
یکی پس از دیگری دست مییافت. بدون علم و پژوهش، شعر اوریپید ممکن نبود بوجود آید. او براین عقیده بود که برای انسان نابغه همه چیز مجاز است. بیماریهای روح آدمی را که ریشه در دنیای غرایز دارند، نیروهای سازنده سرنوشت قلمداد کرد، و بدین سان برای تراژدی امکانها وراههای تازه گشود.
در نمایش نامههای مدهآ و هیپولوتوس40 از آثار مصیبت بار غریزه جنسی، ونتایج ویرانگر سرکوبگری این غریزه پرده برداشت، و در نمایش نامهها «هکابه» نشان داد که چگونه مصیبت کشی بیش از حد، سیرتی آدمی را تباه میسازد و انحطاط تدریجی و نهانی، زنی شریف را، که همه چیز را ازدست داده است، به مرتبه حیوانی به روشنی آشکار ساخت.
در هنر اوریپید دورنمای آینده پیداست: آرمانهای طبقه متوسط، بلاغت و فلسفه این نیروها دم خود رادر اسطوره دمیدند و تباهش کردند. در نوشتههای اوریپید شاهد تولد انسان یونانی دیگری هستیم، انسان یونانی زمان هلنیستی، که در دنیای متزلزل دولت و شعر دوره کلاسیک چشم به جهان میگشاید.
2-1-1-2- فردیت در روم
روم بعد از آتن دومین شهر تاثیرگذار در تاریخ درام است دوران مختلفی را پشت سر گذاشت و بیشترین تاثیر را از آتن گرفت.
2-1-1-2-1- دوران امپراطوری
فرهنگ و تمدن روم پس از یونان دومین زنجیره تمدن جهان غرب به شمار میرود. دولت روم از نظر ارتش و قوای نظامی، قویترین و بزرگترین دولتهای عصر باستان به شمار میرود. بهترین راه فهم تاریخ روم این است که آن را به دو مرحله تقسیم کنیم. یکی جمهوری (۲۷-۵۰۹پ. م)، دیگر امپراتوری (۲۷ پیش از میلاد تا ۴۷۶) فضایل جمهوری خواهی انضباط، صرفه جویی، پایداری، دقت در امور نظامی و وفاداری به میهن و خانواده بود که روم را به قدرتی جهانی مبدل ساخت. همین عوامل را در تئاتر روم نیز میتوان سراغ گرفت درام رومن در دروان جمهوری پیشرفت کرد: جاذبه تراژدیها برای رومیها پژواک احساسات جمهوری خواهی نسبت به ایمان، شرف و وظیفهشناسی بود. رومیها در شکل و در محتوای درام، نگران ارزشهای فلسفی یا ملی خود بودهاند. در دروان امپراتوری، درام جدی به کلی کناری نهاده شد و جای خود را به سرگرمیهای مختلف داد وتئاتر روز به روز تفریحیتر شد.
روم از راههای گوناگون و کمابیش جدا از هم در تاریخ فرهنگ تأثیر کرد:
الف) تأثیر مستقیم روم در تفکر یونانی.
این تأثیر از قرن دوم پیش از میلاد با دوتن آغاز میشود که عبارتند از «پولیبیوس41» مورخ و «پانیتوس42» فیلسوف رواقی. نحوه برخورد طبیعی یونانیان با رومیان تحقیر آمیخته به ترس بود. یونانیان خود را از حیث تمدن برتر اما از حیث نیرو فروتر احساس میکردند: اگر رومیان در امر سیاست نیرومندند، از این موضوع فقط این نتیجه به دست میآید که سیاست امری پست است. یک فرد یونانی متوسط قرن دوم پیش از میلاد آدمی بود لذتدوست، تندذهن، در معاملات زیرک، در امور زندگی سهلانگار. اما هنوز هم در میان یونانیان کسانی که دارای استعداد فلسفی بودند دیده میشدند. برخی جدی بودن را ازمیدان رانده بودند تا به زیرکی و نکته سنجی میدان دهند. برخی هم زندگی آرام و گوشه گیری اختیار کرده بودند. عده کمی هم بصیرتشان از آنچه ارسطو در مورد اسکندر نشان داده بود بیشتر بود دریافته بودند که عظمت روم نتیجه وجود امتیازاتی است که نزد یونانیان وجود ندارد. یونانیان به زبان لاتین آشنایی نداشتند حال آنکه رومیان تحصیلکرده با زبان یونانی کاملاً آشنا بودند.
ب) تأثیر یونان و مشرق زمین در نیمه شرقی روم
دو مقوله نفوذ هنر، ادب و فلسفه یونانی در اکثر مردم تربیت یافته روم و گسترش دین و خرافات غیر یونانی در مغرب زمین را باید بررسی کنیم:
هنگامی که رومیان نخستین بار با یونانیان تماس پیدا کردند، خود را در مقام مقایسه با یونانیان وحشی و ناهنجار یافتند. یونانیان از بسیاری جهات از آنان بسی برتر بودند. در صناعت و زراعت و کشورداری و مکالمه و هنر لذت بردن از زندگی، در هنر و فلسفه و ادب، در همه این امور، یونانیان پیش رفته بودند. تنها چیزهایی که رومیان در آنها برتری داشتند تاکتیک نظامی بود و پیوستگی طبقات اجتماعی.
