
فناوري منجر ميشوند و بيان وجوه تفاوت بين ملزومات نگاه ديني يا سكولار در بخشي ديگر از گزارهها كه فقط واقعيت را تبيين ميكنند، در بررسيهاي علم ديني، خالي به نظر ميرسد.”91
ايشان همين مشكل را به شكل ديگر در بررسي سهم دين و معارف آن در ارتباط با سه مؤلّفه اصلي تشكيل دهنده هر علم، يعني موضوع، روش و غايت، جاري ميداند.92
فصل دوم:
گزارش و سنجش ديدگاه دكتر عبدالكريم سروش
مقدمه
ديدگاه دكتر عبدالكريم سروش درباره علم ديني، در سه دهه اخير با فراز و فرودهايي همراه بوده است. ايشان در اوايل دهه 60 در سه مقاله “موضوع، روش، اعتبار، مسائل و مشكلات علوم انساني و تفاوت آنها با ساير شاخههاي معرفت”، “علوم انساني در نظام دانشگاهي” و “هويت تاريخي و اجتماعي علم”93 ضمن بيان نكاتي درباره فلسفه علوم انساني، به تبيين قرائت خود از علم ديني و اسلامي ميپردازد. او در اوايل دهه 70 در گفتار “اسلام و علوم اجتماعي؛ نقدي بر ديني كردن علم”94 جريان ديني كردن علم در جهان اسلام را مورد انتقاد قرار ميدهد. ايشان در اواخر همين دهه در مصاحبهاي95، در عين قبول امكان علم ديني، آن را مطلوب نميداند و نهايتاً در اواخر دهه 80 در نوشتار “راز و ناز علوم انساني”96 با لحني آرام و از سر خيرخواهي، توصيههايي در زمينه توليد علم ديني ارائه ميكند.
در بخش اول اين فصل ديدگاه ايشان درباره علم ديني در دهه 60 كه رويكردي مثبت و ايجابي به علم ديني است، گزارش و تقرير ميگردد و در بخش دوم ديدگاه ايشان در دهه 70 كه رويكردي انتقادي و سلبي به علم ديني است، تقرير و گزارش خواهد شد و مهمترين انتقادهاي ايشان مورد نقد و سنجش قرار خواهد گرفت.
بخش اول: رويكرد مثبت و ايجابي به علم ديني
در اين بخش ديدگاه دكتر سروش در دهه 60 كه رويكردي مثبت و ايجابي به علم ديني است، تقرير و گزارش ميگردد. بحثهاي ايشان درباره علم ديني در هر دو رويكرد ايجابي و سلبي، بيشتر متمركز بر علوم انساني است. ايشان چه آن زمان كه مدافع علم ديني هستند و چه آن دوره كه از اين ايده انتقاد ميكنند، از علوم طبيعي و ديني شدن يا نشدن آنها، بحث چنداني نميكنند و از همين روست كه بحث خود درباره علم ديني را با مباحث فلسفه علوم انساني آغاز ميكنند.
1. مقصود از علوم انساني
دكتر سروش به تبعيّت از فيلسوفان تحليلي، قبل از شروع بحث و پرداختن به برخي نكات مهم درباره فلسفه علوم انساني و نيز تبيين قرائت خود از علم ديني، به بيان مقصود خود از موضوع بحث يعني علوم انساني ميپردازد و با ذكر حدود و قيودي، موضوع بحث را براي خود و مخاطب روشن ميكند.
مقصود ايشان از علوم انساني، رشتههايي است كه در عرف جوامع دانشگاهي، علوم انساني ناميده ميشوند، البته با چند قيد.
“اولا علوم انساني تئوريك و مولّد مورد نظر ماست، نه آن دسته از علوم انساني مصرف كننده تئوريها مانند بانكداري، مديريت و غيره.
ثانياً امروزه علوم انساني ميگويند و در آن فلسفه و الهيات را هم ميگنجانند. ما در اينجا فلسفه و الهيات را جزء علوم انساني نميگيريم … بنابراين چند رشته علم به طور مشخص در اينجا مورد بحث ما خواهند بود كه جامعه شناسي، علوم تربيتي، علوم سياسي، اقتصاد و روان شناسي جزء آن هستند.
استثناي سوم كه بايد بكنيم دانشهاي اعتباري است. بنابراين، حقوق و اخلاق و زبان و ادبيات را هم از علوم انساني خارج ميكنيم …”.97
لذا مقصود دكتر سروش از علوم انساني معناي گسترده آن نيست بلكه در اين بحثها مصاديق خاصي از علوم انساني مراد ايشان است كه عبارتند از: جامعه شناسي، علوم سايسي، اقتصاد، علوم تربيتي و روان شناسي.
