
علم، جهان بيني ساختن. كسي كه واقعاً علم شناس است، در عين توجّه به تواناييها و كارآييهاي علم، از ناتوانيها و ناكارآمديهاي علم نيز غافل نيست و بنابراين، جا و مقام علم را ميشناسد و ميداند كه علم در خارج از قلمرو و مرزهاي خود نفياً و اثباتاً سخني ندارد، امّا كسي كه علم را به واقع نميشناسد او را به بيرون از قلمرو و مرزهاي خودش ميكشاند و كليد حلّ هر مسأله و رفع هر مشكل ميداند و از علم، جهان بيني (علمي) ميسازد وخود در پاي اين بت خود ساخته قرباني ميشود.”192
بنابراين آقاي ملكيان پيش فرض نقص در علوم انساني موجود را به پيش فرض تعارض علم و دين تحويل ميبرند و در بحث تعارض علم و دين – كه در قسمت بعد ميآيد- تعارض مورد ادّعا از سوي موافقان را، توجيه كننده اسلامي سازي علوم انساني يا توليد علوم انساني اسلامي، نميدانند. ايشان به صراحت علوم و معارف توصيفي بشر را فاقد عيب و ايراد اصولي و ذاتي معرفي ميكنند و همه عيب و ايراد را در علم زدگي و علم پرستي ميدانند كه مربوط به تلقّي و نگرش عالمان است و ارتباطي به خود علم و ماهيت آن ندارد.
نقد و سنجش
اين مطلب كه نقص در علوم انساني موجود، پيش فرض اسلامي سازي علوم انساني يا توليد علوم انساني اسلامي است، مورد اتفاق همه موافقان و مدافعان علم ديني در ايران نيست. برخي قرائتهاي علم ديني در ايران با توجّه دادن و تأكيد بر تفاوت ميان دو تعبير “ديني سازي يا اسلامي سازي علوم” و “دانش ديني يا دانش اسلامي” به صراحت ابراز ميدارند كه پيش فرض آنها در توليد دانش ديني يا دانش اسلامي، نقص و بي كفايتي دانش بشر امروز نيست بلكه به باور آنها راههاي رسيدن به حقايق عالم، منحصر به فرآيند، منابع و روشهاي رايج امروزي نيست. اين قرائت ضمن احترام به دستاوردهاي دانش امروز و حتّي استفاده از آن در برخي مراحل، مدّعي وجود روشهاي ديگري در كشف واقعيت ميباشد. اين قرائت از علم ديني كه موسوم به مدل پاد است در اين باره ابراز ميدارد: “يكي از اين دقّتهاي بايسته در خصوص اين مسأله [علم ديني]، جدا سازي دو تعبير كليدي است: يكي تعبير كهنتر و نسبتاً رايجتر “ديني سازي يا اسلامي سازي علوم” و ديگري تعبير “دانش ديني يا دانش اسلامي”. آنچه بايد بدانيم اين است كه بار معنايي تعبير نخست، بسيار متفاوت از بار معنايي است كه تعبير دوم دارد؛ در تعبير نخست در واقع، باورمندان به اين نظريه با تصريح به نقص يا بي كفايتي دانش تجربي يا انساني بشر امروز، ميكوشند تا به آن رنگ ديني يا اسلامي بزنند، حال آنكه در تعبير دوم نظريهاي مورد نظر است كه ضمن پاسداشت حريم دانش بشري موجود و احترام به آن، در رسيدن به حقايق و واقعيتهاي هستي، معتقد