
زمینه جبر، ستارهشناسی و فلسفه اهمیت اعراب را بیشتر میکند. اعراب بودند که سنن باستانی یونان را که فقط در امپراتوری روم شرقی میتوانست زنده بماند را بلاواسطه به ارث بردند. تماس مسلمانان با اسپانیا دنیای غرب را از وجود ارسطو آگاه ساخت و همین تماس بود که علم و تحقیق را در قرن یازدهم احیا کرد، و به پدید آمدن فلسفه مدرسی منجر شد.» (همان، ۴۹)
روم دولتشهرکوچکی بود که به دولتشهرهای یونان چندان بیشباهت نبود. خاصه از این لحاظ که مانند شهر اسپارت متکی برتجارت نبود. مانند یونان عهد هومر، پادشاهان جای خود را به جمهوری اشرافی داده بودند. در عین آنکه عنصر اشرافی که در دولت تجسم یافته بود به قوت خود باقی بود، به تدریج عنصر تودهای بر آن افزوده شد. بهترین ترکیب مطلوب سه عنصر سلطنت و اشرافیت و مردم نقش کلیدی در امپراتوری روم داشت. اما کشور گشاییهای روم این تعادل بیاساس را برهم زد.
پیروزیها برای روم، ثروت جدید فراوانی را به ارمغان آورد و طبقه اشراف، وتا حدی برای قشر بالاتر طبقه متوسط که «دلاوران» نامیده میشدند، فراهم آورد. کشاورزی ایتالیا، که در دست دهقانان خردهپایی بود که با دسترنج خود و خانوادهشان غله میکاشتند، به املاک وسیعی مبدل شد که به اشراف روم تعلق داشت. و در این املاک با دسترنج بردگان انگور و زیتون کشت میشد. نتیجه این شد که مجلس اعیان، یا سنا، در حقیقت قدرت مطلقه به دست آورد. این قدرت به طرز بیشرمانهای برای پرکردن کیسههای شخصی به کار میرفت، بیآنکه به منافع دولت یا آسایش رعیت توجهی بشود.
دو چیز نظام سیاسی یونان را دچار شکست ساخته بود:
الف) جدال هر شهر برای حاکمیت مطلق
ب) نبرد شدید و خونین توانگران و بیچیزان در داخل اکثر شهرها
پس از تمسخر یونانیان در روم علت نخست برطرف شد.زیرا هیچ مقاومت موثری در برابر روم ممکن نبود. اما علت دوم همچنان پابرجا بود در جنگهای داخلی یک سردار خود را طرفدار مردم اعلام میکرد و پیروزی نصیب کسی میشد که به سربازان خود پاداش بیشتری میداد. سربازان نه تنها مزد و غنیمت، بلکه زمین هم میخواستند. بدین سبب پس از هر جنگ داخلی بسیاری از متصرفاًن زمین که صرفاً مستاجر دولت بودند رسماً از سرزمینها برداشته میشدند تا جا برای سردار فاتح باز شود. مخارج جنگ، هنگامی که جنگ در جریان بود، با اعدام ثروتمندان و مصادره اموال آنان تأمین میشد. با همه فجایایی که نظام «اوگوستوس44» همراه داشت به آسانی برچیده نشد تا اینکه سرانجام پیروزیهای او با کمال تعجب به جایی رسید که دیگر هیچ رقیبی در برابر او بر جای نماند.
کشف این نکته که در دوره جنگهای داخلی به پایان رسیده است، برای دنیای رومی شگفت آور بود و این شگفتی همه را خوشحال میکرد، مگر گروه کوچکی که مجلس اعیان را تشکیل میدادند. هنگامی که روم، تحت حکومت اوگوستوس، آن نظم و قراری را که یونانیان و مقدونیان بیهوده در طلبش کوشیده بودند و خود روم نیز پیش از اوگوستوس آن را جسته و نیافته بود به دست آورد، جز اعضای مجلس اعیان همه مردم آرامش عمیقی احساس کردند.
«روم مانند یونان تصرف نشد، بلکه به عکس روم دارای نیروی جهانگیر پیروزمندی بود. یونانیان با تسلیم شدن به مقدونیان صلح و نظم برای خود تأمین نکردند حال آنکه با تسلیم شدن به اوگوستوس، هم روم وهم یونان، هم صلح و هم نظم برای خود فراهم کردند. اوگوستوس رومی بود و بیشتر رومیان از سر رضا و رغبت تسلیم او میشدند، نه فقط به سبب قدرتی که داشت. دنیای رومی یکدست و یکنواخت شد و این جریان دردوره فرامانروایی امپراتوران بعدی هم ادامه یافت.» (همان، ۶۱)
همانطور که پیشتر ذکر شد پدر در خانواده حکم حاکم را داشت او میتوانست همه اعضای خانواده را به مرگ محکوم کند این شیوهی تربیت خانوادگی جوانان رومی را به نظم و ترتیب معتاد کرد و سربازان قابل و وطن پرستی از ایشان به وجود آمد این قدرت مخصوص پدر از عقاید مذهبی نشأت میگرفت. پدر را پیشوای مذهبی خانواده میدانستند بنابراین اوامر وی مقدس و اختیارش نامحدود بود.