«پس از جنگهای کارتاژ جوانان رومی علاقه تحسینآمیزی به یونانیان پیدا کردند. زبان یونانی را آموختند، از معماری یونانیان تقلید کردند، پیکرتراشان یونانی را برای خود به کارگماشتند. خدایان رومی با خدایان یونانی یکی شدند. افسانهای ساخته شد که میگفت منشأ نژاد رومیان شهر ترواست، تا بدین ترتیب میان اساطیر یونان و روم رابطهای برقرار شود. شاعران لاتینی بحرها و اوزان یونانی را به عاریت گرفتند، و فلاسفه لاتینی نظریات یونانی را اتخاذ کردند. رومیان نه اشکال تازهای در هنر آوردهاند و نه در فلسفه دستگاه نوی بنیاد کردند و نه در علم به اکتشافاتی نایل شدند. فقط جادهای خوب و قوانین منظم و سپاه نیرومند پدید آوردند. از سایر جهات چشم به یونانیان دوخته بودند.» (ماله: ۱۳۶۲، ۳۸)
یونانی شدن روم به همراه خود نوعی نرمی در آداب و رسوم رومی پدید آورد که با طبیعت کاتو43 سازگار نبود. تا هنگام جنگهای کارتاژ، رومیان ملتی کشاورز بودند که همان محاسن و معایب روستاییان را داشتند یعنی مردمی بودند سخت، کاری، خشن، لجوج، ابله. زندگی خانوادگیشان ثابت بود و به طرز مستحکمی بر پایه اصول پدرسالاری بنا شده بود. زنان وکودکان مطیع محض بودند اما با تغییر ناگهانی ثروت اوضاع دگرگون شد. مزارع کوچک از میان رفتند و جای خود را رفته رفته به املاک وسیع دادند. در این املاک بردگان به کار گماشته میشدند تا با وسایل جدید علمی به کشت و زراعت بپردازند. طبقه عظیمی از سوداگران و گروه کثیری از کسانی که به واسطه غنیمت و غارت به نان و نوا رسیده بودند به سمت روم رهسپار شدند. زنان که تا آن هنگام بردگانی سر به راه و با تقوی بودند آزاد و فاسد شدند. طلاق رواج گرفت. ثروتمندان از باردار شدن زنان جلوگیری کردند. یونانیان که قرنها پیش نظیر همین احوال را از سر گذرانده بودند، با سرمشقی که به رومیان میدادند، آن چیزی را که تاریخ نویسان «انحطاط اخلاقی» مینامند تشویق و تسریع میکردند.
از قرن سوم میلادی به بعد تأثیر فرهنگی یونان در امپراطوری غربی به سرعت رو به کاهش نهاد و علت عمده این بود که فرهنگ به طور کلی دچار انحطاط شدید شد. در اواخر دوره امپراطوری غربی استبداد نظامی دولت بیش از سابق آشکار شده بود و سپاهیان معمولاً یک سردار فاتح را به عنوان امپراطور منصوب میکردند. اما در این زمان حتی عالیترین مقام سپاهیان هم از رومیان درس خوانده و تربیت یافته نبودند، بلکه مردمانی نیمه وحشی که از مرزهای امپراطوری میآمدند مقامهای سپاهی را در دست داشتند. این سربازان خشن از علم و معرفت بیگانه بودند و مردم متمدن شهرها را فقط به عنوان منابع مالیات در نظر میگرفتند. افراد کشور نیز فقیرتر از آن بودند که بتوانند در راه تربیت مال فراوان خرج کنند. دولت نیز تحصیل و تربیت را امری زائد و غیر لازم میدانست. نتیجه این شد که در دنیای غرب فقط تنی چند که دارای تحصیلات کم نظیر بودند سواد یونانی داشتند.
«دین و خرافات غیر یونانی، بر خلاف فرهنگ یونانی، با گذشت زمان تسلط بیشتر و استوارتری در غرب به دست آورد. سابقاً دیدیم که چگونه کشور گشاییهای اسکندر دنیای یونانی را با عقاید بابلی و ایرانی و مصری آشنا ساخته بود. کشور گشاییهای روم نیز به همین طریق دنیای غرب را با آن عقاید، و نیز با عقاید یهودی و مسیحی آشنا ساخت. خرافه پرستی رواج زیادی در روم داشت و کیش مهرپرستی که ریشه ایرانی داشت و رقیب مسیحیت بود بین سربازان دلبستگی ایجاد کرده بود.» (همان، ۴۲)
مسیحی شدن امپراتور کنسانتین از لحاظ سیاسی کاری توفیق آمیز بود حال آنکه کوششهای گذشته برای رواج دادن دید جدید به شکست انجامیده بود. همه کوششها از اینجا ناشی شده بود که دیانت، به سبب زوال و انحطاط دنیای روم، امکان توفیق یافته بود. کیشهای قدیم یونان و روم مناسب حال مردمی بود که به امور دنیوی دلبسته و به سعادت روی زمین امیدوار باشند. چیزی که هست، هنگامی که مسیحیت به صورت دین رسمی درآمد مقدار زیادی از افکار و عقاید یونانی را جذب کرده بود و این افکار و عقاید را به همراه مواد یهودی که در خود داشت در قرنهای بعد به دنیا پس داد.
