
انتقاد ايشان بيان شد كه با فرض پذيرش بي نتيجه بودن تمامي تجربيات گذشته، لازم است روشن گردد اولاً كدام قرائت از علم ديني، امتحان خود را پس داده و نمره خوبي كسب نكرده و ثانياً آيا همه موافقان علم ديني در حال حاضر همان قرائت را دنبال ميكنند؟ وقتي قرائتي از علم ديني كه به دنبال تعيين درجه حرارت جهنّم و يا تركيب شيميايي اجنّه بوده، نمره خوبي نگرفته، نميتوان نتيجه گرفت هر تلاش و قرائت ديگري در عرصه علم ديني از سر جهالت و ندانستن سابقه تاريخي آن و منجر به شكست است. در حال حاضر در ايران و جهان اسلام قرائتهاي متفاوت و متنوعي از علم ديني وجود دارد كه هيچ شباهت و سنخيتي با مباحثي چون تعيين درجه حرارت جهنّم و تركيب شيميايي اجنّه ندارد. علاوه بر آن ميتوان به نظريه پردازيهايي بر اساس علم ديني اشاره كرد كه كارايي خود را نشان داده و در عرصه بين المللي شناخته شدهاند.
ه) دكتر سروش در اواخر دهه 70 صراحتاً علم اسلامي را ممكن امّا نامطلوب معرفي ميكند. به باور او پيش فرض صحيح، اسلامي و غير اسلامي ندارد. او توصيه ميكند به فرض، علم اسلامي و غير اسلامي وجود داشته باشد، بايد عالمان آنها را به نفع يك علم ايده آل كه اسلامي و غير اسلامي ندارد، كنار بگذارند. او معتقد است اثبات علم اسلامي راه را بر رقباي بسياري مانند علم تركي، علم رشتي و امثال آن باز ميكند. راديكالترين سخن دكتر سروش در مخالفت با علم ديني آن است كه علم اسلامي را به دليل آنكه متضمن خطاست، نامطلوب ميداند.
در نقد اين موضع ايشان كه به نظر ميرسد شديدترين موضع او در مخالفت با علم ديني و اسلامي باشد، تذكر داده شد كه سخن گفتن از پيش فرض صحيح كه اسلامي و غير اسلامي ندارد و توصيه به عالمان در خصوص علم ايده آل كه اسلامي و غير اسلامي ندارد، مربوط به مقام ثبوت و نفس الأمر است و ارتباطي به مقام اثبات و تحقّق خارجي علوم ندارد. او گويا سخن خود را فراموش ميكند كه “اگر از چشم خدا به اين عالم نظر كنيم … واقعاً علوم، علوماند و صبغهي اسلامي و غير اسلامي نميتوانند به خود بگيرند” و الّا در عالم اثبات و تحقّق خارجي “چون ما علم الهي نداريم و موجوداتي تاريخي هستيم و حقايق بر ما هميشه آن چنان كه هستند، آشكار نميشود، در علممان خطا بسيار است.”
در باره اين مطلب كه اثبات علم اسلامي راه را بر رقباي ديگري مانند علم تركي و علم رشتي و امثال آن باز ميكند، تذكر همين نكته كافي است که اين قياس، مع الفارق و اين مطلب، غير علمي است. به فرض اينكه راه بر رقباي ديگر باز شود، وجود اين رقبا، چه مانعي در راه علم ديني و اسلامي ايجاد خواهد كرد؟
و نهايتاً در خصوص اين مطلب كه “ما نميتوانيم توجيه كنيم كه به طرف پديد آوردن علم اسلامي برويم كه متضمّمن خطاست” اگر مقصود از اينكه علم اسلامي متضمن خطاست اين باشد كه پيش فرضهاي علم اسلامي ناصواب است چنانكه سياق گفتار ايشان مؤيّد اين معناست، به نظر ميرسد در اين حالت ديگر مبناي واحدي براي گفتگو و بحث درباره علم ديني و اسلامي وجود ندارد؛ زيرا گفتگو و بحث درباره علم ديني، مبتني بر اين مبنا و پيش فرض است كه دين اسلام و تعاليم آن بر حق و پيشوايان آن معصوم و معرفت ديني ممكن و معتبر دانسته شود.
