
شده که محمّدطاهر در اواخرعمرش ازاعتقاد سوئي که نسبت به فيض کاشاني داشته برگشته و از قم با پاي پياده به کاشان رفته براي اعتراف به خلاف بودن نظرش وعذرخواهي ازفيض کاشاني.وقتي که به درخانه فيض ميرسد ميگويد: “يامحسن قداتاک المسي”378 ملامحسن نيزازخانه بيرون آمده ومصافحه ومعانقه کرده وهر دو از همديگرطلب حليت کرده وبه قم برگشت”.379
10.محمّدطاهرقمي وفلاسفه
ملامحمّدطاهرقمي دراکثر تأليفات ضد تصوفي خود پا به پاي صوفيه، فلاسفه را نيزمورد نقدقرار مي دهد.وي فلسفه وتصوف را دوکفه ترازو مي داند که بايد هردو را نقدکرد. محمّد طاهردر طول حيات خود تأليفات ضد فلسفي مهمي داشته ازجمله: “حکمه العارفين”که به مباحث متعددي از فلسفه اشاره ميکندازجمله؛ “اثبات صانع”، “اولويت”، “علم خدا”، “قدم وحدوث”، “مدرک بودن خدا”، “اراده”، “قضاو قدر”، “حسنوقبح”، “معادروحاني وجسماني”، “الواحدلايصدرمنهالاالواحد”،” مجردات”، ” وجود ذهني”، “ماهيت”.اثرديگري که به مباحث فلسفي پرداخته “الفوائدالدينيه” است.اين دواثر بطورخاص به نقد فلسفه پرداخته.اما درآثاري چون”بهجهالدارين”، “تحفه عباسي”و”رجم الشياطين” بطورضمني به نقدمباحث فلسفي پرداخته است.
10-1.ظهور فلسفه.محمّدطاهر ظهور وترويج فلسفه را اينطور مطرح ميکندکه: “بعد از رحلت رسول خدا(صلياللهعليهوآله)، مردم گمراه شده وسنت رسول خدا راترک کردند وتابع هواي خود شدند وبه فرقه هاي متعددي تقسيم شدند، مگرگروه اندکي که به آل عبا متمسک شدند.تا اينکه نوبت به خلفا رسيد درزمان مأمون خليفه عباسي دستور داد که کتابهاي فلاسفه راجمع آوري کنند ازممالک نصاري و دستورداد که کتاب هارا ترجمه کنند واستننتاج کنند اين جا بودکه کتاب وسنت رها شده وبه کتب فلاسفه نزديک شدند.طوري کتب فلاسفه شيوع پيدا کرده بودکه طالبين علم گمان ميکردند، علم منحصر به فلسفه است”380.اين جملات محمّدطاهرقمي درنحوه ظهور و شيوع پيدا کردن فلسفه است که منشعب شدن امت اسلامي وپيروي از غير ائمه(عليهمالسلام) وطرح مکتبي در مقابل مکتب ائمه (عليهمالسلام) که در نقد تصوف مد نظر وي بود، وجه مشترک صوفيان وحکما ميباشد. لذا با تأليف آثار ضد حکمي به يکي از مخالفين سرسخت حکمت در دوره صفويه مبدل ميشود.
10-2.علل ترويج فلسفه
محمّدطاهرقمي ظهور و ترويج فلسفه را در سه امر ميداند:
10-2-1.الناس عليدينملوکهم.381وقتي سلطان در مسيري قرارگرفت، بالطبع عده زيادي ازمردم هم دنباله رو اوخواهند بود، لذا وقتي سلاطين به دنبال بسط وگسترش فلسفه رفتند، فيلسوفان نيز وقتي ديدند ميداني براي بسط فلسفه بازشده، شروع به ترويج فلسفه کردند.
