
است:
يكى آنكه بلغم به اندامها بايد نزديك باشد تا هرگاه اين اندامها از تحصيل مواد غذائى محروم شوند (و آن در صورتى است كه معده از همكارى با بلغم مذكور بازمىماند و بر او تأثيرى نمىگذارد و در اين ميان عوارضى كه بر بلغم روى مىآورد، بلغم با حرارت غريزى خود اندامها را تقويت مىكند) آنگاه اندامها با نيروئى كه از حرارت غريزى بلغم كسب كردهاند، بلغم را پخته مىگردانند و آنگاه بلغم به خون نيك تبديل مىشود و آمادگى هضم براى اندامها در او ايجاد مىگردد و اندامها از آن تغذيه مىكنند. اين عمل وقتى صورت مىپذيرد كه گرماى بلغم، حرارت غريزى باشد و ليكن اگر اين گرمى غريزى نباشد و حرارت عرضى باشد نه تنها كار پختن و تبديل به خون كردن و قابل هضم و تغذيه گشتن براى اندامها صورت نمىگيرد، بلكه آن حرارت عرضى و غير غريزى بلغم را متعفن و فاسد مىگرداند. اين وجه ضرورى كه مذكور افتاد با صفرا و سودا ارتباطى ندارد. آن دو درحالىكه حرارت عرضى بلغم را متعفن و تباه مىسازد، صفرا و سوداء هر دو با بلغم سهيم مىگردند. كه حرارت عرضى بلغم را متعفن و تباه مىسازد، صفرا و سوداء هر دو با بلغم سهيم مىگردند.
دومين وجه ضرورى بلغم طبيعى آميزش آن با خون است كه بوسيله آن خون را براى تغذيه اندامهاى بلغمى آماده مىسازد. اينگونه اندامهاى بلغمى مزاج بايد از خونى تغذيه كنند كه به اندازه معينى بلغم در بر دارد، مانند مغز، و اين براى صفرا و سودا موجود است.
وجه انتفاعى بلغم طبيعى در مرطوب كردن مفاصل و اندامهاى پرحركت است و مانع آن مىشود كه اندامها بر اثر جنبش و يا بهمسائيدگى، بخشگى گرايند و اين بهره در مرز ضرورت قرار گرفته است.
2- بلغم ناطبيعى داراى چند حالت است که بخاطر طولاني شدن بحث ذکر نميشود.
3-3-3- صفرا
صفرا بدو قسم طبيعى و ناطبيعى تقسيم مىشود:
الف- صفراى طبيعى همان كف خون است كه رنگ آن سرخ است و مادهاى است سبك و تند، و هر قدر گرمتر باشد بر سرخى رنگش افزوده مىشود. وقتى از جگر بوجود مىآيد دو بخش مىشود، قسمتى از آن همراه خون مىرود و بخشى صاف شده، به سوى كيسه صفرا راه مىيابد. آن بخش از صفراى طبيعى كه با خون مىرود، وجودش هم ضرورى است و هم انتفاعى. اندامهائى مانند شش، مزاجشان نيازمند مقدار معينى صفراى نيك است كه بوسيله خون به آنها مىرسد و در تغذيه خود از آن استفاده مىكنند. ضرورت وجود اين صفرا در همين موارد است.
جنبه انتفاعى آن در اين است كه خون را لطافت مىبخشد و به جريان آن در مجارى تنگ كمك مىكند. بخش تصفيه شده آن براى كيسه صفرا نيز ضرورى و انتفاعى است:
ضرورت آن براى مجموعه تن آدمى است كه از مواد زائد رهائى مىيابد و يا براى تكتك اندامهاست كه كيسه صفرا را غذا مىدهند. نفع آن نيز از دو جنبه است، يكى آنكه درد و بلغم لزج رودهها را مىشويد و ديگر تحريك ماهيچه مقعد است كه بر اثر آن احساس رفع حاجت به آدم دست مىدهد، تا محتواى رودها را دفع كند، زيرا كه به سبب بند آمدن مجرائى كه از كيسه زهره بطرف روده سرازير مىشود، ممكن است عارضه قولنج پديد آيد.
