
ا تنیدگی و خصومت است که با قرار گرفتن در موقعیتهای گوناگونی از ناکامیهای واقعی یا خیالی، آسیبها، تحقیرها، تهدیدها یا بی عدالتیها برانگیخته میشود که ممکن است به پاسخهای غیر ارادی مانند افزایش فشار خون، ضربان قلب، تعریق و افزایش فشار خون منجر شود. خشم به طور معمول به یک هدف بیرونی منتقل میشود. همچنین واکنشهای رفتاری میتواند طیفی از اجتناب از منشأ خشم تا خشونت کلامی یا رفتاری را در بر گیرد. اگر چه خشم هیجانی طبیعی و گاهی مفید است ولی خطرهایی نیز به همراه دارد. وقتی خشم خارج از کنترل و مخرب باشد، میتواند به مشکلاتی در کار، روابط بین فردی و کیفیت کلی زندگی منجر شود. بررسی آمار و اطلاعات نشان میدهد که در چند دهه اخیر، خشم و پرخاشگری افزایش یافته است و شواهد تجربی زیادی آثار مخرب خشم در روابط انسانی نشان داده اند (شکوهی یکتا و همکاران، 1387).
در لغت نامههای فارسی خشم به غضب، غیظ، قهر، سخط و مقابل خشنودی معنا شده است (فرهنگ دهخدا). البته غیظ به معنای شدت غضب و برافروختگی و هیجان فوق العاده روحی است که پس از مشاهده ناملایمات به انسان دست میدهد (مکارم شیرازی و دیگران، 1361).
از جمله کلماتی که به خشم اشاره دارند عصبانیت است و آن به حالت کسی اطلاق میشود که از نظر روحی ناراحت است و تعادل قوای ارادی و تسلط خود را بر اثر ناراحتی و خشم از دست داده است (فرهنگ دهخدا). در اصطلاح روان شناسی تعاریف متعددی از خشم ارائه شده اند. طبق نظر برخی از روان شناسان، همچون بسیاری از هیجانات دیگر، تعریف عینی خشم نیز دشوار است و این به خاطر آن است که مفهوم خشم با واکنشهای هیجانی همنوع مثل نفرت، پرخاشگری و خصومت در میآمیزد (پورافکاری، 1380).
بنابراین در اینجا با تکمیل یکی از جامعترین تعاریف، برای دست یابی به تعریفی نسبتاً جامع و مانع، میتوان گفت: «خشم یک واکنش هیجانی نسبتاً قوی است که در انواعی از موقعیتهای حقیقی و خیالی همانند به بند کشیده شدن، مداخله بیمورد دیگران، ربوده شدن متعلّقات و مورد تهدید یا حمله واقع شدن ظاهر میگردد و با برانگیختگی فیزیولوژیک و افکار ستیزه جویانه همراه است و اغلب رفتارهای پرخاشگرانه به دنبال دارد. » (مصباح و دیگران، 1374).
چارچوب مفهومی پرخاشگری
تعاریف پرخاشگری
عبارت است از حالت منفی ذهنی همراه با نقصها و انحرافات شناختی و رفتارهای ناسازگارانه و همچنین به رفتار آشکار اعم از فیزیکی و کلامی اطلاق میشود که منجر به آسیب به شخص، شیء و یا سیستم دیگری میشود و از سه مؤلفه تشکیل شده است: 1-رفتار پرخاشگرانه: عبارت است از رفتار قابل مشاهده که با قصد آسیب رساندن انجام میشود، 2- احساس پرخاشگرانه: حالت هیجانی است که زیربنای پرخاشگری و خصومت است که خشم نیز نامیده میشود و3- افکار پرخاشگرانه: نگرش پرخاشگرانه فراگیری است که فرد را بهسوی رفتارهای پرخاشگرانه سوق میدهد و خصومت نامیده میشود (اسکودوسکی، کازینو و گرمن8، 2004).
پیش از بیان تعاریف، معنای لغوی «پرخاشگری» را مورد بررسی قرار میدهیم. رایکرافت9 (1969) در واژهنامه انتقادی روان تحلیلگری خود، پس از ذکر معنای پرخاشگری به عنوان پویایی، ابراز وجود وسعت فکر و کشانندگی، اشاره میکند که این اصطلاح از واژه لاتین اَدگرادیار10 گرفته شده که به معنای «به طرف جلو حرکت میکنم» است. واژههای دیگری که از همین ریشه اشتقاق یافته عبارتند از: واژههایی که حرکت به طرف جلو، خارج، عقب و داخل را نشان میدهند (بشیری، 1379).
مک دوگال 11 (1908)، در کتاب روان شناسی اجتماعی، پرخاشگری را به منزله یک غریزه تعریف کرده است. گروه ییل12 (1939)، هر رفتار ناشی از ناکامی را پرخاشگرانه تلقّی نموده اند. بندورا13 (1974)، اعمالی را که به آسیب شخصی روان شناختی یا جسمانی یا تخریب مالی منجر میشود، پرخاشگرانه دانسته است. آدلر14 بیان میکند که پرخاشگری در هرگونه تجلّیِ «میل به قدرت» ابراز میگردد. فروید15 «غریزه مرگ» در رفتار هشیارانه را پرخاشگری دانسته است. برکوویتز16 (1979)، پرخاشگری را عملی میداند که به آسیب رسانی عمدی به دیگران منتهی میگردد (بشیری، 1379).
