
علي اکبر ، 1377 ، صص 54-1 ).
پرسش از ايمان، به “موسي “، “مسيح ” و ” محمد صلي الله عليه و آله و سلم ” مربوط نيست. سؤال اين است که: چه کسي ميل به گرايش مطلق (خداوند) انسان را کاملاً تبيين ميکند و توضيح ميدهد. اختلاف و تفاوت دينها، تفاوت شکلهاي ايمانها و اعتقادها نيست، بلکه تفاوت در نوع تبيين اين گرايش و تجربه ديني است.
سؤال اين است که آيا ابراز و ظهور خداوند در “حوزه شريعت” و فقهي، ظهور نهايي است؟ به عبارت ديگر: آيا بعد فقهي و شريعتي مذهب، وجهه پاياني و چهرهي نهايي دين است؟ همه تصميمات ايمان، دستورها و احکام وجودي هستند و نه نظري و تئوريکي ( ابن بابويه ، محمد بن علي( شيخ صدوق ) ، 1380 ) .
2-4-7-1 آيين کنفوسيوس :
اين سخن در مورد سيستم دستورات سنتي هم که به وسيله کنفوسيوس تشکل يافتهاند صادق ميباشد. اين سيستم معمولاً يک سيستم غير مذهبي و کاملاً فاقد عنصر ايمان است که به راه زندگي چيني، موصوف است، خوانده ميشود.
مؤسس و مبتکر اين راه، کنفوسيوس ميباشد. در چين اعتقاد به کنفوسيزم رواج دارد. اين راه نه تنها در پرستش اجداد و مردگان (چنانچه در چين مرسوم است وجنبه قداست دارد) خلاصه نميشود، امّا همينطور در شکل آزاد از دستورات ديني و غير مشروط بودن ديده ميشود. ريشه و اساس اين ديدگاه در “قانونهاي جهان” در انديشه چيني آمده است. اين قانون در روابط حکومت و جامعه و انضباط و نظم مداري رفتار، تبيين شده است.[در انديشه چيني، پنج دستور “نظم زندگي” وجود دارد که همهي آيين کنفوسيوس را تشکيل ميدهد. اين رفتار عبارتند از: رفتار منظم ميان شوهر و زن، پدر و فرزند، معلم و دانش آموز، شهروند و حکومت]. عليرغم همه اين عناصر اخلاقي و ديني در آيين کنفوسيوس، ويژگي مهم اين انديشه، سکولاريستي آن است. و به عبارت ديگر: آيين کنفوسيوس يک دين عقلاني و انساني است بيش از آن که وحياني و مذهبي باشد. ( خانجاني ، علي اکبر ، 1377 ، صص 54-1 ).
اين مطالب در مورد دو حقيقت تاريخي جهاني، صادق است. اين نحوه بينش و شرايط منفي به جهت نفوذ اديان عرفاني و تشريفاتي دو مکتب بودايي و تائوييسم در چين است که به صورت عام و گسترده در چين نفوذ پيدا کردهاند. از ديدگاه ديگر راه کنفوسيوس، از نظر نقاط اثباتي، راه پيروزي آسان و ساده ايمان اومانيستي سکولار است و به نمود اخلاقي ايمان اومانيستي مربوط ميشود.