ب- صفراى ناطبيعى در دو حالت پيش مىآيد که اهل تحقيق به قانون مراجعه کنند.
3-3-4- سوداء
سوداى طبيعى و سوداى ناطبيعى:
سوداى طبيعى درد و رسوبات و تيرگى خون است، مزه آن بين شيرين و تلخ گس است و پس از آنكه از جگر مىتراود دو قسمت مىشود؛ بخشى از آن همراه خون جريان دارد و بخش ديگر به سوى طحال مىرود. بخشى كه با خون جريان دارد داراى ضرورت و منفعت است. ضرورت آن بر اين اساس است كه اندازه معينى از آن بايسته است كه براى تغذيه برخى اندامها- نظير استخوان- با خون بياميزد. جنبه انتفاعى آن در اين است كه خون را محكم، نيرومند و غليظ ساخته، از تحليل رفتنش پيشگيرى مىكند. بخشى كه براى طحال است، خلطى است كه خون از آن بىنياز شده است و وجود آن نيز ضرورت و منفعت در بر دارد. ضرورت آن در تمام بدن براى رهائى تن از مواد زائد است و درباره اندامى مانند طحال مايه تغذيه است. نفعش در اين است كه بعد از عمل هضم (تحليل- گداختن) بر دهانه معده فرود مىآيد و در اين فرود آمدن دو نفع دارد، يكى آنكه دهانه معده را سفت و سخت و نيرومند مىكند، دوم آنكه دهانه را بوسيله ترشى خود تحريك مىكند و باين وسيله انسان را از گرسنگى باخبر مىسازد و اشتها را بر مىانگيزد.
سودائى كه به سوى طحال در جريان است، خون از آن بىنياز است و هر آنچه كه از طحال مىتراود طحال به آن نيازى ندارد. همچنانكه صفراى تراويده از كيسه صفرا نيروى دفعكننده را از طرف پائين هشيارى مىدهد (حس اجابت)، سودائى كه از طحال تراوش مىشود، نيروى جذبكننده را از قسمت بالا آگاه مىسازد (ميل پذيرش غذا).
سودا هم موارد غير طبيعي دارد که از ذکر ان پرهيز ميکنيم.80 نتيجه بحث در جدول زير بدين گونه ميباشد.
خلط
عنصر
صفت
خون
هوا
گرم وتر
صفرا
آتش
گرم وخشک
بلغم
آب
سرد وتر
سودا
خاک
سرد وخشک
براي فهم بيشتر اين طور در نظر بگيريد كه اگر يك مقدار خون را داخل لوله آزمايش بريزيم چهار بخش در آن ديده ميشود: بخش فوقاني آن كه در واقع كف خون است و به زردي ميزند صفرا نام دارد بخش زيرين آن كه به رنگ قرمز است دم و زير آن بلعم قرار دارد و در ته لوله يك لايه رسوب تيره رنگ داريم كه سودا ناميده ميشود.
گرچه همه اين اخلاط در خون موجودن اما خداوند متعال براي صفرا و سودا مكانهاي ذخيره (صفرا در كيسه صفرا و سودا در طحال) آفريده است كه در آن جمع شوند و در هنگام نياز و به اندازه لازم در بدن انتشار يافته و مانع ابتلا به بيماريهاي مربوطه شوند اما دم و بلغم در بدن و در عروق خوني، لنفاوي و… در حال حركتند و جايگاه ويژهاي ندارند.
بنابراين وجود هر چهار خلط در بدن انسان ضروري است اما هر يك به اندازهاي خاص و معين پروردگار حكيم با تقدير خود براي هر يك از اينها مقدار معيني را مقدر كرده است و آنچه موجب بيماري است به هم خوردن تعادل ميان اين اخلاط و تغيير در مقدار (تغيير كمي) يا در كيفيت اخلاط ( تغيير كيفي) ميباشد.
