
انساني به كار روند.72
نگاه و روايت دوم
آقاي حسين بستان در جلد اول كتاب گامي به سوي علم ديني به توضيح سه رويكرد در باب علم ديني ميپردازد: رويكرد حداقلي، رويكرد مياني و رويكرد حداكثري.
او بر اين باور است كه الگوي پيشنهادي رويكرد يا رويكردهاي حداقلي، ضعيفترين شكل و كمترين جايگاه را براي حضور آموزههاي ديني در نظر ميگيرند، به نحوي كه در الگوي آنها هيچ ويژگي برجسته و قابل توجّهي كه آن را از الگوي غير ديني متمايز سازد، مشاهده نميشود، بلكه در واقع فقط كاربردهاي خاصي را براي علم غير ديني پيشنهاد ميكنند.73
ايشان رويكردهاي حداقلي را به دو دسته “هدف محور” و “موضوع محور” تقسيم ميكند. به عقيده ايشان در رويكردهاي هدف محور، تنها ملاك براي اتصاف علم به صفت ديني آن است كه به اهداف و غايات دين و جامعه ديني خدمت كند. در نتيجه، علم ديني همان علم طبيعي يا انساني موجود است كه در خدمت اهداف دين و جامعه ديني قرار ميگيرد و بدون لحاظ هدف و غايت، هيچ وجه قابل قبولي براي تقسيم علم تجربي به ديني و غير ديني وجود ندارد.74
ايشان رويكردهاي موضوع محور به علم ديني را، ديدگاههايي ميداند كه موضوعهايي مانند دين، پديدههاي منتسب به دين، امور مورد اهتمام دين، افراد ديندار يا جوامع ديني را براي مطالعات تجربي پيشنهاد ميكنند، بدون آنكه براي انجام اين مطالعات، چارچوبي مغاير با چارچوب علوم سكولار ارائه دهند. بر پايه اين نگرش جامعه شناسي اسلامي به عنوان شاخهاي از جامعه شناسي عمومي و در رديف جامعه شناسي شهري، جامعه شناسي روستايي، جامعه شناسي خانواده و مانند آن تلقي ميگردد.75
آقاي بستان رويكردهاي مياني را، ديدگاههايي ميداند كه در مقايسه با ديدگاههاي قبل، محدوده وسيعتري را براي بهرهگيري از دين در علم ديني ترسيم ميكنند. در اين الگوي علم ديني، بيش از هرچيز بر پيش فرضهاي فراتجربي يا متافيزيكي علم تأكيد ميگردد؛ به اين معنا كه ديني شدن اين پيش فرضها ضامن ديني شدن علم قلمداد ميشود. طبق اين نگاه اگر كلّيت قضاياي علم را در يك بافت متافيزيكي ديني قرار دهيم به الگويي از علم ديني دست يافتهايم كه ضمن برخورداري از خصلت ديني، از روش اساسي علم كه همان تجربه و گردآوري شواهد است، تخطي نميكند. به باور ايشان دكتر خسرو باقري و دكتر مهدي گلشني از چنين رويكردي دفاع ميكنند.76
مقصود آقاي بستان از رويكردهاي حداكثري ديدگاههايي است كه آموزههاي ديني را در متن علم تجربي يعني در فرضيهها و نظريههاي آن وارد ميكنند و بدين ترتيب، تأثيرگذاري دين در علم ديني را در بالاترين سطح تصوير مينمايند. اغلب كساني كه چنين رويكردي به علم ديني داشتهاند، اصالت روش تجربي به معناي معيار نهايي بودن آن در مقام داوري را زير سؤال برده و از نوعي تكثرگرايي روششناختي (استفاده از روشهاي عقلي و وحياني در كنار روش تجربي) حمايت كردهاند. ايشان آيت الله جوادي آملي را در ايران مدافع اين رويكرد ميدانند.77
رويكردي كه خود آقاي بستان از آن حمايت ميكند همين رويكرد حداكثري است امّا او معتقد است ملازمهاي بين استفاده از آموزههاي ديني در ساختن فرضيهها و نظريهها و بين تكثّرگرايي روششناختي وجود ندارد. به باور او ميتوان الگويي از علم ديني ارائه داد كه ضمن اخذ فرضيهها و نظريههاي خود از دين به معيار بودن روش تجربي در مقام داوري پايبند باشد.78 ايشان در جلد دوم گامي به سوي علم ديني كه به تازگي انتشار يافته است، عملاً از روش بهرهگيري از متون ديني در علوم اجتماعي سخن ميگويد.
نگاه و روايت سوم
شايد در بين نويسندگان داخلي كه درباره علم ديني قلم زدهاند، دكتر حسين سوزنچي مفصّلترين و جامعترين دستهبندي و تقرير را از ديدگاههاي انديشمندان ايراني در باب علم ديني، ارائه كرده باشد.
