
براي غنا تعريفي ارائه ميکندکه ميگويند: تحرير وبرگرداندن آواز درحنجرهاست.وي ميگويدتحقيق آن است که تحرير، به موج درآوردن آواز به طوري که اهل غفلت لهو ميکنند وآن را غنا ميگويند، و به عنواني که اهل معصيت و ماتم آن را بجا ميآورند که نوحه ميگويند.175
7-1-5-1.خواندن بيادبانه
ملاي قمي ازديگربدعتهاي اين طايفه را، بيادبانه وبا فرياد خوادن خداي حاضر وناظرميداند.176با وجود آنکه خدا در قرآن فرمود: “وَ اذْكُر رَّبَّكَ فىِ نَفْسِكَ تَضَرُّعًا وَ خِيفَه وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الاَْصَالِ وَ لَا تَكُن مِّنَ الْغَافِلِينَ”.177وهمچنين رسول خدا ميفرمايدکه موسي بن عمران از پروردگارش سوال کرد و دستش را بلندکرد “فقال يارب أبعيد انت فأناديک ام قريب فأناجيک فأوحي الله تعالي اليه يا موسي انا جليس من ذکر ني”178
اي طالب صدرمجلس قرب خدا ازيادخدامباش يک لحظه جدا
فريـادکنان خداي خـود رامطلب زيراکـه جليس اهل ذکراست
درکتاب ردحلاجيه شيخ مفيد نقل شده که احوال جماعتي که غنا وسماع ميکنند ودست ميزنند و ميرقصند و فرياد ميکنند وبيهوش ميشوند ازامام هادي (عليهالسلام) پرسيدندحضرت فرمود: همه اينها از شيطان هستند و اين جماعت از اهل ريا وخدعه هستند.179
7-1-6.چرخيدن ورقص
ازديگربدعتهاي اين طايفه درنزد شيخ الاسلام قم اين است که”درهنگام ذکر ميچرخندو ميرقصند ودستک ميزنند و خوانندگي و نوازندگي ميکنند”.180محمّدطاهر ازکتاب حيوهالحيوان نقل ميکندکه گفته: اين اعمال درابتدا ازپيروان سامري صادرشدودرزمان جاهليت مشرکين به دورکعبه ميگرديدند ودستک ميزدند وصفير ميکشيدندکه حق تعالي اين عمل را مذمت فرموده: “وماکان صلاتهم عندالبيت الامکاء وتصديه “.181
مواردي که محمّدطاهر به عنوان بدعت نام برد مثل ترک بوي خوش، ترک حيواني، پير، خواندن عاشقانه، خواندن بي ادبانه، چرخيدن ورقص، صرفا نقل قول هايي است که از افواه نقل شده وسندي برآنها ارائه نميکند.اينچنين استدلال هايي به دور از منطق نقد بوده وسخنان ناقدين را به ضعف نزديک تر ميکند.
7-1-7.مدح مقام عاشقي
يکي ديگر از مواردي که به مذاق ملاي قمي خوش نيامده، مذمت عقل و مدح مقام عاشقي و بي عقلي نزدصوفيه است.ملاي روم درمذمت عقل ميگويد:
بحــث عقــلى گـر در و مـرجان بود آن دگر بــاشــد كــه بـحث جـان بــود
بحــث جـان انـدر مقـامى ديگر است بــادهى جـان را قـوامـى ديــگر اســت
آن زمــان كــه بـحث عـقلى ساز بود ايـن عـمر بـا بـو الحـكم هـم راز بـــود
چــون عـمر از عقل آمـد سوى جـان بـو الحكم بـو جـهل شــد در حـكم آن
سوى حس و سوى عقل او كامل است گر چه خود نسبت به جان او جاهل است182
وهمچنين:
پـاي استــدلالـيان چـوبيــــن بـــود پـاي چـوبيــن سخـت بي تـمـکين بود183
بايدتوجه داشت که مولانا در نود و پنج موضع ازمثنوى دربارهى عقل سخن گفته ودراکثرموارد ستوده وگاهى نيز مذمت كرده است.عقلى كه او و ديگر صوفيان مذمت مىكنند، گاه آن عقل شيطنت گر وحساب گر درامور دنياست، عقلى كه مصلحت شخصى وآنى را بر مصلحت كلى و پايدار ترجيح مىدهد و براى رسيدن به آرزو، ارتكاب هر امر ناپسند و نا مشروع را موافق حق وعدل مىپندارد. ولى عقلى كه مايهى رستگارى و نجات است بايد با ايمان و راستى و درستى و خدا شناسى همراه و هم آهنگ باشد و آن چه در تعبيرات شرعى مىخوانيم غالبا دربارهى اينگونه خرد و خردمندى است.184 لذا نميتوان گفت مولوي کاملا عقل راکنارگذاشته وبا آن مخالف است.
