
گزارهها و دادههاي وحياني علوم انساني اسلامي نيست. محل نزاع جايي است كه يافتههاي علوم انساني موجود و گزارهها و نظريات عرضه شده در علوم انساني اسلامي متعارض و هر دو ظنّي هستند كه در اين صورت اشاره شد ميتوان جانب علوم انساني اسلامي را گرفت به همان دليلي كه بيان شد.
به طور مشخص ميتوان گفت اگر به كارگيري روش تجربي به سود مدّعيات روانشناسي غير ديني تمام شد و به زيان دعاوي روانشناسي ديني در اين صورت اگر مدّعاي روانشناسي غير ديني با روش تجربي و به صورت قطعي و حتمي تأييد گرديده است – كه وقوع اين نحوه تأييد محل تأمّل است- مدّعاي روانشناسي غير ديني مقدّم ميگردد ولي اگر مدّعاي روانشناسي غير ديني با روش تجربي و به صورت ظنّي تأييد گرديده و در سوي ديگر نصّي قطعي، مدّعاي روانشناسي ديني را حمايت ميكند، شكي در تقديم مدّعاي روانشناسي ديني نيست و اين تقديم، ارتباطي به تخطئه روش تجربي ندارد. امّا اگر مدّعاي روانشناسي غير ديني با روش تجربي و به صورت ظنّي تأييد گرديد و در سوي ديگر تنها گزارهاي ظنّي از مدّعاي روانشناسي ديني حمايت ميكند، به نظر ميرسد وجهي براي تقديم مدّعاي روانشناسي غير ديني وجود ندارد و ميتوان جانب روانشناسي ديني را گرفت به اميد آنكه با گذشت زمان، مؤيّد تجربي مناسبي براي آن فراهم گردد.
در پاسخ به آخرين انتقاد آقاي ملكيان به اين معنا و قرائت از علم ديني ميتوان گفت اولاً موافقان علم ديني در ايران با رجوع به كتاب و سنّت در صدد پديد آوردن المثنّاي اسلامي همه علوم نيستند، بلكه قصد و اهتمام آنها معطوف به علوم انساني و رشتههاي مشخّصي از آن است. ثانياً از قواي ادراكياي كه خداوند در اختيار بشر قرار دادهاست در علوم طبيعي و مواردي كه نياز به وحي الهي و گزارههاي ديني نيست، استفاده ميشود. فرض بر اين است كه دين برخي گزارهها و مفاهيم درباره انسان در اختيار بشر قرار داده است كه عقل انسان و قواي ادراكي او قادر به كشف آنها نيست. در غير اين گزارهها و مفاهيم و حتّي در فهم و تدوين و تنسيق اين گزارهها و مفاهيم به صورت يك علم، از قواي ادراكي، استفاده ميشود.
ج) الهام گرفتن از گزارههاي ديني در ساخت نظريّههاي علمي
آقاي ملكيان سوّمين معنا و قرائت از علم ديني را اينگونه گزارش و تقرير ميكند:
“ميتوان با الهام گرفتن از پارهاي از گزارههاي مذكور در متون مقدّس ديني و مذهبي، نظريّهاي درباره موضوع يا مسألهاي ساخت و پرداخت و سپس سعي كرد كه به مدد شيوه متّبع و مقبول علمي كه آن نظريّه به حوزه آن علم تعلّق دارد نظريّه را براي عرف اهل آن علم معقول و مقبول كرد … اين كار هم شدني است و هم گهگاه در تاريخ علوم و معارف بشري انجام گرفته است. ولي با اين كار علم ديني پديد نميآيد بلكه فقط در مقام كشف و گردآوري نظريّهها، به متون مقدّس نيز التفاتي ميشود. ناگفته پيداست كه نظريّه اي كه بدين شيوه ساخته و پرداخته شود، باز بايد در مقام توجيه و داوري به معايير و موازين روش شناختي علمي كه بدان علم تعلق دارد تن بسپارد و تنها در صورتي معقول و مقبول تلّقي ميشود كه از بوته آزمايش آن معيارها و ميزانها سرفراز بيرون آيد … اين كار ديني و اسلامي كردن علوم نيست بلكه قائل شدن به نوعي تكثرگرايي در مقام كشف و گردآوري نظريّات علمي است.”244
نقد و سنجش
آقاي ملكيان در تقرير اين معنا و قرائت از علم ديني، به طور مشخّص به ديدگاه دكتر خسرو باقري نظر دارند. دكتر باقري در كتاب هويت علم ديني، اين معنا و قرائت از علم ديني را مطرح و شرح و بسط ميدهد.