در تعریف پرخاشگری گفته میشود، پرخاشگری را میتوان رفتار به قصد آزار و صدمه فردی که برای احتراز از این اقدام برانگیخته شده است تعریف کرد. در یک تعریف دیگر گفته شده است: «پرخاشگری معمولا به رفتاری اطلاق میشود که قصد از آن صدمه رساندن (جسمانی یا زبانی) به فرد دیگر با نابود کردن دارایی افراد است. واژه اصلی در این تعریف قصد است. کاپلان17 و دیگران میگویند: «پرخاشگری عبارت از رفتاری است که در جهت صدمه زدن و یا آسیب رسانیدن به موجود زندهای بروز کرده به گونهای که این موجود قاعدتاً از چنین رفتاری اجتناب میورزد. » در تعریف دیگری که اتکیسون18 در کتاب مقدمهای بر روانشناسی آورده است: «پرخاشگری معمولا به عنوان یک رفتار تعریف میشود که در آن قصد صدمه زدن به شخص دیگری ملحوظ میباشد که این رفتار میتواند به صورت فیزیکی یا کلامی باشد. » و در یک نتیجهگیری کلی میتوان گفت قصد و هدف در پرخاشگری محور اینگونه رفتارها میباشد که باید آن را از دیگر رفتارهای فرد متمایز نمود (شریعتی رودسری، 1376).
طبقه بندی پرخاشگری
از دیدگاه کلی، میتوان گفت که دو نوع پرخاشگری بازشناخته و تعریف شده اند: پرخاشگری درونزاد یا سرشتی و پرخاشگری برونزاد یا واکنشی. اما پس از ایجاد چنین تمایزی، باز هم مسأله وجود و عدم غریزه پرخاشگری در انسان پابرجا میماند (دادستان، 1367).
برکوویتز در سطح انسانی، پرخاشگری ابزاری را از پرخاشگری برانگیخته بازشناخته و پرخاشگری را به منزله رفتاری تلقّی کرده است که به هدف وارد کردن آسیب به شخصی یا شیئی صورت میپذیرد و ممکن است آشکار (در سطح جسمانی و کلامی) یا ناآشکار (در سطح فکر) باشد (بشیری، 1379).
فراوانی پرخاشگری
رفتارهای پرخاشگرانه و خشونتبار در جوامع بشری در حال گسترش است و جامعه ما مستثنی از این موضوع نیست. طبق آمارهای اعلام شده توسط پزشکی قانونی کشورمان در سال 1385، 42 درصد معاینات پزشکی قانونی مربوط به صدمات و جراحات ناشی از نزاع است و بیشترین دستگیر شدگان مربوط به جرائم ضرب و شتم، ارعاب، قتل عمد، تهدید و چاقوکشی هستند (نعمتی، 1388).
بر اساس گزارش دایره آگاهی فدرال آمریکا در سال 1988، 1566220 مورد جرایم خشونت آمیز از قبیل تجاوز به عنف، سرقت، اِعمال زور و تهاجم منجر به ضرب و جرح روی داده است. مقایسه این آمار با یک سال قبل از آن، 16% افزایش را نشان میدهد. (سادوک19، 1993).
بر پایه گزارشی که از مرکز جرم شناسی اداره تحقیقات فدرال چهار سال بعد یعنی 1992 ارائه شد، میزان جرم و جنایت به رقمی بالغ بر 1932274 فقره رسیده است. از این تعداد 109063 فقره تجاوز به عنف و 23760 فقره مربوط به آدمکشی بوده است. تحقیقات نشان میدهد که میزان جرم و خشونت در مناطق شهری بیش از مناطق روستایی است. آدمکشی در بین کسانی که همدیگر را میشناسند شایعتر بوده و بیش از 50% آن با اسلحه گرم صورت گرفته است. در آمریکا، آدمکشی دومین علّت مرگ و میر در بین سنین 15 تا 24 سالگی است. آدمکشی در بین گروههایی که از نظر اجتماعی اقتصادی در سطح پایینتری هستند، شایعتر است (سادوک، 1993).
یکی از بدترین پیامدهای پرخاشگری، جنگها و خشونتهای بین انسانهاست. این موضوع در سطح جهانی و گستره وسیعی از زندگی اجتماعی بشر در طول تاریخ مشاهده میشود. تحقیقات نشان میدهد که در خلال 5600 سال تاریخ مدوّن انسان، 14600 جنگ به ثبت رسیده است که طول آن بیش از 6/2% کلّ سالهای عمر بشر است (بشیری، 1379).
نظریههای مربوط به خشونت و پرخاشگری
در حوزه علوم انسانی و اجتماعی سه رهیافت عام در مورد تبیین خشونت و پرخاشگری وجود دارد که به گونهای خاص به خشونت و پرخاشگری ورزشی نیز تعمیم داده شدهاند. این سه رهیافت را میتوان رهیافتهای زیستشناختی، روانشناختی و جامعهشناختی نام نهاد (محسنی تبریزی و رحمتی، 1381).
