
متون ديني، متولي تعليم و تبيين علوم انساني هستند و متضمّن محتواي ناظر به گزارههاي علوم انساني ميباشند، در صدد استخراج علوم انساني اسلامي از منابع و متون ديني هستند.131 دكتر سروش در نقد علم ديني بيشتر به اين قرائت از علم ديني نظر دارد. او در اواخر دهه 80 در نوشتار راز و ناز علوم انساني با لحني ملايم، اين قرائت از علم ديني يعني نقلي كردن علوم انساني را، آخرين سنگر مقاومت در برابر سكولاريزاسيون ميداند.132 او اگرچه در دهه 70 در مقاله “اسلام و علوم اجتماعي؛ نقدي بر ديني كردن علم”133، تلاش ميكند امتناع پيشيني علم ديني را اثبات كند امّا در نوشتار مذكور از اين موضع پايين ميآيد و مينويسد:
“در تدوين و تأسيس علم انساني نقلي (روانشاسي نقلي، اقتصاد نقلي، تاريخ نقلي … يعني برگرفته از متون ديني) با عالمان دين نزاع نبايد كرد و به نحو پيشيني از امتناع آن سخن نبايد گفت. بگذار آنها هم قرعه تجربت به نام علم انساني بيفكنند و بخت خود را بيازمايند. تيزبينان شايد در اين آزمون حاصلي و فايدتي نبينند و آن را سقف زدن بر تفكر و در قفس نهادن مرغ خرد بشمارند، امّا چه فايده از اين بيشتر كه توانايي اين طايفه در ترازوي تحقيق توزين شود و حديث فضل و آرايشان به گوشها برسد و به بانگ چنگ بگويند آن حكايتها كه از نهفتن آن ديگ سينه ميزد جوش تا همگان در حقشان داوري كنند و نمره از دست خلايق بگيرند. من اين را از سر نيكخواهي ميگويم و ذرهاي قصد تخفيف ندارم.”134
او در ادامه توصيههايي هم در اين زمينه ارائه ميكند.
2. علم ديني در مقام ثبوت و نفس الأمر
دكتر سروش تلاش ميكند با بياني منطقي و فلسفي امتناع پيشيني علم ديني در مقام ثبوت و نفس الأمر را اثبات كند. او در اين باره مينويسد:
“ما علم را يا از طريق موضوع، يا غايت و يا روشش ميشناسيم. هريك از اينها هم يك مقام ثبوت (مقام نفس الأمر) و يك مقام تحقق و واقع دارد؛ يعني ممكن است تعريف واقعي يك علم غير از تعريفي باشد كه ما فعلاً براي آن ارائه دادهايم؛ همچنين روش واقعي و صحيح علوم ممكن است غير از آن روشهايي باشد كه خودمان صحيح ميشماريم و عمل ميكنيم؛ مسألهي غايت علم نيز همين طور است؛ پس در حقيقت شش مقوله در اينجا وجود دارد: مقوله موضوع، مقوله روش و مقوله غايت و هريك از اينها، هم مقام ثبوت دارد و هم مقام ظهور يا اثبات. مسأله را در هر يك از اين مقولات ميتوان مورد بحث قرار داد.”135
او در ادامه به طور مفصّل و مجزّا به بررسي مسأله بر اساس اصالت موضوع، اصالت روش و اصالت غايت در مقام ثبوت و نفس الأمر ميپردازد و در نهايت نتيجه ميگيرد:
“ما علم را در مقام ثبوت و نفس الأمر چه به موضوع تعريف كنيم چه به غايت و چه به روش (از اين سه مورد هم بيرون نيست) استقلال ذاتي از مكاتب دارد و تعريف و توصيف آن به اوصاف “مكتبي” و “غير مكتبي”، “اسلامي ” و “غير اسلامي” اساساً نادرست است و هيچ وجه صحيح و معقولي ندارد؛ ولي مطلب به اين جا ختم نميشود. آنچه گفتيم متعلق به مقام ثبوت است؛ يعني در واقع و نفس الأمر.”136