آقاي ملكيان به صراحت ميپذيرند اين معنا و قرائت از علم ديني هم شدني است و هم گاهي در تاريخ علوم و معارف بشر صورت گرفته است. اشكال عمده ايشان به اين معنا و قرائت اين است كه با اين كار علم ديني پديد نميآيد. درباره اين اشكال ايشان بايد پرسيد معيار و ملاك ديني بودن يك علم چيست؟ ايشان قبلاً اشاره كردند “آنچه علمي را ديني يا عقلي يا تجربي يا تاريخي ميكند مقام توجيه يا داوري آن است.”245 معناي عقلي يا تجربي يا تاريخي بودن علم در مقام توجيه يا داوري روشن است امّا معناي ديني بودن علم در مقام توجيه يا داوري روشن نيست و كاش ايشان مقصود خود را از ديني بودن در مقام داوري بيان ميكردند. آيا مقصود اين است كه در مقام توجيه و داوري، علم ديني بايد مستند به دين و به عبارتي نقلي باشد؟ يا آنكه مراد آن است كه علم ديني با روش خاصي كه دين در كنار روش عقلي، تجربي و تاريخي، ارائه ميكند، توجيه و مورد داوري قرار گيرد؟ به هرحال معناي ديني بودن علم در مقام توجيه و داوري كه آقاي ملكيان آن را معيار و ملاك ديني بودن علم قلمداد ميكند، روشن و واضح نيست.
علاوه بر اين هيچ دليلي و برهاني اقامه نشده كه اگر علمي تنها در مقام كشف و گردآوري منتسب به دين بود و از آن استفاده كرد، ديني محسوب نگردد. همانگونه كه قبلاً گذشت، ديني بودن و انتساب به دين امري صفر يا صدي نيست بلكه امري مشكّك و صفرتا صدي است. هر علم و قرائتي از علم ديني ممكن است به ميزان خاصي منتسب به دين باشد و به همان ميزان متّصف به ديني بودن گردد. از همين روست كه در بحث رويكردها در باب علم ديني، برخي رويكردها حداقلي و بعضي مياني و برخي ديگر حد اكثري لقب ميگيرند. قرائت دكتر خسرو باقري از علم ديني، ممكن است رويكردي حداكثري نباشد امّا نميتوان منكر مياني يا حداقلي بودن آن شد.
5. مطلوبيّت علم ديني
آقاي ملكيان معتقدند: “علم ديني … هيچگونه مطلوبيّتي ندارد و خود دين نيز به چنين علمي نه دعوت كرده است، نه توصيه.”246 ايشان درباره دليل اين عدم مطلوبيّت، در مباحث و انتقادهايشان در باب علم ديني مستقيماً سخني نگفتهاند امّا در مصاحبه شان درباره هستي و چيستي فلسفه اسلامي، مطالبي دارند كه بي مناسبت با اين موضع ايشان نيست.
