
نمودند.
آثار آخوندزاده به روشنی بیانگر رئالیسم انتقادی است. او بدون اینکه آثار گذشتگان را تحقیر کند، معتقد است دوره و زمانه تغییر کرده و ادبیّات متحوّل شده است و نویسندگان باید به مقتضای زمان، آثار نو خلق کنند.
میرزا فتحعلی آخوندزاده به سبب آشنایی کامل با زبان روسی و زندگی در تفلیس ـ که در نیمۀ سدۀ نوزدهم از پایگاههای روشنفکری بود ـ با جریانهای فکری و ادبی روسیّه آشنایی پیدا کرد؛ نظیر چرنیشفسکی ، آستروفسکی مارلینسکی ، لرمانتوف ، گریبایدوف ، پوشکین ، گوگول. او از متفکّران و منتقدان روسی
ـ همچون گرتسن، بلینسکی، دابرالوبوف ـ تأثیر پذیرفت و آثار کارامزین را خواند (آدمیّت به گمان ما، آثار ادبی آخوندزاده از نویسندگان روسیّه، و بهویژه از جریان ادبی رئالیسم انتقادی تأثیر پذیرفته است.
میرزا فتحعلی آخوندزاده (1227-1295 ق./1812-1878 م.)، نویسنده و شاعر آذربایجانی، در خانوادة نسبتاً مرفّهی زاده شد. پدربزرگش، حاج احمد، نخست ساکن رشت بود و سرانجام به تبریز کوچید. پدرش، میرزا محمّدتقی، کدخدای روستای خامنه بود، امّا در سال 1226 ق./1811 م. آماج خشم عبّاس میرزا، نایبالسّلطنه، قرار گرفت و معزول شد. وی خانوادة خویش را رها کرد و به شهر نوخا در ولایت شَکی رفت که در آن هنگام به تصرّف نیروهای روس درآمده بود و جعفرقلیخان خویی از طرف دولت تزار بر آن حکم میراند138.
در آنجا میرزا محمّدتقی بار دیگر ازدواج کرد. همسر تازهاش، نعناع خانم، دختر برادر آخوند حاج علیاصغر بود. فتحعلی از این پیوند پدید آمد. در 1228 ق./1813 م. ولایت شکی به همراه بسیاری مناطق دیگر، به موجب عهدنامة گلستان، به روسیّه واگذار شد. آخوند حاج علیاصغر، فتحعلی را به فرزندی پذیرفت که بعدها به حاج علیاصغر اوغلی یا آخوندزاده شهرت یافت. در سال 1241 ق./1825 م. حاج علیاصغر با فتحعلی و مادرش به نوخا بازگشت، امّا دیری در آن شهر نماند و از آنجا به گنجه رفت. چند ماه بعد، دور دوم جنگهای ایران و روس آغاز شد. در تصرّف دوبارة این شهر به دست سپاه روسیّه، اموال حاج علیاصغر به تاراج رفت و او بار دیگر در نوخا سکونت گزید.
در سال 1247 ق./1832 م. حاج علیاصغر عازم سفر حجّ شد و فتحعلی را در گنجه برای آموزش فقه و اصول به آخوند ملّاحسین سپرد. فتحعلی در عین آموزش فقه و اصول، در مسجد شاه عبّاس گنجه نزد معلّمی به نام میرزا شفیع خوشنویسی میآموخت. میرزا شفیع با فلسفه و عرفان آشنا بود؛ شعر نیز میسرود و «واضح» تخلّص میکرد. او در میان روحانیان گنجه به سستی اعتقاد متّهم بود. فتحعلی مجذوب میرزا شفیع شد و توسّط وی آشنایی اندکی با عرفان یافت.
فتحعلی از اینکه آرزوی پدرخواندة خود را برآورَد و در سلک روحانیان درآید، منصرف شد. حاج علیاصغر در سال 1249 ق./1833 م. از حجّ بازگشت و میرزا فتحعلی را از گنجه به نوخا بازگرداند. فتحعلی در مدرسة نوبنیادِ دولتی آن شهر به فراگرفتن زبان روسی پرداخت، امّا به علّت بزرگسالی نتوانست بیش از یک سال در آنجا تحصیل کند.