2. تجربي بودن علوم انساني
به عقيده ايشان:
“علوم انساني علماند به معناي اخصّ كلمه يعني علوم انساني تجربي، فلسفه نيستند، عرفان نيستند و انسان شناسي به معناي جامع و كامل كلمه هم نيستند؛ بلكه مدّعياند كه آن مقدار از شئون و اطوار و رفتار انساني را فرا ميگيرند كه تجربه اجازه ميدهد. آن دسته از شئون و اطوار انساني كه به دام تجربه نميافتند و به قالب نظمهاي تجربه پذير در نميآيند از اين علوم بيرون ميمانند.”98
او اين تذكر را ميدهد تا نتيجه بگيرد كه هر دانش را با توجه به هدف، موضوع و روش آن بايد مورد ارزيابي و سنجش قرار داد و درباره تواناييها و كاستيهايش داوري كرد.99
به باور او علوم انساني يك ويژگي اساسي دارند و آن اين است كه آنها انسان شناسي تجربياند نه انسان شناسي به معني اعم كلمه. بنابراين صحيح نيست گفته شود اين انسان شناسي ناقص و نادرست است چون عرفان و فلسفه و بسياري از معارف ديگر در آن نيست.100
او در صدد بيان اين مطلب است كه از علوم انساني با در نظر گرفتن روش، هدف و توانايياش بايد انتظار داشت و در همين حيطه بايد دربارهاش قضاوت كرد؛ بنابراين نبايد گفت علوم انساني، جميع معارف موجود درباره انسان را به ما ارائه نميكنند، پس ناروا و مذموماند. انسان شناسي تجربي نوعي نگاه به انسان است در كنار ساير نگاههاي فلسفي، عرفاني و ديني. هركدام از اين نگاهها ارزش و جايگاه خود را دارد و هيچكدام ما را از ديگري بي نياز نميكند. علوم انساني و انسان شناسي تجربي، مدّعي نيستند تمام معارف و حقايق درباره انسان را به ما عرضه ميكنند. آنها از عينك و منظر تجربه به انسان مينگرند و به همين ميزان از انسان و شئون و رفتار و ويژگيهايش سخن ميگويند.
3. تعريف علوم انساني
دكتر سروش پس از ذكر تعاريف مختلفي از علوم انساني و نقد آنها، اعتراف ميكند كه ارائه تعريفي جامع و مانع از علوم انساني دشوار است و خود اينگونه علوم انساني را تعريف ميكند:
“علوم انساني علوم هستند كه رفتارهاي جمعي و فردي و ارادي و آگاهانه و ناآگاهانه انسان را به قالب نظمهاي تجربهپذير ميريزند.”101
او جامعه شناسي، اقتصاد، علوم تربيتي، علوم سياسي و روان شناسي را داخل در اين تعريف ميداند و با توجه به امكان تعريف هر علم از سه طريق موضوع، هدف و متد، معتقد است تعريف او نوعي تحديد موضوع همراه با تكيه بر متد است.102
به باور او علوم انساني را از طريق هدف و غايت هم ميتوان تعريف كرد و گفت: “هدف اين علوم اين است كه پيش بينيهاي تجربه پذيري در مورد رفتارهاي انسان ارائه بدهند.”103 او اين تعريف را نسبتاً جامع ميداند كه دانشهايي ماننند فلسفه، عرفان و اخلاق را بيرون نگه ميدارد.104
هر دو تعريفي كه دكتر سروش از علوم انساني ارائه كرد بر تجربه و روش تجربي تأكيد و تمركز دارد. او خود تصريح ميكند “اينكه گفتيم نظمهاي تجربه پذير، اشاره به روش تجربي دارد.”105
4. تفكيك مقام گردآوري106 از مقام داوري107
يكي از مباحث مهم فلسفهي علم كه گويا اولين بار108 كارل پوپر آن را مطرح كرد109 تفكيك دو مقام گردآوري و داوري در علم است. دكتر سروش به جدّ و جهد از اين موضع دفاع ميكند و به نظر ميرسد ديدگاه او درباره علم ديني، قويّاً مبتني بر اين موضع است.