او بر اين باور است كه در يك طبقه بندي منطقي تمام ديدگاههايي كه در صدد نوعي برقراري تلائم بين دستاوردهاي تجربي بشر و آموزههاي نقلي ميباشند، در سه دسته قرار ميگيرند: اول ديدگاههايي كه اصالت را به آموزههاي نقلي ميدهند و سعي در تحويل يا اندراج دستاوردهاي تجربي در ذيل آموزههاي نقلي دارند. دوم ديدگاههايي كه اصالت را به روش تجربي ميدهند و سعي در تحويل يا اندراج آموزههاي نقلي ذيل روش تجربي دارند و سوم ديدگاههايي كه به نوعي جمع بين هر دو با توجه به تبيين جايگاه هريك در منظومه معرفتي انسان پرداختهاند.79
ايشان معتقد است رايجترين تلقياي كه در جامعه از علم ديني، خصوصاً در ميان مخالفان و منتقدان وجود دارد اين است كه مسلمانان بايد با مراجعه به متون معتبر ديني (كتاب و سنّت) از نو به توليد علم همّت گمارند و با تكيه بر آموزههاي نقلي، علم جديدي پديد آورند. او اين تلقي را “اصالت دادن به معارف نقلي” مينامد و معتقد است طيفي از ديدگاهها درباره علم ديني در اين رويكرد و تلقي قرار ميگيرد.80
يكي از ديدگاههاي مربوط به اين رويكرد، بر اين باور است كه علم ديني، علمي است كه مستقيماً با مراجعه به آيات و روايات حاصل ميگردد. منتقدان نيز غالباً چنين معنايي از علم ديني را طرح و نقد ميكند. در بين باورمندان مطرح و جدّي علم ديني كسي قائل به اين ديدگاه نيست امّا در ميان متدينان كساني وجود دارند كه لازمه سخنشان اتّخاذ چنين ديدگاهي است و يكي از اين افراد آقاي مهدي نصيري است كه در كتاب اسلام و تجدّد در باب دين شناسي ظاهراً چنين موضعي اتخاذ كرده است.81
دومين ديدگاهي كه در اين رويكرد قرار ميگيرد ديدگاه “فرهنگستان علوم اسلامي” است. به باور دكتر سوزنچي شايد اولين مجموعهاي كه به طور رسمي از تعبير علم ديني در كشور استفاده كرد “فرهنگستان علوم اسلامي” به رهبري سيد منير الدّين حسيني هاشمي بود. نقطه عزيمت مباحث آنها نقد مدرنيته و علومي بود كه پس از رنسانس پديد آمدهاند. به عقيده آقاي سوزنچي اين مجموعه به دنبال استخراج نظام معرفتي حاكم بر توليد علم، از متون نقلي ميباشد.82 ايشان مهمترين مشكل در مباحث فرهنگستان علوم اسلامي را يكي اين ميداند كه در مباحث خويش از اصطلاحات جديدي استفاده ميكنند كه مراد از آنها به سادگي براي خواننده آشكار نميشود و دوم آنكه آثار بسيار اندكي از آنها در شرح و توضيح مباني اصلي ديدگاهشان منتشر شده است.83
دومين تلقي و رويكرد عمده در باب علم ديني رويكردي است كه در توليد علم ديني اصالت را به روش تجربي ميدهد. عموم متفكراني كه پس از بررسي آراي فيلسوفان علم مغرب زمين در باب علم ديني سخن گفتهاند به نحوي خواسته يا ناخواسته علم تجربي را به عنوان معيار قلمداد و سعي كردهاند از مفرّها و مدخلهاي فرهنگي و غير معرفتياي كه در اين دسته از دانشهاي بشري وجود دارد استفاده كنند و راهي براي نفوذ آموزههاي ديني در ساحت علوم تجربي بيابند.84 به عنوان شاخصترين ديدگاهها در اين رويكرد ايشان از ديدگاههاي دكتر عبدالكريم سروش، دكتر خسرو باقري و دكتر سعيد زيباكلام نام ميبرد.85
سومين رويكرد كلان در باب علم ديني را آقاي سوزنچي رويكردي ميداند كه توجه توأمان به روشهاي مختلف كسب معرفت دارد. عدهاي از انديشمندان به كاركردهاي متنوع دستگاه ادراكي بشر باور دارند و معتقدند كه هر مرتبهاي از مراتب قواي ادراكي بشر به درك محدودهاي از عالم واقع دست مييابد و نوعي رابطه طولي بين انديشههاي مختلف انسان وجود دارد و ميكوشند كه حق هر معرفتي را در جاي خود ادا كنند و هيچ معرفتي را در پاي معرفت ديگر قرباني نكنند. در اين رويكرد طيفي از آرا وجود دارد. در اين ميان آثار چند تن نمود بيشتري دارد: يكي دكتر مهدي گلشني كه ميكوشد پيش فرضهاي متافيزيكي ديني را در نظريههاي جهانشمول حاكم بر علم و جهتگيري علم وارد كند و از اين راه علم را متحوّل سازد. ديگري دكتر سيد حسين نصر كه راهكار تلفيق را در توجه دادن به منابع مختلف معرفت و پرهيز از انحصارگرايي تجربي و آميختن معقول ارزشهاي متعالي و جهان بيني صحيح با شالوده علم، تعقيب ميكند و سومين شخصيت آيت الله جوادي آملي است كه با بهرهگيري از مباحث منطق، فلسفه اسلامي، علم كلام و اصول فقه، كوشيده تا ربط و نسب عقل و نقل و نيز مراتب مختلف علم را در نظام معرفت آدمي تبيين كند و راهكار معقولي براي تحوّل در مفهوم اجتهاد و بازكردن عرصه عقل و نقل به روي همديگر براي توليد فرآورده واحدي كه همان قدر كه علمي است، ديني نيز هست، مهيّا سازد.86
5. چالشهاي نظري فراروي علم ديني
برخي از محققان باتوجه به مباحث و رويكردهاي مطرح شده درباره علم ديني و اسلامي سازي علوم انساني، از برخي چالشهاي نظري و عملي اين حوزه سخن گفتهاند87 كه در اين بخش مروري بر چالشهاي نظري مطرح شده خواهيم داشت.