1) رهیافت زیستشناختی
کهنترین و شناختهشدهترین تبیین در مورد پرخاشگری و خشونت انسان معطوف به این نگرش است که انسان به دلیل طبیعتزیستیاش تا حدودی برای ارتکاب خشونت «برنامه ریزی» شده است. به رغم پیروان این دیدگاه بدبینانه، انسان مانند بسیاری دیگر از انواع حیوانی دارای سائقی فطری برای دست یازیدن به خشونت و پرخاشگری است که تنها هراس از تنبیه آن را مهار میسازد. رهیافت زیستشناختی در قالب چند تئوری به تبیین منشاء خشونت و پرخاشگری انسان پرداخته است که مطرحترین آنها، موسوم به «تئوری رفتار غریزی» است (محسنی تبریزی و رحمتی، 1381).
الف)تئوری رفتار غریزی
تئوری رفتار غریزی با نام فروید و لورنز پیوند خورده است. به زعم فروید کلیه رویدادها و فعالیتهای انسان-کنشها، اندیشهها، احساسات و آرمانها تحت حاکمیت و تعیین نیروهای غریزی قدرتمند، به ویژه نیروی جنسی و پرخاشگری قرار دارند. فروید انسان را موجودی اساساً مکانیکی در نظر میگیرد که قوانین طبیعی مشابه با سایر موجودات زنده بر رفتار او حاکم است (جیل و زیگلر20، 1992).
به نظر فروید، رفتار انسان بر اساس قانون بقای انرژی و از طریق نوع منحصر به فردی از انرژی تحریک میشود. به نظر وی، جلوههای ذهنی انگیزشهای فیزیکی به شکل آرزوها جلوهگر میشوند که همان غرایزند. غرایز نشانگر حالتی ذاتی هستند که در پی تخلیه تنشها میباشند. کلیه فعّالیتهای انسان مانند فکرکردن، یادآوری و خواب توسط غرایز تعیین میشوند و به تعبیر فروید، غرایز «علت غایی کلیه فعّالیتها» به شمار میآیند. فروید با اذعان به وجود احتمالی غرایز بیشمار، دو دسته از غرایز را تحت عنوان غریزه بقا و غریزه مرگ به عنوان غرایز اصلی تشکیلدهنده طبیعت بشر در نظر میگیرد. غریزه بقا دربردارنده نیروهایی است که در جهت حفظ و بقای فرایندهای حیاتی عمل میکنند و ضامن تکثیر نوع بشر هستند. به نظر وی، انسان با یک غریزه مرگ نیز زاده میشود و این غریزه هنگامی که معطوف به درون گردد به صورت تنبیه و مؤاخذه خود ظاهر میگردد و در موارد افراطی منجر به خودکشی میشود. این غریزه هنگامی که متوجه برون گردد به صورت خصومت، خشونت، آزار و اذیت، تخریب و قتل تجلی مییابد. غریزه بقا با قرار گرفتن در برابر غریزه مرگ خصلت خود ویرانگری را متوجه بیرون و دیگران میکند. به نظر فروید، انرژی ویرانگر از طریق فعّالیتهای مجاز اجتماعی مانند بازیها و فعّالیتهای ورزشی تخلیه میشود و یا اینکه از طریق پرخاشگری، معطوف به دیگران میشود (مایرز21، 1994).
لورنز22 مانند فروید بر این باور است که انسان دارای میل طبیعی به ارتکاب خشونت است. رفتار در وهله نخست نتیجه یک انگیزه عمده درونی به سوی عمل است نه عکس العمل در برابر شرایط طبیعی و تنها یک محرک طبیعی این عمل را آزاد میکند. لورنز استدلال میکند که انسانها مانند سایر انواع حیوانات دارای غریزههای پرخاشجویانه هستند. به عنوان مثال، هر انسانی به طور طبیعی تمایل به حفظ سلامتی و داراییهای خویش دارد. پرخاشگری اساساً از یک غریزه موروثی جنگیدن سرچشمه میگیرد و در جریان تکامل، به خاطر سودمندیهای فراوانی که دارد پرورش و توسعه مییابد. مثلاً جنگ سبب پراکندگی جمعیت در عرصهای گستردهتر میشود و به اینترتیب حداکثر بهرهبرداری از منابع طبیعی موجود را میسر میکند (بارون و بایرون23، 1994).
به زعم لورنز، هنگام چارهاندیشی در مورد کنشهای خشونتآمیز در جامعه، به جای غفلت از غریزههای طبیعی باید به محیطهای مهارشدهای توجه داشت که مجال و فرصت تخلیه پرخاشگری را در بستر اجتماعی مناسب و سودمندی فراهم میسازند. نکته تأمل برانگیز در دیدگاه لورنز این است که انرژی پرخاشجویانه در افراد انسانی پیوسته در حال انباشت است و در نهایت باید تخلیه شود و هر چه این انرژی بیشتر متراکم شود با شدت بیشتری
