
اختلالات سلوكي كه شامل اختلالات مختلط ، اختلالات بيش فعالي و اختلالات سلوكي – مقابله اي مي شد و اختلالات سلوكي در بين پسران شايع تر از دختران بود (3/ 9 درصد براي دختران و 6/ 5 در صد براي پسران) ( فومبون 123 ، 1996 ، نقل از عيسي زاده ، 1386).
جفرس و فيتز جرالد 124 ( 1991 به نقل از هكتور 125 ، 1996 ) در يك مطالعه همه گير شناسي در ايرلند ، 2029 كودك در سنين 9 تا 12 سال در مدارس دوبلين مورد ارزيابي قرار دادند. مطالعه در چند مرحله صورت گرفته و از مقياس راتر فرم معلم به عنوان وسيله غربالگري استفاده گرديد و در مرحله دوم از مصاحبه نيمه ساختار يافته روانپزشكي استفاده گرديد . بر اساس اولين مرحله غربالگري ، شيوع كلي اختلالات 6 / 16 درصد گزارش شد . ( 8/20 ) درصد براي پسران و 7/ 11 درصد براي دختران ) 206 كودك براي مرحله دوم انتخاب شدند كه 190 نفر از آنها توسط روانپزشكان ارزيابي شدند . شيوع واقعي اختلال 4/25 درصد تخمين زده شد. شيوع انواع اختلال 4/25 درصد تخمين زده شد . شيوع انواع اختلالات به شرح زير بود :
اختلال سلوك 10 درصد ، شب ادراري ، 6/11 درصد ، اختلالات هيجاني 7 / 4 درصد ، اختلالات مختلط سلوكي و هيجاني 7/4 درصد ، سندرمهاي پيش بيني جنيني 1/2 درصد ( هكتور ، 1996 ، نقل از عيسي زاده ، 1386).
اختلال سلوك در دوره كودكي و نوجواني شايع است و تقريبا 6 تا 16 درصد پسران و 2 تا 9 درصد دختران زير 18 سال مبتلا به اختلال سلوك هستند . اختلال سلوك در بين پسران شايعتر از دختران است و نسبت آن 4 به 1 تا 12 به 1 فرق مي كند . بسياري از دست اندركاران ، اختلال رفتار مقابله اي را از ويژگي مشترك بسياري از مشكلات دوران كودكي به ويژه پرخاشگري و رفتار ضد اجتماعي مي دانند . در مطالعات همه گير شناسي صفات منفي كارانه در جمعيت غير باليني 6 تا 16 درصد كودكان دبستاني گزارش شده است ( كاپلان ، سادوك ، 1996).
اختلال بيش فعالي 5 تا 10 درصد كودكان سنين مدرسه را در بر مي گيرد . در عين حال ميزان شيوع اختلالات بيش فعالي تا حد زيادي متغير است و حتي به 20 درصد نيز مي رسد . پسران بيشتر از دختران به اختلال بيش فعالي و كمبود توجه مبتلا مي شوند و نسبتي كه در اين مورد وجود دارد بين 3 به 1 تا 10 به 1 د رنوسان است . در بررسي آكسفرد و همكاران ( 1987 ) ميزان شيوع اختلال سلوك ، اختلاف بيش فعالي و اختلال هيجاني در پسران 4 تا 11 ساله به ترتيب 5/6 ، 1/10 ، 2/10 درصد بود و در دختران در همين سنين 8/1 ، 3/3 ، 5/1 درصد گزارش شد . د راين مطالعه مشخص گرديد كه پسران به طور معناداري بيشتر ا زدختران دچار اين اختلالات مي شوند ( باكر126 ، 1988 ، نقل از امرآبادي ، 1378).
در مطالعه ديگري كه توسط كاشاني و همكاران ( 1987 ) در كلمبيا انجام گرفت ، ميزان شيوع اختلالات رفتاري كودكان در اختلال سلوك ( 7/8 درصد ) اختلال افسردگي ( 8 درصد ) اختلال اضطراب ( 7/8 )درصد اختلا ل رفتار مقابله اي ( 6 درصد ) و در اختلال بيش فعالي ( 2 درصد ) گزارش گرديد . در اين مطالعه رابطه معناداري بين جنسيت ، وضعيت اقتصادي _ اجتماعي و اختلالات رفتاري نشان داده نشد ( كاشاني ، 1378 ).