در سال 1250 ق./1834 م. حاج علیاصغر وی را به تفلیس برد و به بارون روزین، سردار روس، معرفی کرد و از او خواست کاری به وی بسپارد. بارون روزین علاوه بر استخدام او به عنوان دستیارِ مترجمِ زبانهای شرقی، عبّاسقلیبیک معروف به بکیخان، نویسنده و مترجم باسابقة ترک، را که خود از کارکنان دستگاه حکومتی روسیّه در گرجستان بود، مأمور کرد به فتحعلی در تکمیل زبان روسی یاری رساند .139
میرزا فتحعلی در تفلیس درگذشت و در گورستان مسلمانان آن شهر به خاک سپرده شد. پس از درگذشت او، پلیس مخفی حکومت تزار، خانة او را تفتیش کرد، امّا فقط به آثار چاپشدة وی دست یافت. فتحعلی از روی احتیاط، آثار خطّی و یادداشتهای خود را در منزل دخترش پنهان کرده بود.
برخی ادّعا کردهاند که تفتیش خانة فتحعلی پس از مرگ او به سبب بیاعتمادی و بدگمانی مقامات روس به وی بوده است، ولی این دعوی نمیتواند درست باشد؛ زیرا تا او زنده بود، کسی به نوشتههایش کاری نداشت و چون مُرد به سراغ آنها رفتند، و این طبیعی است؛ چراکه یادداشتهای فتحعلی، به عنوان شخصی که در مأموریّتهای سیاسی مهمّ شرکت داشته، از نظر دستگاه دولتی، نمیبایست به دست کسان دیگری بیفتد. پس میتوان گفت مقامات روس به بازماندگانش بیاعتماد بودهاند، نه به خود وی .
آخوندزاده گذشته از شعرهایی که به فارسی و ترکی سروده است، در نمایشنامهنویسی نیز دست توانایی داشت. او در فاصلۀ سالهای 1850 تا 1857 م. (1266-1272 ق.) کتاب تمثیلات را نوشت که شامل شش نمایشنامۀ کمدی و یک داستان منثور است. تمثیلات، تصویری واقعگرایانه از کاستیهای اجتماعی و فرهنگی آن زمان سرزمین آذربایجان (شوروی) را برای خواننده ترسیم میکند.
کمدی وکلای مرافعه، آخرین نمایشنامۀ آخوندزاده است که در سال 1272 ق./855م. در سه پرده نوشته شده است. نویسنده در این اثر، انتقاد تند و تیز خود را متوجّه دستگاه قضایی و سازکارهای رسیدگی به شکایات و مرافعات میکند. این نمایشنامه، ماجرای اختلاف بیوهزنی به نام سکینه خانم با زن صیغهای برادر مرحومش بر سر ارث و میراث اوست. دو وکیل شیّاد به نامهای آقا مردان و آقا سلمان با هم زدوبند میکنند و با گرفتن حقّالوکالههای کلان، وکیل دو طرف دعوا میشوند و با پستترین حیلهها سعی میکنند حقّ سکینه خانم را پایمال کنند.140
انتقاد از دستگاه قضایی در نمایشنامهنویسی روسیّه، جزو مضمونهای کهن است که از نیمۀ دوم سدۀ هجدهم میلادی در آثار نمایشنامهنویسان مشهوری مانند آلکساندر سوماروکوف و میخاییل ویریوفکین و واسیلی کاکاپنیست به چشم میخورد.
در دهههای 1850-1860 م. نمایشنامهنویسی به نام آلکساندر سوخاووـکابیلین سه نمایشنامة بسیار تند و تیز به نام عروسی کرِچینسکی و پرونده و مرگ تارِلکین برضدّ نظام قضایی روسیّه نوشت که با استقبال فراوان روبهرو شدند و در تئاترهای مختلف روسیّه روی صحنه رفتند.
