
گلمن:
گلمن در پاسخ به اين سؤال كه چرا برخي از افراد هوشمند( از نظر هوش عمومي ) در مقابل هيجانات لگام گسيخته و تكانههاي سر كش از پا در ميآيند يا به طرز حيرت آوري دربحرانهاي زندگي خصوصي و عاطفي خود تسليم شكست ميشوند، مفهوم هوش عاطفي را مطرح ميسازد. به نظر او مهارت و تواناييهاي هوش عاطفي تعيين ميكند كه چگونه ميتوان از ساير استعدادهاي خود و از جمله هوش شناختي به بهترين صورت استفاده نمود. گلمن(1998) مدل خويش را از هوش عاطفي برحسب مدل عملكرد بيان كرده است. مدل عملكرد به طور مستقيم در زمينه كار و كارآمدي سازماني بويژه در پيش بيني برتري در همه نوع كار از فروش تا رهبري قابليت اجرا دارد.
هوش عاطفي: شامل توانايي شناخت هيجانات خود، درك احساسات دروني ديگران، مهار كردن عواطف و اداره و مديريت روابط با نرمش و مدارا ميباشد(گلمن ، 1995).
هوش عاطفي گلمن پنج عامل را اندازه گيري ميكند. در حقيقت گلمن آنها را مهارتهاي تشكيل دهنده هشياري عاطفي مينامد. بر اساس اين پنج مهارت هوش عاطفي به پنج مؤلفه يا عنصر تقسيم ميشود كه عبارتند از : 1ـ خود آگاهي 2ـ مديريت خود 3ـ آگاهي اجتماعي 4ـ مهارتهاي اجتماعي 5ـ خود انگيزی.
2-2-2-5-4. مؤلفه هاي هوش عاطفي گلمن :
1ـ مؤلفه خودآگاهی:
اين مؤلفه اساس هوش عاطفي است و عبارت است از: توانايي فهم احساسات، حالات روحي و هيجانات خود، همان گونه كه رخ ميدهند و تأثير آن بر روي ديگران است. هر فرد نياز دارد كه درك دقيقي از عواطف خود داشته باشد و براي سازگاري موفقيتهاي فردي و اجتماعي با روش صحيح از آن استفاده كند. خود آگاهي، اهميت بازشناسي احـساسهاي خود و اينكه چگونه بر عملكرد شـخص تأثیر ميگذارد را منعكس ميكند. سطح ديگر خود آگاهي، فهم قدرت و ضعفهاي فرد است. افراد با خود آگاهي بالا از تـواناييها و محـدوديتهاي خود، آگاه و در جستجوي پسخوراند هـستند و از اشتباه هاي خود پند ميگيرند و در روابط كاري، موقعيت شناس و وقت شناس هستند.
خود آگاهي مبناي اعتماد به نفس است، افرادي كه نسبت به شناخت عواطف خود اطمينان بيشتري دارند، ضعفها و قدرتهاي خود را ميشناسند. خودارزيابي واقعي دارند و داراي حس قوي از شايستگي خود هستند؛ بنابراين، بهتر ميتوانند عواطف خويش را هدايت نموده و در زمينه اتخاذ تصميمات شخصي احساس اعتماد به نفس بيشتري دارند. در يك مطالعهي 60 ساله كه بيش از هزار مرد و زن از اوايل كودكي تا بازنشستگي تحت مطالعه قرار گرفته بودند، نشان داده شد كه آنهايي كه داراي اطمينان به خود در اوايل زندگي بودند بعداً در شغلشان موفقتر بودند.
2- مؤلفه مديريت خود( كنترل عواطف)
كنترل و اداره عواطف، مناسب و به جا بودن آنها در هر موقعيت، مهارتي است كه بر پايه خود آگاهي شكل ميگيرد و عبارت است از: توانايي اداره كردن واكنشهاي عاطفي، كنترل تكانهها و آشفتگيهاي زندگي، كساني كه از اداره و كنترل احساسات خود عاجزند، به طور دائم در اضطراب و افسردگي دست و پا ميزنند، در حالي كه آنهايي كه از اين لحاظ قويتر هستند خيلي سريع خود را از چنگال غم و اندوه بيرون ميكشند. همچنين افرادي كه به ميزان بالايي از اين توانايي برخوردار هستند، با سرعت بيشتري ناملايمات زندگي را پشت سر ميگذارند و در تسكين خود در جلوگيري از واكنشهاي سريع و شتاب زده عاطفي و تعديل اضطراب و افسردگي ناشي از ناكامي موفقترند( گلمن ، 1995 ، به نقل از منصوري، 1380).
تحقيق كنت نشان داد كه وسعت دادن به عواطف مثبت، وانمود كردن يا افراط كردن در عواطف مثبت به وسيله لبخند زدن و سرحال و شاد رفتار كردن واقعاً رضايت كار شخصي كاركنان را افزايش ميدهد و قصد ترك كردن كار را كاهش ميدهد. و اين تحقيق نشان ميدهد كه ابراز هيجآنهاي مثبت، محيط كاري خوشايندتري را ايجاد ميكند(کنت،2002).
