
موارد معدودي، عمدهي مقالات و کتب موجود، سعي بر آن داشتهاند که ابهامات و تناقضات موجود در نظريهي راولز را به نمايش بگذارند.
لکن ندرتاً ميتوان نمونههاي نهچندان کاملي را در لابهلاي نوشتههاي ايشان يافت که انشاالله در بخش پاياني اين نوشته اشاراتي به اين نقدها خواهم داشت.
2-5. کمالگرايان176
يکي از جديترين منتقدان راولز کمالگريان هستند. انتقاد محوري اين دسته در نهايت به اين نکته برميگردد که خنثاگرايي177 و بيطرفي178 چارچوب مناسبي را براي تصميمگيري در يک جامعهي ليبرال فراهم نميکند. اين انتقادها به خنثا بودن حکومت در عرصههايي از قبيل تصميمگيري، عدالت، اخلاق، توجيه، مشروعيت وغيره بازميگردند. بايد توجّه داشت منتقدان کمالگراي راولز طيف بسيار وسيعي را در برميگيرند که در اين نوشته فرصت پرداختن به همهي آنها وجود ندارد. لذا سعي خواهيمکرد ابتدا به طرح نظريّات برايان باري بپردازيم و سپس نظري هم به آراي جوزف رز بيفکنيم.
1-2-5. برايان باري179
انتقادات باري به خنثاگرايي راولز، از زاويهي مسئلهي “توجيه”180 در ليبراليسم طرح ميشود؛ به عبارتي باري ميخواهد نشان دهد که ليبراليسم خنثاگرا اصلاً بهمنظور گسترش فضاي توجيهي ليبراليسم مطرح شدهاست، يعني بهمنظور اينکه نهادهاي ليبرالي براي افراد بيشتري موجّه شناخته شود. در واقع ليبرالها استدلال ميکنند که عدالت مستلزم بيطرفي است و بيطرفي مستلزم وجود نهادهاي ليبرال است، اما باري معتقد است استفاده از خنثاگرايي براي توجيه نهادهاي ليبرال، به اندازهي توجيهات ديگر، در زمينهي ارائهي توجيهي عام براي ليبراليسم ناکام ميماند. بدين خاطر که اصل خنثاگرايي زماني براي غيرليبرالها قابل قبول خواهدبود که آنها بسياري از اصول ليبراليسم را پذيرفتهباشند. به اين معنا که آنها در وهلهي نخست بايد بپذيرند عميقترينِ اعتقاداتشان چيزي بيش از ترجيحات و عقايد شخصي نيست که اين امر بايد پيش از طرح اصل خنثاگرايي پذيرفته شود. علاوه بر اين باري معتقد است اصل خنثاگرايي براي افراد ليبرال هم لزوماً جذابيت نخواهدداشت؛ درنتيجه ليبراليسم خنثاگرا نهتنها از گسترش و عموميتبخشي به توجيه نهادهاي ليبرال بازميماند، بلکه حتّا نميتواند توجيه مطلوبي براي کساني فراهم سازد که بسياري از اصول موضوعهي ليبراليسم را پذيرفتهاند.