10-2-2.تقرب به سلاطين. شيخ الاسلام قم دليل ديگر ترويج فلسفه وشيوع پيدا کردن آن را تقرب فلاسفه به سلاطين ميداند.زيرا هرکس درتحصيل فلسفه و تصنيف آن تلاش بيشتري داشت است بالطبع تقرب بيشتري به سلطان پيدا ميکرد، ازاين روفلسفه روزبه روزدرحال گسترش بود.382البته اين تقرب به سلاطين را ميتوان در آثار ناقدين تصوف در دوره صفويه نيز به خوبي يافت.همان طور که ملامحمّدطاهرقمي ارادت خود را به شيخ صفي وديگران ابراز ميدارد.
10-2-3.تفريق شيعيان ازجوار ائمه معصومين (عليهمالسلام).اما آنچه به نظرملامحمّد طاهرمهم جلوه ميکند، دور کردن مردم وتنها گذاشتن ائمه معصومين است.ملامحمّدطاهرجريان ترويج وبسط فلسفه در دوران مأمون را نقل کرده و مي گويد: “مأمون ارسطاطاليس رادرخواب ديده و از وي پرسيده که فعل حسن کدام است؟ جواب داده: آنچه درنزد عقل حسن باشد. سوال کرد بعد ازآن کدام است؟ گفت: غيراين ديگر چيزي نيست که حسن باشد.شکي نيست که ابليس خودرا به اين صورت به مأمون نموده تا به ترويج فلسفه که موجب خرابي دين وضعف يقين است حريص گرداند وبا تقرب مردم به خليفه، کسي در محضرامام حاضر نشود”.383
10-3.نقدفلسفه وفيلسوفان
10 -3-1.آيافلسفه حکمت است؟
ملامحمّدطاهرقمي در بيان استدلالِ فلاسفه، مبني بر حکمت بودنِ فلسفه مي گويد: “چطور فلسفه ميتواند مذموم باشد در حالي که فلسفه حکمت است وحق تعالي درقرآن، حکمت را مدح کرده و ميفرمايد: “من يوت الحکمه فقد اوتي خيراًکثيراً”384و “ولقدآتينا لقمان الحکمه”385 ؟ وقتي که آيات، حکمت را به عنوان خير کثيرمعرفي ميکنند آيا ميتوان با فلسفه که حکمت است مخالفت کرد؟ فلاسفه دراين استدلال، فلسفه راحکمت دانسته وجايي براي نقدآن نمي بينند.محمّدطاهر درجواب به استدلال فلاسفه اول متوجه توضيح لفظ حکمت شده وميگويد: حکمت لفظ عربي بوده وعرب نيزاطلاع ازفلسفه نداشته و استعمال حکمت درفلسفه بعيد است واصلاً استعمال نکرده اند.وي براي ترجمه و شرححکمت ازکلام ائمه (عليهمالسلام)استفادهميکند.ملامحمّدطاهر ازفرمايش امام صادق(عليهالسلام) درتفسيرآيه اول استفاده کرده که امام ميفرمايد مراد ازحکمت؛ طاعت خدا و معرفت امام است ودرتفسيرآيه دوم نيز ميفرمايد: به لقمان معرفت وشناخت امام زمانش داده شد که براي اوخير زياد است.دراحاديث ديگر، از حکمت به فهم و عقل اشاره شده که حکمت به معناي ضد هوي وخواسته هاي نفس معنا شده و اگرکسي امامِ خود را بشناسد وبه معالجهاي که او فرموده عمل کند عقل و حکمت او کامل ميشود.386ازاين باب که معرفت امام سبب قوت عقل است حکمت ناميده اند.ازامام صادق(عليه السلام)نقل شده که فرمودند: “من زهّد في الدنيا اثبت الله الحکمه في قلبه و انطق بها لسانه و بصّره عيوب الدنيا وداء ها و دواءها واخرجه سالماً الي دارالسلام”.387 محمّد طاهر در نهايت به اين نکته اشاره دارد که بي شک حکمتي که حق سبحانه وتعالي به لقمان داده بود فلسفه نبوده.388
10-3-2.آيا فلسفه باعث فهم بهترآيات وروايات ميشود؟
محمّدطاهر ميگويد: فلاسفه که ميگويند با وجود اينکه فلسفه در صدر اسلام نبوده ولي در فهم احاديث نبوي و کمال معارف ديني دخل تام دارد، به همين دليل يادگيري آن ضرورت دارد، صحيح نسيت. زيرا در غديرخم وقتي آيه “اليوم اکملت لکم دينکم و اتممت عليکم نعمتي”389 نازل شد، دين کامل شده است ونيازي نيست فلاسفه با فلسفه آن راکامل کنند، يا با فلسفه آن را بهتر بفهمند.لذا امام رضا (عليهالسلام) دربيان همين آيه ميفرمايد “فَمَنْ زَعَمَ أَنَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَ لَمْ يُكْمِلْ دِينَهُ فَقَدْ رَدَّ كِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ رَدَّ كِتَابَ اللَّهِ تَعَالَى فَهُوَ كَافِر”390؛ يعني کسي که گمان ببرد که خداوند دينش راکامل نکرده همانا کتاب خدا را رد کرده وکسي هم که کتاب خدا را ردّ کند کافر است.