دكتر سروش در تعبيري سادهتر تفاوت علوم در دو مقام ثبوت و اثبات را اينگونه بيان ميكند:
“اگر از چشم خدا به اين عالم نظر كنيم – كه چيزي بر او مخفي نيست و تمام موضوعات و تعاريف بر او مكشوف است و خطا بر علم او راه ندارد- واقعاً علوم، علوماند و صبغهي اسلامي و غير اسلامي نميتوانند به خود بگيرند؛ چون هر ماهيتي بيشتر از يك نمونه ندارد و دوگانه نخواهد شد تا يكي از آنها مكتبي شود و ديگري غير مكتبي باشد؛ امّا اگر پايينتر بياييم و با چشم آدميان نظر كنيم، چون ما علم الهي نداريم و موجوداتي تاريخي هستيم و حقايق بر ما هميشه آن چنان كه هستند آشكار نميشوند، در علممان خطا بسيار است. ما با ظن و تقريب و گمان رفته رفته به واقعيات نزديك ميشويم؛ خود ما تاريخي هستيم، پس علم و معرفت ما نيز مشمول تاريخيّت است. اگر عنصر تاريخيّت را لحاظ بكنيم حكم و داوري ما چه خواهد بود؟”137
ماحصل ادّعاي دكتر سروش در اين قسمت آن است كه ما علم را چه به موضوع، چه به روش و چه به غايت تعريف كنيم، در مقام ثبوت و نفس الأمر يك حقيقت بيشتر وجود ندارد و آن حقيقت همان علم واقعي است كه وصف ديني و غير ديني درباره آن معنا ندارد. پس سخن گفتن از علم ديني و غير ديني در مقام ثبوت و نفس الأمر، نادرست است.
نقد و سنجش
سخن دكتر سروش در اين قسمت كه هر علمي در مقام ثبوت و نفس الأمر يك حقيقت بيشتر نيست و آن حقيقت متصف به ديني و غير ديني نميگردد، مطلبي قابل پذيرش است. اما پس از طرح مسأله در مقام ثبوت، طبق تقسيمبندي اوليهاي كه ايشان ارائه كردند، نوبت آن بود كه به بررسي مسأله در مقام اثبات بپردازند؛ بدين بيان كه در مقام اثبات و تحقق خارجي اگر علم را بر مبناي موضوع يا روش و يا غايت آن تعريف كنيم، توصيف آن به ديني و غير ديني درست است يا خير؟ ولي دكتر سروش از تقسيمبندي اوليه خود عدول كرده و آن را ناتمام رها ميكند و به تعبير خودش “براي سادهتر شدن مطلب علم را به نحو ديگري تعريف”138 ميكند.
به نظر ميرسد اگر ايشان مسأله را در مقام اثبات و تحقق خارجي نيز به همان شيوه بررسي ميكرد، به نتيجهي دلخواه خود يعني امتناع پيشيني علم ديني، نميرسيد به عنوان نمونه139 اگر ما در تعريف علم، اصالت را به موضوع دهيم با مراجعه به تاريخ علم، ميبينيم درباره موضوع برخي از علوم تاكنون توافق و اجماعي صورت نگرفته است. مثلاً در جامعه شناسي برخي موضوع آن را واقعيت اجتماعي به منزله يك شيء (نظريه دوركيم)140، برخي كنش معنادار اجتماعي (نظريه وبر)141 و برخي رفتار اجتماعي (نظريه اسكينر)142 دانستهاند. بنابراين معقول و منطقي است كه دين و مكتب در اين فضا، باتوجه به ارزشها و بينشهاي مورد نظر خود، موضوعي را براي جامعه شناسي پيشنهاد كند و اين به معني امكان و معقول بودن علم جامعه شناسي ديني در مقام اثبات و تحقق خارجي خواهد بود.
