
مخالف و متعارض با دين را قبول نكردهاند، نميتوان از تعارض ميان علوم انساني و دين سخن گفت و به فرض وجود چنين تعارضاتي، اين موارد به قدري نيست كه مجوّز توليد علوم انساني اسلامي يا بازسازي علوم انساني باشد. ايشان در توضيح اين مطلب مينويسد: “تعارض علوم انساني با دين بدين معناست كه نظريهاي مطرح شده است و اهل آن علم هم قاطبتاً آن را پذيرفتهاند، امّا اين نظريه با نصّ روايت يا آيهاي ناسازگار است. البته ممكن است در برخي نظريهها تعارض وجود داشته باشد، امّا تا زماني كه مكاتب متعدّد وجود دارد و قاطبهي عالمان، نظريههاي معارض دين را نپذيرفتهاند، نميتوان گفت تعارض بين علوم انساني و دين وجود دارد. به نظر ميرسد در علوم انساني اين تعارضها را به اين سادگي نميتوان اثبات كرد، يا لااقل اينگونه موارد آن قدر زياد نيست كه بتوان دم از بازسازي علوم انساني زد … موارد تعارض بايد آن قدر زياد باشد كه بگوييم ميخواهيم آن علم را بازسازي كنيم.”208
علاوه بر اين، آقاي ملكيان در نقد اين پيش فرض يعني تعارض علوم انساني موجود با برخي آموزهها و تعاليم دين درباره انسان، ميافزايد:
“معلوم نيست كه در مقام تعارض حتماً به نفع ظاهر گزارههاي ديني قضاوت كنيم. در اصول يا كلام ميخوانديم كه اگر ظواهر آيات و روايات با مستقلّات عقليّه ناسازگار بود، بايد از ظاهر آنها دست كشيد و دست به تأويل برد، تا آن مؤوّل با مستقلّات عقليّه بسازد. اين از لحاظ معرفت شناختي بدان معناست كه حتّي در معلومات بشر هم گاه چنان صلابتي وجود دارد كه اگر ميان آن و سخن خداوند ناسازگاري بود بايد سخن خدا را تغيير داد، منتها ظاهر را نه نص را. به نظر من اين صرفاً در مورد احكام فلسفي نيست بلكه در مورد احكام تجربي نيز گاهي صادق است.”209
ايشان اين اشكال مقدر را كه قياس احكام تجربي به احكام عقلي صحيح نيست و گزارههاي علوم انساني كه احكام تجربي هستند، چنين صلابتي ندارند، اينگونه، پاسخ ميدهند: “در حوزههاي ما متداول شده كه “تجربه بد است ولي عقل يك چيز خلل ناپذير است.” اوّلا “تجربه بد است” را ما از غربيها ياد گرفتهايم وگرنه ارسطو ميگفت: موادّ برهان شش قسم است كه يكي از آنها مجرّبات است. بعضي ديگر از فلاسفه هم همين را ميگفتند. بعداً پوپر گفت تجربه قطعيّت ندارد؛ چون مبتني بر استقرا است و استقرا منطقاً قابل دفاع نيست. در نتيجه اين تجربه يك دفعه از عرش بر زمين افتاد. [ثانيا] الآن هر كسي ميگويد: احكام تجربي ارزش ندارد، عقل ارزش دارد. مگر خود عقل چيست؟ چه ويژگياي دارد كه مصون از خطاست. عقل هم يك نيروي درّاكه است كه محدوديت هم دارد، مثل تجربه. چه دليل عقلي يا نقلياي بر اين اقامه شده است كه عقل محدوديت ندارد و حرفهاي آن حجّيت تامّه دارد.”210
نقد و سنجش
خلاصه انتقاد آقاي ملكيان بر پيش فرض تعارض علوم انساني موجود با برخي آموزههاي دين درباره انسان، آن است كه اوّلا تا زماني كه مكاتب و نظريههاي متعدّدي در علوم انساني وجود دارد و همه دانشمندان نظريههاي معارض با آموزههاي دين را نپذيرفتهاند، نميتوان گفت تعارضي ميان دين و علوم انساني وجود دارد، و ثانياً تعارضات ادّعا شده به اندازهاي نيست كه از توليد علوم انساني اسلامي يا اسلامي سازي علوم انساني بتوان سخن گفت و ثالثاً در مقام تعارض طبق برخي قواعد علم اصول لازم نيست حتماً به نفع ظاهر گزارههاي ديني حكم گردد بلكه اگر ظاهر آيات و روايات با مستقلّات عقليّه ناسازگار بود، ميتوان از ظاهر آنها دست كشيد و گزارههاي علوم انساني كه احكامي تجربي هستند تفاوتي با احكام عقلي و فلسفي ندارند.