اولين و مهمترين چالشي كه اين محقّق از آن سخن ميگويد: “مشكل چگونگي مواجهه با علوم انساني موجود باتوجه به متأثر بودن آنها از مباني فلسفي غير ديني” است. به باور ايشان بسياري از رويكردها در مسأله اسلامي سازي علوم انساني اين مسأله را پذيرفتهاند:
“كه علوم انساني موجود به لحاظ معرفت شناختي بر اساس پوزيتيويسم شكل گرفتهاند و از همين رو اين علوم در روش تحقيق خود از زاويه تنگ ادراك حسّي به مسائل علم نگاه ميكنند و افزون بر اين به لحاظ مباني جهان شناسانه و انسان شناسانه نيز، علوم انساني فعلي، ضمن آنكه نقش خدا را در زندگي انسان حذف كرده يا به حاشيه بردهاند، تصويري اومانيستي از معناي زندگي ارائه ميدهند.”
ايشان مواجهه با اين مشكل را يكي از ابهامات و چالشهاي جدّي فراروي رويكردهاي موجود در اسلامي سازي علوم انساني ميداند و به نقد دو ديدگاه مشهور در مواجهه با اين مشكل ميپردازد.
دومين چالشي كه ايشان مطرح ميكند:
“مشكل فقدان يك نظريه منسجم منطبق بر قواعد عمومي فلسفه علم براي شكلگيري علم ديني و اسلامي سازي علوم انساني” است. ايشان در اين قسمت به نقد ديدگاه دكتر خسرو باقري در مواجهه با اين مشكل، ميپردازد و ضمن بيان چهار نقد، ديدگاه ايشان را در مواجه با اين مشكل موفق ارزيابي نميكند.88
به نظر ميرسد پيش فرض طرح اين چالش آن است كه فلسفه علم غربي به عنوان چارچوب و ضابطهاي قطعي براي هر نظريهاي در زمينه شكلگيري علم ديني، پذيرفته شده است در حالي كه خود فلسفه علم غربي نيز مانند ديگر علوم انساني موجود، ميتواند داخل در محل نزاع باشد و هريك از رويكردهاي موجود در زمينه علم ديني ، ممكن است فلسفه علم غربي را نيز متأثر از مباني فلسفي غير ديني بداند.
ايشان دو چالش ياد شده را مهمترين مشكل نظري در شكلگيري علم ديني ميداند و در عين حال از ابهامها و چالشهاي تئوريك ديگري كه از لحاظ اهمّيت در مرتبه بعدي قرار دارند، سخن ميگويد.
چالش ديگر به باور ايشان “در پيش نگرفتن رويكرد معرفت شناختي منسجم در تبيين اسلامي سازي علوم انساني” است. بدين شرح كه بسياري از باورمندان به علم ديني در زمينه ارائه مدل خود براي شكلگيري علم ديني، خاستگاه معرفتي خود را به روشني تبيين نكردهاند. به نظر ايشان “بسياري از متفكران براساس نوع معرفت شناسي مطرح شده در فلسفه اسلامي و در نظريه وجود ذهني، ديدگاه رئاليستي سادهاي برگزيدهاند، امّا در عمل و در نقد علوم انساني موجود، خاستگاهي رئاليستي امّا اين بار از نوع انتقادي دارند. بديهي است كه پذيرش هريك از رويكردهاي رئاليسم ساده و رئاليسم انتقادي لوازم خاص خود را در طرح مدل اسلامي سازي علوم انساني و نقد علوم رايج خواهد داشت.”89
آخرين چالش نظرياي كه ايشان مطرح ميكنند: “تبيين غير دقيق چگونگي ارتباط معارف ديني با انواع گزارهها و مؤلّفههاي گوناگون علوم انساني موجود” است. ايشان توضيح ميدهند كه گزارههاي علوم انساني به سه دسته توصيفي، پيش بيني كننده و متكفّل ايجاد تحوّل، تقسيم ميشود. ايشان معتقدند توجّه به اين تقسيمبندي و بررسي سهم گزارههاي ديني در هريك از بخشهاي سه گانه مذکور در رويكرد ما در اسلامي سازي علوم انساني تأثير به سزايي دارد.90
ايشان ميافزايند:
“از منظري ديگر همچنين جاي نگاه تفصيلي به آن بخش از گزارههاي علوم كه به توليد