اي طـــالب حکـــمت تـــو زمن گير خبر تــــا چند روي در بــدر اي خسته جگر
خــــود را بـــرسان به شـــهر حکمت اما شو داخــــل آن شهـــر مـــعظم از دل
جـــماعتي شـــده دور از در مديـــنه علم نــــموده پيـــروي بو عـــلي و بهمينار
زجــــهل گشــته فــلاطوني وارسطــويي فــــــــتاده دور زراه ائــــمـه ابـــرار
شـــده مقـــلد بقراط و پـــيرو سقـــراط زقــــول باقرو صادق نموده انــــد فرار
بـــزعم باطل ايــــشان چوغاف از ديــنند کسي کـــه فلــــسفه داند بود تمام عيار
بـــود تمـــام عيار آن کسي که بـه نزد خدا کــــه هســـت پـــيرو آل مصطفا شعار
مـــن اســـتفاده علــم از در مــــدينه کنم مرا بــــه حکــــمت يــونان نباشد کار
بـــود کــــتاب حـــديـــث نبـي اشاراتم شـــفاي مـــن شده قــــرآن خالق جبار
مرا شـــفا اشــارت مـــصــطفا کافــيست ديــگر مرا به افـادات بـوعلي است چکار
مــياو حکمت حـــق از در مدينــــه طلب مـــرو بســـوي غـلط بـهر فـلسفه زنهار
حــديث اهـــل غلـط غايتش غـــلط باشد بـــود صحــيح حـــديث ائـمــه اطـهار
فريـــب ظــاهر رنگـيــن فلسفه نــخـوري کـــه هست باطن او پرز زهر هـم چو مار
طبيب جهل و مرض هاي دل علي است علي شــفا طلب مکن اي دل زبوعــــلي زنهار
نجــــات مـــي طلبـــي از بـوعلي هيهات نجات چـون ز مرض مـي دهد تو را بيمار
نجات کــــن طلـــب ز آل مطـــفا اي دل بـود نجــات تو در ديــــن احمــد مختار
بـــه تـــو نـــموده پيــمبر در مديـنه علم برو ســــوي درو ســر مزن تــو بر ديوار
عـــجــب مـــدار زقولم که اين طريقه من بــــود طريقــه مسلمان و بـــوذر و عمار391
10-3-3.قاعده “الواحدلايصدرمنه الا الواحد”
فلاسفه دربيان مراتب خلقت ازقواعد وقوانين فلسفي ازجمله قاعده “الواحدلايصدرمنه الاالواحد” استفاده ميکنند.محمّدطاهر درکتب ضد فلسفي وضدتصوفي به مناسبت هاي مختلف به نقد اين قاعده پرداخته است.وي ميگويد: “فلاسفه قائل به اين هستند که ازخدا غيرازعقل چيزي صادر نميشود وباقي عوالم فعل عقول هستند واز واحدِ بسيطِ غيرمرکب، غيراز واحد صادرنميشود، وبه دليل کثرتي392 که درعقل اول است ازيک جهت تعقل واجب دارد و ازجهتي تعقل ذاتش که ازاو عقل ثاني و فلک اول همينطور تاعقل دهم که به عقل فعال معروف است، صادر ميشود”. 393
