
8-3-4.خروج ازبندتکليف.ملامحمّدطاهر به بيتي ازملاي روم اکتفا کرده وميگويد: چون کسي به سبب رياضت وعشق مجرد شود از دوپوست ايمان وکفر بيرون رفته و درمقام تکليف قرار ندارد، بدون شک اين مذهب غيرمذهب ها وملت هاست:
ملـت عشق از هــمه دينـها جداست عاشقان را مــلت و مذهب خـداست250
8-3-5.همراهيباعطار وسنايي.هم مذهب بودن ملاي روم باعطار وسنايي ازديگرانتقادات محمّد طاهربه ملاي روم است.وي به اين بيت ملاي رومي استنادکرده که ميگويد:
عطار روح بــود و سنايي دو چشم او مـــا از پي سنـــايي و عــطار آمــديم251
8-3-6. امکان وصول به ذات حق. وصول به حقيقت ذات باريتعالي نقدي است که به ملاي روم دارد.شيخ الاسلام قم به اين ابيات استناد کرده که ميگويد:
عجــــز از ادراک مـــاهيت عمـو حالـــت عـــامه بود مــطلق مــگو252
زآن کــه مــاهـــيات و سِرّ سرّ آن پــــيش چـــشم کاملان باشد عيان
در وجود از ســــر حـق و ذات او دورتـــر از فــــهم و استبصــار کو
چون که آن مـخفي نماند از محرمان ذات و وصفي چيست کآن ماند نهان
عقل بحثي گويد اين دورست و گو بــــي ز تـــاويلي مــحالي کم شنو
قطب گــويد مر ترا اي سستحال آنچ فــــوق حــال تست آيد محال
واقعــــاتي کــه کنونت بر گشود نــه که اول هـــم محالت مـينمود253
آنچه که اين ابيات مثنوي به دنبال آن است، فرق بين درک وفهمِ چيزي به سبب تقليد وبين دانستن ماهيت آن شي است.ملاي روم تصريح دارد که در عالم وجود سرّ حق و ذات حق به فهم و ديد ما، از هر چيز دورتر است.استفاده ملامحمّدطاهر از اين ابيات مبني بروصول به حقيقت ذات، درکلام شارحان مثنوي، اشاره اي به آن نشده است.254
8-3-7.مذمتو هجو شيعه بخاطرماتم شهيدکربلا.محمّدطاهردراين موضوع، به ملاي روم در رجم الشياطين ودر ردّصوفيه، بسيار تاخته وميگويد: “ازکلام ملاي روم چنين مستفاد ميشود که او روز عاشورا را روزفرح وسرورخود ميداند و قاتلان امام حسين عليهالسلام را ناجي ورستگار ميداند زيرا باعث شده اندکه روح او از زندان تن خلاصي يافته وبه مقام شاهنشاهي برسد؛ چنانچه ابن ملجم را رستگار دانسته. همانطور که ملاي به مذمت وهجو شيعه از جهت عزا وماتم شهيدکربلا255 گفته است:
روز عـــاشورا همــه اهــل حلب بـــــاب انــــطاکيه انـدر تا به شب256
گــرد آيـد مرد و زن جمعي عظيم ماتــم آن خـــاندان دارد مـــقيـــم
نــاله و نــوحه کنـــند اندر بــکا شيـــعه عــــاشورا بـــراي کـــربلا
بشـــمرند آن ظلمـــها و امـتحان کـــز يزيد و شــمر ديـد آن خاندان
نعرههاشان ميرود در ويل و وشت پـــر همـيگردد همه صحرا و دشت
يــک غريبي شاعــري از ره رسيد روز عـــاشورا و آن افـغــان شنــيد
شهررابگذاشت وآن سوي راي کرد قصد جست و جــوي آن هيهاي کرد
پرس پــرسان ميشـد اندر افــتقاد چيست ايــن غم بر که اين ماتم فتاد
اين رئيــس زفــت باشد که بـمرد ايـــن چنين مجمع نبــاشد کار خرد
نام او و الــــقاب او شرحم دهـيد کــه غــريبم مـــن شــما اهل دهيد
