
عالي اين نوع نگرش و همزيستي با طبيعت است. غير از تنظيم منظر در قالب تصويري محاسبهشده،حضور ايوان،روشنايي ميانه(سايهروشنها) را در بر گرفته و حد رابط بين فضاي خارجي و داخلي است كه در تعديل و تنظيم كيفيت هوا نيز كاملاً مؤثر است.
همزيستي با اقليم و محيط،حد مشترك فرهنگ (رفتارها)با طبيعت است. وروديها با سلسله مراتب ساختماني تعريف
ميشوند،جواب ودليل موازي خود را در تنظيم شرايط محيطي به دست ميآورند. عرصه ورودي مرز و حريم ويژه خود را دارا ميباشد و همراه با مكث توأم با در امان بودن از گرما و آفتاب است و حركتهاي ظريف به هشتي يا به فضاهاي تقسيم،زمان حس تحولات جوي ودر زمان گذشت و تغيير آرام گرماي بيرون به آسايش و خنكاي داخل است. پيوند دريافت فضاو ادراك منظرهها وتصاوير،كاملاً در امتزاج با احساس جسمي از گرما،خنكي،حركت هوا و دستيابي به آب ممكن ميشود. در درك درست از معماري سنتي منطقه كويري دستيابي به منابع آب بسيار مهم بوده است. در منطقه گرم و خشك بزرگترين نعمت آب است. جستجوي آبها زيرزميني و به وجودآمدن شبكه قناتها به همين منظور ،تأمين آب حيات و پاكيزگي جسم و روح بوده است. با آب،درخت و گياه رشد ميكنند. جلوي بادهاي شني و آلودگيهاي مختلف گرفته ميشود و آرامش سايههاي طبيعي مهيا ميشود. نعمت آب و درخت و گياه در منطقه كويري هميشه تمثيلي از بهشت بوده است كه جويهاي آب آن در چهارسو در حركت بودهاند. در نتيجه خيلي روشن است كه در معماري ايران اين بهشت جاي و مكان خاصي داشته باشد و به شكلي مركزي تمام فضاها را بهرهمند نمايد.در اين فرهنگ،به وجودآوردن و پيدايش باغها از اهميتي ويژه برخودار است و هر گاه ساختمان يا كوشكي نيز مطرح بوده است نفوذ و حضور همه جانبه آب و طبيعت در آنها امري اساسي تلقي شده است. پيدايش باغهاي ايراني به منظور به وجودآوردن و حفظ قسمتي از طبيعت حياتبخش است. تكه زميني در نزديكي قنات انتخاب ميشود. درخت و گياه كاشته ميشوند ومسيرآب در تمام ابعاد به حركت درميآيد تا تمام قسمتها را بهرهمند كند. تفكر و عبادت در برابر چنان مكاني آرام و خنك،بدون شك از طريق طبيعت و سپس تمثيل بهشت،انسان را در برابر سؤالات اساسي خويش قرار داده و طبيعت و نگاه به اين طبيعت دلنواز مقدمهاي است جاويدان به پرورش روح و عروج انسان به سوي آسمان.
3-7-9-چشمدل
براي درك مفاهيم معماري اين سرزمين بايد ديدگاه خاص فرهنگي را كه اين مفاهيم در درون آن به وجود آمدهاند شناخت و با آگاهي كامل دريافت نمود. جامعه سنتي در درون يك نظام معنوي زندگي ميكند كه هم از لحاظ كيفي وهم از لحاظ كمي جوياي هماهنگي و تناسب در حد كمال است. آفريدههاي آن چون معماري از جهانبينيهاي تام و كاملي مايه ميگيرند كه نيروهاي خلاقه انسان را عرضه ميكنند. فقط با توجه به آسمانهاست كه عدم تناهي فضا را ميتوان به وسيلة جهات اصلي كه به فضا جنبة كيفي ميدهند،محدود كرد. هر معناي ظاهري و حسي،معاني باطني دارد و هر صورتي در ظهور باطني آن كه عبارت از ذات و ماهيت دروني آن است همراه ميشود. درك معماري بدون يك سفر عاشقانه به زمينههاي ذهني و پنهان كه درآن عقل و علم واحساس پيوندي تنگاتنگ خوردهاند ناممكن است.پيرو شناسايي برخي ويژگيها و عناصر تشكيلدهنده شكل و صورت معماري،در راستاي تداومبخشي به اصول طراحي معماري نكات زير قابل ملاحضه ميباشد.