باري معتقد است اعتقاد به ايدههاي ليبرالي شرطي کافي براي حمايت از نهادهاي ليبرالي است. او سه ايدهي بنيادين را بازميشناساند: نخست اينکه نابرابريها اموري تصنعي و اجتماعي هستند و درنتيجه بايد بر اساس باور به برابري بنيادي تمامي انسانها توجيه شود. دوم اينکه تمامي نظريّات بايد در برابر سنجش انتقادي گشودهباشند و سوم اينکه نميتوان به هيچ جزم181 مذهبي با يقين، باور داشت. باري معتقد است براي پشتيباني از نهادهاي ليبرال پذيرش اين ادعاها ضرورياند، اما دست بر قضا، ادعاي امثال راولز اين است که ميتوان بر اساس ايدهي بيطرفي، بدون احتياج به پذيرش ايدههاي مذکور نهادهاي ليبرالي را توجيه کرد. اصل خنثاگرايي ميگويد که دولتها، به خاطر احترام به عدالت، بايد نسبت به تصورات شهروندان از خير بيطرف باشند، يعني دولت بايد در قوانين و سياستهايش از ترجيح يک تصور خير182 بر ديگري اجتناب کنند. از نظر باري مهمترين بنياد اصل خنثاگرايي اين است که ارزيابي دولت از غايات و تصورات شخص نميتواند مبنا و دليل خوبي براي توزيع منابع اجتماعي باشد. اين همان اصلي که بايد کل جامعه را سازمان بدهد. از درون اين اصل خصايص اصلي نهادهاي ليبرال يعني تساهل ديني، آزادي بيان، و شهروندي برابر بيرون ميآيد، و اگر اينگونه باشد ميتوان گفت اصل خنثاگرايي بدون اتکا به ايدههاي ليبرالي، نهادهاي ليبرالي را توجيه کردهاست، اما باري معتقد است که اينگونه نيست. او ميگويد اصل خنثاگرايي تمامي برداشتهاي خير را در يک سطح قرار ميدهد، اما اعتقاد به اينکه بايد باورها را در يک سطح قرار داد، وابسته به نظرگاه ليبرال است. راولز برخلاف دورکين تصورات ما از خير را به ترجيحات تقليل نميدهد، بلکه آنها را از جنس باور ميداند، منتها طوريکه قابل ترجمه به سياست عمومي نباشند. از نظر راولز تصورات ما دربارهي خير مناقشهبرانگيزند، درنتيجه بايد بين آنها خنثا عمل کرد. شما بهعنوان کسيکه يک عقيدهي غيرليبرال داريد (مثلاً با همجنسگرايي مخالفيد) ميتوانيد عقيدهي خود را حفظ کنيد اما به اين شرط که عقيدهي شما در سطحي خصوصي باقي بماند، به اين معنا که شما از دستگاه دولت براي تحميل آن به ديگران استفاده نکنيد، اما نکته اينجا است که عدهي بسياري (بهويژه غيرليبرالها) نميتوانند چنين صورتبندي را از باورهاي خير بپذيرند. يک کاتوليکِ معتقد نميتواند بپذيرد که آموزههاي کليساي کاتوليک آنگونه که راولز در نظر دارد اموري خصوصي در نظرگرفته شوند. به قول باري، کاتوليکي که بتواند بگويد “همجنسگرايي نادرست است اما اين صرفاً نظر من است” قبل از هر چيز يک فرد ليبرال است. باري ميگويد در اين ميان اعمال نادرست در داخل دو مقوله قرارميگيرند: اول، اعمالْ اشتباهند چون به ديگري ضرر ميرسانند، و دوم، اعمالْ اشتباهند چون برخلاف گفتهي يک نهاد مقتدر يا مقدس هستند. يک ليبرال معتقد است اعمال نخست شامل ممنوعيت ميشوند و دومي نه. کاتوليکي که جمله بالا را ميگويد بهصراحت چنين موضعي را اختيار ميکند که يک موضع ليبرال است. از نظر باري، چنين کاتوليکي، فقط در شرايطي ميتواند چنين نگاهي را نسبت به نادرستي داشتهباشد (يعني اين تعبير از نادرستي که فقط زماني که عمل به ضرر ديگران باشد ميتوان از آن تضمّنات قانوني و عمومي بيرون کشيد) که رويکردي شکگرا183 به آموزههاي ديني داشتهباشد که بهصراحت از تضمّنات قانوني معناي دوم نادرستي دفاع ميکنند. باري ميگويد اگر چنين امري درست باشد، ما نميتوانيم به مانند راولز فرض کنيم که ميشود، مزاحم خواب جزمي افراد نشد و در عين حال از آنها خواست سياستگذاريهاي ليبرال را بپذيرند. دگماتيسم بايد جاي خود را به شکگرايي بدهد تا بتوان اصلاً از معناي نخست نادرستي سخن گفت و جايش را محکم کرد. از نظر باري، بهخاطر همين مسئله، نظريهي راولز نميتواند در بين غيرليبرالها طرفدار زيادي کسب کند.