2-4-7-2 آيين يهود
دومين و بسيار با نفوذترين نمودهاي اخلاقي ايمان مذهبي، تورات و عهد عتيق آيين يهود است. به مانند هر ايمان ديگر، يهوديت از اساس آداب ديني وسيعي برخوردار است. انديشهي “ملت برگزيده” ، “ميثاق با خداوند بني اسرائيل” قوانين عبادي با همه غنا و توانمندي آن در فعاليتهاي مراسم ديني يهود، به فراواني ديده ميشود. امّا، تجربه قداست هستي (خداوند) هرگز به تجربه قداست “بايدها” غلبه ندارد. بدين جهت، پيامبران يهود، و همه پيروانشان از ميان روحانيان، دينيها و متکلمان، اطاعت و پيروي از قانون عدالت را تنها راه رسيدن به خداوند ميدانند. تنها راه رسيدن به قانون خدايي همان گرايش به مطلق در عهد قديم و جديد است . اين گرايش، نقطه مرکزي ايمان يهودي است. اين گرايش، به فعاليت مستمر حضور خداوند در فعاليتها و توجّهات ابتدايي زندگي روزانه هر انسان ديندار يهودي، حکم صادر ميکند. خداوند در همه احوال، حتي در کوچکترين فعاليتهاي زندگي عادي او حضور دارد. از طرف ديگر، همه اين گرايش (خداگرايي) بي معني و فاقد ارزش است اگر با پيروي از قانون اخلاقي و عدالت و درستگاري توأم نباشد ؛ميزان و معيار نهايي براي ارتباط انسان با خداوند، موضوعيت و تحقق يافتن قانون عدالت است. اين عظمت و بزرگي سنت پيامبري تورات است که بارها و بارها، اميال مردم را ميشکند و کنترل ميکند، حتي بيش از آن، اعتماد بيش ازحد رهبران يهوديت است که به عنصر قداستي قانون و شريعت تکيه ميکند. و عنصر اخلاقي آن را فراموش مينمايد و در واقع “بايدها” و قوانين، معيار و ميزان هستي و وجود است. به عبارت ديگر: بنده محبوب خداوند، کسي است که به شريعت خداوند (ده فرمان و قوانين ديگر) کاملاً مطيع باشد و آنها را به جاي آورد ( ابن بابويه ، محمد بن علي( شيخ صدوق ) ، 1380 ) .
پيام تاريخي جهاني آيين يهود، در اطاعت و پياده کردن شريعت موسي، تحقق مييابد و به مانند ديگر اديان تنها راه نجات، پيروي از قانون عدالت و پياده کردن شريعت است و بس. نفوذ و تأثير يهوديت نه تنها در مسيحيت و اسلام مشهود است بلکه حتي در نمود اوتوپيايي مترقيانهي ايمان اومانيستي هم که در جهان غرب پيدا شده است، مشاهده ميشود. اومانيستي قديمي (يوناني) به طور قطع، دستورها و “بايدها” را الزام ميکند؛ اسطورههاي يوناني، شعر تراژدي، عقل و حکمت يوناني، حقوق روم و اومانيسم سياسي رواقيان روحي، روي “بايدها” تأکيد شديد دارند امّا نمود و تيپ هستي گرايانه چهره غالب همه تاريخ باستاني است پيروزي عرفان در فلسفه يوناني و اديان مرموز در امپراطوري روم و فقدان تنفکر اوتوپيايي مترقيانه در فضاي باستاني اين مطلب رابه اثبات ميرساند.
2-4-7-3 آيين انسان گرايي عصر جديد :
اومانيسم مدرن، به ويژه از قرن هجده به بعد، روي اساس مسيحيت تکيه داشته و تأکيد زيادي روي “بايدها” دارد که به وسيله پيامبران يهود، تشريح گرديد. به علاوه، اومانيسم نشان ميدهد که درست از آغاز رشد خود، همراه با عناصر اوتوپيايي و مترقيانه نيرو گرفته است. اومانيسم جديد انتقادات خود را از “دستور فئودالي آن که در طول زمان به طور تحجّر آميزي رنگ قداست به خود گرفته بود، آغاز کرد. اومانيسم مدرن، نخست براي روستاييان وبعداً براي جامعه بورژوازي و سپس براي تودههاي پرولتاريايي اجراي عدالت ميخواست.