است كه راههاي رسيدن به حقايق عالم، انحصاري به فرآيند، منابع و روشهاي رايج امروزي ندارد و بسا رويههاي معتبر و موجّه ديگري نيز در رسيدن به معرفت و اكتشاف واقعيتهاي هستي وجود دارد كه با پيمودن آن راههاي ديگر، بسا ميتوان حقايق عالم را رمزگشايي كرد و شايد اين رمزگشايي و اكتشاف در مراتبي برتر از طرق موجود باشد و حقايق بيشتري براي آدميان كشف كند و به خطاهاي كمتري در اين اكشافگري و معرفت زايي دچار شود. در واقع، اين نظريه اولاً و بالذات در تعارض با دانش امروز بشر قرار ندارد يا احياناً آن را جهل مركب نميشمارد، بلكه به آن احترام ميگذارد و حتّي ممكن است در مراحلي از آن بهره گيرد، ولي ثانياً و بالعرض با آن در رقابت است و مدّعي برتري از روشهاي ديگر در اكتشاف واقعيتها و دوري از جهل مركبها يا خطاهاي معرفتي است. چنان كه در ميان خود فرايندها و روشهاي گوناگون بشري براي كشف واقعيت و رسيدن به معرفت چنين رقابتي وجود دارد و هريك مدّعي برتري خويش در اين عرصهاند. به گمان ما اصطلاح و تعبير درست، تعبير دوم است و تعبير نخست به گونهاي بر خطاست و نوعي افراطگري در نگرش به دانش بشري دارد.”193
بنابراين برخي قرائتها در زمينه علم ديني وجود دارد كه نقص در علوم انساني موجود را پيش فرض اسلامي سازي علوم انساني يا توليد علوم انساني اسلامي، نميداند. لذا با توجه به قرائتهاي متعدّد و متفاوتي كه از علم ديني وجود دارد، نميتوان با طرح برخي پيش فرضها و چالش در آنها، به نقد كلّْي مقوله علم ديني پرداخت.
علاوه بر اين، برخي قرائتهاي ديگر علم ديني كه وجود نقص در علوم انساني موجود را به عنوان پيش فرض ايده علم ديني مورد تأكيد قرار دادهاند، اين پيش فرض را به بحث تعارض علم و دين تحويل نبرده اند بلكه از وجود عيب و نقص در مباني متافيزيكي علوم تجربي موجود سخن گفتهاند، بدين بيان كه “علم تجربي موجود، معيوب است؛ زيرا در مسيري افقي به راه خود ادامه ميدهد؛ نه براي عالم و طبيعت مبدئي ميبيند و نه غايت و فرجامي براي آن در نظر ميگيرد.”194 بنابراين عدهاي از موافقان علم ديني عيب و نقص علوم تجربي موجود را معطوف به مباني و پيش فرضهاي متافيزيكي آنها ميدانند.
غالب موافقان علم ديني در ايران در تعريف علم ديني195 بر اتكاي اين علم بر مباني متافيزيكي ديني تأكيد كردهاند در حالي كه آقاي ملكيان در انتقادهايشان – تا جايي كه مراجعه شده- اشارهاي به اين مسأله نميكنند. ايشان كه با اطمينان از عدم وجود عيب و نقص اساسي در علوم و معارف بشري سخن ميگويند، مناسب بود باتوجه به تأكيد موافقان بر مباني متافيزيكي ديني، درباره تأثير يا عدم تأثير مباني متافيزيكي بر علم، سخن بگويند.
