
بر سودمندی نمیدیدند بلکه دولت شهر در نظر آنان موجودی کلی بود که پایه دینی داشت. تبدیل فضیلت پهلوانی به فضیلت شهروندی، در واقع نمودار تغییر آرمان دینی یونانی است چراکه دولت شهر خلاصه و چکیده همه امور انسانی و الهی است. زنان اسپارت چه در زندگی خصوصی و چه در زندگی عمومی آزادتر از زنان ایونیا23 بودند.زیراکه ایونیا تحت تأثیر آداب و رسوم آسیایی قرار داشتند و همچنین آزادتر از زنان آتنی که از ایونیاییان تأثیر پذیرفته بودند.
با روی کار آمدن دولتی مبتنی بر قانون در ایونیا آزادی نیروهای فردی حتی در زندگی سیاسی جوانه زد و در چارچوب استوار شهرهای سرزمین اصلی یونان به تجدید شکل دولت یاری کرد. نخستین انعکاسهای زندگی شهری ایونیاییان را در حماسه هومری مییابیم. شاه مبدل به رئیس کاهنان شد که از هیچ مزیت خاص برخوردار نبود این تحول در شهرهای متعدد روی داده ولی روشنتر از همه جا در آتن نمایان است و حکومت سلطنتی جای خود را به حکومت اشرافی سپرد. شکل جدید زندگی سبب پیدایی روحیهای تازه گردید، وتوسعه افق ذهنی و احساس نیروی فعالیت شخصی راه را برای پرواز اندیشه باز کرد. اصطلاح عدالت هنگامی پدیدار شد که احساس حق و داد شدیدتر و استوارتر گردید و آرمان عدالت در خصلت وسیرتی معین و فضیلتی خاص تجسم یافت.
مفهوم تازه عدالت بیشتر کیفیتی عینی بود، ولی همین که یونانیان معتقد شدند که در قانون نوشته و مدون معیاری قابل اعتماد برای حق و ناحق و صواب و ناصواب یافتهاند، عدالت فضیلت به معنای مطلق شناخته شد، وپس از آنکه توموس یعنی عرف حقوقی رایج، به صورت مدون درآمد، مفهوم کلی عدالت محتوایی قابل لمس شدکه عبارت بود از اطاعت از قانون، همان گونه که بعدها فضیلت مسیحی اطاعت از اوامرخدا بود.
«افلاطون بیشتر اوقات سخن از چهارفضیلت میکند که عبارت است از شجاعت، دینداری، عدالت و خویشتنداری که بعدها درکتاب جمهوری و چند نوشته دیگر معرفت فلسفی را به جای دینداری مینهد.» (یگر،1377: ۱۶۸)
دولت برای تربیت جوانان احساس وظیفه کرد در قرن چهارم فلسفه از دولت این امررا خواستار شد. تنها دولت اسپارت در تربیت جوانان دخالت داشت. با این همه با پیدایی فرهنگ دولتشهر، دولتشهرهای دیگر نیز مربی جوانان بودند و این کار را از طریق مسابقههای ورزشی و موسیقایی در اثنای جشنهای دینی انجام میدادند. این مسابقهها عالیترین و شریفترین بازتاب تربیت جسمی و روحی آن زمان بود و افلاطون ورزش و موسیقی را به حق شیوه استوار تربیت کهن مینامد. این تربیت را، که در اصل تربیت اشرافی بود، دولت از طریق برپایی مسابقههای بزرگ و پرخرج ترویج میکرد و نتیجه این مسابقهها منحصر به ظریفتر ساختن سلیقه موسیقی و افزایش مهارت ورزشی شهروندان نبود. مسابقه بهتر از هر وسیله دیگر به احساس دلبستگی به دولتشهر یاری میکرد بطوری که از آن پس مباهات به تعلق به یک دولتشهر برای یونانیان امری بدیهی بود و نام کامل یک فرد از نام خود و نام پدر و نام شهرش تشکیل مییافت.
