
تخلیه میشود. به نظر وی جامعه باید از طریق ابزارهای مجاز و پذیرفتهشدهای مانند شرکت در رقابتها و فعّالیتهای ورزشی مجراهای مناسب برای تخلیه این انرژی را فراهم سازد تا از تخلیه آن به شیوههای نامناسب جلوگیری به عمل آورد. لورنز معتقد است همانگونه که یک حیوان گرسنه پس از غذا خوردن سیر میشود، تخلیه و تجلّی ضابطهمند پرخاشگری نیز منجر به ارضای نیاز به پرخاشگری در انسان میگردد (فلدمن24، 1993).
از دید وی چنانچه انباشت خود به خودی غریزه پرخاشگری در دستگاه عصبی از راه پرخاشگری تخلیه نشود یا در مسیرهای دیگری قرار نگیرد، فوران انفجارآمیز خشونت میتواند حتی بدون وجود محرکهای بیرونی قابل مشاهده نیز رخ دهد. از اینرو، لورنز «مسیرهای دیگر» را بسیار ضروری و مورد نیاز میداند. به بشر متمدن امروزی از اینکه نمیتواند سائق پرخاشگریاش را به میزان کافی تخلیه کند در رنج است (برکویتز، 1986). لورنز برخلاف فروید که غرایز مرگ و زندگی را نیروهای متعارض با یکدیگر در نظر میگرفت، تمایل به بقا و زندگی را با تمایل به پرخاشگری کاملاً سازگار میداند (برم و کاسین25، 1993).
ب)تئوری زیستشناختی اجتماعی
دیدگاه دیگری که در مجموعه تئوریهای مربوط به رهیافت زیستشناختی جای میگیرد، دیدگاه زیستشناسان اجتماعی است. زیستشناسان اجتماعی با الهام از بحثهای زیست تکاملی بر این باورند رفتارهایی که به افراد کمک میکند تا ژنهای خود را به نسلهای بعدی منتقل کنند، به تدریج در نوع انسانی رواج مییابند. از آنجا که پرخاشگری به بسیاری از افراد مذکر در انتخاب جفت کمک میکند، اصول انتخاب طبیعی در طول زمان به افزایش میزان پرخاشگری حداقل بین مردان کمک میکند. افزون بر این، زیستشناسان اجتماعی معتقدند به دلیل اینکه انسان در بستر انتخاب طبیعی تکامل مییابد، تمایلات نیرومند معطوف به رفتار پرخاشجویانه وی در این بستر قابل شناخت است. بنابراین، تمایلات مذکور بخشی از ماهیت وراثتی و زیستی وی به شمار میآیند (بارون و بایرن، 1994).
در این دیدگاه، برخلاف رویکرد لورنز که به بقای فرد توجه داشت، به بقای ژنتیکی تاکید میشود. از آنجا که حداقل برخی از ژنهای انسان میتوانند از طریق تولید مثل موفقیتآمیز منتقل شوند، ژنهای نهفته در رفتار که آسیبزا هستند در جریان تکامل و از طریق اختلاط و امتزاج ژنتیکی حذف میشوند (برم و کاسین، 1993).
ج)نظریه پالایش روانی
فروید و برخی از پیروان وی با طرح مفهوم پالایش روانی پرخاشگری مدعی شدهاند که در بسیاری از موارد نیروی پرخاشگرانه در انسان به طریقی پالایش میشود. پالایش به مفهوم کاهش انگیزه پرخاشجویی است و از طریق ارتکاب کنش پرخاشجویانه یا مشاهده آن حاصل میشود (همان).
پیروان این دیدگاه بر این باورند که اگر انسان مجالی برای ابراز پرخاشگری نیابد، نیروی پرخاشجویانه انباشته شده و سرانجام به شکل خشونت مفرط یا بیماری روانی ظاهر میگردد. حداقل سه شیوه برای پالایش نیروی پرخاشگرایانه از طرف پیروان این تئوری پیشنهاد شده است: 1) صرف انرژی پرخاشگرایانه در فعّالیتهای بدنی مانند بازیهای ورزشی، دویدن، جست و خیز، مشتزنی و نظایر آن. 2)پرداختن به پرخاشگری خیالی و غیر مخرب. 3)اعمال پرخاشگری، مستقیم حمله به فرد یا موضوع ناکامکننده، آزار و اذیت، ناسزا گفتن، صدمهزدن، تخریب و دیگر رفتارهای معطوف به ویرانگری (ارونسون26، 1990).
د)دیدگاههای فیزیولوژیکی و بیولوژیکی
برخی از روانشناسان، روانشناسان اجتماعی و نیز پارهای از رفتارشناسان تلاش کردهاند تا با استناد به عوامل فیزیولوژیکی و بیولوژیکی به ریشهیابی خشونت و پرخاشگری در رفتار انسان بپردازند. در این مورد، برخی از روانشناسان با تاکید بر پرخاشگرتر بودن مردان در مقایسه با زنان به تأثیر هورمون تستوسترون در مردان اشاره کردهاند. به زعم این پژوهشگران میزان بالای تستوسترون در خون به افزایش پرخاشگری در مردان میانجامد و برعکس، میزان پایین این ماده منجر به کاهش پرخاشگری میشود. گروه دیگری از روانشناسان و زیستشناسان با اشاره به ترکیب شیمیایی خون و تأثیر آن در پرخاشگری، اظهار داشتهاند وجود برخی مواد مانند الکل و قند در خون بر پرخاشگری تأثیر میگذارند. به زعم این پژوهشگران، افزون بر بالا بودن میزان تستوسترون، پایین بودن میزان قند و بالا بودن میزان الکل در خون میتواند به افزایش کنشهای پرخاشگرایانه منجر شود (مایرز، 1994).