اشکالي که شيخ الاسلام قم به اين قول دارد اين است که اين تکثراتي که درعقل اول است اگر موجود بوده واز باري تعالي صادر شده باشند، اين ميشود صدور کثير از واحد واگر موجود نباشند، تأثير اين کثرات در موجودات معقول نيست.394محمّدطاهردرنقد اين قاعده، ازفيلسوفاني چون بوعلي سينا و ازکتاب الاشارات والتنبيهات او نام ميبرد و ميگويد: شکي درکفر صاحب اين افکار نيست.همينطور ازکتاب شفا نيز نام ميبرد و درمعرفي بوعلي ميگويد: “اوازاهل بلخ است وچنانچه درمجالس المؤمنين مذکوراست که از ملاحده بوده و چنانچه ازکتاب شفاي اوظاهرميشود سني بوده نقل کرده اند در هنگاميکه به مطالعه حکمت مشغول بوده گاهي خواب بر وي غلبه ميکرده با شرب خمر،خواب را ازخود دفع مي نموده و به مدد شيطان درفلسفه کامل شده، وعمرش همگي صرف طلب دنيا و خدمت ملوک بوده”395.همچنين درباره ابونصر فارابي ميگويد: ” او رامعلم ثاني ميدانند، اين شخص ازاهل فاراب است ودر ضلالت و گمراهي يگانه عصر بوده و از کمالات او اين شمرده اندکه ساز را زيبا مينواخته و پيوسته ساز به همراه داشته”.
10-4.ملاصدرا و وحدت وجود
محمّدطاهرقمي، ملاصدرا را يکي ازقائلين به وحدت وجود دانسته و ميگويد: “ثم اعلم ان من القائلين بوحده الوجود من المتاخرين الفاضل الشيرازي المدعو بصدرالدين، صرّح في الاسفار والشواهد بان الوجود العام امرا اعتباري عقلي ولکن له افراد وحقيقه عينيه ووجودالواجب اصل الحقيقه الوجوديه و غيره من الوجودات تجليات وجهه وجماله واشعه نوره وکماله وانه تعالي يدرک بجميع الحواس الظاهره والباطنه ولکن العرفا عارفون بالادراک، وغيرهم غيرعارفين به”.396محمّدطاهر ميگويد: بطلان اين اعتقاد و فساد آن برکسي که کمترين آشنايي نسبت به دين داشته باشد، مخفي نيست.
براي روشن شدن اينکه آيا أدني التفات به دين براي بطلان قول وحدت وجود کافي است و اينکه اين بحث ازمهمترين مباحث فلسفي وعرفاني بوده و نياز به استاد وتعمّق است درادامه برداشت محققين از فلاسفه دربحث وحدت وجود ازمنظر مشا وحکمت متعاليه بيان ميکنيم.
وحدت وجود ازاصولي ترين مباحثي است که درمباحث نظام هستي شناختي عرفاني، اثرگذاربوده است.درفلسفه مشا مسأله وحدت وکثرت رابه اين نحو بيان ميکنند: “کثرتِ حقيقي درجهانِ عيني برقرار بوده واين کثرات تنها ازطريق امري که لازم عام آنها وخارج از ذاتشان تلقي ميشود، ارتباط و وحدت مييابند”.397اما درتشکيک خاصي ملاصدرا کثرت و وحدت، هردوحقيقي بوده وکثرت نيزبه وحدت برگشته و وحدت درکثرت ساري است. مصداق بالذات وجود، تنها ذات مقدس حق تعالي است398 ومفهوم وجود بيش ازيک مصداق حقيقي ندارد که ذات خداست وازآنجاکه اين ذات، ويژگي اطلاق وعدم تناهي دارد، نفسِ اين ويژگي اطلاقي، سبب ميشود که تمام کثراتِ امکاني درعين حال که غيرِ يکديگرند و تمايزآنها نفس الامري است به وجودِ حق موجود