هوش عاطفي در رابطه با اين است كه در محيط كار بدانيم چه موقع و چطور احساس را بيان كنيم، همان طور كه آن را كنترل ميكنيم.
مديريت خود، سرمايه بزرگي است كه به فرد اين امكان را ميدهد كه چگونه، چه زمان و در چه مكاني عواطف خود را ابراز كند و بدين ترتيب فرد را قادر ميسازد، به گونه اي كه به روابط او با ديگران آسيب نرسد به اهداف نايل شود و هيجانات خود را اظهار كند.
3ـ مؤلفه آگاهي اجتماعي( همدلي )
شعور اجتماعي يا همدلي توانايي ديگري است كه بر اساس خود آگاهي شكل ميگيرد و نوعي «مهارت مردمي» اساسي محسوب ميشود. همدلي، داشتن حساسيت عاطفي نسبت به ديگران، استعداد براي دقيق شدن در احساسات ديگران و توانايي خواندن پيامهاي غير قابل بيان آنها است. اين مؤلفه با احساس مسئوليت در قبال ديگران نسبت بيشتري دارد زيرا، هر چه افراد پيرامون يا مقابل براي ما اهميت بيشتري داشته باشند، سعي بيشتري خواهيم كرد كه واكنش مناسب در مقابل آنها نشان دهيم و شرط واكنش مناسب درك نوع احساس طرف مقابل میباشد.
در بين مؤلفههاي هوش عاطفي، تشخيص همدلي از همه راحتتر ميباشد. همه ما همدلي يك دوست يا يك معلم را تجربه كرده ايم و تشخيص دادهايم كه واكنش او تا چه حد باعث دلگرمي ما شده است(منصوري، 1380). همدلي به اين معني نيست كه تمام احساسات طرف مقابل را تاييد و تحسين كنيم، همدلي بيشتر به معني ملاحظه احساسات ديگران ميباشد(گلمن، 1997).
در تحقيقات مختلف، همدلي در موفقيت شغلي مؤثر شناخته شده است. تحقيقات روزنهال و همكارانش(1997) در هاروارد دو دهه پيش نشان داد، افرادي كه در تشخيص هيجآنهاي ديگران بهترين بودند، هم در كار و هم در زندگي اجتماعي، موفقتر بودند(كري ، 2000). كساني كه همدل و غمخوار ديگراناند با پيام هاي اجتماعي مشخص، كه بيانگر نياز و خواسته ديگران است آشنا ترند. اين گونه اشخاص براي مشاغلي چون پرستاری، آموزگاري، فروشندگي و مديريت مناسبترند. به عقيده نظريه پردازان هوش عاطفي، نكته كليدي جهت افزايش حس همدلي پرورش توانايي گوش دادن در خود ميباشد، زيرا هر چه افراد احساس مسئوليت بيشتري بكنند، تحمل بيشتري براي گوش دادن به حرفهاي ديگران خواهند داشت و در نتيجه به درك بهتري از احساسات طرف مقابل خواهند رسيد.
عـدم وجــود همـدلي و عواقـب ناگوار آن در خيلي از افراد مثل جـنايتـكاران و كودك آزارها زياد به چشم ميخورد. آنچه مهم است ذكر شود اين است كه افراد به ندرت احساسات خود را در قالب كلمات بيان ميكنند و بيشتر از طريق نشانههاي غير كلامي از جمله طنين صدا، حركت دست و صورت و حالات چهره ابراز ميكنند و هر چه ما از نظر هوش عاطفي، قوي تر باشيم بهتر ميتوانيم اين گونه پيامهاي غير كلامي را تشخيص دهيم.
گلمن(1997) همدلي را ريشه نوع دوستي و ترمزي براي خشونت بشري ميداند. به اعتقاد او، همدلي را ميتوان ياد گرفت و يادگيري انسان از سالهاي اوليه زندگي شروع ميشود. حتي كودكان خردسال خانوادههاي مهربان كه فرزندانشان را از نظر عاطفي مورد توجه قرار ميدهند، غالباً براي آرام كردن و تسكين دوست غمگين و ناراحت خود تلاش ميكنند.
بدين ترتيب افراد باهمدلي بالا، توان شنيدن و پذيرفتن حالات عاطفي ديگران( آشفتگي، ناراحتي و يا شور و اشتياق و…) را دارند و در برقراري ارتباط مؤثر با ديگران موفقاند(منصوری،1380).
4ـ مؤلفه مهارتهاي اجتماعي( مديريت روابط )
عبارت است از: داشتن جذابيت و ظرافت در تماس با ديگران، هنر مراوده و ارتباط با مردم به مقدار زياد و توانايي مديريت روابط، با خود و ديگران ميباشد. مهارت اجتماعي تسهيل كننده زندگي اجتماعي افراد است كه به آنها كمك ميكند تا با استفاده از روشهاي مؤثر و مناسب به تعامل اجتماعي بپردازند( بوياتزز، 2000).