و) مباحث و انتقادات دكتر سروش درباره علم ديني در دهه 70 به نحوي نيست كه عرصه را بر موافقان و مدافعان علم ديني تنگ كند و انگيزه را از آنان بستاند بلكه گاهي حاوي نكتههاي مثبت و مفيدي است كه بر مباحث نظري، اين مقوله، روشني بخش است. از جمله آن نكتهها تفكيك مقام ثبوت و نفس الأمر از مقام اثبات و تحقق خارجي علوم است كه در كلام برخي از موافقان علم ديني گاهي بين اين دو مقام خلطي صورت ميگيرد. همانگونه كه ملاحظه شد، دكتر سروش گرچه به تفصيل درباره مقام ثبوت و نفس الأمر و مقام اثبات و تحقق خارجي علوم، سخن ميگويد امّا خود او نيز در انتقادهايش از خلط ميان اين دو مقام ايمن و مصون نمانده است.
او در اواخر دهه 70 گرچه مخالفت و درشت گويي با مقوله علم ديني را به نهايت ميرساند و با مواضعي كه در مباحث دين شناسي اتّخاذ كرده است راه گفتگو در زمينه علم ديني را به دليل فقدان مبناي واحد، عملاً ميبندد امّا در اواخر دهه 80 در نوشتار راز و ناز علوم انساني به نرمي و انصاف ميگرايد و حداقل يك قرائت از علم ديني را به رسميّت ميشناسد.
در كنار فراز و فرودهاي انديشه او درباره علم ديني كه از پيشگامي در ارائه قرائتي از علم ديني در ايران تا نامطلوب دانستن علم اسلامي در نوسان است، حسن تقرير و شيوايي نوشتار او را بايد تحسين كرد.
فصل سوم:
گزارش و سنجش ديدگاه آقاي مصطفي ملكيان
مقدمه
ديدگاه آقاي مصطفي ملكيان درباره علم ديني، بر خلاف دكتر عبدالكريم سروش، شاهد تحوّل و فراز و فرود چنداني نيست. او در نوشتاري با عنوان “پيش فرضهاي بازسازي اسلامي علوم انساني”179 كه به نظر ميرسد جزء اولين مطالب ايشان درباره علم ديني باشد، به تبيين و توضيح پنج پيش فرض اساسي در زمينه بازسازي علوم انساني، براساس آموزههاي اسلامي، ميپردازد. او در اين نوشتار به طور ضمني و تلويحي در پي نشان دادن ضعف و ناتواني برخي از اين پيش فرضها ميباشد. آقاي ملكيان در مقاله “تأمّلاتي چند در باب امكان و ضرورت اسلامي شدن دانشگاهها”180 و نيز در مصاحبهاي با عنوان “علم ديني”181 به صراحت مقوله علم ديني را مورد انتقاد قرار ميدهد.
در اين فصل سعي بر آن است مهمترين انتقادات ايشان به ايده اسلامي سازي علوم انساني يا علم ديني، در قالب چند عنوان اصلي، گزارش و مورد نقد و سنجش قرار گيرد.
1. مقصود از علم ديني
قبل از شروع به گزارش و سنجش انتقادهاي ايشان، لازم است تلقّي ايشان از علم ديني اي كه مقصود و مورد اهتمام موافقان است، روشن گردد تا به وحدت محل نزاع و مصون بودن از نزاع لفظي، اطمينان حاصل شود.