چيست نـــام و پيـشه و اوصاف او تا بـــگويم مـــرثيــيه ز الطــاف او
مرثيه ســـازم کــــه مــرد شاعرم تــا ازيـــنجا بــرگ و لالنــگي برم
آن يــکي گفتـش که هي ديوانهاي تـــو نهاي شـــيعه عـــدو خـانهاي
روز عاشورا نـــميداني که هـست ماتـــم جـــاني کــه از قرني بهست
پيش مؤمن کي بود ايـن غصه خوار قـــدر عشق گـــوش عـشق گوشوار
پيــش مــؤمن مــاتم آن پاکروح شــهرهتر بــاشد ز صـد طـوفان نوح
گـفت آري ليــک کـو دور يــزيد کي بدست اين غم چه دير اينجا رسيد
چشم کوران آن خـسارت را بـديد گــوش کران آن حـــکايت را شــنيد
خفته بـــودستيد تـــا اکنون شـما که کــنون جامـــه دريديـــت از عزا
پس عزا بر خود کنيد اي خفتـگان زانـــک بد مرگيست اين خواب گران
8-3-8.اعتقاد به جبر.ازديگر اعتقادات باطله ملاي روم از ديدگاه ملامحمّدطاهر قول به جبراست. وي دليل خود را اين ابيات دانسته که ميگويد:
گــفت شيــطان كـه فَبِما أَغْوَيْتَنِي كـــرد فعــل خـود نـهان ديـو دنـى257
گفــت آدم کــه ظــلمنا انـفسنـا او ز فــــعل حق نبــد غـافل چو ما
در گـنه او از ادب پــنهانش کرد زان گنه بر خــود زدن او بر بــخورد
يک مثال اي دل پــي فـرقي بـيار تــا بــــداني جـــبر را از اخـــتـيار
دست کان لرزان بــود از ارتعاش وانـــک دســـتي تـو بلرزاني ز جاش
هر دو جنبش آفــريده? حق شناس ليــک نتـــوان کــرد اين با آن قيـاس
زان پشــيماني کــه لــرزانيديش مــــــرتعش را کـي پشيـمان ديديش
محمّدطاهر اين ابيات را به اين وجه توضيح ميدهد، اکل گندم که از آدم واقع شده، فعل خداست وآدم که نسبتِ ظلم به خود داد وظلمنا انفسنا گفت بنابرادب بود.وهمچنين حرکت صاحب رعشه و حرکت صحيح راهر دوازخدا ميداند.البته برداشتي که ملامحمّدطاهراز اين ابيات داردبه دور ازصواب است.258
8-4.سنايي
محمّدطاهرقمي سنايي رانيزهمچون عطاروملاي روم مورد نقد قرارداده است.وي دررجم الشياطين ميگويد: “بدانکه سنايي عقايد فاسده فلاسفه را با عقايد باطله تابعان حلاج وبايزيد جمع نموده است.وي ميگويد چون اللهتعالي واحداست سواي واحد که عقل اول باشد ازوي سرنزده.اين اعتقادي است که فلاسفه ازسنايي اخذنمودهاند”.259البته اين نکته که ملامحمّدطاهربه آن اشاره کرد، قابل نقض بوده زيراکساني ازفلاسفه قبل ازسنايي بوده که به[قاعده الواحد] قائل بودهاندمثل؛ ابوعلي سينا در کتاب الاشارات والتنبيهات.260
محمّدطاهربعدازبحثي مفصل مبني براينکه آيا سنايي سني است ياشيعه، به اين نتيجه ميرسدکه چون وي مثل ملاي روم وعطار ازتابعان حلاج وبايزيد بوده، واعتقاد به وحدت وجود داشته، واين اعتقادِ باطل دربين شيعه اماميه اثني عشري نبوده، وي را سني ميداند.261
8-5.ابن عربي
در آثار شيخ الاسلام قم بعد از حلاج وملاي روم هيچ شخصيتي به اندازه ابن عربي مورد نقد قرار نگرفته است، چه ازحيث مذهب وي وچه در مباحث عرفان نظري، بخصوص مسأله خاتم اوليا، واهل نجات بودن تمامي مذاهب، وديگر مباحثي که درادامه به آنها ميپردازيم.