ايمان مبارزان در عصر روشنگرايي، قرن هجده دقيقاً ايمان اومانيستي و از تيپ اخلاقي آن بود. آنها براي آزادي از يوغ و سيطره قداست (مذهب) و براي تحقق عدالت براي هر انساني، مبارزه ميکردند ايمان آنها، ايمان اومانيستي بود. و خود را سکولار معرفي ميکردند. بيش از آن که رنگ مذهبي داشته باشد مبارزه اومانيسم مدرن، ايمان بود و نه حسابگري عقلاني، با وجود اين آنها به يک نيروي مافوق يک استدلال و عقلانيت که با عدالت و حقيقت پيوستگي و اتحاد دارد، ايمان داشتند. پويايي ايمان انسان گراي آنها، چهرهي زمين و زمان را تغيير داد، نخست در غرب و اروپا و سپس در شرق آسيا تأثير مهمي گذاشت.
دقيقاً اين تيپ و خود ايمان اومانيستي از تيپ اخلاقي آن، در جنبشهاي انقلابي تودههاي پرولتاريايي قرن نوزده و بيستم، حاکم بود. مانند هر ايماني، شکل اوتوپيايي ايمان اومانيستي دقيقاً فضا و قلمرو گرايش به مطلق است. به عبارت ديگر: خداي اومانيسم مدرن انسانيت عدالت مدار است. صد البته اين ايمان، کارآيي و نيروي زيادي براي انجام هر خوب و بدي را براي طرفداران آن فراهم ميسازد.
در ديدگاه اين نوع ايمان اومانيستي، بسيار زشت است که از فقدان ايمان در جهان سکولار غربي سخن گفته شود، قطعاً آنها، ايمان دارند، امّا ايمان سکولاريستي به عبارت ديگر: “بي ايماني، خود ايمان است” و بدين جهت اين ايمان سکولاريستي (الحاد) ايمان ها و اديان ديگر را واداشت که در برابر آن موضع گيري نمايند؛ زيرا ايمان سکولاريستي، ايمان است نه بي ايماني. سکولاريسم فضاي يک “مطلق گرايي” و فداکاري جانکاهانه در راه تحقق آن است. ( خانجاني ، علي اکبر ، 1377 ، صص 54-1 ).
2-4-8 يگانگي و وحدت نمودهاي ايمان :
در تجربه “امر قدسي” عنصر هستيگرايانه و عنصر اخلاقي، ضرورتاً يکي هستند در حالي که در زندگي ايماني يا در زندگي انسان ديندار، اين دو عنصر معمولاً از همديگر جدا بوده و سر از اختلاف و ناسازگاري دو جانبه درآورده است. جز اين که وحدت ضروري، اين طور نيست که کاملاً از همديگر جدا شده و منحل گردد. در چنين موردي، معمولاً عنصري مثلاً (اخلاقي) در ضمن عنصر ديگر به فرض وجودي و هستيگرايانه، چنانچه قبلاً يادآور شديم، عجين ميباشد مثلاً در نمود مراسمي ايمان قانون عبادت ، حضور دارد و عنصر مهمي است. نتيجه و آثار اين عنصر، خلوص و پاکي، آمادگي، رعايت کامل قواعد دستوري و شايستگي اخلاقي است. از طرف ديگر، ما ديديم که چند عنصر عبادي و پرستش در اديان حقوقي، حضور دارد (نمود اخلاقي ايمان) اين فرض حتي در مورد ايمان اومانيستي نيز صادق است . در جايي که عناصر اوتوپيايي مترقيانه را ميتوان در نمود رومانيک محافظهکارانه، پيدا کرد در حالي که نمود اوتوپيايي مترقيانه بر روي آداب و رسوم سنتي، مبتني بوده و از وضع موجود انتقاد کرده و خود را کنار ميکشد.