درنتيجه باري ثابت کردهاست که نظرگاه ليبرال نهتنها شرط کافي پشتيباني از نهادهاي ليبرال است، بلکه شرط لازم هم هست. بدين ترتيب شما نميتوانيد اصل خنثاگرايي را به يک غيرليبرال بخورانيد، بدون اينکه قبل از آن، دوز زيادي از نظرگاه ليبرالي را به خورد او دادهباشيد، اما استدلال باري اينجا تمام نميشود. او علاوه بر اين معتقد است که خنثاگرايي حتّا براي ليبرالها هم جذاب نخواهدبود. باري معتقد است صورت زندگي که ليبرالها به دنبال آن هستند، بدون استفاده از سياستهاي خنثاگرايانه دستيابتر است. بهعنوان مثال براي جلوگيري از شکلگيري معلمان اقتدارگرا، راه بهتر اين است که مانع از اين شويم تا فرزندانمان به مدارسي بروند که از آموزهي حقيقت مطلق طرفداري ميکنند، تا اينکه بيطرفي را نسبت به اين آموزهها ترويج کنيم. در واقع خودمختاري در جامعهاي که در آن اين ارزش صرفاً ارزشي در کنار ارزشها تلقّي ميشود، کمتر رشد ميکند تا در جامعهاي که دولت آن را ترويج ميکند و يا از خيرهايي که متضمن ايدهآل خودمختاري هستند، حمايت ويژهاي ميکند.
باري معتقد است بهرغم همهي شواهد، اين خنثاگرايي در نهايت بيشتر از همه به ضرر ليبرالها تمام ميشود. او معتقد است ليبرالها هنگامي که در قدرت هستند با بيطرفي با نظريّات غيرليبرال مواجه ميشوند، حال پرسش اين است که آيا غيرليبرالها به چنين امري تن ميدهند؟ ليبرالها معتقدند اين کار باعث ميشود غيرليبرالها هم هنگامي که در قدرتند چنين کنند، اما مسلماً يک غيرليبرال چنين نخواهدکرد. در واقع هنگامي که ما شکگرايي ليبرال را بر باورهاي ليبرال بهکار ببنديم به خنثاگرايي ميرسيم، اما نکته اينجا است که يک جزمگرا حاضر نميشود چنين کند؛ درنتيجه داستان در نهايت به ضرر ليبرالهاست. او در نهايت به دو دليل متوسل ميشود که چرا ليبرالها نبايد خنثاگرا باشند: نخست اينکه باورهاي ليبرال با باورهاي غيرليبرال تفاوتي ماهوي دارند. غيرليبرالها جزمگرا هستند، يعني آنها ميخواهند جوانانْ بدون پرسش به آنها بپيوندند و آنها ميخواهند جزم خود را از بحث عمومي دور بدارند، و زماني که جزمشان امري را بد دانست آنها سعي ميکنند از قدرت دولتي براي سرکوب آن استفاده کنند، اما ليبرالها تا زماني که به جزمها بهطوري جزمي باور نداشتهباشيم مشکلي با آن ندارند. به اين معنا که ما آماده باشيم جزم خود را در رقابت با ديگر انديشهها قرار دهيم. ليبرالها طرفدار اين هستند که افراد عقايد خود را بيان کنند، تا اينکه مانع از اين شوند تا افراد در حوزهي عمومي از کارهايي که زياني براي کسي ندارد، اجتناب کنند. درنتيجه اگر ما از خنثاگرايي به نفع باورهاي ليبرالي گذر کنيم نتيجه همان نخواهدبود که اگر از خنثاگرايي به نفع باورهاي غيرليبرال گذر ميکنيم.