محمّدطاهرقميدرمعرفي ابنعربي ميگويد: “ثم اعلم ان محي الدين الذي هوفي الحقيقه مميت الدين قد شهرالقول بوحدت الوجود بين ضعفاء المسلمين بمکره وخدعه کان يکذب لتسخيرالعوام واشباه العوام من الطلبه وترويج الباطل ويدعي انه راي النبي صلياللهعليهوآله في النوم وکان بيده کتاب فقال له هذاکتاب فصوص الحکم خذه واخرج به الي الناس منتفعون به فصنف کتابا مشتملا علي انواع الکفر و الزندقه”.262و263 محمّدطاهر به کفر ابن عربي کفايت نکرده و وي را متهم به حماقت کرده، و ميگويد: “فينبغي ان نأتي هنا ببعض کلماته الداله علي کفره وحماقته وسفاهته …”.264
8-5-1.حنبليمذهب.ملامحمّدطاهرمذهب محي الدين را مطابق قول گروهي ازصوفيان، حنبلي ميداند که معتقدند خدا با وجود اينکه جسم نيست اما مدرَک بالحواس است.265
8-5-2.ادعاي اشرف بودن برخاتمانبيا
محمّدطاهرقمي در ترازوي نقد ابن عربي تأکيد زيادي برادعاهاي وي دارد.ادعاهايي که دلالت برکفر صاحب آن ميداند واگر کسي هم آن را تکفيرنکند، کافر وبي دين وخارج از دايره يقين خواهد شد.266در بيان اين انتقادات، مختصرا به چند مورد اشاره ميکنيم.
مواردي که شيخ الاسلام قم، قائل آن را کافر ميداند؛ اين اقوال ابن عربي است که گفته: “جميع پيامبران به نزد من حاضر شدند وهيچ کدام تکلم نکردند مگر هود که مردي است ضخيم الجثه وخوش صورت وخوش محاوره ، به من گفت که ميداني چراپيامبران حاضر شدهاند وبه تهنيت ختم ولايت توآمده اند.وجميع پيامبران ازمشکات خاتم الاوليا اقتباس علم ميکنند”.267
وهمچنين ابن عربي گفته: کنت وليا وآدم بين الماء والطين.يعني؛ من ولي بودم وآدم درميان آب و گل بود.وهمچنين گفته است که خاتم الاوليا افضل است ازخاتم الانبيا درولايت، چنانچه خاتم الانبيا افضل است ازخاتم الاوليا دررسالت.همچنين ادعا نموده که آنچه خاتم الانبيا وساير انبيا به واسطه ملک دانستهاند من ازخدا بي واسطه ملک استفاده نمودهام.ابن عربي خود راصاحب نبوت عامه دانسته وگفته که نبوتي که برمحمّد (صليالله عليه وآله) ختم شد، نبوت تشريع است ونبوت عامه باقيست.