تعامل دوجانبه نمودهاي ايمان، در يکديگر دقيقاً آنها را پيچيده ، پويا و ما فوق دسترسي قرار داده است. تاريخ ايمان که بيش از تاريخ دين، ذهن و وقت بشر را اشغال کرده است؛ تقريباً حرکت تخالفات يا تشابهات نمودهاي مختلف ايمان است. اين حقيقت در مورد عمل ايمان و محتواي ايمان هر دو صادق است. بيان و تبيين گرايش مطلق انسان و (مذهب انسان) چه آن که در ذهن قابل فهم باشد و يا آن که در عين مطرح شود، يک آش شله قلمکار و هرج و مرج تنوّع هاي نامحدود نيستند. آنها نمايانگر ديدگاههاي اساسي بودهاند که در تاريخ ايمان و سپس در طبيعت و روال ايمان، گسترش داشتهاند، به همين جهت، ميتوان، حرکت و سمت وسوي مذاهب و فرقهها را کاملاً ادراک و تفهم کرد که اين حرکتها به چه سمتي در حرکت بوده و نقطه نهايي و اصولي آنها جه خواهد بود؟
بايد ديد که شخص چه نوع ايمان را اعتقاد دارد و در نتيجه تلاش وحرکت او، منبعث از نحوهي ايمانش بدان سو متوجه خواهد شد. اگر به فرض، او از ديدگاه کلامي يک مسيحي پروتستانت116 خوشحال باشد، او در جريان مسيحيت به ويژه در مسيحيت پروتستانت، آن اهداف را دنبال خواهد کرد که ايمان يک پروتستان آن را تلقين ميکند و او را بدان سو، ميراند. اين حرکت غير قابل اجتناب است؛ زيرا ايمان است که منبع حرکت و گرايش شخصي انسان است. در همان حال، کسي که کوشش و تلاش دارد، حتماً بايد دلايل عيني و ملموسي را براي تصميم و سمتگيري خود ارايه دهد. کاتوليسم رومي، دقيقاً خودش را به يک سيستمي که همه عناصر گوناگون و مختلف زندگي ديني و فرهنگي انسان را متحد ساخته است، مينامد. منابع عمده ديني، کاتوليسم تورات و عهد قديم است که در ذات خود مجموعهاي از نمود اخلاقي و مراسمي (عبادي) اديان سرّي و مرموز يوناني، عرفان فردي، انسان گرايي کلاسيک يوناني و روشهاي علمي عصر اخير ميباشد. علاوه از منابع ياد شده کاتوليسم رومي بر مبناي عهد جديد (اناجيل) استوار است. تازه اين منبع هم باز شامل مجموعهاي از نمودهاي متنوع و عناصري از نمودهاي اخلاقي و عرفاني ميباشد.
يک مثال و نمونه روشن اين مسئله، توضيح و تبيين پولس مقدس از روح است که در مطاوي انجيل از آن سخن ميگويد. ايمان در عهد جديد (انجيل) عرصه يک وجودي است که به وسيله روح القدس، هديه شده است. به عنوان روح نيروي الهي در ذهن انسان، حضور دارد و به عنوان روح القدس آن روح مظهر محبت، عدالت و حقيقت است . انتقاد عمومي نهضت پروتستان به کليساي رومي، (کاتوليک) در انحصار فهم و خود انتقادي متون ديني و پيامبري در دست قدرت کليسايي و رشد و سيطره عناصر مراسمي و تشريفاتي عشاء رباني بر ابعاد اخلاقي شخصي و تهذيب نفس خلاصه ميشود.
نکته اولي (عدم انحصار فهم متون ديني) در عنصر دومي (آداب و تشريفات کليسايي) که در داخل کليسا غير ممکن به نظر ميرسد، تغيير و تحول عميقي ايجاد کرد. و شکست به اين نکته منجر گرديد که ساکرا منتاليزم رومي (تشريفات عشاء رباني) قدرت متحد مبتني بر آن را از بين برد. در گامهاي بعدي، نهضت پروتستانت، جايگزين نمود اخلاقي گرايش مطلق (خداوند) گرديد. به اين طريق پروتستانت، نه تنها بخش بزرگي از مراسم سنتي کليساي کاتوليک را از دست داد. بلکه بالاتر از آن، حضور امر قدسي تنها در دايره آداب تشريفاتي و تجربه عرفاني را نيز از دست داد. به اين ترتيب تجربه روح به عنوان وحدت همه نمودهاي ايمان، چنانچه در توصيف پولس مقدس آمده است. در هر دو شاخه مسيحيت کاتوليک و پروتستانت عمدتا