محمّدطاهر ميگويد: اين جماعت حکايتها از عشقبازي پيران و اوليا خود درکتاب ها نقل کرده اند.مثل اين حکايت که شيخ روزبهان در مکه عاشق شد و خرقه بينداخت و بعد از انقضاي آن حال بازخرقه بپوشيد.وهمچنين ازنجم کبري نقل شده که گفته در کنار نهر نيل عاشق دختري شدم و چند روزنميخوردم و نميآشاميدم الا ماشاء الله تا آنکه ناز عشق بسيار شد.پس نفس که ميکشيدم نفسم آتش بود هر چند که نفس آتشين ميکشيدم دربرابر آن آتشي ازآسمان ظاهر ميشد و اين دو آتش به هم ميرسيدند.
هر دل که بسوي دلبري مايل نيست اورا زحيــــات بهره حاصل نيست
رندي که خـبر ز شري هسـتي دارد هرگز نفســي زعاشقي غافل نيست
واينکه حلاج و بايزيد دعوي دوستي خدا ميکنند وخود را عاشق ميدانند بايد که طبق اين آيه “قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ”185؛ اگر شما خدارا دوست ميداريد بايدمرا پيروي کنيد تا خداهم شما رادوست بدارد.[…]محبت آنان را ازاين کارها باز دارد.محمّدطاهرميگويد: ملاي روم عقلا رابه کوران ودليل آنها رابه عصا تشبيه کرده واهل عشق رابينا دانسته وگفته تا بينايان نباشند کوران با عصابه جايي نميرسند.186وي ميگويد: “تشبيه مناسب اين است که عقل به منزله کشتي است که درياي تکليف را بدون آن نميشود پيمود وپيغمبران وامامان ناخداي اين کشتي هستند وبي شک کشتي بي ناخدا کسي را ازخطر غرق شدن نميرهاند.وازاين جهت است که جماعتي ازعقلامثل؛ افلاطون، ارسطو وامثال ايشان که برکشتي عقل خوداعتماد نمودند وپيروي انبيا که کشتي بانانند ننموده دربحرضلالت غرق شده اند.”.187 امام صادق(عليهالسلام) ميفرمايد : من کان عاقلا کان له دين ومن کان له دين دخل الجنه.188همچنين امام رضا(عليهالسلام) در اهميت عقل ميفرمايد: “صديق کل امرء عقله و وعدوه جهله.189ازامام صادق (عليهالسلام) ازعقل پرسيدند فرمود: العقل ماعبدبه الرحمن واکتسب به الجنان”.190
7-1-8.مدح بت پرستي
بد نشمردن بت پرستي ازديگراموري که ملامحمّدطاهر درمذمت اين طايفه ذکر ميکند.وي از صاحب گلشن رازنقل ميکند:
مسلمان گر بدانستي که بت چيست بدانستي که دين در بت پرستي است
وگر مــــشرک زبت آگــاه گشتي کجا در ديــن خـود گمـــراه گشتي191
محمّدطاهرازقول شارح ابيات ميگويد: اگرمسلمان ميدانست که بت چيست و مظهر کيست، دين حق را دربت پرستي نميدانست.شارح، بت را مظهر هستي مطلق ميداند واگر مشرک، ميدانست که بت مظهر حق است وحق به صورت بت ظهور کرده و ازاين جهت مسجود و معبود و متوجه اليه است، کجا در دين خودگمراه ميشد.محمّدطاهر ميگويد اين عقيده صاحب گلشن راز و شارح آن مخالف ضروري دين واجماع مسلمين است.192