او در اين باره مينويسد: “…آنچه علوم تجربي را تجربي ميكند اين نيست كه محتواي اين علوم از طريق تجربه گردآوري ميشوند، بلكه اين است كه محتواي اين علوم از طريق تجربه داوري ميشوند… تجربه تور علم است ولي تنها تجربه نيست كه تور علم است. خيلي چيزهاي ديگر هستند كه آنها هم ميتوانند در مقام شكار به كار روند و براي ما مواد خام علمي گردآوري و تهيه كنند… همه ابزار شكارند. عمده اين است كه ما به كمك آنها بتوانيم عناصر و مواد خام شكار كنيم ولي مواد خام، علم نيستند. علم، معرفت سامان يافته و نظام دار و مدلّل و تجربه پذير و تأييد شده است. و اين تجربه و تأييد و تميز صحيح و سقيم، در مقام داوري پيش ميآيد نه در مقام گردآوري… مقام اول جمع كردن مواد است، بدون اينكه در اين مقام بدانيم اين موادّي كه جمع ميكنيم شايستگي دارند يا ندارند؛ مقبول خواهند افتاد يا مقبول نخواهند افتاد … پس از اينكه شكار كرديم مقام ديگري داريم كه به نام مقام داوري است. در اينجا آن چيزهايي را كه شكار كردهايم با معيارهاي خاصّي ميسنجيم تا ببينيم كدام را ميتوانيم قبول كنيم و كدام را نميتوانيم …”110
ايشان در ادامه در توضيح اين مطلب يعني تفكيك مقام گردآوري از مقام داوري ميافزايد: يك دانشمند ممكن است به هر دليل، فكري در ذهنش خطور کند و تبديل به يك تئوري شود؛ تئوري اي كه بعدها تجربه هم آن را تأييد كند. كسي حق ندارد به او بگويد تئوري خود را از كجا آوردهاي. در علم “از كجا آوردهاي نداريم. به هر طريقي كسي چيزي كشف كند، كرده است، اين مهم نيست. مهم مرحله بعد است كه مرحله داوري و نقادي است.”111
5. وابستگي علم به جهان بيني و ايدئولوژي عالِم در مقام گردآوري
دكتر سروش پس از تأكيد بر تفكيك مقام گردآوري از مقام داوري، ابراز ميدارد كه نه تنها علوم انساني بلكه حتّي علوم طبيعي در مقام گردآوري و شكار متّكي به جهان بيني و ايدئولوژي و شخصيت عالمان هستند و اين وابستگي، به علمي و عيني و بي طرفي بودن علوم آسيبي نميرساند؛ زيرا عيني و علمي بودن علوم به معني بي طرف بودن آنها در مقام داوري است نه بي طرف بودن در مقام گردآوري و شكار. از همين جاست كه او نتيجه ميگيرد جامعه شناسي و روان شناسي و ساير علوم مسلمانان با علوم غير مسلمانان تفاوت خواهد داشت. ايشان در توضيح اين مطالب مينويسد: “… ما چون بين مقام شكار و مقام داوري فرق ميگذاريم ميتوانيم از يك طرف به علمي بودن علوم انساني رأي دهيم و روشن كنيم كه علمي بودن را در كجا بايد جستجو كرد و از طرفي هم به وابستگي علوم انساني به جهان بيني و ايدئولوژي و شخصيت عالمان، با حفظ علمي بودنشان، فتوا ميدهيم… از طرفي علوم انساني از ايدئولوژي و جهان بيني و محيط و فرهنگ شخص عالم رنگ و اثر ميپذيرد و غذا ميگيرند (در مقام گردآوري و شكار) و از طرفي عيني و تجربياند (در مقام داوري) و اين دو نافي يكديگر نيستند … حتّي در علوم طبيعي هم مطلب از همين قرار است و علم، رنگ و عطر شخصيت عالم را به خود ميگيرد و چنانكه گفتيم علمي بودن و علمي نبودن منوط به مقام شكار نيست؛ مربوط به مقام داوري است و علوم انساني و طبيعي تجربي، هم در مقام گردآوري مشابهاند و هم در مقام داوري؛ يعني هر دو از فرهنگ عالم رنگ ميپذيرند و هر دو با تجربه عمومي امتحان ميشوند …”112
دكتر سروش با پذيرش اين مبنا يعني تفكيك مقام گردآوري از مقام داوري و اينكه در مقام گردآوري، علوم وابسته به جهان بيني و ايدئولوژي و فرهنگ شخص عالِم هستند، به اين نتيجه ميرسد كه:
“علم انسان شناسي، جامعه شناسي، و روان شناسي و غيره كه در جامعه اسلامي ساخته ميشود يقيناً با آنچه در جامعه غير اسلامي ساخته ميشود متفاوت خواهد بود. چون در مقام شكار، ابزارها و تورها و مفاهيمي در اختيار دانشمندان مسلمان هست كه در اختيار ديگران نيست و با اين ابزارها و تورها و با كمك اين مفاهيم، قالب سازيها و تقسيمبنديهايي ميكنند كه متفاوت است … امّا اين باعث نميشود كه بگوييم علوم انساني غربي باطل است چون آن كه بطلان را نشان ميدهد مقام شكار نيست بلكه مقام داوري است. البته ميتوان گفت ناقصاند يا موضوعاتي را كه مورد نياز ما هستند بررسي نكردهاند، درست مثل زمين شناسي فرانسه، كه در آن از احوال زمينهاي ايران سخني و اثري نيست و از اين لحاظ ناقص است.”113
دكتر سروش در ادامه و توضيح اين مطلب كه علوم، وابسته و متكي به جهان بيني و ايدئولوژي عالِم هستند، در صدد بيان چگونگي نفوذ و تأثير انديشههاي فلسفي و جهان شناختي در آراي علمي برميآيد. او تلاش ميكند نشان دهد چگونه جهان بيني كه جزء مهمي از فرهنگ است در شكل دادن به علوم انساني و طبيعي ايفاي نقش ميكند.114
دكتر سروش به عنوان نمونه، اين اصل را كه “انسان موجودي است دو بعدي و داراي نفس و بدن”، اصلي غيرتجربي و مهم و علم ساز ميداند كه قبول يا انكار آن چهره علوم تجربي رفتاري را دگرگون ميكند.115
او تعريف هر فرهنگ از انسان را از جمله انديشههاي غير تجربياي ميداند كه بر انسان شناسي تجربي آن فرهنگ تأثير
