
اساسا برطرف میشود. به عبارت دیگر، ملت اکثریت میبایست «ناسیونالیسم قومی» خود را کنار میگذاشت تا دیگران نیز دست از ناسیونالیسم قومی خود کنار بکشند. جدا کردن مفهوم شهروندی از ملیت نیز در همین ارتباط بوده است. اما شهروندی با همه حقوق و مزایایش نتوانسته خواست حفظ هویت متمایز ملی را در میان بسیاری از اقلیتهای ملی برطرف کند. مطابق پژوهشهای صورت گرفته، اکثر اقلیتهای ملی میخواهند در کنار حفظ شهروندی کشور کنونی، هویت متمایز خود را نیز داشته باشند و این هویت رسما مورد شناسایی قرار گیرد. بنابراین، اگر ترتیباتی اتخاذ شود که خواستههای دو طرف تضمین شود دلیلی برای جدایی کامل وجود ندارد. به رغم تلاشهای کشورهای مختلف اروپایی، بسیاری از مسائل و اختلافهای ملی همچنان پابرجاست.
ملیگرایی از جمله ملیگرایی قومی همواره با شور و احساسات شدید همراه است و از نیروی بسیجکننده بسیار قدرتمندی برخوردار است. تحریک عواطف ملی یا قومی موجی از احساسات شدید گروهی به راه میاندازد و شرایط به سرعیت برای ستیزه و درگیری آماده میشود. در دوران معاصر در شماری از کشورهای اروپایی شاهد بروز خشونتهایی بودهایم که منشا آنها ملیگرایی قومی بوده است. به طور کلی، هر گاه جست و جو برای هویتهای ویژه قومی یا ملی و تلاش برای حفظ یا بازیابی زبان و سنتهای خاص گروه ابعاد احساسی قدرتمندی یابد، زمینه برای بحران در روابط قومی فراهم میشود. با بروز این گونه احساسات و شیوع باورهای تعمیم یافته در میان اعضای گروه قومی یا ملی مبنی بر این که دولت ملی موجود قصد نابودی یا تضعیف هویت آنها را دارد، شهروندی کشوری که در آن قرار دارند مفهوم خود را از دست میدهد و خواستههای حداقلی گروه اقلیت که معمولا از شناسایی زبان و فرهنگ متمایز آنها از سوی دولت فراگیر و گروه اکثریت آغاز میشود، به مطالباتی در سطوح بالاتر مانند خودگردانی یا حتی استقلال کامل ارتقا مییابد.
در اروپا موارد گروههایی که این خواسته را مطرح میکنند محدود است، زیرا اغلب دولتهای اروپایی تا حدود زیادی سیاست چندفرهنگگرایی پیشه کردهاند، اما هنوز هم گروههایی وجود دارند که احساس میکنند هویت مجزای آنها به درستی شناسایی نشده است، مثل آلزاسیها در فرانسه، لادینها93 در ایتالیا و فریزیاییها94 در هلند. هنگامی که اعضای گروه اقلیت احساس میکنند سهم مناسبی از منابع کشور را دریافت نمیدارند، مطالباتشان متوجه دستیابی بیشتر به منابع اقتصادی و سیاسی جامعه و مشارکت بیشتر در همه سطوح کشور میشود؛ مثل روماها (کولیها) در رومانی و پارهای دیگر از کشورهای اروپای شرقی یا مهاجران ساکن در کشورهای اروپایی از جمله مسلمانان بریتانیا و فرانسه.
فصل چهارم
هویتطلبی و جداییطلبی در داخل اسپانیا
4-1. نمایه تاریخی اسپانیا
بین سالهای ۸۰۰ تا ۳۰۰ پیش از میلاد فنیقیها و یونانیان تجارتخانههایی را در طول سواحل مدیترانه ایجاد کردند. کارتاژها نیز مدت کوتاهی کنترل بیشتر کنارهها مدیترانهای ایبریا را در دست گرفتند تا این که در جنگهای پونیک از رومیها شکست خوردند. طی دومین جنگ پونیک، امپراتوری روم کلنیهای تجاری کارتاژیها را در کرانههای مدیترانه بین سالهای ۲۱۰ تا ۲۰۵ پیش از میلاد تصرف کرد. اشغال کامل ایبریا دو قرن به درازا انجامید و رومیها به مدت شش قرن کنترل این شبه جزیره را در دست داشتند. فرهنگ ساکنان سلتی و ایبریایی به تدریج رومی شد. رهبران محلی در طبقه اشرافی روم پذیرفته شدند. هیسپانیا نقش یک انبار غله و غذا را برای بازار روم ایفا میکرد و لنگرگاههای آن محبل صادرات طلا، پشم، روغن زیتون و شراب بود. کشاورزی با ابداع طرحهای آبیاری جدید گسترش یافت به طوری برخی از آنها تاکنون مورد استفاده قرار میگیرد. هادریانوس، تراژان و تئودئوس اول از امپراتورهای روم زاده هیسپانیا بودند و همچنین سنکا فیلسوف بزرگ پیش از میلاد اهل این منطقه بود. مسیحیت در قرن اول پس از میلاد وارد این سرزمین شد و در قرن دوم میلادی فراگیر شد. بیشتر بنیانهای زبانی و مذهبی و قوانین اسپانیای امروزی ریشه در این دوره دارد.