«آگاهی تعلق به یک دولتشهر برای انسان یونانی همان ارزشی را داشت که آگاهی تعلق به یک ملت برای انسان امروزی دارد.» (همان: ۱۷۵) تحول دولت از طریق مبارزه برای حکومت قانون، به پیدایی معیارهای مشخص برای زندگی خصوصی و اجتماعی میانجامد. اهمیت دولت جدیددرشکل بخشی به آدمیان،زاده همین واقعیت است. افلاطون به حق میگوید که هرنوع نظام سیاسی، نوع آدمی سازگار با خود را پدید میآورد. او و ارسطو هردو، دولت کامل را موظف میسازند که مردمان را مطابق روح دولت تربیت کند و این دو فیلسوف آتنی قرن چهارم به کرات این آرمان را با عبارت (تربیت مطابق روح دولت) بیان میکنند. این عبارت به روشنی نشان میدهد که تعیین معیاری حقوقی به وسیله قانون مدون، در نظر یونانیان عملی تربیتی بوده است.
«در جریان تحول فرهنگ یونانی از آرمان اجتماعی اشرافی به پیدای تصور فلسفی آدمی به عنوان فرد، قانون مهترین مرحله است. و نظامهای فلسفی اخلاق و تربیت چه از حیث شکل و چه از لحاظ محتوا یادآور نخستین ادوار قانونگذاری است» (همان۱۷۱)
یکی از شیوه فکر یونانیان این است که بارها قانونگذار و شاعر را یک جا نام میبرند و مقررات قانون و سخنان معرفت آمیز شاعران را یک جا ذکر میکنند.زیرا معتقدند که این دو فعالیت ازحیث ماهیت خویشاوند یکدیگرند.
«دولت ازاین طریق که آدمی را جزئی از دستگاه سیاسی خود میپندارد، به او علاوه برزندگی خصوصی زندگی دیگری نیز میبخشد که زندگی سیاسی و وجود سیاسی است. از این پس هرفردی به دو حوزه تعلق داردکه یکی حوزه شخصی و خصوصی است و دیگری حوزه اجتماعی، و آنچه از زندگیاش مال خود اوست وآنچه به جامعه تعلق دارد کاملاً جدا ازهماند.» (همان: ۱۷۳)
آدمی تنها فردی خصوصی نیست بلکه درعین حال انسان سیاسی است، و از این رو در جنب مهارت شغلی و حرفهای به فضیلت مدنی نیاز داردو تنها این فضیلت اورابه همکاری با شهروندان در زندگی اجتماعی توانا میسازد. ازاینجا میتوان دریافت که چرا آرمان سیاسی جدید ممکن نبود مانند آرمان تربیت مردمی هزیود برکار روزانه فردی مبتنی باشد. هزیود برآن بودکه این آرمان را که تربیت عموم مردم را به جای آرمان تربیتی اشرافی بگذارد و هر فردی را باتوجه به کاری که میکند ارج بنهد و سلامت و نیکبختی جامعه را در این بداند که هر فرد کارخود را هرچه بهتر به انجام برساند.
در جریان تحول آرمان انسان تربیت اخلاقی و سیاسی عمومی، اشرافیت مرحله اول بود و دولتشهر باستانی مرحله دوم درحقیقت ماموریت تاریخی دولتشهر رهبری یونانیان به سوی آن آرمان بود. و تحول دولتشهر باستانی به حکومت توده مردم منجر گردید. یعنی دموکراسی افراطی که عنانش را نیروهای کاملاً متفاوت بدست داشتند ولی این امر در ماهیت حقیقی فرهنگ دولتشهری تغییری نداد. زیرا این فرهنگ در سراسر جریان تحول دولتشهر خاصیت اشرافی اصلی خود را نگاه داشت. آرمان فضیلت سیاسی عمومی از این جهت گریز ناپذیر است که مایه پیدایش بیانقطاع طبقه حاکم است و بدون چنین طبقه حاکم هیچ ملت و دولتی شیوه حکومتش هرگونه که باشد نمیتواند به زندگی ادامه دهد.