برخی دیگر از پژوهشگران به تأثیر نابهنجاریهای کروموزومی در بروز پرخاشگری تاکید کردهاند. به باور آنان، برخی از مردان به جای ترکیب طبیعی یک کروموزوم X و یک کروموزوم Y، دارای یک کروموزوم X و دو کروموزوم Y هستند و همین امر این قبیل مردان را به پرخاشگری بیشتر متمایل میسازد (مک کیچی27 و دیگران، 1976).
برخی دیگر از پژوهشگران نیز با چنین استنباطی و با استناد به عوامل ژنتیکی و وراثتی و نیز وجود برخی نیروهای عصبی در انسان، در جهت تبیین خشونت و پرخاشگری در رفتار انسان تلاش نمودهاند (مایرز، 1994).
نقد و ارزیابی تئوریهای غریزی و زیستشناختی
به اعتقاد بسیاری از منتقدان، پیروان دیدگاههای رفتار غریزی مانند فروید و لورنز از تفکر و استدلالی دوری، استفاده میکنند. این نظریهپردازان ابتدا به مشاهده پرخاشگری به عنوان نوعی رفتار مشترک میپردازند، آنگاه بر اساس این واقعیت استدلال میکنند که چنین رفتاری باید برخاسته از انگیزشها یا تمایلات جهان شمول باشد. در نهایت، نظریهپردازان مذکور برای تایید وجود پرخاشگری به میزان بالای وقوع آن متوسل میشوند. این استدلال از نظر منطقی در معرض تردید قرار دارد (بارون و بایرن، 1994).
2)رهیافت روان شناختی (تئوری ناکامی- پرخاشگری)
در روانشناسی، صرفنظر از اشاره به برخی عوامل مانند کمهوشی، نابسامانی کروموزومی، اختلال مغزی و عصبی و رفتار غریزی، که برای تبیین پرخاشگری و خشونت مورد استفاده قرار گرفتهاند. میتوان به تئوری ناکامی- پرخاشگری اشاره کرد. این تئوری که از معروفترین و رایجترین نظریهها درباره خشونت و پرخاشگری است، ناکامی را به عنوان عامل به وجود آورنده تمایلات پرخاشگرایانه در نظر میگیرد. تئوری ناکامی- پرخاشگری مبتنی بر مجموعهای از دیدگاههای نظری است که پرخاشگری را به طور عمده ملهم از یک سائق بیرونی برای آسیب وارد کردن به دیگران در نظر میگیرد. این رهیافت در چند تئوری مختلف منعکس شده است که جملگی بر این باورند شرایط بیرونی مانند ناکامی، فقدان وجهه و احساس اجحاف، سائقی نیرومند برای ایجاد رفتار آسیبزا محسوب میشود (محسنی تبریزی و رحمتی، 1381).
پذیرفته شدهترین تئوری در این مجموعه تئوری موسوم به ناکامی- پرخاشگری است. در این تئوری پرخاشگری برآیند فرایندی در نظر گرفته میشود که در خلال آن افراد از دستیابی به هدف یا اهداف خویش باز میمانند و احساس ناکامی در آنها شکل میگیرد. ناکامی حاصل از چنین فرایندی در نهایت سبب بروز حرکات و رفتارهای پرخاشجویانه و خشونتآمیز بین افراد میگردد. مهمترین هدف یا اهدافی که به عنوان محور آسیب مورد توجه قرار میگیرند منبع یا منابع ناکامی هستند (محسنی تبریزی، 1379).
تئوری ناکامی-پرخاشگری از یکسو، ناکامی را موجب انگیزههای پرخاشجویانه و پرخاشگرایانه میداند و از دیگرسو ریشه هرگونه پرخاشگری را در عوامل پیشین موجب نوعی پرخاشگری منجر میگردد و پرخاشگری نیز به نوبه خود نتیجه و حاصل نوعی ناکامی است. در تعریف ناکامی عنوان شده که ناکامی احساسی است که در نتیجه ایجاد مانع بر سر راه رسیدن به هدفی که فرد آن را مطلوب میشمارد پدید میآید (محسنی تبریزی، 1379).
این هدف میتواند ذهنی باشد- مثلاً فرد گمان کند که در حال رسیدن به هدف دلخواهش است و لذتهای آن را پیشبینی کند و یا ممکن است در رفتار ظاهری تجلی یابد. در هر دو مورد، چنانچه اتفاقا مانعی سر راه تحقق هدف یا اهداف مورد انتظار فرد گردد، میتوان گفت که وی ناکام شده است (برکویتز، 1986).