1.مفاهيم و اصول معماري در طول تاريخ با فرهنگ يك سرزمين انتقال يافته و تسري مييابند.
2.شكل معماري با تبعيت از ويژگيهاي محيطي و فلسفي به وجود ميآيد و عامل زمان،به علت ماهيت دگرگونسازي ساختار زندگي انسان،به عنوان ركن اصلي،فضاهاي جديد را شكل ميبخشد.
3.با توجه به اصل پايداري مفاهيم جوهري مستتر در هر پديده،ميتوان اصول انساني مذكور را در سير زمان حفظ نموده و از آنها به عنوان مفاهيم بنيادي و اساسي به مثابه الهام ،استفاده كرد.
4.در وفاداري به فرهنگ و هنر يكسرزمين،حفظ و تكرار اشكال گذشته موردنظر نبوده ودر طراحي و هنرونگاه پويا و خلاق از ضرورتهاي اوليه متقدم به شمار ميآيد.صورت برگردان معني گذشته لزوماً ديگر در روند زندگي فعال كاربرد ندارد و نيازمند ايجاد صور جديد و پيرو مفاهيم پايدار است.
5.معماري،انتقالدهنده معني است و نه شكل.
6.پرداختن به معماري به اصطلاح علمي،به معناي اين نيست كه بايد الزاماً از فلسفه علمگرا و عقلاني فرهنگهاي بيگانه تقليد كرد.در دنياي ارتباطات ،اطلاعات و دانش و فن و تكنولوژي ،متعلق به تمدن بشري است و ميتوان به خوبي از آن بهره جست به شرط اين كه اصول فلسفي و فرهنگي در چارچوب اصول خود حفظ شود.
7.هنر والا با تقليد سروكار ندارد و اثري كه فاقد پويايي،نوآوري،احساس حقيقت و خلاقيت زمان خويش باشد بدون شك فاقد اعتبار بوده وبه هيچوجه راهگشا نيست.
8.شكل تثبيت شدهاي براي برگردان مفهيم فرهنگ وجود ندارد و براي اعتلاو پيشبرد هنر و معماري يك سرزمين ميتوان با بهره جستن از نوآوري هوشمندانه به ايناهداف متعالي نائل آمد.
9. شكل،داراي مفاهيم سمبليک36وتمثيلي37 است وساختمان تركيبي عناصرمعماري،نميتواند خارج از شناخت هاي فرهنگي به طور انتزاعي و مجرد حركت کند.تجربه هنرو معماري مدرن كه قطع رابطه بين محيط،تاريخ و سنت بوده ،نشانه بارزي از يك تجربه شكستخورده است كه در آن عامل محيط و فرهنگ به نام نوآوري ناديده گرفته شده. است.
10..نشانه و نماد را ميتوان در كلية پديدههاي به وجودآمده و تمدن بشري مشاهده كرد. فلسفه،ادبيات ،علم،هنرو…نگاه پويا به عنوان زبان جديدي در معماري قادر به استخراج اين علائم است.
11.معماري داراي دو ركن اصلي فرهنگي و علمي است و هر گاه در سير زمان يكي از اركان سست و ضعيف گردد،نتيجه حاصله ناكافي و ناتمام رشد مينمايد. در اين رشته (معماري)علم مهندسي و احساس خلاق،دو بال اساسي ابداع اثر بوده و احاطه و تسلط و توجه به هر دو زمينه از ضروريات پايه اين علم و هنر ميباشد. در روند شكلگيري معماري عوامل گوناگوني مانند اقليم،مصرف،عملكرد،مصالح و فنون،نيروي انساني،اقتصاد ساختمان و…بركالبد نهايي تأثير ميگذارند.در كنار روند تأثيرگذاري عوامل مادي،فيزيكي،محيطي-اقليمي،شكل و فضاي بنا در بعد فرهنگي،تمثيلي و هنري،بايد از كليه آرمانها و ارزشهاي يك جامعه برخودار باشد.