«در ایونیا شاعران برای نخستین بار اززبان خود سخن میگویند و عقاید و احساسات فردی خویش را به زبان میآورند.در حالیکه که تقریباً هیچ توجهی به زندگی اجتماعی ندارند، وآنجا هم که اشارهای به سیاست میکنند- برخلاف هزیود، کالینوس24، تورتایوس25 و سولون26 – معتقد نیستند که موضوع گفتارشان معیاری کلی است، بلکه مانندآلکایوس27 تعصب حزبی را به جامعه شعر میآرایند یا مانند آرخیلوخوس28 حقانیت خود را به گوش دیگران میرسانند. با این همه این احوال وقتی که شاعر در این نوع تازه شعر اندیشههای شخصی خودرا مهار میکند بیانش بر زمینه جامعه دولتشهر قرار دارد دراینجا نیز فرد جزئی از جامعه است، منتها گاهی ارتباط شاعر با جامعه به طورصریح به زبان نمیآید و گاهی دیگر شاعر به مانند آرخیلوخوس هنگام بیان عقیده شخصی خویش صریحا همشهریان را مخاطب میسازد. (همان: ۱۷۹)
نکته شایان توجه اینجاست که این فردیت، به شکل امروزی به صورت تجربه فردی در خود فرورفته، و بیان احساس کاملاً فردی به زبان نمیآید. شاید فردیت آگاهانه شاعر مدرن بازگشت به شکل هنری ساده و ابتدایی باشد که در اعصار مختلف و سرزمینها ی مختلف مییابیم. ابلهانه است اگر گمان کنیم که پیش از یونان هیچ کس تجربه و اندیشههای شخصی نداشته، حال آنکه سراسر دنیا پراز این گونه اندیشه و احساس است.
«یونانیان نخستین یگانه کسانی نبودند که احساسات شخصی خود را ازطریق هنر اظهارکردهاند، بهتری گواه درستی این سخن شعر غنایی چین است که امروز هم اثر عمیق در ما میبخشد. ولی خاصیت شخصی همین شعر غنایی، فرق بنیادی آن را با تصور یونانیان باستان از فردیت به روشنی نشان میدهد.» (همان: ۱۸۰)
اگرچه شاعر یونانی دنیای نو فردیت خود را کشف کرده است و از اندیشهها و عواطف شخصی خود سخن میگوید، با این همه به نحوی از معیار کلی تبعیت میکند و قانونی را که بر همشهریانش فرمان میراند، میشناسد و قبول دارد.
«تعریف مفهوم فردیت در نزد شاعران یونانی برای ما کاری دشوار است. این فردیت بیگمان، احساس شخصیت به معنی مسیحی، یعنی آگاهی شخص بر ارزش روح فردی خود نیست. برای یونانیان «من» شخصی هیچگاه جدا از دنیای بیرونی نبود و همیشه با تمام جهان ارتباط داشت، و به سخن درستتر با دوجهان که یکی دنیای طبیعت بود و دیگری دنیای جامعه انسانی.» (همان: ۱۸۵، ۱۸۶)
از این رو در نزد آنان بیان عواطف و اندیشههای شخصی بیان امری منحصراً ذهنی نیست بلکه میتوان گفت شاعری چون آرخیلوخوس نیک میداند که چگونه تمامی دنیای عینی و قوانین آن را در «من» شخصی خود مجسم میکند. درنظر یونانیان، آدمی آزادی و آگاهی برخود بودن را ازاین طریق به چنگ نمیآورد که عنان خویش را به دست اندیشهها و احساسات ذهنی بسپارد، بلکه آزادی و آگاهی برخود خویش تنها بدین سان میسر میشود که آدمی خود را چیزی عینی بسازد و وقوف بیابد به اینکه خودش دنیایی است در برابر قوانین دنیای بیرونی، و قوانین درونی خودراکشف کند.