آندرسون و مك گلي ( 1987 ) در مطالعه اي طولي در نيوزلند 1537 كودك را با فاصله هاي زماني يك ساله ، تا وقتي كه به سن 11 سالگي رسيدند مورد بررسي قرار دادند . در اين مطالعه ميزان شيوع اختلالات رفتاري كودكان 6/17 درصد گزارش گرديد . بيشترين اختلال مشترك ، اختلال كمبود توجه ( 7/6 درصد ) و به دنبال آن اختلالات مقابله اي ( 7 /5 درصد ) ، اختلال اضطراب جدايي (5/3 درصد ) و اختلال افسردگي ( 8/1 درصد ) نشان داده شده است (آندرسون و مك گلي 127،1987، نقل از خانجاني ، 1379).
در مطالعه مشابه ديگري كه در يكي از شهرهاي هلند و بوسيله ورهولشت و بردن ( 1985 ) انجام گرفت . نرخ كلي اختلالات رفتاري كودكان 26 درصد گزارش شد كه 7 درصد از آنان به عنوان اختلالات رفتاري شديد شناخته شدند در اين ميان بيشترين اختلال در كودكان 8 ساله ، اختلال كمبود توجه با بيش فعالي ، اختلالات مقابله اي ، افسردگي شديد ، و اختلال اضطراب مفرط بود . و در كودكان 11 ساله ، اضطراب جدايي و اختلال سلوكي بيشترين شيوع را داشت .
بيرد 128 و همكاران ( 1988 ) يك بررسي همه گير شناسي دو مرحله اي را بر روي يك نمونه احتمالي از جمعيت 4 تا 16 ساله در پورتوريكو انجام دادند . بيشترين تشخيص اشتراك را در اختلالات از هم گسيختگي ( 9/9 درصد ) ، اختلالات رفتار مقابله اي و اختلال كمبود توجه ( 5/9 درصد )، اختلال افسردگي ( 9/5 درصد )، شب ادراري ( 7/4 ) درصد اختلال سازگاري ( 2/4 درصد ) و فويباي ساده ( 6/2 درصد نشان داده شده است (خانجاني ، 1379).
فرگوسنو همكاران ( 1989) در مطالعه اي د رنيوزلند ميزان شيوع اختلالات رفتاري 3/27 درصد گزارش نمودند . در اين مطالعه شيوع بيماري در دختران بيشتر از پسران بود ( 9/32 درصد در مقابل 6/21 درصد ) ( فرگوسن ، 1989 ).
لاك129 و همكاران ( 1975 ) در تحقيقي كه بر روي 855 كودك د رهنگ كنك و چين انجام دادند ، ميزان شيوع اختلالات رفتاري خفيف را 18 درصد و اختلالات رفتاري شديد را 2/5 درصد گزارش كردند سن متوسط شروع اختلال سلوك در پسران پايين تر از دختران است . پسران اكثرا در فاصله 10 تا 12 سالگي واجد ملاكهاي تشخيص اختلال سلوك مي شوند ، در حاليكه دختران قبل از اينكه مشمول ملاك ها شوند به 14 تا 16 سالگي رسيده اند . در اختلال رفتار مقابله اي ، سن شروع سه سالگي است و ديرتر از نوجواني آغاز نمي گردد ( كاپلان و سادوك ، 1996، ترجمه پورافكاري ، 1380).
اختلال سلوك در بين پسران شايع تر از دختران است ونسبت آن 4 به 1 تا 12 به 1 فرق مي كند همچنين اختلال رفتار مقابله اي قبل از سن بلوغ در پسران شايع تر است و پس از آن نسبت سني احتمالا برابر مي گردد ( كاپلان و سادوك ، 1996 ، ترجمه پور افكاري ، 1380).