میتوان شباهتهای زیادی میان نمایشنامة آخوندزاده و سایر نمایشنامههای مشهور مکتب رئالیسم انتقادی روسیّه ـ مانند بازرس گوگول ـ پیدا کرد. شاید مهمّترین وجه شباهت وکلای مرافعه با آثار یادشده، تلاش برای تیپسازی باشد. در وکلای مرافعه ما با تیپ سروکار داریم، نه قهرمانهای دارای فردیّت. دنیای درونی شخصیّتها به هیچ وجه به نمایش درنمیآید و هیچ عاملی دیده نمیشود که بتواند آنان را از نمونههای مشابهشان در جامعه متمایز کند.
همچنین هیچیک از شخصیّتهای اصلی توان آن را ندارد که به لطف اراده و احساس یا نیرویی درونی، خود را از سایران بالاتر ببرد. نمونۀ این تیپسازی، در نمایشنامههای یادشدة مکتب رئالیسم انتقادی روسیّه هم فراوان به چشم میخورد و آنها را در تمایز با خیلی از نمایشنامههای رمانتیک قرار میدهد که در آنها معمولاً یک شخصیّت محوری بر سایران سایه میاندازد و فردیّت پیدا میکند و منحصربهفرد میشود.
نتیجۀ اجتماعی تیپسازی در آثار رئالیسم انتقادی نیز جالب توجّه است و ارزش آن را دارد تا مفصّلتر دربارهاش بحث شود. هنگامی که نویسندهای در اثر خود، بهجای یک شخصیّت دارای فردیّت، یک تیپ را هدف انتقاد قرار میدهد، در حقیقت از اوضاع اجتماعی خاصّی انتقاد میکند که باعث پیدایش این تیپ شده است. به اعتقاد نویسندگان تیپساز، هنگامی که شمار دارندگان یا عاملان یک عیب یا کاستی آنقدر زیاد میشود که میتوان از آنها تیپ ساخت ـ یعنی به صورت یک چهرۀ جمعی، که خواننده یا بینندۀ اثر بتواند نمونههای آن را در زندگی روزمرّۀ خود بازشناسد ـ پس حتماً اوضاع نابسامانی بر جامعه حکمفرماست که موجب پیدایش این عیب در شمار زیادی از افراد میشود.
به عبارت دیگر، جامعه علّت است و افراد یا تیپها معلول. این موضع ادیبان رئالیسم انتقادی در دهههای میانی سدۀ نوزدهم میلادی بود که به خوبی در رمان مقصر کیست؟ نوشتۀ نویسنده و منتقد بزرگ روس، آلکساندر هرتسن ، آشکار است. نیکالای چرنیشفسکی ، دیگر منتقد مشهور همان دوره، نیز اعتقاد داشت:
«چگونه میتوان فرد را به دلیل خطایی سرزنش کرد که تقصیر آن بر عهدۀ جامعه است؟ محکوم کردن پدیدههای زندگی به معنای نفی و انتقاد از کس یا چیز مشخّصی نیست، بلکه هدف از آن، پی بردن به کنه فضایی است که فرد در آن قرار دارد. باید بررسی کرد چه مجموعهای از اوضاع زندگی برای اقدامات نیک مساعد است و چه مجموعهای مساعد نیست» 141
موضع ادیبات روس با دیدگاههای آخوندزاده همخوانی دارد. او هم هنر و ادبیّات را پیش از هر چیز، وسیلهای برای اصلاح اجتماعی قلمداد میکند و آن را از پند و موعظۀ مستقیم، مؤثّرتر میشمارد: «اگر نصایح و مواعظ مؤثّر میشد، گلستان و بوستان سعدی ـ رحمة الله من اوّله الی آخره ـ وعظ و نصیحت است؛ پس چرا ملّت ایران در مدت ششصد سال هرگز ملتفت مواعظ و نصایح او نمیباشند؟» . به نظر آخوندزاده، تا زمانی که علم و دانش در جامعه جایگاهی نداشته باشد و حکمرانان کوششی در جهت ترقّی و پیشرفت آن سرزمین انجام ندهند، پند و موعظه مؤثّر واقع نمیشود.
