
از نشانهشناسي بهدست دهد. نمونه بارز اين نگرش را ميتوان در آثار اومبرتو اكو، نشانهشناس ايتاليايي، مشاهده كرد. اكو با استفاده از نظام نشانهشناسي بيپايان پيرس و جنبههاي اجتماعي انديشه سوسور، اين انديشه را مطرح ميكند كه معنا و تفسير، داراي ريشههاي بافتاري، تاريخي، و اجتماعي هستند و در جريان كاربردشان در فرايندهاي ارتباطي تغيير مييابند. در نتيجه، اكو همچون بارت معتقد است كه دلالت همه پديدههاي فرهنگي را دربرميگيرد، و نشانهشناسي را همچون علمي تعريف ميكند كه به ارتباط و نيز به خوانش و تفسير جنبههاي اجتماعي فرهنگي زندگي ميپردازد.
غير از افرادي كه از آنها سخن گفتيم، انديشمندان بسياري، از شاخههاي گوناگون تفكر، در جنبش نشانهشناختي مشاركت داشتهاند، برای نخستین بار جان لاک اصطلاح «نشانهشناخت» را در سال ۱۶۹۰ در نوشتار خود با نام “رسالهای در زمینه قدرت درک انسان” به کار برد. در دیدگاه لاک دانایی به سه دسته زیر تقسیم میشود:
فیزیک: “دانش شئ ها، آنگونه که هستند، با ساختار و ویژگیها و کارکرد آنها…”
ورزیدن: ” توانایی بکارگیری درست نیروها و کارآمدیهای خود…”
نشانهشناخت: “انگارهٔ نشانه ها؛ که بیشتر واژهها هستند، و نام درخور آن منطق است: روندی که در آن طبیعت نشانهها یی که مغز آدمی در جریان فهم چیزها یا رسانیدن آگاهی به دیگران به کار میبرد، سنجیده میشود.”
چارلز سندرز پرس پدر فلسفهٔ عملی و منطقدان برجسته آمریکایی، که از اندیشههای جان لاک بسیار اثر پذیرفته است، نشانهشناسی را شاخهای از منطق میداند که در آن دانش نشانهها بررسی میشود. از دید او نشانهشناسی روندی است که در آن ارتباطی بهوسیلهٔ نشانهها بر قرار میشود. او نشانه را هر چیزی میداند که برای کسی (گزارشگر) به گونهای (در زمینهای) چیز دیگری (موضوع) را به یاد آورد. به بیان ساده پرس پیوند میان ذهن آدمی و جهان خارج، یا فرایند دانستن را از سه راه میداند، یکم شمایلی، دوم نمایهای، و سوم نمادین.
آندري بلي (andrey bely ) : متخصص نقد ادبي است. در اين زمان دو مكتب بسيار معروف در روسيه بوجود آمدند كه اين مباحث در رابطه با آنها شكل گرفت: فرماليسم (شكل گرايي) روسيه و سمبوليسم (نمادگرايي) روسيه. و اولين كتاب مستقل در حوزه نشانه شناسي توسط او تاليف مي شود.
گوستاو اشپت (goustav shpet ) : يك تئورسين فلسفه در قرن 20 شناخته مي شود، در فنومنولوژي و هرمنوتيك شخصيت شناخته شده است. به دليلي شبيه پرس درگير اين موضوع شد.
چارلز و. موریس بازشناختی از “شالودههای انگارهٔ نشانه ها” (۱۹۳۸) بدست آورد. او نشانهشناسی را به سه جنبهٔ نحوی، معنایی و عملی بخش میکند.
اومبرتو اکو (۱۹۳۲) متفکر ایتالیایی که با کتاب “انگارهٔ نشانهشناسی” خوانندگان بسیاری را با این دانش آشنا ساخت. او به روش پرس گرایش داشت. یکی از رمانهایش به نام نام گل سرخ کنایه گونهای پرمعنی در بارهٔ نشانهشناسی است.