دراينجا نکتهاي که نبايدازآن غافل شده، استقلال دادن وتوجه به بت است که نهي شده است.زيرا در بيت بعدي به آن اشاره دارد وميگويد:
نــديد اوازبــت الاخـلق ظـاهر بـديـن عـلت شـد انـدر شرع،کافر
ودليل اينکه مشرک وبت پرست راکافرميخوانند، آن است که به مظاهر، نظر استقلالي دارد.و از ملکوت آن غافل است.اين نکته ازجمله مواردي است که از سوي ناقدين ملامحمّدطاهر به آن اشاره شده وسبب شده ناقدين تصوف را از علماي ظاهر به شمار آيند.
7-1-9.ايمان وکفرخواست خداست
ازديگراعتقاداتي که به مذاق محمّدطاهر وامثال اوخوش نيامده اين است که الله تعالي از مؤمن ايمان خواسته و از کافر کفر و بت پرستي.وي به اشعاري ازگلشن راز استناد کرده که ميگويد:
هميشه کفر در تسبيـح حق است و أن من شيء گفـت اينجا چــه دق است193
بدان خوبي رخ بت را که آراست که گشتي بت پرست ار حق نمي خواست
همو گفت و همو کردو همو بود194 نکــو کــرد و نـــکو گفت و نــکو بود
نکو بين و نکو گوي و نـکو دان بديـــــن ختم آمد اصـــل و فرع ايـمان
محمّدطاهرازقول لاهيجي شارح اين ابيات ميگويد: يعني بدان که حسن وخوبي که درروي بت ميبيني، غيرازخدا چه کسي آراست است واگر خدا نميخواست بت پرستيده نميشود.195وقتي که خالق ومصوّرومزيّن بت، حق باشد و بت به اراده حق باشد، پس چه کسي اختيار دارد؟ وي ازقول لاهيجي درشرح بيت سوم ميگويد که بت راحق آفريده است و اوگفته که بت پرست باشند ودرشرح بيت چهارم گفته که درنظرتو نبايد غيراز حق ببيني، هرچه هست اوست.196
به نظر ميآيد نگاه ناقديني چون محمّدطاهرقميبه اين ابيات، نگاهي ظاهري است ونتوانسته اند به مقصود شاعر برسند.زيرا با توجه به آيه “ان من شيء الايسبح بحمده…”197هم “بت” وهم “بت پرست ” در تسبيح و تمجيد خدايند.و به اين اعتبار در لواي بت پرستي، ايمان مخفي است.198
7-1-10.مکانمند بودن خدا
صاحب مکان دانستن خدا، ازديگر مواردي است که ملامحمّدطاهرقمي به عنوان بدعت نام ميبرد، مکانمند دانستن خداست.وي به داستان موسي و شبان استناد ميکند که درآن به صاحب مکان و محتاج بودن خدا اشاره شده است.وي اين داستان را از ملاي روم نقل کرده که ميگويد:
ديدمـــوسي يـک شـباني را براه کوهمي گفت اي خدا و اي اله
تــــو کجايي تا سـرت شانه کنم چارقــت را دوزم بخـيه کنـم199
جامه ات دوزم شپش هايت کشم شـير پيشت آورم اي محـتشم200
ملامحمّدطاهرميگويد: “شکي نيست که امر به معروف و نهي ازمنکر ازاعظم واجبات است وبدون ترديدکفر ازاکبر منکرات و اين نوع داستان ها، بي شک ملحدين و زنديقان به قصد استخفاف حال انبيا و اوصيا و علما ساختهاند و براي ترجيح دادن جهل بر علم و معرفت”.201