هومر در انتقال شکل و محتوا حماسه به زمان حال رسالت تربیتی را عینیت میبخشد حماسه هومری بر شخصیت و سیرت فردی چیره میگردد و از طریق شکل بخشی به شخصیت فردی، به صعود فرد به مرحله بالاتری از آزادی و تفکر یاری میکند.
در باستانیترین جوامع یونانی نیرومندترین داور رفتار انسانی افکار عمومی بود، که دارویش تجدیدنظر برنمیتافت و اشراف هومری و روستاییان هزیود همه در برابرش سر فرود میآورند. ولی آرخیلوخوس، آنجا که به استقلال خود از داوری مردمان درباره نیک و بد تکیه میکند، مخاطبش دنیایی آزادتر است.
آرخیلوخوس میگوید: «اگرانسان به داوری مردمان اعتنا کندلذتی از زندگی نمیتواند برد. بیگمان راحت طلبی طبیعت انسان و نوعی سستی اخلاقی چنانکه کلمه لذت نشان میدهد، به پیدایی این آزادی یاری کرده است.» (همان: ۱۸۴)
ولی مخالفت با اعتبار افکار عمومی تنها بر پایه لذت جویی مبتنی نبود. انتقاد شاعر از افکار عمومی نبردی اصولی است. یونانیان بر این باورند که شهر نام کسی را که به آن خدمت کند، پس از مرگش نیز زنده نگاه خواهد داشت، و همه شاعران از هومر به بعد این سخن را تکرار میکنند و نام نیک را پاداش خدمت به عموم میشمارند. آرخیلوخوس نخستین کسی است که این اندیشه را به روشنی تمام اعلام کرد که آدمی فقط درشیوهی زندگیای که خود انتخاب کرده باشد آزاد میتواند بود. لذت جویی، فردیت گرایی به معنی حقیقی نیست زیرا تعارضی با نیروهای فوق فردی ندارد در محدوده مرزهایی که این نیروها معین میکنند. میدان بازی برای خواهش شادمانی و نیکبختی فردی وجود دارد. تمدن آتنی دوره پریکلس، اصل جدایی میان خواستهای دولت و تمایلات فردی را پذیرفته بود ولی این پذیرش بدون نبرد حاصل نشد و ایونیائیان در این نبردپیروز گردیدند، و در همین جا بود که برای نخستین بار شعر به دفاع از حق افراد به نیکبختی شخص و لذت بردن از زیبایی پرداخت و بیارجی زندگی عاری از این مواهب را بیپرده اعلام کرد.
ورود اندیشه اصالت لذت در شعر، یکی ازمهمترین مراحل تاریخ یونان است. برای پی بردن به اهمیت این مرحله کافی است به یاد بیاوریم که اندیشه یونانی همیشه مسأله ارادهی فردی را در اخلاق و سیاست، به عنوان مساله تنازع میان لذت و شرافت طرح کرده است. در فلسفه سوفسطاییان این تنازع آشکارتر میشود، ودر ذوره فلسفه افلاطون شکست لذت است در نبردی که میان لذت و شرافت برای نیل به مقام والاترین نیکیها در میگیرد. این تنازع در قرن پنجم به منتهای شدت خود میرسد و همه کوشش فیلسوفان آتنی از سقراط تا افلاطون صرف آشتی دادن این دو حریف متخاصم است. و آشتی وهماهنگی نهایی، در آرمان ارسطو از شخصیت انسانی به عمل میآید.
در حال که شعر ایونیایی در پایان قرن ششم و آغازقرن هفتم وقف بحث کلی درباه حق فرد آدمی به بهره وری از لذایذ زندگی بود، شاعرانی مانن