روح فرهنگي جاري در بنا،متأثر از كليه عوامل معنوي،بخش زنده علومانساني و هنر ابداعي شهودي متصل به فرهنگ اصيل سرزمين است. پيامد اين حضور،ساختمان از بعد صرفاً مادي كالبدي خود خارج گشته و مفاهيم فرهنگي،پيام،نشانهشهري،ارزشهاي ديرينه و پايدار آن گامهايي خواهند بود به سوي ماندگاري اثر،اثري كه در اذهان همگان به عنوان شاخص در منطقه و يا هر تجمع انساني ديگري نقش خود را ايفا مينمايد.اثر معماري برخودار از روح و فرهنگ يك سرزمين،در تجلي كالبدي خود،پيامآور بسياري از عوامل محيطي پنهان جامعه بوده ودر بياني انتزاعي در تركيبات هندسي و فضايي معماري،انتقالدهنده معنويت،اصالت و حقيقت وجودي خود،همانند هنرهاي ديگر ميباشد كه انسان در برابر و به هنگام دريافت آن به مقام والاي فرهنگي خود ارتقا مييابد.اثر معماري شاخص و ماندگار،به لحاظ تسري كلية عناصر ميراث فرهنگي و هنري محيط،جلوهاي خاص به خود گرفته و در كنار ديگر تظاهرات و توليدات محيط مصنوع،به عنوان معنا ووزن فضايي شهري،موقعيت ويژهاي در ذهن مردم به دست ميآورد. ملحوظ داشتن عوامل بنيادي،فرهنگي و هنري در بنا،يك اثر ساختماني معمولي و بيهويت و روح را به سوي يك معماري كامل و شاخص سوق ميدهد. اثري كه آرمانها،تاريخ و فرهنگ،ذوق و انديشه و هنر يك جامعه در آن نهفته است.
3-8-پيدايش فرم در معماري ايراني
آثار موجود در معماري ايراني مجموعهاي به هم مرتبط هستند كه در طول قرون متمادي تحول يافتهاند.درنگاهي به سير تحول معماري،پرداخت به تاريخ تحول فرم در معماري و خاستگاه آن از ضرورت برخودار ميشود. شناخت آن كه فرمهاي اوليه در چه دوراني شكل گرفتهاند،چگونه به تكامل رسيده و تبديل به فرمهاي اصلي شدهاند،و چگونه منشاء الهام براي آثار بسياري در طول قرون متمادي بودهاند،موضوعي است كه داراي اهميت در شناخت راز و رمز معماري غني و توانمند ايراني است.هنگامي كه از فرم معماري بحث ميشود،بايد در نظر داشت كه منظور تيپولوژي فرمها است،كه در چهارچوب مباحث تيپولوژي در معماري مطرح ميشود. يعني فرم ميتواند به پلان اطلاق شود،و يا به شكل و حجم ،ويا به هر دوي آنها.بنابراين فرم معماري واجد فضايي ميباشد.
فرمهاي اوليه كه در چهارچوب بحث تيپولوژي ميتوانند قابل طرح باشند،عمدتاً فرمهايي ساده بودهاند كه خود در قالب يك بناي كامل شكل گرفتهاند. تحول و تكامل اين فرمهاي ساده در قالب “فرمهايي مركب”بناهاي ديگري را به وجود آورده است كه جريان تكامل تاريخي معماري ايران را ميتوان بر مبناي اين تحولات مورد ملاحظه قرار داد.