آقاي ملكيان همانگونه كه روش تحليلي او اقتضا ميكند ابتدا به تحليل معناي علم ميپردازد و در ادامه مقصود و مراد موافقان را از علم ديني، بيان ميكند. او با مضيّق كردن معناي علم به رشته علمي182 و نيز منحصر كردن آن به حوزه فرهنگ اسلامي ميافزايد:
“علوم را ميتوان به دو گروه علوم اسلامي و علوم غير اسلامي تقسيم كرد. علوم اسلامي علومياند كه شأن آنها فهم، تبيين و دفاع از كتاب و سنّت است و يا در آنها براي اثبات و نفي و ردّ و قبول و نقض و ابرام يك رأي به كتاب و سنّت تمسّك ميشود. بدين معنا، تفسير قرآن، شرح حديث، سيره پيامبر (صلي الله عليه و آله)، كلام اسلامي، اخلاق اسلامي، فقه و بخشي از اصول فقه در زمره علوم اسلامياند. علومي كه هيچ يك از دو وصف مذكور را نداشته باشند، علوم غير اسلامياند. بدين قرار، علومي مانند منطق، رياضيات، علوم تجربي طبيعي (از جمله: فيزيك، شيمي و زيست شناسي)، علوم تجربي انساني (از جمله: روانشناسي، جامعه شناسي و اقتصاد)، علوم تاريخي (از جمله: تاريخ و لغت) علوم غير اسلامياند.”183
آقاي ملكيان پس از ذكر اين تقسيمبندي و تذكّر اينكه مراد موافقان، اسلامي كردن علوم اسلامي نيست؛ چراكه اين تعبير بي معنا و اين كار تحصيل حاصل است، نتيجه ميگيرد: “بنابراين، كساني كه در صددند كه براي اسلامي كردن دانشگاهها، علوم را اسلامي كنند، در واقع ميكوشند تا علوم غير اسلامي را كه به بعضي از آنها اشاره شد، و روش تحقيق در هريك از آنها يا عقلي (بالمعني الأخص) يا تجربي يا تاريخي است، اسلامي سازند.”184 به نظر ميرسد غالب موافقان علم ديني حداقل در ايران در صدد اسلامي كردن علومي مانند منطق، رياضيات، فيزيك، شيمي، زيست شناسي، تاريخ، لغت و امثال آن نيستند. اهتمام غالب موافقان علم ديني در ايران معطوف به اسلامي كردن علوم انساني يا توليد علوم انساني اسلامي است.185
آقاي ملكيان در جاي ديگر اين معناي گسترده و وسيع اسلامي كردن علوم را محدود ميكنند و به اهتمام و مقصود موافقان نزديك ميشوند. ايشان پس از ذكر دو معنا براي علم ديني كه تصريح ميكند نه تنها ممكن بلكه مطلوب است ولي مقصود موافقان نيست، ابراز ميدارند:
“كساني كه اين معناي سوّم را در مدّ نظر دارند قصدشان اين است كه به جاي انواع و اقسام علوم و معارفي كه انسانها به مدد چهار روش تجربي،عقلي، شهودي و عرفاني و تاريخي، پديد آودهاند … علوم و معارفي با استفاده از متون مقدّس ديني و مذهبي بسازند و بپردازند و اين علوم و معارف به اصطلاح ديني را جايگزين آن علوم و معارف غير ديني كنند … كساني كه چنين مراد و مقصودي دارند، البته ميخواهند جميع علوم و معارف را ديني و (در جهان اسلام) اسلامي كنند، ولي شايد بيشترين تأكيدشان بر ديني و اسلامي كردن علوم تجربي باشد. در ميان علوم تجربي نيز شايد بيشتر به ديني سازي علوم تجربي انساني مثل روانشناسي، جامعه شناسي و اقتصاد، اهتمام داشته باشند.”186
بنابراين ايشان تصريح ميكنند كه موافقان علم ديني يا اسلامي سازي علوم، بيشتر به ديني سازي علوم انساني اهتمام دارند. سرّ تأكيد بر اين مطلب كه دانسته و خواسته صورت گرفت، در بررسي برخي از انتقادهاي ايشان كه در آن، ادّعاي استخراج صدها علم از متون ديني، به موافقان نسبت داده ميشود، روشن ميگردد.