آلگرداس گریماس روشی ساختارمند از نشانهشناسی را گسترش داد به نام نشانهشناسی زایا(مولد).او کوشید تا تمرکز را از نشانه به معنا بگرداند.
جی فارستر بر روی روشی کار میکرد که، برای بررسی سامانههای پیچیدهای که در ریشه یابی ناهنجاریهای ذهنی فرد که او را در برقراری ارتباط در گروه با سختی روبرو میکرد، کاربرد داشت. برای نمونه او در نوشتهٔ خود به نام “رفتار ضد-شهودی نظامهای اجتماعی” اشتباههایی که در برقراری ارتباط در دستههای انسانی پدید میآیند را گزارش میدهد.
توماس آ. سبیوک (۱۹۲۰) نشانهشناس پرکار و برجستهٔ آمریکایی است. او قلمرو نشانهشناسی را به نشانهها و سامانههای نابشری نیز گستراند. برخی مطلبها را پایه نهاد که امروزه به نام “فلسفه ذهن” شناخته میشوند و اصطلاح نشانهشناسی جانوری را آفرید. نشانهشناسی جانوری به بررسی ارتباطات و علائم ارتباطی میان جانوران میپردازد.
از ديگر انديشمندان اين حوزه كه نشانه شناسي را مورد مطالعه قرار داده اند مي توان به نامهايي چون لويي يلمزلف، لويي پرييتو، كارل بولر، اِي.جِي. گرِماس در زبانشناسي و نشانهشناسي عمومي؛ كلودلوي اشتروس در مردمشناسي؛ كريستيان متز و پير پائولو پازوليني در سينما؛ ژوليا كريستوا، تزوتان تودورف، ژرار ژنت، و يوري لوتمن در ادبيات؛ توماس سيبياك در ارتباطات جانوري؛ و يوري لوتمن در نشانهشناسي فرهنگاشاره نمود. كار فكري اين متفكران و بسياري ديگر، نشانهشناسي را به رشتهاي تنومند و چشمهاي زايا بدل كرده است كه تمامي معارف بشري ميتوانند از آن سيراب شوند.
2-1-4-2- رابطه نشانه شناسي با فرهنگ و ارتباطات
نشانه شناسي با توجه به ماهيتي كه دارد به حوزه هاي مختلف علمي ربط پيدا مي كند و به هركدام يك سري خدمات ارائه مي دهد. براي فهميدن رابطه ي ميان نشانه شناسي و فرهنگ و ارتباطات يك مشكل وجود دارد و آن عبارتست از اينكه خود مفهوم فرهنگ و ارتباطات كاملا مشخص نيست. چرا كه ما براي فهميدن مفهوم آن درگير اين سوال هستيم كه فرهنگ چيست؟ تئوري هاي مختلفي وجود دارد و دائما هم در حال افزايش هستند.
علاوه بر اين در فرهنگ و ارتباطات هم به هر موضوعي اشاره شده است، به اين رشته مربوط مي شود؛ از دين گرفته تا ترافيك شهري و آموزش و پرورش. هرچيزي كه به علوم انساني مربوط مي شود مي توان آن را زير نام فرهنگ و ارتباطات معنا كرد. و اين يك سوال جدي است كه آيا اضافه شدن غير فرهنگ و ارتباطات اصلا دامنه نشانه شناسي را كم مي كند؟ درست مثل اضافه كردن قيد صنعتي به نام دانشگاه و اضافه كردن قيد علمي به آن است كه در دومي با اضافه شدن آن قيد هيچ حوزه اي را از دامنه ي آن كم نكرده است. اضافه كردن نشانه شناسي به فرهنگ و ارتباطات هم دقيقا همين طور است. نمي شود هيچ حوزه اي را از دامنه ي نشانه شناسي معرفي كرد كه يك فرهنگ و ارتباطاتي با قاطعيت بگويد اين حوزه مربوط به ما نيست. حتي حوزه ي بيو سميوتيك؛ چرا كه اگر يك نشانه شناس قانع شده كه در حوزه بيولوژيك نشانه و دلالتي وجود دارد يك فرهنگ و ارتباطاتي هم علاقمند خواهد شد كه مسايل ارتباطي در غير حوزه cultural آن و آن هم در سطح بيولوژيك پيگيري كند. پس بايد نشانه شناسي را در معناي وسيعش مطالعه كردو هيچ حوزه اي از نشانه شناسي را از بحث خارج نكرد.