3. علم ديني و فرايند تكوين علوم
يكي از انتقادهاي مهم دكتر سروش به ايده علم ديني آن است كه علوم در طول ساليان دراز و قرنها پس از طرح سؤالهاي خودرو و خودجوش و پاسخ به آنها و دستهبندي اين سؤالها و جوابها، به وجود آمدهاند. پس از پديد آمدن علوم، منطقدانان به بررسي علوم پرداختهاند و دريافتند كه هر علمي موضوع، روش و غايت معيّني دارد؛ اينگونه نبوده كه فردي يا افرادي تصميم بگيرند يا توافق كنند علمي با فلان موضوع، روش و غايت بوجود آورند. به عبارت ديگر علوم، محصول نظمي خودجوش و طراحي نشده هستند و در طول تاريخ علم، سابقه ندارد كسي از ابتدا تصميم بگيرد علمي با موضوع، روش و غايت معيّن تأسيس و تدوين كند.
او اين مطلب را اينگونه شرح ميدهد:
“علوم در طول تاريخ تكوّنشان هرگز اين چنين به وجود نيامدهاند. منطقيّون علومي مانند فيزيك و فلسفه را در باور خود نهاده، بررسي كرده و ديدهاند كه يك موضوع، روش و غايت معيّني دارند، ولي حقيقت اين است كه هيچ وقت هيچ كس (در حدّي كه ما اطّلاع داريم) در طول تاريخ نگفته است كه من ميخواهم با اين تعريف معيّن و با اين روش و با اين غرض علم فيزيك را به وجود بياورم، يا كساني شورا كرده و گفته باشند كه با اين تعريف و با اين روش ميخواهند فلسفه ايجاد بكنند … پس از پديد آمدن علوم، منطقيون در آنها كاويدند، جراحي كردند و موضوع و روش را به دست آوردهاند.”143
او در ادامه به نحو دقيقتري به تحليل دوره آغازين علوم ميپردازد و در اينباره مينويسد: “علوم يكي از همان نظمهاي خودجوشاند. هركس سؤال خودش را مطرح ميكرده و اصلاً كسي به دنبال اين نبوده است كه بگويد من سؤالي كه ميكنم متعلّق به طبيعيات، الهيات، رياضيّات، فيزيك، شيمي و يا زمين شناسي است. سؤالها خودرو و خودجوش و بسيار متنوع و زياد، در همه نقاط جهان و بر حسب نوع مواجههاي كه مردم با يكديگر و با طبيعت داشتهاند در ذهنها ميجوشيدند و بر زبانها جاري ميشدند و علوم رفته رفته از دست بندي طبيعي اين سؤالات پديده آمدهاند؛ يعني خود به خود در طول زمان و در تاريخ، اين سؤالات حول يك موضوع گردآمده و محور و وحدت پيدا كردهاند و به اين ترتيب پس از ده، بيست قرن ميبينيم كه با سؤالات جهت دار و موضوع داري رو به رو هستيم؛ به طوري كه ميتوانيم يك دسته سؤال را يك جا بگذاريم و بگوييم اينها حول يك محور هستند و نامشان مثلاً علم فيزيك يا علم شيمي است.”144
دكتر سروش پس از تأكيد بر اين مطلب كه علوم از دو بخش سؤالات و جوابها تشكيل شدهاند، ميپذيرد كه سؤالات ميتوانند ديني و مكتبي باشند امّا معتقد است همه هويّت علم به سؤال نيست؛ علم جواب و روش هم دارد كه اين دو مستقل از مكتب هستند. به عبارت ديگر علم در مقام گردآوري و فراهم آوردن سؤالات ميتواند مكتبي و ديني باشد امّا در مقام داوري فارغ از مكتب و دين است.