مهارت اجتماعي يا مديريت روابط، توانايي است كه بر مبناي مديريت خود و همدلي ساخته ميشود، كه هر يك به نوبه خود نياز به خود آگاهي دارند. يعني مهارت كنترل احساسات ديگران و عمل كردن به طريقي كه به آن هيجانات بيشتر شكل دهد، به فرد امكان ميدهد تا با ديگران ارتباط برقرار كرده، احساسات آنها را برانگيزد و براي آنان الهام بخش باشد. مهارتهاي اجتماعي فقط شامل دوستيابي نميشود، اگر چه افرادي كه اين مهارت را زياد دارند، خيلي سريع يك جو دوستانه با افراد ايجاد ميكنند ولي، اين مهارت بيشتر به دوستيابي هـدفمند مربوط ميشود. افرادي كه مهارتهاي اجتماعي قوي دارند به راحتي ميتوانند مسير فكري، رفتاري ديگران را در سمتي كه ميخواهند، هدايت كنند. خواه به توافق او براي ايجاد رفتار جديد، خواه به برانگيختن او براي ايجاد رفتار و عملكرد با توليد جديد باشد(گلمن ، 1995، به نقل از منصوري، 1380).
افرادي كه مهارتهاي اجتماعي بالا دارند، هميشه درصدد هستند كه يك چرخه وسيعي از اطلاعات را فراهم كنند و خيلي سريع جنبههاي مشترك افراد را شناسايي كنند، بعد از آن يك رابطه مؤثر برقرار كنند. اين عمل حاكي از اين است كه اعمال چنين افرادي بر اساس فرضيات حساب شده و دقيق ميباشد. چنين افرادي در اولين فرصت در محيط كاري يك شبكه ارتباطي قوي برقرار ميكنند( گلمن، 1995).
همان طور كه گلمن(1995) بيان كرد رهبري به معناي سلطه گري نيست؛ بلكه، هنر قانع كردن افراد براي كاركردن در جهت هدفي مشترك است.
افراد فقط از طريق مهارتهاي اجتماعي بالا، ميدانند در كجا و چه موقع از خود حالات عاطفي نشان دهند و آن چنان كه پيداست، اين از مشكل تعداد زيادي از افراد در هر جامعهاي ميباشد. بويژه زندگي امروزي كه افراد در طول روز بايد جهت رفع نيازهاي خود با افراد متفاوتي مواجه شوند و هر موقعيتي اقتضاي خاص خود را دارد.
از يك نظر ميتوان گفت: مهارتهاي اجتماعي مهمترين مؤلفه هوش عاطفي ميباشند؛ زيرا، چنانچه ما ديگر مؤلفههاي هوش عاطفي را در سطح بالا داشته، ولي توانايي ابراز آنها را نداشته باشيم، باز هم از لحاظ هوش عاطفي ضعيف هستيم و نميتوانيم از ديگر تواناييهاي عاطفي خود در حد مطلوب و مورد نياز استفاده ببريم و اين مهارت براي شكل دادن به نوع و كيفيت ارتباطات خود و ابراز احساسات دروني لازم ميباشد.
گاردنر(1984) در نظريه هوش چند گانه خود، اين مهارت را هوش بين فردي معرفي كرده است. از نظر گاردنر، هوش بين فردي شامل ويژگيهايي از قبيل: توان سازماندهي گروه، مذاكره در جهت حل مسايل، روابط شخصي(همدردي ودلجويي) و تجزيه و تحليل اجتماعي ميباشد.
مهارتهاي اجتماعي بايد با درك هوشمندانه از احساسات و نيازهاي فرد متعادل باشد. به زبان ديگر از خودشناسي نشأت گرفته باشد و اين مهارت بايد حاكي از عزت نفس بالا باشد، نه تبحر در بكار گرفتن فكر مردم و ايجاد جذابيت به صورت آن. افرادي كه از لحاظ خود شناسي در سطح بالايي قرار گرفتهاند، با خود و ديگران به صداقت برخورد ميكنند و مهارتهاي اجتماعي آنان روابطشان را به صورت پايدار درميآورد(گلمن 1995).
5ـ مؤلفه خودانگيزي
خيلي از روانشناسان، خود انگيزي را شرط بقا ميدانند. به عقيده آنان انسان سالم هيچ كاري را بدون هدف از پيش تعيين شده انجام نمـيدهد و براي رسـيدن به هـدف و حتي انتخاب هدف، خود انگيزي لازم ميباشد. كساني كه قادرند احساسات خود را به موقع برانگيزند و آنها را در راه رسيدن به هدفي خاص صف آرايي نمايند در هر كاري كه به آنها واگذار ميشود، سعي ميكنند كه مولد و مؤثر باشند.
از نظر گلمن(1995) خود انگيزي، زبان سائق پيشرفت ميباشد و كوششي است در جهت رسيدن به حد مطلوبي از فضيلت. افرادي كه اين خصيصه را زياد دارند هميشه در كارهاي خود نتيجه محور وسائق زيادي در آنها براي رسيدن به اهداف و استانداردها وجود دارد. ايجاد انگيزش در خود، براي حركت به سوي اهداف توانايي است كه ميتواند فرد را در جهت كاناليزه و هدايت كردن هيجانات ياري دهد. اشتياق و