به همين دليل در اكثر بيماريهاي اكتسابي بايد به دنبال غلبه يكي از اخلاط چهارگانه بگرديم، اين غلبه خلط را سوء مزاج مادي مينامند يعني تغيير در ماده ايجاد شده يكي از اخلاط افزايش يافته و غلبه پيدا كرده است و مزاج فرد يا عضو را از حالت تعادل خارج كرده است.
خصوصيت هر خلط را مزاج وطبع ميگويند که مهمترين اصل طب قديم را تشکيل ميدهد. و بر اين اساس كه كداميك از مواد چهارگانه مورد احتراق و سوخت و ساز قرار نگرفته باشند، بيمار داراى غلبه همان خلط خواهد شد. مثلاً اگر احتراق بلغم ناقص باشد، طبع بيمار بلغمى است و اگر احتراق سودا ناقص باشد، طبع بيمار سودايى مى باشد و دو خلط ديگر هم به همين منوال ميباشد.
در درمان بيمارىها، سعى بر آن است كه مزاج افراد را به اعتدال نزديك كنند، مثلاً اگر مزاج فردى سرد و خشك است دارو و غذاهاى گرم و تر به وى تجويز كنند تا به اعتدال نزديك شوند، مزاج تر يعنى ميزان آب زياد است و مزاج خشك يعنى ميزان آب كم است.
3-4- علامات تشخيص طبع و مزاج
شناسائى حالات مزاج مبتنى بر ده علامت ميباشد:
3-4-1- لمس كردن
مقياس مزاج براى سرزمينهاى معتدل معلوم است. در معاينه يك فرد او را بوسيله لمس معاينه مىكنند. اگر حالت شخص در اين لمس كردن با مقياس معتدل برابر باشد مزاج او را معتدل مىشمارند. اما اگر معاينهكننده خود معتدل المزاج باشد و در ضمن معاينه، گرمى يا سردى و يا سختى و يا زبرى بيشتر از وضع طبيعى را حس كند و در پيدايش اين حالات تأثيرات خارجى مانند هوا، شستوشو، شنا و غيره در كار نباشند و زبرى يا نرمى را از حد لازم خارج كرده باشند، چنين مزاجى نامعتدل معرفى مىگردد. از نرمى و زبرى و خشكى ناخنها مىتوان به چگونگى مزاج پى برد آنهم بشرطى كه عوامل خارجى در كار نباشند. ليكن نتيجهگيرى از نرمى و سختى موقعى صحيح است كه گرمى و سردى در حال اعتدال باشند وگرنه بسيار ممكن است كه گرمى زياده از حد اعتدال- كه كارش گداختن است- سختى و زبرى را به چنان حالت نرمى درآورد كه پندارى نرم و تر مزاج است. همچنين شايد سردمزاجى بيش از اعتدال- كه كارش انجماد است- سخت را چنان نشان دهد كه خشك است. مثال براى اين دو حالت وضع برف و پيه است؛ برف از آنجا كه انجماد كننده است و پيه از آن جهت كه غليظ است.
بيشتر سرد مزاجها بويژه اگر لاغر باشند، بدن نرم دارند زيرا نارسائى و خامى در آنها زياد است.
3-4-2- تشخيص بوسيله گوشت و پيه
اگر ماهيچهها زياد باشد دليل رطوبت و گرمى و گواه بر وجود نوعى چسبندگى است. اگر گوشت كم باشد و پيهى همراه نداشته باشد، نشاندهنده خشكى و گرمى است.