رابرت گيلفورت و روزنبلات 130 ( 1998 ) در چهار دهه گذشته 52 مطالعه را كه همگي در زمينه شيوع اختلالات كودكان و نوجوانان انجام شده بود را مورد تجزيه و تحليل قرار دادند و نتايج حاصله را بدين شرح گزارش نمودند ؛
1 – اكثر مطالعات حول و حوش دهه 1980 انجام شده است .
2 – حجم نمونه ها بين 58 تا 846 نفر گزارش شده است .
3 – مطالعات در 20 كشور جهان انجام شده است كه عمده آنها در ايالت متحده و انگلستان بوده است .
4 – دامنه سني آزمودنيها بين 4 تا 18 سال گزارش شده است .
5 – براي تعريف مورد ( تعيين آسيب شناسي ) از معيارهاي آزمون راتر بيشترين استفاده شده است كه البته مطالعاتي كه جديد ترند ، معيارهاي DSM را نيز به كار برده اند .
6 – همه محاسبه هاي انجام شده طبق محاسبه راتر بوده و معمول ترين زمان صرف شده براي اجراي اين مطالعات بين 6 ماه تا 1 سال بوده است .
7 – برآورد ميزان شيوع اختلالات بين 1 تا 15 درصد و با ميانگين 8/5 درصد كه نرخ متوسط شيوع اختلالات براي دوره پيش دبستاني 8 درصد و براي دوره قبل از بلوغ ( مقاطع ابتدايي و راهنمايي ) 12 درصد و براي دوره بلوغ و نوجواني 15 درصد و براي گروههاي سني بالاتر 18 درصد بوده است (پور افكاري ، 1373).
آمينگر 131 ( 1999 ) در تحقيق كه بر روي 183 كودك داراي اختلال رفتاري ، صورت گرفت و آن را به مدت 18 سال تحت نظر داشت ثابت كرد كه بين اختلالات رفتاري كودك و ابتلا به سايكوز در بزرگسالي ارتباط وجود دارد .
كامپولا 132 ( 1998 ) در يك پيگيري دراز مدت بر روي 1128 كودك 8 ساله آمريكايي نشان داد كه با وجود اينكه اختلالات رفتاري در پسران بيشتر است ولي با افزايش سن از ميزان آن در پسران كاسته شده و بر ميزان شيوع در دخترها افزوده مي گردد (عيسي زاده ،1386).
پيشينه مطالعات همه گير شناسي در ايران
اولين مطالعه همه گير شناسي در ايران توسط باش ( 1341 ) بر روي 505 نفر ا زاهالي روستاهاي قاسم آباد ، زنگي آباد و كناره در استان فارس انجام شده است . د راين بررسي كه افراد بالاي 6 سال مورد مطالعه قرار گرفته اند تعداد 50 نفر يعني 9/9 % از نمونه به انواع اختلالهاي رواني مبتلا بودند .
در اين بررسي ميزان شيوع اختلالهاي رواني در زنان دو برابر مردان بوده است ( داويديان ، 1353 ). صفايي طي مطالعه اي دريافت كه :
1 – كودكان محروم از پدر به ويژه دختران تفاوت معني داري در زمينه اختلالات رفتاري با كودكان عادي داشتند و در اين زمينه اختلالات بيشتري ا زخود نشان مي دهند .
2 – محروميت از پدر مي تواند براي دختران اختلالات رفتاري زيادي به دنبال داشته باشد ولي در مورد پسران اين مساله كمتر صادق است ( صفايي ، 1387 ).
در ساير تحقيقات انجام شده نتايج زير بدست آمده است :
نيك نژاد ( 1382 ) در مناطق پنج گانه اصفهان با بررسي 3546 دانش آموز بيشترين ميزان اختلالات اضطرابي با تمركز بر مدرسه هراسي را در دانش آموزان اول و سوم گزارش نموده است .
كسائيان معتقد است بي اطلاعي ا زنحوه برخورد و تربيت كودك بروز مشكلات رفتاري در كودك مي گردد ( كسائيان 1378 ).