پ) اهمیت دوره طولانی صلح امپراتوری روم در فرهنگ و خو دادن مردم به تمدن واحدی که با نهضت واحدی بستگی داشت:
علت این امر که حاصل تمدن دوره عظمت یونان مانند حاصل تمدن «کرت» از میان نرفت نخست اسکندر بود و سپس روم قدیم. اگر کسی مانند چنگیزخان ظهور کرده بود میتوانست همه آن چیزهایی را که در جهان یونانی دارای اهمیت بود از صفحه روزگار بزداید. اگر خشایار شا اندکی بیشتر قدرت و کفایت داشت بسا که تمدن یونانی را از صورتی که پس از دفع حملات او به خود گرفت بسیار فروتر میآورد. دوره آسخیلوس تا افلاطون را اگر بررسی کنیم، همه کارهای این دوره به دست اقلیتی از جمعیت چند شهر تجارتی انجام گرفت. این شهرها، چنانکه آینده نشان داد، هیچ قدرتی برای مقابله با هجوم بیگانگان نداشتند اما از حسن اتفاقی شگفت، بیگانگانی که این شهرها را به تصرف درآوردند «دوستدار یونان» بودند و بر خلاف آنچه از خشایارشا یا کارتاژ انتظار میرفت متصرفاًت خود را ویران نمیکردند. این امر که ما اکنون با کارهای یونانیان در زمینههای هنر و ادب و فلسفه و علم آشنا هستیم نتیجه ثبات و قراری است که فاتحان غربی در یونان پدید آوردند و نتیجه این است که این فاتحان آن اندازه فهم و شعور داشتند که تمدنی را که زیر فرمانشان در آمده بود ستایش کنند و منتهای کوشش خود را برای نگه داری آن به کار برند.
«از برخی جهات سیاسی و اخلاقی، اسکندر و رومیان باعث پدید آمدن فلسفهای شدند که از آنچه یونانیان در زمان آزادی خود پدید آورده بودن بهتر بود. چنانکه دیدیم، رواقیان به برادری نوع بشر اعتقاد داشتند و محبت و همدردی خود را به یونانیان منحصر نمیساختند. تسلط طولانی روم یونانیان را به تمدن واحد در زیر لوای دولت واحد رخ داد. البته ما میدانیم که پارههای مهمی از جهان زیر حکومت روم نبود مانند هندوستان و چین. ولی در نظر رومیان چنین مینمود که بیرون از مرزهای امپراتوری فقط اقوام ناشناخته وحشی زندگی میکنند که هر وقت ارزش داشته باشد میتوان آنها را به تصرف در آورد. در نظر رومیان امپراتوری روم اساساً یک امپراتوری جهانی بود. این تصویر به شکل میراث به کلیسا هم رسید، که با وجود کیشهای بودایی و کنفوسیوسی، و سپس اسلام، خودرا «کاتولیک» مینامید.» (همان، ۴۶)
سهمی که روم در گستراندن دامنه تمدن داشت بسیار مهم بود. شمال ایتالیا و اسپانیا و فرانسه و قسمتهایی از آلمان غربی بر اثر مسخر شدن به دست سپاهیان روم متمدن شدند. همه این نواحی به اندازه خود روم استعداد پدید آوردن فرهنگ عالی از خود نشان دادند. شاید گفته شود که کیفیت تمدن هرگز به پای تمدن آتن در عصر پریکلس نرسید اما باید در نظر داشت که در دنیایی که گرفتار جنگ و ویرانی باشد کمیت هم به اندازه کیفیت مهم است و این کمیت را روم پدید آورد.
ت) انتقال یافتن تمدن یونان به نزد مسلمانان و سرانجام از نزد آنها به اروپای غربی.
مسلمانان در قرن هفتم سوریه و مصر و آفریقای شمالی را به تصرف در آوردند. در قرن بعد اسپانیا را نیز تسخیر کردند. پیروزیهای آنان آسان و جنگهاشان کوتاه بود. مسلمانان، شاید جز در چند سال نخستین، تعصب نمیورزیدند. مسیحیان و یهودیان را تا هنگامی که جزیه میپرداختند آزاد میگذاشتند. اعراب خیلی زود تمدن امپراتوری شرقی را گرفتند ولی آنان به جای خستگی و زوال و انحطاط، امید و ترقی و تعالی با خود داشتند. دانشمندان مسلمان متون یونانی را مطالعه میکردند و شرح بر آنها مینوشتند. ارسطو بسی از شهرت خود را از آنها دارد. در زمان قدیم از ارسطو کمتر نامی برده میشد و او را با افلاطون در یک تراز نمیدانستند.
«پژوهش در