آقاي ملكيان درباره فلسفه اسلامي ابراز ميدادند:
“اگر فلسفه اسلامي را يك مفهوم داراي مصداق بدانيم … نوعي قداستِ نا به جا براي فلسفه اسلامي قائل شدهايم. به نظر مسلمانان، اسلام ديني مقدّس است. وقتي واژه “اسلام” مضاف اليه (فلسفهي اسلام) يا صفت (فلسفهي اسلامي) فلسفه شود، در اين صورت فلسفه قداست پيدا ميكند و قداست بر آمده از “مضاف اليه يا صفت”، با ديد روان شناختي، به مضاف يا موصوف سرايت پيدا ميكند. در نتيجه، اگر كسي با فلسفه اسلامي مخالفت كند، گمان ميشود كه به حصن حصين دين اسلام حمله شده است… بنابراين، دغدغه اول من اين است كه مخالفت با فلسفه اسلامي نبايد مخالفت با دين و مذهب تلقي شود و حساب دين و التزام نظري و عملي به دين، بايد از حساب فلسفهاي كه اسم آن “فلسفه ديني” است، از جمله فلسفه اسلامي، جدا شود.”247
ايشان در ادامه دغدغه ديگر خود را اينگونه شرح ميدهد: “وقتي از فلسفه اسلامي سخن ميگوييم و در صدد هستيم كه اين دو (فلسفه و اسلام) را با هم يكي كنيم، نه فلسفه رشد ميكند و نه الاهيات اسلامي. فلسفه، وقتي رشد ميكند كه نخواهد متون مقدّس اسلامي را پاس بدارد و رشد الاهيات هم زماني است كه نخواهد فلسفه يونان و روم قديم را پاس بدارد. فلسفه و الاهيات اسلامي، دو فرهنگ مستقلاند كه ميتوانند رشد كنند … رشد فلسفه به سير آزاد عقلاني است؛ نه اين كه – در روند فلسفه ورزي- گوشه چشمي هم به آيات و روايات داشته باشد و در مواردي كه با قرآن و روايات سازگار نيست، لب به سخن نگشايد. رشد الاهيات هم به اين است كه در قيد و بند افلاطون و ارسطو و رواقيون نباشد … ما با اين كار خود، مانع رشد فلسفه و الهيات ميشويم.”248
آقاي ملكيان دغدغه ديگر خود در اين باره را، اينطور گزارش ميكنند:
“وقتي چيزي را اسلامي ميناميد، در آن صورت، نسبت به هر چيز ديگري غير آن، نوعي ستيزه جويي يا دست كم هراس پيدا ميكنيد؛ و اين باعث ميشود در مقابل فرآوردههاي غير اسلامي مقاومت بورزيد و در نتيجه علوم خودتان رشد نخواهند كرد، امّا اگر آن علم را اسلامي نميدانستيد، هرگز در مقابل دستاوردهاي غير اسلامي آن علم در جاهاي ديگر موضع منفي نميگرفتيد … در علم اصول و فلسفه، چون اسم اسلامي بر آن ميگذاريد، ديگر آزادي و شرح صدرتان را در پذيرش دگرگونيها و فرآوردههاي جديد و نكتههاي ارزشمندي كه عالمان آن علوم به آنها رسيدهاند، از دست ميدهيد.”249
نقد و سنجش
به نظر ميرسد دغدغه اول آقاي ملكيان كاملاً به جا و درست است. موافقان علم ديني در جهان اسلام و در ايران در صورت توليد و شكلگيري چنين علمي، لازم است حساب دين و التزام نظري و عملي به آن را از حساب علم ديني جدا كنند، بدين بيان كه مخالفت با علم ديني نبايد مخالفت با دين و مذهب تلقّي شود و اين حق براي يك مسلمان محفوظ باشد كه بگويد: من اساساً علم ديني را قبول ندارم.