تئوری ناکامی-پرخاشگری در آغاز (1939) از جانب روانشناسانی مانند دولارد28، دوب29، میلر30 و سیرز31 مطرح گردید. فرضیات آغازین تئوری ناکامی- پرخاشگری عبارت بودند از: ناکامی سبب بروز برخی اشکال پرخاشجویی میگردد. کنشهای پرخاشجویانه حاصل برخی اشکال ناکامی هستند. دولارد و همکارانش به طرح این ادعا پرداختند که محرک پرخاشگری سائقی روان شناختی است که مانند سائقهای فیزلوژیکی- مثل گرسنگی و تشنگی- است. سائق فیزیولوژیکی مانند گرسنگی به سبب محرومیت از غذا به وجود میآید؛ پرخاشگری نیز به سبب ناکامی حاصل میگردد. دولارد استدلال میکند سائق گرسنگی تلاش برای یافتن غذا و سائق پرخاشگری تلاش برای آسیبرساندن را برمیانگیزانند (برم و کاسین، 1993).
به اعتقاد دولارد و همکارانش هر چه محرک دستیابی به هدف و انتظار تحقق آن نیرومندتر باشد، ناکامی به گونهای شدیدتر تجلی مییابد. انرژی پرخاشجویانه نیاز به تخلیه مستقیم علیه منبع ناکامی دارد (مایرز، 1994).
از جمله مفاهیم حائز اهمیتی که در جریان تحولات تئوری ناکامی- پرخاشگری وارد این تئوری شد، مفهوم جابجایی یا تعویض است. جابجایی به مفهوم تعبیر کانون توجه فرد از عامل ایجادکننده تنیدگی روانی و ناراحتی و متوجه ساختن خشم به موضوع دیگری به عنوان جانشین است. به زعم روانشناسان، هر میل یا خواسته غریزی که به مانعی برخورد کند و مجال ارضا و تشفی نیابد، ایجاد تنیدگی روانی و ناراحتی میکند. برای رفع این تنیدگی ناراحتکننده، میل مزبور یا پسزده میشود و به ناخودآگاه میرود، یا اینکه جای خود را به خواسته دیگری که اجابت آن سهل و مجاز است میدهد (محسنی تبریزی، 1379).
لئونارد برکویتز بر مبنای این نگرش که کلیه رفتارها به درجات مختلف محصول تأثیرات طبیعی و محیطی بر ارگانیسم زنده میباشند، مبادرت به فرمولبندی مجدد فرضیات آغازین تئوری ناکامی- پرخاشگری کرده است. به نظر وی ناکامی به گونهای خود به خود سبب تحریک پرخاشگری نمیشود و قرار گرفتن در معرض الگوهای پرخاشگری همیشه منجر به تجلی پرخاشگری نمیشود. در مقابل، برکویتز این اصل موضوعه را مطرح کرد که ناکامی به عنوان یک ساز و کار حاضر و آماده، برای واکنشی پرخاشجویانه عمل میکند. ناکامی و تکرار فزاینده آن به تدریج تمایل فرد ناکام را به نمایش واکنش پرخاشجویانه تقویت میکند (برکویتز، 1986).
نقد و ارزیابی
تئوری ناکامی- پرخاشگری از آغاز مطرحشدن در معرض مناقشه قرار داشت. تردیدی نیست که بین ناکامی و پرخاشگری ارتباط وجود دارد، اما آیا میتوان حکم قطعی صادر کرد که ناکامی همیشه میل به پرخاشگری ایجاد میکند؟ انتقادات زیادی به تئوری ناکامی- پرخاشگری و گروه دولارد وارد شد. یکی از اولین نقدها از جانب میلر32 که خود از طراحان تئوری مذکور بود به آن وارد گردید. وی اذعان داشت که ناکامی در همه موارد تمایل به پرخاشگری را سبب نمیگردد. پژوهشهای بعدی نشان داد که ناکامی در مواردی بیشتر تجلی مییابد که افراد از تحقق هدف بسیار مهمی که احساس میکنند استحقاق دستیابی به آن را دارند محروم میشوند (برم و کاسین، 1993).
بنا بر این، حتی اگر ناکامی را بعنوان یک عامل در بروز پرخاشگری مؤثّر بدانیم، نمیتوان با قاطعیت نتیجه گرفت که هرگاه ناکامی رخ میدهد به طور حتم پس از آن باید در انتظار پرخاشگری بود. منتقدان با اشاره به شواهد فراون اذعان مینمایند که ناکامی تنها یکی از عوامل متعدد بالقوه پرخاشگری است (برم و کاسین، 1993).
3)رهیافت جامعهشناختی
پس از عدم کامیابی نسبی تئوریهای رفتار غریزی و ناکامی-پرخاشگری در تبیین خشونت و پرخاشگری، محور توجه اندیشمندان علوم انسانی و اجتماعی معطوف به رهیافتی گردید که در آغاز در قالب تئوری موسوم به «یادگیری اجتماعی» از جانب آلبرت باندورا مطرح گردید. مبنای این تئوری بر این اساس استوار است که پرخاشگری و خشونت