او اين بخش از انتقاد خود را كه به نظر ميرسد مهمترين بخش انتقاد او باشد، چنين بيان ميكند: “چون مسيحي يك جور سؤال مطرح ميكند و ذهنش با يك رشته عقايد آميخته و آغشته است و مسلمان طوري ديگري سؤال مطرح ميكند و ذهنش با يك رشته از سؤالها و دغدغههاي ديگر آشنا و آميخته است و علم هم مجموعهي سؤالها و جوابهاست و ساخته و پرداخته نيست و ما يك فيزيك و يك فلسفه در آسمان نداريم و فلسفه و فيزيك همان است كه فيلسوفان و فيزيك دانها آن را توليد ميكنند و هركدام ابتدا سؤال ميكنند تا بعد جوابش را به دست آورند، پس ميتوانيم بگوييم كه اگر شخص در مقام توليد سؤال توجّهش معطوف به جانب خاصي باشد و پرسشهاي معيّني براي او مطرح باشد، علمي كه براساس آن سؤالات پديد ميآورد با قوم ديگري كه سؤالها و دغدغههاي ديگري دارند از حيث سؤالات فرق خواهد كرد و هيچ ترديدي در اين نيست … پس ممكن است علوم از حيث سؤالات متفاوت و مكتبي و غير مكتبي باشند ولي حالا بايد توقف كنيم و ببينيم وزن اين حكم و شعاع تفسيرش چه قدر است. ما همه چيز را در اين جا داير مدار سؤال قرار داديم، امّا همه چيز داير مدار سؤال نيست. اولاً علم جواب هم دارد و جوابها به هرحال چون بيان فكتها هستند، مستقل از مكتباند؛ هر سؤالي يك جواب بيشتر ندارد. اين طور نيست كه يك سؤال ده جواب داشته باشد … بعضي از جوابهايش اسلامي باشد و بعضي غير اسلامي. وقتي ما با يك جواب رو به روييم ديگر فراغت و استقلال از مكتب حاصل است؛ پس بخش پاسخها در علوم، فارغ از مكتب است؛ اگر بخش سؤالها ميتواند متعلق به انديشههاي مكتبي باشد، بخش پاسخها چنين نيست. مطلب دوم اين است كه براي يافتن پاسخ روش لازم داريم. نميشود به هر روش دلخواهي به هر سؤال پاسخ داد. با روش معيني بايد پاسخ بدهيم تا پاسخ ما درست باشد. اگر هم درست نبود بايد با روش معيني آن پاسخ را نقد كنند؛ لذا بخش روشها هم در علوم، فارغ از مكتب است.”145
ماحصل اين انتقاد دكتر سروش آن است كه علوم در سير تكويني و تاريخي شان ابتدا با سؤالات خودجوش و پاسخهاي آنها آغاز ميشوند و پس از دستهبندي اين سؤالات و پاسخها در طول ساليان متمادي، رفته رفته علمي مستقل پديد ميآيد. پس از تكوين و پديد آمدن علم، منطق دانان آن را مورد بررسي قرار ميدهند و از موضوع، و روش و غايت آن سخن ميگويند. در سير تكويني و تاريخي علوم اگرچه مكاتب و ايدئولوژيها ميتوانند در طرح سؤالات و ارائه فرضيات، تأثيرگذار باشند امّا جوابها و روشها هيچكدام چهره و صبغهي مكتبي و ديني ندارند.
نقد و سنجش
اين انتقاد دكتر سروش را ميتوان به دو بخش تقسيم كرد. بخش اول آن بود كه علوم در فرايند تكوينشان با سؤالات و جوابها آغاز ميشوند و پس از گذشت قرنها و دستهبندي سؤالات و جوابها، علوم پديد ميآيند. پس از بوجود آمدن علوم، منطقيون به بررسي موضوع، روش و غايت آنها پرداختهاند و اينگونه نبوده كه كسي از ابتدا به تعريف علم و تعيين موضوع، روش و غايت آن پرداخته باشد مانند كاري كه مدافعان علم ديني انجام ميدهند.
درباره اين بخش از انتقاد دكتر سروش ميتوان گفت شايد غالب علوم با همان فرايندي كه ايشان