جامعه رومی به رشد و بلوغ زن معتقد نبود زن رومی قبل از هر چیز میبایست خانه را اداره کند و کنیزان را به کار وادار کند و به مانند زن آتنی مجبور نبود در اندرون به سر برد بالعکس در مجالس و جشنها در مهمانی حاضر میشد و با شوهر خود از خانه بیرون میآمد. در جاه و جلال و اعتبار شوهر خود سهیم بود و همه کس او را محترم میداشت.
کودک تا هنگام رفتن به مدرسه نزد مادر تربیت مییافت. در مدرسه مقصود این بود که سربازی خوب و کار آمد از او به وجود آید ورزشهای بدنی او به حد کمال باشد و بتواند در بهترین حالت بدنی به خدمت دولت دراید. در رم نیز مانند آتن مدارس برای آموختن فصاحت و بلاغت تاسیس شد در این مدارس جوانان مشق نطق میکردند تا در آینده اگر به سمت کار سیاسی کشیده شدند به ترقی کامل نائل گردند. اما فاضلترین رومیان هرگز به اندازه مردم آتن به علوم و صنایع علاقهمند نبودند و ذوق تحصیل نداشتند.
«اسکندر نه تنها فاتح بلکه همچنین خالق فرهنگ جهان نوی است. از دیدگاه مردم روم، مراسم تئاتری، به ویژه همگانی بودن آنها، معنی خاصی داشت. در امپراتوری روم، که حاکمیت از بالا اعمال میشد، مردم هرگز فرصتی برای ابراز وجود و تضاهرات آزاد و همگانی نداشتند بدین سان هیچ امکانی برای ابراز عقیده باقی نمیماند. و به همین دلیل هم تودههای ملت از این گونه نمایشهای پرشکوه استقبال میکردند. در این مراسم در حضور سزار، مردم با صدای بلند شکایات، ناهماهنگیها یا توافقها، در خواستها یا مقاومتها را بیان میداشتند. حکام هم در این باره شکیبایی خود را میآزمودند. نمایشها و مراسم مزبور در حقیقت تسلایی برای ملت و دریچه اطمینانی هم برای فرمانروایان بود.» (همان، ۶۲)
در تئاتر روم برخلاف تئاتر یونان کمدی همزمان با تراژدی سیر موفقیت آمیز خود را آغاز میکند. در یونان، تراژدی نویسها هرگز کمدی نمینوشتند و کمدی نویسها نیز به هیچ وجه به کار تراژدی نمیپرداختند اما در روم، از همان آغاز، میان کمدی و تراژدی، هم در درام نویسی و هم در اجرای صحنهای، وحدت دیده میشود و در کمدیهای روم تصویر بهتری از انسان میبینیم.
2-1-1-2-2- تراژدینویسان مهم روم
تراژدی در دوران امپراتوری به علت آشوب و شورشهای بزرگ و نمایشهای خشن و پرهیجان آن قدر احساسات مردم را خشن کرده و روحیات ظریف آنان را از بین برده بود که دیگر تراژدی به عنوان پدیدهای تئاتری و هنری خواستاری نداشت و ارج و اعتبار خود را از دست داده بود، به این دلایل در جشنوارهها به صورت خلاصه و کوتاه اجرا میشد. تراژدیهای نوشته شده این دوره مانند رمانهای امروزی برای خواندن نوشته میشدند نه اجرا. شاید به همین دلیل باشد که محوریت انسان و فرد در یونان بیش از روم است.
2-1-1-2-2-1- لیوییوس آندرونیکوس45
لیویوس آندرونیکوس، که نخستین گام را در هنر نمایشی روم برداشت، بردهای یونانی بود که در جنگ تارانت به چنگ خاندان لیویوسها افتاد. با کشف استعدادش مجبور شد به کودکان درس بیاموزد. در این بین او ادیسه هومر را به لاتین ترجمه کرد. و در جشنهای رومی درامهای یونانی را به صحنه برد. رومیان از نظر فرهنگی خود را پایینتر از یونایان میدانستند و به همین دلیل هم میخواستند که با اجراهای تئاتری، در این ارتباط تعادلی ایجاد کنند. از ترجمههای بدست آمده چنین بر میآید که که فقط مسأله ترجمه نبوده، بلکه اقتباس آزاد نیز انجام میگرفته است. در طرحهای مختلف این نویسنده، روح رومی از افق دیدش سرکشیده و میتوان گفت که، از همان آغاز، پدیده تئاتری نسبتاً مستقلی به وجود آورده است.