2. نقصان علوم انساني موجود
به باور آقاي ملكيان نقص در علوم انساني موجود، يكي از پيش فرضهاي اسلامي سازي علوم انساني يا توليد علوم انساني اسلامي است. ايشان اين پيش فرض را به تعارض علم و دين تحويل ميبرند، بدين معنا كه موافقان علم ديني برخي از آنچه در علوم انساني عرضه ميشود را با آموزههاي دين در باب انسان، ناسازگار ميدانند. در بحث تعارض علم و دين و به تعبير خودشان “نسبت دين با دو مقوله دانش و ارزش” تلاش ميكنند كه نشان دهند، تعارض مهمّي كه مجوّز توليد علوم انساني اسلامي باشد، بين علم و دين وجود ندارد و به فرض وجود چنين تعارضي، دليلي وجود ندارد حتماً به نفع ظاهر گزارههاي ديني قضاوت كنيم. در جاي ديگري ايشان تصريح ميكنند، علوم و معارف توصيفي بشر اصولاً و ذاتاً عيب و ايرادي ندارد تا چيز ديگري را جايگزين آنها كنيم.
ايشان در توضيح اين مطلب مينويسد:
“پيش فرض ديگر اين است كه علوم انساني موجود داراي نقصاند … عيب و آفت اين علوم انساني كه از غير مجراي قرآن و روايات بوجود آمدهاند چيست؟ … در بادي امر ممكن است به نظر برسد كه بعضي از آنچه در علوم انساني عرضه ميشود با آنچه در قرآن و روايات در باب انسان گفته شده، ناسازگار است. همه همين جواب را ميدهند و جواب ديگري تاكنون شنيده نشده است.”187
ايشان در برابر اين پيش فرض به صراحت ادّعا ميكنند: “علوم و معارف توصيفي انسان متجدّد اصولاً و ذاتاً عيب و ايرادي ندارند تا بخواهيم چيز ديگري را جايگزين آنها كنيم.”188 و به عبارت ديگر “مفهوم “پيشرفت علوم” تلويحاً و بلكه تصريحاً دالّ بر اين هست كه هيچ علمي در هيچ مقطعي از مقاطع تاريخي سير و تحوّل خود بي عيب و نقص نيست و الّا پيشرفت علم، معنا نميداشت. ولي اين عيب و نقص، عيب و نقص ماهوي و جوهري نيست و فقط بدين معناست كه علم به مقصد و غايت خود نرسيده است و چه بسا نخواهد رسيد. خود علم، عيب و نقص جوهري و اساسي ندارد.”189
آقاي ملكيان همه عيب و ايراد را در علمزدگي190 يا علمپرستي ميدانند و مراد خود از علمپرستي را اينگونه شرح مي دهند:
“علمپرستي ديدگاهي معرفت شناختي است كه مدّعي آن است كه علم تجربي تنها روش تحصيل معرفت است (روايت قويّ) يا تنها روشي است كه اكنون در اختيار داريم و ميتواند منبع قابل اعتماد معرفت تلقي شود (روايت ضعيف). اين علمپرستي معرفت شناختي است كه به مادّيت وجود شناختي انجاميد، يعني به اين قول كه واقعيّت مادّي تنها واقعيّت عيني و خود بسنده است.”191
ايشان در جاي ديگر علمزدگي را استخراج جهان بيني از علم و عدم توجّه به محدوديتهاي آن ميداند و در اين باره ابراز ميدارد:
“آنچه عيب و نقص جوهري و اساسي دارد و بهتر بگويم، تجسّم عيني يك خطاي عظيم فكري است، علمزدگي است. علمزدگي يعني عدم توجّه به قلمرو و مرزهاي علم و از اين رو از