7-1-11. تناسخ
ملامحمّدطاهريکي ديگرازبدعتهاي اين طايفه راتناسخ دانسته وميگويد: “اين گمراهان به نحوي از تناسخ، قائل شدهاند و بيشبهه اهل تناسخ، کفره وزندقه وملاحدهاند.قاضي زاده لاهيجي که از جمله عمده اين طايفه ضلال است درشرح اين بيت گلشن راز
ولايــت شدبه خاتم جمــله ظاهر بـــراول نقـــطه خــتم آمـدآخر202
گفته که روح اعظم که عبارت ازروح محمدي است مظاهرش درعالم بسياراست.و روح آن حضرت در أبدان انبيا و اوليا وکاملان بروز وظهور نموده وهمچنين درأبدان کاملان هميشه بروز خواهد نمود، تا آنکه دربدن مهدي که خاتم اوليا است بروز وظهور نمايد، وخاتم اوليا درحقيقت همان خاتم الانبيااست”.203محمّدطاهر ميگويد: گمان ناقص اين طايفه اين است که روح مقدس محمدي درأبدان خبيثه کاملان اهل سنت است، وهميشه بروز وظهور مينموده، وهمچنين بروز و ظهور خواهد نمود، تا آنکه مهدي خاتم الانبيا است، ظهور نمايد.وهمچنين اين بيت:
گــه بروز است و گــه تناسخ صرف آنــچه حق بـود گفــته شـد به شما204
آنچه که محمّدطاهردراينجا به عنوان “نحوي ازتناسخ” ياد ميکند، نميتواند منظور شاعروشارح آن باشد؛ زيرا بحث درتناسخ نبوده وبعضي ازشارحين ومحققين ميگويند: “اشاره به ظهورولايت مطلقه حضرت حق سبحانه است که به ظهور ولي الله مطلق صاحب الزمان(عجلاللهتعالي فرجه) تحقق پيدا خواهدکرد”.205
7-1-12.سقوط شريعت
ملامحمّدطاهر دررجم الشياطين درباب ساقط شدن شريعت درنزد اين طايفه آورده که چون کسي با رياضت دل خود را معالجه کند صحت يابد و به حقيقت رسيده وشريعت ساقط ميشود.206وي در ادامه به کلام ملاي روم استناد کرده وميگويد: بدانيد وآگاه باشيدکه حقيقت همچو شمعي است که ره مينمايد تاآنکه شمعي بدست نياوري، راه رفته نشود وکاري کرده نشود.چون درراه آمدي اين رفتن طريقت، وچون رسيدي مقصوداين حقيقت است.لوظهرت الحقايق بطلت الشرايع.همچون مسي که زر شود و يا اينکه دراصل زر باشد، به علم کيمياحاجت نيست.محمّدطاهر درادامه غرض ملاي روم را اينطوربيان کرده: “کسي چون طي مسافت کندبه مقصد رسد، ديگرمحتاج به چراغ نيست، وچون مس طلاشود ديگر محتاج به علم کيميا نباشد”.207همچنين ازعطار درجوهرذات مطلبي نقل ميکندکه شاهد براين مطلب است که گفته:
خـدا را يافـتم ديــدم حقيـــقـت بـرون رفتم مـن از عيـن شريعـت
محمدطاهر از تذکره الاوليا نقل ميکند که ذوالنون مصلايي براي بايزيد فرستاد اما بايزيد آن را پس فرستاد و گفت از براي من مسندي بفرست تا برآن تکيه کنم.باز از ابوالحسن