درباره دغدغه دوم (گرچه ايشان اين مطلب را مستقيماً درباره علم ديني مورد بحث، بيان نكردهاند) در صورتي كه اين مطلب در باره علم ديني نيز مطرح گردد ميتوان گفت: اولاً اين ادّعا كه از وقتي فلسفه و كلام با هم در آميخته شد، نه الاهيات رشد كرد و نه فلسفه، محل تأمّل است؛ بسياري از فيلسوفان و صاحب نظران، مخالف اين ادّعا هستند و معتقدند عناصر و مفاهيمي كه اسلام در اختيار فلسفه قرار داد، باعث پويايي و بالندگي آن گرديد و از طرف ديگر فيلسوفان، عالمانه و قابل قبولترين دفاع را از دين انجام دادهاند. به عنوان نمونه و شاخص، در دوران معاصر ميتوان از دفاعهاي مرحوم علامه طباطبايي و شهيد مطهري نام برد. ثانياً به فرض اينكه بپذيريم در آميختگي فلسفه و كلام مانع رشد هر دو شده است، مقوله علم ديني مورد بحث، قابل قياس به فلسفه اسلامي نيست. درباره فلسفه و كلام آنگونه كه آقاي ملكيان بيان ميكنند، فلسفه در فرايند فلسفه ورزي گوشه چشمي هم به آيات و روايات داشته و در موارد تعارض با آنها لب به سخن نگشوده است و الاهيات و كلام هم به نحوي در قيد و بند آراي افلاطون، ارسطو و رواقيون بوده است و به عبارت ديگر فلسفه در جريان فلسفه ورزي، متون مقدّس اسلامي را پاس داشته و الاهيات و كلام نيز فلسفه يونان و روم قديم را محترم شمردهاند. امّا در مقوله علم ديني، دين و متون ديني به هيچ عنوان در صدد پاس داشتن علوم انساني موجود و دستاوردهاي آنها نيستند بلكه به اذعان خود آقاي ملكيان، روي آوردن به ايده علم ديني به دليل نقصاني بوده كه در علوم انساني موجود مشاهده گرديده است. به عبارت ديگر غالب موافقان علم ديني در صدد آن نيستند كه لباسي از دين و متون ديني بر قامت علوم انساني موجود بدوزند و يا آنكه علوم انساني موجود را از فيلتر دين و متون ديني بگذرانند بلكه با توجه به كليات، اصول و گزارههايي كه در متون ديني موجود است در پي آنند علوم انساني ديگري توليد كنند. بنابراين توليد علوم انساني اسلامي نه مانع رشد علوم انساني موجود است و نه باعث ركود دين و آموزههاي آن. ايراد مذكور شايد به برخي قرائتها از علم ديني كه در صدد تهذيب و تصحيح علوم انساني موجود و يا تبيين معجزات علمي قرآن بر مبناي علوم موجود هستند، وارد باشد امّا بر غالب موافقان علم ديني در ايران كه در پي تأسيس علوم انساني اسلامي هستند، وارد نيست.
به نظر ميرسد دغدغه سوم آقاي ملكيان مانند دغدغه اول، قابل توجه و مفيد است. توليد علوم انساني اسلامي نبايد موجب ستيزه جويي و هراس نسبت به دستاوردهاي جديد علوم انساني موجود گردد. البته رفع اين ستيزه جويي و هراس نيز به اين نيست كه پروژه و ايده مهم توليد علوم انساني اسلامي تعطيل گردد. لازم است اين نگرش در موافقان علم ديني تقويت گردد كه در صورت توليد علوم انساني اسلامي، نبايد در برابر همه دستاوردهاي علوم انساني موجود موضع منفي گرفت بلكه در صورت امكان و در چارچوب علوم انساني اسلامي از دستاوردهاي علوم انساني موجود بايد استفاده كرد. همانگونه كه در گزارش ديدگاه مثبت دكتر سروش گذشت، توليد علوم انساني اسلامي ميسّر نيست، مگر با احاطه بر متد و مواضع علوم انساني موجود و حتّي پس از توليد علوم انساني اسلامي، وجود رقيبي مانند علوم انساني موجود و نظر داشتن عالمانه به آن، بدون شك