با توجه به اين نكته كه زبان يكي از جنبه هاي فرهنگي و همچنين يك وسيله ارتباطي است ، به اين اعتبار مي تواند به فرهنگ و ارتباطات مربوط باشد. اما در مورد نشانه شناسي قضيه جدي تر است. مسئله اين است كه اگر كمي از تفاوت متدها، ترمينولوژي ها (اصطلاحات و زبان گفتگو) و جهان بيني ها (فضا و حال و هواي رشته) ي دو رشته را ناديده بگيريم، در حقيقت هيچ فرقي بين نشانه شناسي و فرهنگ و ارتباطات وجود ندارد. حداقل از نظر حوزه اي كه پوشش مي دهند تفاوتي در اين بين نيست. پس هدف اين درس براي دانشجويان فرهنگ و ارتباطات اين خواهد بود كه ما با اين متودولوژي، و اين ترمينولوژي و اين جهان بيني آشنا شويم و بتوانيم پل ارتباطي بحث هايي را كه در اين رشته به عنوان فرهنگ و ارتباطات كلاسيك شده اند را با آنچه در سنت نشانه شناسي به عنوان نشانه شناسي شناخته مي شوند، برقرار كنيم. به جرأت مي توان گفت بسياري از متد ها و مفهوم ها هستند كه در نشانه شناسي مطرح اند ولي هنوز در فرهنگ و ارتباطات به آن پرداخته نشده است و عكس آن هم وجود دارد. اگر به ظرفيت ها و رسالت هاي اين دو حوزه نگاه كنيم، در نهايت خواهيم ديد كه اين دو از يك جا سر در مي آورند. در حال حاضر در فضاهاي پيشرو نشانه شناسي در دنيا، دائما اين ذهنيت تكرار مي شود كه بايد اين دو فضا به هم نزديك شوند و مقالات علمي نوشته شده در چند سال اخير هم به روشني نشان از اين مسئله دارد.
3-1-4-2- هنر و نشانه شناسي:
بخشي از دانش نشانه شناسي دربرگيرنده مفاهيم هنري است. احاطه به اصول و قواعد نشانه شناسي ما را قادر مي سازد تا كليه پديده هاي فرهنگي و اجتماعي از جمله هنر را از منظر نشانه ها و دلالت مورد بررسي قرار دهيم.
اصل اساسي نشانه شناسي كه نظريه اي است در مورد نشانه و كاربرد آن، اصل ضد رئاليستي است.
فرهنگ انسان متشكل از نشانه هاست و هريك از آن به جاي چيزي به غير از خود مي نشيند و مردمي كه در دوران فرهنگي زندگي مي كنند، دل مشغول معني سازي براي اين نشانه ها هستند، كانون اصلي نظريه نشانه شناسي تعريف عوامل دخيل در فرايند هميشگي نشانه سازي و تفسير است، و و توسعه ابزارهاي مفهومي به دريافت چنين فرايندي كه در عرصه هاي مختلف فرهنگي جاري است، كمك مي كند.( دائره المعارف زيبايي شناسي، ص 523)
با ابزار هنر انتقال پيام به گونه اي متفاوت صورت مي گيرد. هنر گريز از زبان آشناست.بنا به حكم فرماليست ها هنر از آنجا آغاز مي شود كه ما از جهان آشنا و معمولي كه بدان عادت كرده ايم جدا مي شويم و به دنيايي ناشناخته پا مي گذاريم. بنابراين هرگاه به ياري نشانه هاي زباني و مفهوم سازي هاي فلسفي منطقي و علمي نتوانيم واقعيتي، رويدادي يا تجربه اي انساني را بيان كنيم به هنر پناه مي بريم.