دكتر مهدي گلشني از موافقان علم ديني، درباره تأثير مباني متافيزيكي و فلسفي بر علم مينويسد: “وقتي سراغ نظريههاي فراگير ميرويم و ميخواهيم اين نظريه را به كلّ جهان تعميم دهيم، پاي پيش فرضهاي فلسفي زيادي در كار ميآيد.”196 همچنين ايشان تأكيد ميكنند: “وقتي بحث در علوم به مسائل بنيادي كشانده ميشود، تصميمگيري در محدوده خود علوم مشكل و گاهي غير ممكن است و لذا دانشمندان با توجه به سوابق ذهنيشان سراغ مفروضات فلسفي مختلف ميروند.197” دكتر گلشني از شرودنيگر يكي از فيزيكدانان بنام جهان نقل ميكند كه “متافيزيك بخشي از خانه دانش را تشكيل نميدهد، بلكه چهارچوبي است كه بدون آن، ساختن بيشتر ميسّر نيست.198” او همچنين درباره تأثير نگرشهاي فلسفي دانشمندان بر كارهاي تحقيقاتي آنها، از هايزنبرگ چنين نقل ميكند: “البته تمامي كارهاي علمي، آگاهانه يا غير آگاهانه، مبتني بر يك نگرش فلسفي يا ساختار فكري خاص است كه مقدمه بنياني مستحكم براي تحوّلات بعدي ميشود … بيشتر دانشمندان حاضرند، در صورت توافق با چهارچوب فلسفيشان، دادههاي تجربي جديد را قبول كنند و نتايج جديد را برسميّت بشناسند … مكاتبات انيشتين- بور، نشان ميدهد كه تا چه حد كار يك دانشمند … به طور اساسي به وسيله نگرشهاي فلسفي و انساني تعيين ميشود. “199 او همچنين از هايزنبرگ نقل ميكند كه “شاگردان چيني و ژاپني كه من داشتم گاهي برايشان آسانتر بود كه تفكرشان را با روشهاي نظريه كوانتوم تطبيق دهند تا اروپائيان، زيرا براي اروپايي جدايي كامل جهان روحي و جهان مادي … منتهي به مبنايي ميشد كه باعث ميگشت وي ورود به نظريه كوانتوم را مشكل احساس كند.”200
درباره تأثير مباني متافيزيكي بر علم، حتّي منتقدي مانند دكتر سروش به تأثير جهان بيني و ايدئولوژي عالم بر علم، اعتراف ميكند. ايشان در اين باره مينويسد: “آنچه تا كنون ديدهايم و آزمودهايم تعلّق شديد اين علوم [انساني] است به سرزميني كه در آنجا ميرويند: يعني سرزمين ذهني ضيمريِ عالماني كه مولّد اين علومند. در اين علوم هم جهان بيني شخص عالم يعني انديشههاي عام فلسفي و تلقّيات كلّي او از هستي و ميراثهاي گذشته فرهنگي وي دخيل است و هم ايدئولوژي و ارزشهاي او … پس علوم انساني رنگ عالمان را با خود دارد و ريشه مشكل در همين جاست.”201 دكتر سروش در بياني ديگر اينگونه بر اين مطلب تأكيد ميكند: “وقتي كه يك متفكر درباره امري فكر ميكند تمام زواياي ذهن او و تمام اضلاع شخصيت او در همكاري نزديك با هم به صورت يك كلّ واحد با آن امر رو به رو ميشوند و او همه هويّت خود را در انديشه خود ميگنجاند، گرچه او متفطّن به اين امر نباشد، امّا ديگران كه بعداً از بيرون به آن حصار نظر ميكنند، خشتهاي مختلف را ميتوانند تميز دهند.”202
نكته جالب اينكه خود آقاي ملكيان نيز خواسته يا ناخواسته بياني به همين مضمون دارند. ايشان پس از تأكيد بر اينكه علوم و معارف توصيفي بشري اصولاً و ذاتاً عيب و ايرادي ندارد و همه عيب و ايراد در علمزدگي يا علم پرستي است، مينويسد:
“بايد به دانشجويان نشان دهيم كه علم، فعاليتي بشري است و بر خلاف تصوّري كه عموم انسانهاي متجدّد دارند، فعاليت فارغدلانه و بي طرفانهاي نيست كه فقط مبتني بر عقل خونسرد، محتاط و منطقي باشد و به مدد پارهاي قواعد، از دادههايي خاصّ استقراهايي فراهم آورد و از آن استقراها، نظريهها يا فرضيههايي بسازد و آنها را در معرض آزمونهاي عيني تجربي قرار دهد … عالمان با تمام وجود خود و نه فقط با عقل و نيروي استدلالشان، وارد صحنه علم ميشوند و اين نكتهاي است كه اگر نيك دريافته شود، سطوت و صولت علم در اذهان و ضماير ما كاستي ميگيرد و از اينكه علم را به عنوان يگانه مرجع موثّق در باب حقيقت و معرفت بپرستيم رهايي مييابيم.”203
ملاحظه ميگردد آقاي ملكيان كه در صدد مذمّت و نكوهش علم زدگي يا علم پرستي بودند، ناخواسته به بي طرفانه نبودن فعاليت علمي و نيز تأثير جهان بيني و انديشههاي متافيزيكي عالم بر علم، اعتراف و اذعان كردند. ايشان تصريح ميكنند “عالمان با تمام وجود خود و نه فقط با عقل و نيروي استدلالشان وارد صحنه علم ميشوند” و روشن است كه بخشي از وجود عالمان بلكه مهمترين بخش وجود عالمان در فعاليت علمي، جهان بيني و انديشههاي متافيزيكي آنها ميباشد. سخن غالب موافقان نيز كه بر اتّكاي علم ديني بر مباني متافيزيكي ديني، تأكيد ميكنند اين است كه در فرآيند فعاليت علمي كه بي طرفانه و فارغدلانه نيست و جهان بيني و باورهاي متافيزيكي شخص عالم در آن تأثير ميگذارد، چرا از تأثير و جايگزيني مباني متافيزيكي ديني سخن گفته نشود؟
3. تعارض علم و دين
همانگونه كه ملاحظه شد آقاي ملكيان نقص در علوم انساني موجود را يكي از پيش فرضهاي موافقان در اسلامي سازي علوم انساني يا توليد علوم انساني اسلامي، دانستند و نقص در علوم انساني موجود را به نحو آشكاري به تعارض علوم انساني موجود با برخي آموزهها و تعاليم دين درباره انسان، تحويل بردند.
به باور ايشان براي اثبات تعارض علوم انساني موجود با آموزهها و تعاليم دين درباره انسان، بايد اثبات كنيم كه دين يا دانش و يا دانش به علاوه ارزش به ما داده است؛ اگر معتقد باشيم دين تنها ارزش در اختيار ما قرار داده است از آنجا كه علوم انساني در همه شاخهها بيان دانش ميكنند، تعارضي ميان دين و علوم انساني واقع نميگردد.204
ايشان ابراز ميدارند، عموم دينداران بر اين باورند كه دين هم دانش و هم ارزش در اختيار انسان قرار ميدهد205، پس يكي از شروط تعارض ميان علوم انساني موجود و دين محقّق ميگردد. شرط ديگر به عقيده ايشان آن است كه “دين به ما دانشي بدهد كه متعارض با دانش ارائه شده از سوي علوم انساني باشد. صرف اينكه دين اطلاعاتي درباره انسان به ما داده است به اين معنا نيست كه با علوم انساني معارض است، بلكه بايد اثبات كنيم چنين تعارضي وجود دارد.”206
آقاي ملكيان در ادامه بين علوم انساني و علوم طبيعي، در اثبات وجود تعارض، تفاوت قائل ميشوند و ابراز ميدارند:
“معارضه را در برخي علوم تجربي راحتتر ميتوان نشان داد تا علوم انساني. وقتي علوم طبيعي ميگويد فقط يك آسمان وجود دارد و دين مي گويد هفت آسمان، تعارض بهتر درك ميگردد؛ يا وقتي – فرض كنيد كه- دين ميگويد زمين ساكن است و علم ميگويد متحرك است؛ يا اين كه علم بگويد بعضي گياهان نر و ماده ندارد امّا دين بگويد هر موجودي نر و ماده دارد.”207
به باور آقاي ملكيان در علوم انساني، تا وقتي كه مكاتب متعدد وجود دارد و همه دانشمندان نظريههاي