دليل دوم شرايط خاصّي است که متوجّه جوامع ليبرال شدهاست. باري معتقد است وعدههاي روشنگري تحقّق نيافته و جلوگيري از سانسور و آزارگري به پيروزي عقايد ليبرالي منجر نشدهاست. ظهور حکومتهاي فاشيستي در کشورهايي که داراي نهادهاي ليبرالي بودهاند، شکنندگي اين نهادها را نشان ميدهد. علاوه بر اين شواهد نشاندهندهي اين هستند که عقايد غيرليبرالي کمکم در جامعه محبوبيت بيشتري مييابند. درنتيجه ليبرالها بايد براي حفظ ارزشهاي ليبرال، رويکردي تهاجمي اتخاذ کنند، و بهجاي تلاش براي قانعکردن غيرليبرالها، سعي کنند آنها را بياعتبار سازند. ليبرالها ميدانند که اگر نتوانند اکثريت جمعيت را طرفدار نظريّات ليبرال سازند، بقايشان غيرممکن خواهدبود.
2-2-5. جوزف رز184
جوزف رز هم با نظريهي خنثاگرايي راولز سر جنگ دارد. رز نظريهي خنثاگرايي را از انواع نظريهي “محدوديت سياسي185” ميداند. اين نظريّات معتقدند بعضي از ادلّه، فارغ از اعتبارشان، نميتوانند کنشهاي سياسي را موجّه سازند. اين ادلّه ممکن است مثلاً بتوانند بسياري از اعمال ما را در حوزهي خصوصيمان توجيه کنند، اما در حوزهي سياسي کارايي ندارند. از آنجاييکه خنثاگرايان معتقدند ارزش تصورات ما از خير نميتوانند دليلي را براي سياستگذاريها و کنشهاي ما در سياست فراهم سازند، ميتوان اين نظريه را در مقولهي محدوديت سياسي تحليل کرد. رز معتقد است خنثاگرايي بيانکنندهي اخلاق ليبرالي است. او معتقد است ارزش غايي خنثاگرايي مفهوم خودمختاري است. از نظر رز اشتباه خنثاگرايي هم درست در همينجاست. چراکه اگر خودمختاري هدف ما باشد، اين تکثرگرايي است که بايد ترويج شود و نه خنثاگرايي.
رز دو اصل بنيادي را در خنثاگرايي سياسي بهرسميت ميشناسد: 1) خنثا بودن نسبت به بخت افراد در کاربست تصورشان از خير؛ 2) خنثا بودن دربارهي نخست، بهعلاوهي خنثا بودن در باب احتمال اينکه فرد يک خير را بهجاي ديگري برگزيند. رز معتقد است خنثاگرايان بيشتر بر اصل دوم تأکيد دارند. خنثا بودن به اين معناست که با همهي طرفها بهطور برابر برخورد کنيم: يعني يا به همه کمک کنيم و يا همه را در امري محدود سازيم. نخستين بحث جوزف رز اين است که خنثاگرايي نيازمند ارائهي ادلّهي سياسي-اخلاقي است. درنتيجه خنثاگرايي به خودي خود امري بديهي نيست. رز معتقد است توهّم بديهي بودن خنثاگرايي از آنجا برميخيزد که بعضي تصور ميکنند خنثا بودن به معناي منصف بودن است. او با ارائهي مثال پدري که بايد در دعواي فرزند بزرگترش با فرزند کوچکترش دخالت کند نشان ميدهد که اگر پدر در دعوا بيطرف بماند فرزند بزرگتر بر فرزند کوچکتر غلبه خواهدکرد. درنتيجه در اينجا خنثا بودن به بيانصافي منجر ميشود.
رز معتقد است اصل