وی بر این باور است که دانش و بینایی، آدمی را به نیکی و راستی و پرهیز از بدی و کجروی رهنمون میکند. او مردم را به تغییر ساختارهای ناکارآمد اجتماعی و ایستادگی در برابر استبداد محافظهکار فرا میخواند: «روولیسیون [انقلاب] عبارت از چنان حالتی است که مردم از رفتار مستبدّ و ظالم به ستوه آمده و به شورش اتّفاق کرده… به جهت آسایش و سعادت خود قانون وضع کنند… و برای خود بر حسب تجویز فیلسوفان، موافق عقل، آیین تازهای برگزینند» و در نمایشنامۀ خود نیز دقیقاً یکی از همین ساختارهای ناکارآمد عصر قاجار ـ یعنی دستگاه قضایی فاسد ـ را هدف انتقاد خود قرار میدهد و با تصویر کردن تیپها، و نه شخصیّتهای منحصربهفرد، به انتقاد خود جنبۀ اجتماعی نیرومندتری میدهد.
غیر از انتقاد از دستگاه قضایی، آخوندزاده در نمایشنامۀ خود، مسئلۀ اجتماعی مهمّ دیگری را نیز پیش میکشد و آن جایگاه زنان در جامعه است. در متن اثر، شاهد تیپ جدیدی از شخصیّتهای زن هستیم که برای آن زمانه غریب و کمسابقه است. در شخصیّت سکینه خانم نشانههای بارزی از خواست بیشتر زنان برای رسیدن به حقوق فردی و اجتماعی به چشم میخورد.
نخستین نشانه آن است که او همسرش را به خواست خود، و نه به اجبار دیگران، انتخاب میکند؛ خود شخصاً و به صراحت به حسن آقا، خواستگار سمج و متنفّذ، پاسخ منفی میدهد و برعکس، با وجود مخالفت عمّهاش، به پیشنهاد ازدواج عزیز بیک روی خوش نشان میدهد: «من حالا دیگر نه پدر دارم، نه برادر؛ خودم وکیل خودمم… دیگر اختیار خودم را از دست نمیدهم.
هیچکس نمیتواند مرا به شوهر بدهد». این مکالمات در دوره و زمانی بیان میشود که حتّی پسران ایرانی فقط با اجازۀ بزرگترهای خود همسر اختیار میکردند. گذشته از آن، خود سکینه خانم برای احقاق حقّش در دادگاه مشغول فعّالیّت میشود و شخصاً با وکلا مذاکره میکند. درست است که او عملاً در دام وکلای حیلهگر گرفتار میشود، ولی همین شور و فعّالیّت او برای احقاق حقّش، در زمانهای که حتّی گفتوگوی رو در رو با مرد نامحرم خلاف عرف شمرده میشد، نشان از تلاش برای دستیابی به جایگاه اجتماعی بالاتر دارد.
«آقا کریم: عزیز بیک! من با شما حرف میزنم. سکینه خانم هم گوش کند.
عزیز بیک: بفرمایید. با خود سکینه خانم هم میتوانی حرف بزنی. او را مثل سایر دخترها تصوّر نکن. پایش بیفتد خودش هم حرّاف است. از جواب دادن عاجز نیست»142
در این نمایشنامه، شخصیّت زن دیگری هم وجود دارد که مورد بیعدالتی اجتماع واقع شده است. زینب خانم، زن صیغهای حاجی غفور، پس از ده سال زندگی با وی هیچ سهمی از ارث نمیبرد و آلت دست وکلای شیّاد شده است. آخوندزاده از این بیپناهی زنان ایرانی در عصر قاجار متأسّف است و ضمن اعتراض میگوید: «بیچاره زن حاجی غفور که ده سال صاحب خانه و دولت بوده است؛ حالا رواست که