به نظر ميرسد در اين مسئله اجمالاً سخن آقاي ملكيان قابل قبول است. اگر مهمترين عامل و انگيزه و پيش فرض توليد علوم انساني اسلامي يا بازسازي علوم انساني موجود، تعارض آنها با آموزههاي دين درباره انسان باشد، – چنانكه در اين نوشتار تاكنون بر آن تأكيد شده- بايد اعتراف كرد اين پيش فرض به همان دلايلي كه آقاي ملكيان گفتند، قابل دفاع نيست. امّا وقتي به كلام موافقان علم ديني در ايران مراجعه ميشود، ملاحظه ميگردد آنها متفطّن به اين مسأله بودهاند و هيچ كدام از تعارض علوم انساني موجود با آموزههاي دين درباره انسان، به عنوان عامل و پيش فرض توليد علوم انساني اسلامي، حرفي نزدهاند. حتّي برخي از آنان مانند آيت الله جوادي آملي با مبنايي كه پذيرفتهاند، به صراحت تعارض علم و دين را در واقع تعارض علم و نقل و شبيه تعارض دو نقل و داخل در محدوده دين دانستهاند و از راهكارهاي علم اصول براي رفع اين تعارض سخن گفتهاند. ايشان همانگونه كه قبلاً گذشت عقل را در معناي وسيع آن كه شامل علم تجربي هم ميگردد،211 به كار ميبرند و آن را منبع معرفت دين ميدانند و درباره تعارض آن با نقل ابراز ميدارند:
“عقل ميتواند با نقل معارض باشد؛ امّا تعارض عقل و دين سخن ناصوابي است، چنانكه تعارض نقل و دين نامعقول است، زيرا عقل در درون هندسه معرفت ديني جاي گرفته و منبع معرفتي آن قلمداد شده است. تعارض عقل و نقل به راههاي مختلفي قابل حلّ است. در مواردي كه عقل و نقل متباين هستند لازم است به يقين اخذ شود؛ مثلاً روايت يا آيهاي را كه با مطلب يقيني و برهاني عقل ناسازگار است از ظاهر خويش منصرف ميشود و آن را با معنايي موافق با دليل عقل تأويل ميبرند و اگر محملي براي آن نبود (بنا به نظر برخي) روايت مخالف با حكم صريح عقل را تأويل ميكنند و يا به بيان ديگر علم آن را به اهلش وا ميگذارند.”212
در قسمت قبل موضع مدل پاد درباره اين مسأله گذشت؛ طراحان اين مدل در توليد علوم انساني اسلامي، به صراحت ابراز داشتند كه پيش فرض آنها در توليد دانش ديني، نقص و بي كفايتي علوم موجود و به تعبيري تعارض آنها با آموزههاي دين نيست بلكه اين مدل راههاي دست يافتن به حقايق عالم را منحصر به فرايند، منابع و روشهاي رايج نميداند. اين قرائت از علم ديني، ضمن احترام به دستاوردهاي دانش امروز و حتّي بهره گرفتن از آنها در مراحلي، مدّعي وجود راهها و روشهاي ديگري در كشف واقعيت است.213
آقاي بستان يكي ديگر از موافقان علم ديني در ايران، ضمن تقسيم انگيزهها و عوامل طرح و بسط انديشه علم ديني به سه دسته معرفتي، اخلاقي و ديني و نيز بيان اين مطلب كه انگيزه عدهاي از صاحب نظران مسلمان از طرح انديشه علم ديني، دفاع از آموزههاي ديني در برابر دعاوي ناموجّه علوم جديد بوده است، نقصان علوم تجربي موجود را ناتواني آنها از احاطه بر همه عوامل طبيعي دخيل در پديدهها ميداند. او در اين باره معتقد است:
“علم تجربي در بهترين حالت به درك وجوهي از واقعيت نايل ميشود، امّا درك همه وجوه واقعيت طبيعي حتّي اگر ممكن باشد، معمولاً دور از دسترس است؛ بدين لحاظ، علم ديني ميتواند در مواردي اين نقيصه را نيز برطرف كند و وجوه ديگري از واقعيت و بخشي از عوامل طبيعي دخيل در پديدهها را كه از نگاه عالمان تجربي مخفي مانده آشكار سازد.”214
دكتر خسرو باقري يكي ديگر از مدافعان علم ديني، در كتاب مهمّش، هويّت علم ديني، از تعارض علوم انساني موجود با آموزههاي ديني، به عنوان انگيزه يا پيش فرض توليد علوم انساني اسلامي سخني نگفته است بلكه ايشان در جاي ديگر به صراحت ابراز ميدارد: “به وجود آوردن علمهاي ديني، نه به منزله دفاع از دين، بلكه صرفاً از آن رو است كه ما ميخواهيم كار و بار علم را گسترش دهيم.”215
بنابراين غالب مدافعان و موافقان علم ديني در ايران، تعارض علوم انساني موجود با آموزههاي دين درباره انسان را، پيش فرض و دليل روي آوردن به توليد علوم انساني اسلامي نميدانند و به نظر ميرسد از تعارض مذكور به عنوان پيش فرض توليد علوم انساني اسلامي، نميتوان دفاع كرد. لذا از اين جهت حق به جانب آقاي ملكيان است ولي همانگونه كه ملاحظه گرديد اغلب مدافعان علم ديني در ايران تعارض مذكور را پيش فرض توليد علوم انساني اسلامي نميدانند تا اشكالي از اين لحاظ متوجّه آنان گردد.
آقاي ملكيان در بخشي از انتقادشان بر پيش فرض مذكور، پس از ذكر اين مطلب كه اگر ظواهر آيات و روايات با مستقلّات عقليه ناسازگار بود، بايد از ظاهر آنها دست كشيد، مينويسند: “اين از لحاظ معرفت شناختي بدان معناست كه حتّي در معلومات بشر هم گاه چنان صلابتي وجود دارد كه اگر ميان آن و سخن خداوند ناسازگاري بود بايد سخن خدا را تغيير داد، منتها ظاهر را نه نص را.”216 درباره اين عبارت آقاي ملكيان، (باتوجه به اينكه ايشان در مباحث خود مشي تحليلي دارند و عنايت خاصي به ايضاح مفاهيم و درست به كار بردن كلمات مبذول ميدارند)، لازم است اشاره شود، درست است كه اصوليان معتقدند در صورت تعارض مستقلّات عقليّه با ظواهر آيات و روايات، مجازيم از ظاهر آنها دست برداريم “امّا حاشا كه مراد آنان از اين ديدگاه، تغيير سخن خداوند باشد! زيرا بسيار واضح است كه اصوليان براساس مبناي قويم ملازمه ميان حكم قطعي عقل و حكم شرع به چنين امري مبادرت ميورزند، امّا نه از باب صلابت معلومات بشري، تنها از آن حيث كه بشرياند، بلكه از آن جهت كه با حكم شارع ملازمه دارند و قانون ملازمه به صورت برهاني از قبل ثابت است و در غير اين صورت به هيچ رو، مجوّز چنين كاري را صادر نميكردند. در واقع با اين مبنا، اصوليان معتقدند كه در چنين فرضي كشف ميشود كه حكم واقعي خداوند، همان است كه عقل مستقل ميگويد و ظاهر نقل معارض، حكم خداوند نيست.”217 به احتمال قريب به يقين مراد آقاي ملكيان نيز همين توضيحي است كه بيان شد و مقصود از اين اشاره و تذكّر، تنها توجّه دادن به دقيق نبودن عبارت مذكور بود كه اعتراض برخي علما را در پي داشته است.218