در رابطه با ناتواني زبان در رساندن بعضي گزاره ها ژاك دريدا مي نويسد: معناي سخن يا متن گزاره ها در رساندن معنا توسط زبان نشتاري و گفتاري با تأخير صورت م گيرد. (بابك احمدي،1374 :1)
هنر پديده اي فرهنگي است و جايگاهي فراتر از برآوردن نيازهاي مادي آدمي دارد. ماركوزه در كتاب نفي ها فرهنگ را وعده سعادت و زندگي بهتر مي داند كه از طريق آن بايد بتوان به اميده و اشتياق ها، خواست هاي معنوي كه از تنش ميان انديشه و زندگي ايجاد مي شود،شكل و نظم داد. او معتقد است از اين نگاه هنر به سعادت و بهروزي آينده از ديگر پديده هاي فرهنگي فراتر رفته و موقعيتي يكتا مي يابد.
نشانه اي كه در اثر هنري بنا به قراردادي از پيش پذيرفته به كار مي رود رمز يا كد ناميده مي شود. اين قراردادها فراتر از سخن فردي يا ويژه اثر مي رود و بيشتر از راه ژانر خاصي شناخته مي شود كه اثر در ان جاي مي گيرد.هر اثر نيز دنياي نشانه هاي ويژه اي مي افريند و دلالت معنايي خاص خود را ايجاد مي كند. از اين رو واقععيتي مبهم است. هر مدلول در ذهن مخاطب موردي تأويلي است و از اين رو ما همواره با تأويل هاي گوناگون از هر اثر هنري رويارو مي شويم.(بابك احمدي، 1389: 7)
2-4-2- چارچوب نظري تحقيق
هر گاه به ياري نشانه هاي زباني و مفهوم سازي هاي فلسفي، منطقي و علمي نتوانيم روي دادي،يا تجربه اي انساني را بيان و به ديگران منتقل كنيم به هنر پناه مي بريم؛ از هنر كاري بر مي آيد كه از عهده هيچ وسيله ديگري كه در نهايت از منش بيان گري زبان سود جويد ساخته نيست.
هنر مسيري را در زندگي انسان مي گشايد كه با پاي چوبين خردورزي و استدلال منطقي نمي توان از آن گذشت.
آفرينش هنري در زندگي معنوي آدمي ارجي بالا دارد؛ و ازاين جنبه برتر و قدرتمندتر از عالم و منطق و فلسفه و اخلاق جلوه مي كند.
عناصر نمايشي؛ يعني آن دسته از عناصري كه در اجراي يك نمايش و تبديل نمايشنامه به نمايش دخيل هستند ميتواند ساختمايههاي زير را در بر بگيرد:
1. بازيگري؛ 2. كارگرداني؛ 3. دكور و طراحي صحنه؛ 4. نورپردازي؛ 5. چهرهآرايي (گريم) و طراحي لباس؛ 6. موسيقي و آواز (صدا)؛ 7. شخصيت افزار؛ 8. رنگهاي صحنه؛ 9. تماشاگردان.
در يك نمايش واقعگرا همچنانكه از اسم آن برميآيد گرايش كارگرداني؛ يعني كسي كه چيدمان صحنه و هدايت بازيگران را بر عهده دارد به سوي واقعيتر كردن هر آن چيزي است كه روي صحنه ميرود. در حقيقت او و ساير عوامل دخيل در نمايش به همانند ساختن خود و اجزاي تشكيلدهنده و يا طبيعت و عالم واقع ميپردازند؛ بديهي است موفقيت يا عدم موفقيت اين انسانها بستگي به همذاتپنداري تماشاچيان و يا سنخّيت و هماهنگ كردن قراردادهاي تئاتري با نيازها و سطح فهم و درك بينندگان دارد.
بنابراين بر اساس گفتههاي پيشين و آنچه كه البته در مقدمه اين مقاله آورده شد؛ تمام اجزاي يك نمايش واقعگرا، در بنياد شمايلي است؛ يعني نشانهاي كه اساس دلالت آن بر شباهت و همانندي بين دال و معلول است .
هر