3-8-1-فرمهاي ساده
همانگونه كه اشاره شد،عمده فرمهاي ساده،فرمهايي هستند كه از حداقل عناصر تشكيل شدهاند و عمدتاً خود در قالب يك بنا تجلي يافتهاند،حتي در برخي از اين فرمها تشخيص آن كه فرم مذكور تركيبي از عناصر است نيز بسيار مشكل ودر حقيقت غيرعملي است. از فرمهاي ساده كه در اين زمينه ميتوان نام برد،كه عمدتاً بر اساس ابنيهاي كه در هزاره قبل از ميلاد به دست آمدهاند به شرح زير ميباشند:
3-8-1-1-صفه يا تخت
صفه يا تخت خود واجد جايگاهي ممتاز در معماري دوران اوليه بوده و به شكل يك فرم ساده اوليه كه داراي مشخصههاي فضايي و كاربردي ميباشد قابل طرح است .از اولين فرم هاي صفه يا تخت كه قابل شناسايي هستند ميتوان محرابهاي آتش در پاسارگاد را نام برد . پلكاني به صفهاي منتهي ميشود كه در بالاي اين صفه آتش قرار گرفته و مراسم نيايش آتش در اطراف آن برگزار ميشود. در اينجا صفه يك فرم ساده و تيپولوژيك معماري است كه واجد مشخصه فضايي بوده و از آن به صورت عملكردي خاص استفاده ميشده است. همين صفه و پله حاشيه آن را در يك وضعيت استثنايي و در مقياسي بسيار عظيمتر در قالب زيگوراتهايي ميتوان مشاهده كرد كه معبد چغازنبيل نمونه بارز آن است.عليرغم آنكه محرابهاي آتش در پاسارگارد سالها بعد از معبد چغازنبيل شكل يافتهاند ولي بدون ترديد اگر به معماري دوره عيلامي قبل از ايجاد زيگوراتها را در مقياسهاي بسيار كوچكتري شكل ميدادهاندخواهيم بود.
3-8-1-2-برجها و منارها
برجها و منارها در اشكال اوليه خود يك بناي مستقل و محلي براي نگهداري و نيايش آتش مقدس بودهاند كه در ضمن آن كه از يك فرم ساده تشكيل شدهاند كاربرد و مشخصههاي فضايي داشتهاند. كعبه زرتشت واقع در نقش رستم و يا برج آتش فيروزآباد از نمونههاي اوليه اين برجها و منارها هستند.
هنگامي كه به كعبه زرتشت نگاه ميكنيم شاهد همان پلكان محراب آتش در پاسارگارد هستيم كه به جاي آن كه به صفهاي ختم شود. صفه در داخل برجي مكعبي قرار گرفته است كه به نوعي حفاظت شده و در مقياس عظيمتر است. هنگامي كه به برج آتشفيروزآباد نگاه ميكنيم باز هم شاهد همان محراب آتش پاسارگارد هستيم كه مقياس صفه از لحاظ ارتفاع افزايش بسيار يافته وپلكان به جاي ان كه مستقيم به صفه دسترسي يابد به صورت مارپيچ با صفه تلفيق شده وشكل جديدي را به صورت يك منار و يا برج آتش به وجود آورده است.بنابراين شايد از لحاظ تحول تيپولوژيك برج و منار را بتوانيم منبعث يافتهتر از صفه ودر قالب مقياسي بسيار عظيمتر از لحاظ ارتفاعي در نظر بگيريم. ليكن از آنجايي كه اين فرم خود واجد شخصيتي منحصر به فرد،در طول دوران تكامل معماري ايران ميشود آن را به عنوان يك فرم ساده اوليه ميتوان عنوان كرد.
3-8-1-3-ايوان
عليرغم آنكه در دوران تكامل تاريخي معماري ايران،شاهد تلفيق ايوانها با فرمهاي ديگر در قالب اشكال پيچيده ساختماني هستيم،ليكن در اشكال اوليه ايوانها واجد يك فرم ساده ومشخصة اصلي در بسياري بناها بودهاند.در اين اشكال اوليه شاهد دو نوع