ليكن چربى و پيه هميشه نشانه سردى هستند و در اين حالت نوعى فروهشتگى نيز موجود است. اگر همراه پيه و چربى در جسم، رگها به تنگى گرايند و خون كاهش يابد و شخص مورد نظر در هنگام گرسنگى بسبب بند آمدن خون غريزى كه بايد احتياج غذائى اندامها را برآورد، بحالت لاغرى درآيد معلوم مىشود كه مزاجش سرشتى و طبيعى است و اگر اين نشانهها در بين نباشند معلوم مىگردد كه مزاج وى عرضى و اكتسابى است. كمى چربى و پيه دلالت بر حرارت دارد، زيرا ماده چربى و پيه زاده چربى خون است كه سردى آن را بند آورده است و از اينرو است كه چربى بر كبد كم و بر رودهها زياد است. ماده پيه و چربى بر قلب بيشتر از آن است كه بر كبد است و اين نه براى مزاج و شكل است بلكه مربوط به خود ماده نامبرده است كه طبيعت در ايجاد آن حكمتى منظور داشته است.
انعقاد و بند آمدن پيه و چربى در بدن قابل كم و زياد شدن است و بستگى با كم و زياد بودن حرارت دارد. تنى كه پرگوشت است و چربى و پيه زياد ندارد، بدنى است گرم و مرطوب. تن پرگوشت و كمچرب و كمپيه دليل بر وجود رطوبت زياده از حد لازم است.
اگر پيه و چربى در بدن پرگوشت زياده از حد لازم باشد، دليل بر رطوبت و سردى بيش از اندازه است و چنين بدنى سرد و تر مزاج است. بدن خشك و بدن سردمزاجان از لحاظ سستى و تنبلى در درجه اول است و بعد از آن بدنهاى گرم و خشك و سپس بدنهاى خشكمزاج واجد گرمى و سردى معتدل قرار دارند. بعد از همه آنها گرممزاجانى كه از لحاظ ترى و خشكى معتدلند قرار مىگيرند.81
3-4-3- معاينه مو نشانههايى بدست مىدهد
سرعت رشد و نمو، سستى نشو و نما، كمى، باريكى، ستبرى، صافى، تجعد، و رنگ مو همه مبتنى بر دلايلى هستند كه مىتوان در هنگام معاينه از آنها سود جست.
سرعت در نمو مو: اگر مو بسرعت نمو كند دليل بر آن است كه بدن زياد مرطوب نيست و تا اندازهاى به خشكى گرايش دارد. ولى گرمى و سردى بدن را از نشانههائى كه سابقا ذكر كرديم مىتوان تشخيص داد. هرگاه گرمى و خشكى گرد هم آيند موى در رستن سريع و از لحاظ مقدار زياد و از حيث حالت ستبر مىشود، زيرا فزونى مقدار بر اثر گرمى و ستبرى موى دليل بر زياد بودن ماده دودى است. اين حالت در جوانان موجود است و در خردسالان وجود ندارد، زيرا ماده خردسالان بخارى است و دودى نيست.
سستى در رستن مو: سستى در نمو موى و يا از رويش افتادن آن دليل بر دو حالت است: يا خون بدن در محل رستنگاه موى اصلا موجود نيست و يا مزاج بسيار تر است. بايد عكس هر دو حالت سرعت و كاهش در رويش موى را از ضد علائم استنباط كرد.
شكل مو: تجعد مو دلالت بر گرمى و خشكى مزاج است، چه گرمى و خشكى مزاج براى تغيير يافتن آمادگى دارند و شايد از پيچدار بودن منافذ و مسامات بدن باشد كه بدون تغيير مىماند. صاف بودن موى دلالت بر حالت عكس سببهاى مجعد بودن آن را دارد.
رنگ موى: موى سياه دليل گرممزاجى، موى سرخ مايل بزرد (اصهب) دليل سرد مزاجى و موى طلائى و سرخ دليل بر اعتدال مزاج است. موى سپيد يا دليل بر رطوبت و سردى است همچنانكه در پيران صادق است و يا دليل بر خشكى شديد است كه قابل قياس است با مواقع كمبارانى كه در رستنىها رنگ سبز به سفيدى مىزند. شايد هم موى بر اثر بيمارى خشككننده سپيد گردد. سپيد شدن موى بعقيده ارسطو تغيير آن به رنگ بلغم است و بعقيده جالينوس كفك آوردن غذائى است كه به سوى مو