محمّدطاهر ميگويد: بعضي ازفضلاوصلحاي شيعه که کمال اعتقاد برقول وي هست، در رساله خود که درابطال طريقه غزالي وتابعانش نوشته، نقل کرده که ابن عربي درکتاب فتوحات بعد ازآني که گفته چند نوبت به معراج رفتم، پيغمبران را در آسمانها ديدم وچون به عرش رسيدم ابوبکر را ديدم.اين ضالِّ مضل مرتبه ابوبکر را فوق مرتبه انبيا دانسته است.محمّدطاهرميگويد: “اين روياي مبشره اي که ديده مرد ضال ومضل کذب محض است وافترا صرف است واين خواب را براي ترويج ادعاهاي باطلش وجلب قلوب جهله ساخته، اگرهم قبول کنيم که ديده، بايدگفت که شيطان را ديده وبخاطر ضعفبصيرتش بين شيطان ورسول خدا فرقي نگذاشته همانطورکه دربيداري بينحق وباطل تشخيص نميدهد”.268
ملامحمّدطاهر ادعاي ابنعربي مبني برترجيح خودش برخاتم انبيا (صلياللهعليهوآله)به اين عبارات استناد کرده است که ميگويد: “لما مثل النبي (صلياللهعليهوآله) النبوه بالحايط من اللبن وقد کل269سوي موضع لبنه واحده وکان (صلياللهعليهوآله) تلک اللبنه غيرانه (صلياللهعليهوآله) لايراها الا270 کماقال لبنه واحده ،…فلابد ان يري نفسه تنطبع في موضع تلک اللبنتين فتکون خاتمالاولياء تلک اللبنتين فيکمل الحايط”.271و272 ملامحمّدطاهراشکالات قول افضليت بر خاتم انبيا را درچند وجه ذکر ميکند.
1- اينکه ابن عربي گفته: ” ما روي عنه شبه النبوه بالحايط وقال ان حايط النبوه قدتم ولم ينقص منه الا لبنه واحده وانا تلک اللبنه”.273اين مرد تشبيه کرده نبوت را به ديوار وگفته که ديوارنبوت تمام شده واز اوخشتي باقي نمانده مگريک خشت واين ديوار تمام نميشود مگربه خشت من.وهمچنين تشبيه کرده ولايت را به ديواري که ازطلاو نقره ساخته شده واين ديوار نيز فقط به دوخشت کامل ميشود خشتي ازطلا وخشتي ازنقره ونفس خودش رابه دوخشت طلا و نقره، و ولايت بنابرآنچه که تصريح کرده اعظم از نبوت دانسته است.
2- اينکه او ادعا کرده که علم را از معدني اخذکرده که ملائکه از آن اخذ ميکنند.شکي نيست که اخذ علم بدون واسطه اعظم است ازاخذ به واسطه ملک.274
3- اينکه ابن عربي ادعا کرده که خاتم اوليا نيز ميباشد “کان وليا وآدم بين الماءو الطين” و اين بزرگتراست از”کان نبيا وآدم بين الماءوالطين” زيرا بنابر ادعاي خودش منصب ولايت اعظم از منصب نبوت است.
4- انه ادعي خاتم الرسل من حيث ولايته نسبته مع الخاتم للولايه نسبه الانبيا والرسل معه فينتج هذا الکلام انه اشرف من خاتم الانبيا في الولايه کما ان خاتم الانبيا اشرف من حيث الرساله من سايرالرسل.الويل کل الويل لمن سمع کلمات هذا الرجل وشک في کفره و[في] کذبه وافترائه وجرأته في الدين.275ملامحمّدطاهر ميگويد تعجب است از شيعه وسني که چگونه تصديق ميکنند اين مدعي کذاب را و او را انکار نميکنند، درحالي که شکي نيست دراينکه او در زمره مسلمين نيست تاچه رسد که در زمره مؤمنين باشد.
تا قبل از ظهور ابن عربي دوجنبه نظري وعملي تصوف، درکلام مشايخ وبزرگان تصوف به طور پراکنده وجود داشت، اما داراي يک دستگاه نظام مندِ هستي شناختي نبود.گرچه آثاري همچون زبده الحقائق، تمهيدات، المواقف، والتعرف دربردارنده مسائل مهم عرفاني بودند.اما دغدغه هستي شناختي عرفا که