4. امكان علم ديني
آقاي ملكيان در انتقادهايشان بر علم ديني، سه معنا و تصوّر از علم ديني را مطرح و نقدها و ايرادهايي به هريك وارد مي كنند و نتيجه ميگيرند اين معاني از علم ديني امكان تحقّق و وقوع ندارند. نكته جالب و قابل توجه آن كه ايشان در جايي تصريح ميكنند:
“صرف عدم موفقيّت برخي از كوششهايي كه در جهت ديني سازي و اسلامي سازي علوم و معارف بشري انجام گرفته است، دالّ بر عدم امكان تأسيس علم ديني و اسلامي نيست؛ زيرا صرف عدم وقوع يك امر دلالت بر عدم امكان آن نميكند.”219
در اين قسمت آن سه معنا و تصوّر از علم ديني كه ايشان مورد انتقاد قرار دادهاند، مطرح و انتقادهاي ايشان، سنجش و بررسي ميگردد.
الف) تصحيح علوم موجود
ايشان به صورت بسيار مختصر و گذرا اين معنا از علم ديني را اينگونه گزارش ميكنند: “شايد مراد از اسلامي كردن علوم اين باشد كه آنچه را در يكايك علوم عقلي و تجربي و تاريخي گفته شده است بر قرآن و روايات معتبر عرضه كنيم و از آن ميان هرچه را قرآن و روايات معتبر تصديق كردهاند، بپذيريم و بقيّه را وازنيم يا هرچه را قرآن و روايات معتبر تكذيب كردهاند وازنيم و بقيّه را بپذيريم و در هر صورت، مجموعه آنچه ميپذيريم يك علم اسلامي به حساب آوريم.”220ايشان پس از گزارش اين قرائت و معنا از علم ديني، انتقادهايي را بر آن وارد ميكنند كه عبارت است از:
“اولاً: چگونه اثبات ميكنيد كه كس يا كساني كه قرآن و روايات معتبر از آنان صدور يافتهاند در مقام بيان حقايق عقلي و تجربي و تاريخياي كه در علوم كشف ميشوند، بودهاند و يا اين حقايق را بيان كردهاند؟ (مسأله هرمنيوتيكي)؛ ثانياً: آنچه در فرآيند مذكور، ردّ يا قبول ميكنيد صرفاً بدين دليل ردّ يا قبول ميكنيد كه قرآن و روايات معتبر آن را تكذيب يا تصديق كردهاند يا علاوه بر اين بر اساس شيوههاي استدلال و معيارهاي ردّ و قبول خود آن علم نيز كار خودتان را توجيه معرفتي ميكنيد؟ درصورت اول، خروج از طور بحث كردهايد و سخنتان براي هيچ يك از عالمان آن علم اعتبار ندارد و در صورت دوم، رجوعتان به قرآن و روايات معتبر بيهوده بوده است. ثالثاً: به جاي آنچه ردّ ميكنيد چه رأي ديگري ميآوريد؟ و از كجا ميآوريد؟ علم نميتواند بدون رأي و نظريّه روزگار بگذراند … رابعاً: اين كار سلبي، شما را در موضعي صرفاً انفعالي قرار ميدهد. به تعبير ديگر، با