2-1-1-2-2-2- گنئوس نوویوس46
وی نیز تلاشهای فروانی کرد تا درام مستقل رومی را ایجاد کند. او از اهالی کامپانیا و اصلاً اوسکی بود که به عنوان سرباز در جنگ علیه پونها شرکت داشت. او از همان آغاز، استقلال خودرا نه تنها در مسائل هنری بلکه همچنین در ارتباط با موقعیت سیاسی به اثبات رسانید. او بر خلاف آندرونیکوس، که قبلاً برده بود، در مسائل حاد روز دخالت میکرد و تدابیر سیاسی دولت روم را هم به انتقاد میگرفت و در برابر اشرافیت روم سینه سپر میکرد. او بعلت نبرد با دولت تبعید شد و در آفریقا جان سپرد. او هرچند بیش از هر چیز کمدی نویس شمرده میشد، در محدوده تراژدی کامیاب بود ونمایش رومی – تاریخی را نیز پایه گذاری کرد. این کار خلاقه او که کمدی و تراژدی را از هم جدا میکرد اهمیت ویژهای داشت. او کوشید درامهای پادشاهی رومی را به وجود آورد و معتقد بود که نمایشهای رومی باید از کردار ملت روم نشأت گیرد نه از جهان خدایان و قهرمانان بیگانه.
اگر آندرونیکوس، به منزله نخستین فرد، کلام لاتینی را برای آکسیونهای تئاتری برگزید و میمیک را نیز ابداع کرد، نوویوس هم به نوبه خود به حرکات تراژدی روح لاتینی بخشید. در برابر تراژدی یونانی، محتوای تراژدیهای رومی از زمان نوویوس دارای روحیه مردانه و پرهیجانی شد این سیما احساسات و هیجانات اغراقآمیز را بیان میکرد. تراژدیهایش از روحیه مردانه، پرهیجان برخوردار بود.
2-1-1-2-2-3- کوینتیوس اینیوس47
نخستین درام نویس رومی است که تماشاگران و همچنین اشرافیت روم با کف زدنهای پرشور از وی استقبال کردند. دو علت باعث شدکه اینیوس موفق باشد غرور او در آفرینش حماسههای عظیم و باور به برتری فرهنگ یونانی که به اعتبار این فرهنگ بالا گامی درباره فرهنگ روم برداشت. از درامهایش پیداست که مساله تردید و همچنین انتقاد و روشنگری برای او نیز مطرح بوده است. تراژدیهایش اقتباسی است از اوریپید است. او را پدر شعر لاتین نامیدند. استواری و عدم احساس شکست و ناامیدی رومیان، پس از شکست در جنگ تحسین رومیان را برانگیخت. وی فرهنگ رومی را با فرهنگ یونانی تلفیق کرد.
2-1-1-2-2-4- لوسیوس سنهکا48
برشت معتقد بود که ویلیام شکسپیر بیش از دو سوم آثارش را از نمایشنامههای سنه کا اقتباس کرده است. وی در عصر طلایی ادبیات روم میزیست. او متولد اسپانیا است ولی به روم مهاجرت کرد و به تحصیل فلسفه پرداخت. او نیز آثارش را به الهام از نمایشنامه نویسان یونانی مینوشت اما به دلیل شرایط اجتماعی متفاوت، و سایر عوامل، آثارش از نظر شکل، روح، زبان نمایش و جوهر فاقد تقلید و دنباله روی از آنها بود. نمایش نامههایش مانند جشنهای خونبار آن دوره انباشته از خشونت، قساوت و تحریک است. مهمترین اثرش اقتباسی از ادیپ است که مفهوم فرد در برابر خود و اجتماع را به رومیان میشناسند.
۲-2- فردیت در رنسانس
ایتالیا پس از دوره ناپیدایی و خاموشی به تلافی برخاست و از آن پس، محورها و موضوعهای مهم اندیشه ورزی خود را به اروپا پذیراند و بیشک کارگاه سترگ رنسانس به شمار میآید. پدیدههایی چند دست به دست هم دادند تا این موقعیت ممتاز را به ایتالیا بخشیدند. «دانته»، «پترارکا49» و «بوکاچی50» وراههای کیش دوران باستان را گشودند. پایههای نوسازی فرهنگی را ریختند. پترارکا در تلاش بود تا ایمان مسیحی را با اخلاق و فلسفه یونانی و رومی به گفتوگو وا دارد. او به همراه بوکاچیو غل و زنجیر یزدانشناختی که بر ذهن انسان قرون وسطی سنگینی میکرد آغاز به از هم گسیختگی کرد و در این روند فضای نوینی پدید آمد که مسیحیت نقش کانونی را ازدست میدهد و از این پس تنها یکی از نقش مایههای فرهنگی و یکی از گرایشهای اخلاقی و فلسفی به شمار میرود.
فلورانس همچون جامعه شهری بود که در سده پانزدهم چهره نمود. پیکرتراشان، موزیسینها، نقاشان، معماران همه از تاریکی وارد روشنایی شدند و این نقش تعیین کننده فلورانس بود که در نوزایش ادبیات و هنرهای دیگر موثر جلوه میکرد. دانشگاهیان پاریس و آکسفورد انتظار چاپ آخرین اثر فیلسوفانشان را میکشیدند در حالیکه نام فیلسوفان فلورانس در اروپا میپیچید.
2-2-1- فردگرایی
واژة رنسانس به معنای «تولد دوباره» و «نوزایى» در واژگان فرانسوی برگرفته از کلمه ایتالیایی است. رنسانس عصری است