در پژوهشي كه متقي در تهران انجام داد در يافت كه اختلالات رفتاري در دختران نسبت به پسران كمتر مي باشد ( متقي ، 1381 ).
اختلالات رفتاري در بيماران عقب مانده ذهني شايعتر از جمعيت كلي است اما تعيين مرز مشخص اختلال و اينكه كدام رفتار در يك عقب مانده انطباقي و بهنجار است و كدام ناسازگارانه و نابهنجار كداميك نسبت به عقب ماندگي ذهني اوليه است و كدام ثانوي ، و در نهايت تعيين ابعاد شدت طبقه بندي اختلال ، اغلب پيچيده و دشوار است در پژوهشي كه در مركز توانبخشي شهيد فياض بخش صورت گرفته مشاهده شد كه از بين 175 بيمار اين موسسه 6/3 % علائم اختلال پسيكوتيك وجود داشت 20 % علائم اختلال خلقي نشان دادند . 27 % پرخاشگري و 30 % رفتارهاي ناسازگارانه داشتند. ميزان شيوع خود آزاري 6/8 % بيش فعالي 20 % و بالاخره رفتارهاي كليشه اي 14 / 3 % بود (نابدل ، 1378 ) فرضي ، فاطمه ريوفيان و عسگري ( 1381 ) مشخص كردند كه ريشه بسياري ا زمشكلات رفتاري و انحرافات شخصيتي در كودكان را بايد در الگوهاي تربيتي والدين و ويژگيهاي آنان جستجو نمائيم ( فرضي و همكاران ، 1381 ).
سالاري ( 1380 ) طي مطالعه اي نشان داد كه هيچ يك از متغيرها مانند سن كودك ، ترتيب تولد ، سن مادر ، تحصيلات مادر و غيره با اختلالات رفتاري رابطه معناداري ندارد و حتي داشتن پدر و نداشتن پدر نيز بر كودكان تحت پوشش كميته امداد تاثير ندارد . چيزي كه به عنوان عامل اصلي به نظر مي رسد شرايط و اوضاع اقتصادي است . اين كودكان از تقويت هاي ساير كودكان محرومند و شرايط خانوادگي ، امنيت كافي را براي آنها تامين نمي كند . مادران اين كودكان ، بار اصلي زندگي بر دوششان سنگيني مي كند ، اين دسته از مادران ، همچون مادران ديگر توانايي ايجاد تعامل با كودكان خود را ندارند پدران كودكان واجد پدر نيز ، همانگونه كه قبلا ذكر شد ، به علت نقايص و بيماريهاي جسمي و رواني ، پدراني مثبت و كارآمد نيستند كه حضورشان ، آنچنان موثر باشد . مادران اين خانواده ها نيز به علت مشكلات اقتصادي و محروميت از زندگي مشترك سالم و مثبت ، به نحوي دچار افسردگي و نگراني مي باشند (سالاري ، 1380 ).
همانگونه كه وايسمن و بويد133 ( 1985 ) مي گويند : كودكاني كه به وسيله مادران افسرده تربيت مي شوند به نسبت 2 تا 3 برابر ، بيشتر در معرض خطر ابتلا به افسردگي مي باشند . اين كودكان نه تنها در معرض اختلالات افسردگي اند بلكه از نظر علت شناسي باليني افسردگي نيز دچار رفتار پرخاشجويانه ، اضطراب ، علايم رفتاري و جسماني اختلال تمركز و توجه ، خلق و خوي مشكل آفرين ، دلبستگي نامطمئن ، احساسات متغير و بي ثباتي هيجاني و در نهايت بي لياقتي اجتماعي اند .
در مجموع ، آنچه كه از اين تحقيق برمي آيد ، اين است كه تنها حضور پدر ا ز لحاظ فيزيكي اهميت ندارد بلكه مهمتر از آن حضور فعال و مثبت و عاطفي پدر در كانون خانواده مي باشد و نيز شرايط و امكانات خانواده در اين امر موثر