اضمحلال حکمرانی امپراتوری روم در هیسپانیا از سال ۴۰۹ آغاز شد. هنگامیکه سوئبیهای ژرمن، و وندالها به همراه الانهای سرمتی از رود راین گذشتند و سرزمین گل را غارت کردند و مردم آنجا را به ایبریا راندند. سوئبیها کشوری را در شمال ایبریا جایی که امروزه گالیسیا و شمال پرتغال را فرا میگیرد، بنیان نهادند. با سقوط رومیها بنیانهای اقتصادی و اجتماعی نیز سقوط کرد و ویران شد اما حکومتهای جایگزین بسیاری از قوانین و رسوم امپراتوری پیشین را حفظ کردند مانند مسیحیت. گروهای از قبایل وندال به نام هاسدینگی نیز حکومتی را در گالیسیا بنیان نهادند. دیگر قبیله وندال به نام اسلینگی نیز منطقهای در جنوب را اشغال کردند که تاکنون نام آنها یعنی واندالوسیا یا وازه امروزی آن اندلس بر آن مانده است (اسدی و دریایی، 1392).
در قرن هشتم (۷۱۱–۷۱۸) تقریبا تمام شبهجزیره ایبری توسط مورهای مسلمان که از شمال آفریقا آمده بودند، فتح شد. این فتوحات بخشی از کشورگشاییهای خلیفه اموی بود. تنها بخش کوچکی در نواحی کوهستانی شمال غرب شبه جزیره در برابر هجوم مسلمانان دست به مقاوت زد. طبق قوانین اسلامی، مسیحیان و یهودیان به عنوان اقلیت مذهبی شناخته شدند و به مسیحیان و یهودیان اجازه داده شد تا به عنوان اهل کتاب رسومات دینی خود بپردازند اما آنها باید مالیات ویژهای را میپرداختند و نسبت به مسلمانان از حقوق اجتماعی پایینتری برخوردار بودند. گرایش به اسلام کم کم رو به فزونی گذاشت. اعتقاد براین است که تا پایان قرن دهم مولدونها (مسلمانان ایبریایی) بیشتر جمعیت این شبه جزیره را تشکیل میدادند.
جامعه اسلامی در شبه جزیره ایبری خود متنوع و دچار تنشهای اجتماعی بود. بربرهای اهل شمال آفریقا که هسته اصلی ارتش خلیفه در اندلس را تشکیل میدادند، با رهبران عرب در خاورمیانه به مشکل برخوردند و به ستیز و منازعه پرداختند. با گذشت زمان جوامع موروی مسلمان در مناطق مختلف به ویژه در دره رودخانه گوادالکیویر (وادی الکبیر)، دشتهای ساحلی والنسیا، دره رودخانه ایبرو و مناطق کوهستانی گرانادا بر پا شدند. کوردوبا، پایتخت خلیفه، بزرگترین و ثروتمندترین شهر اروپای غربی بود. بازرگانی و فرهنگ مدیترانهای شکوفا شد. دانشمندان و پژوهشگران مسلمان و یهودی نقش مهمی در احیا و گسترش آموزش کلاسیک یونانی در اروپای غربی ایفا کردند. فرهنگ رومی شبه جریزه ایبری با فرهنگ اسلامی و یهودی در آمیخت و فرهنگ ممتازی را در منطقه ایجاد کرد. بیرون شهرها بیشتر جمعیت را در خود جای داده بود. نظام زمینداری رومی در دوران اسلامی تقریبا دست نخورده باقی ماند (شفا، 1381: 720-780).
در قرن یازدهم، تشکیل امارتهای جداگانه ملوکالطوایفی رقیب در بین مسلمانان به دولتهای کوچک مسیحی اجازه داد تا قلمروی خود را گسترش دهند. با ورود فرقههای اسلامی موحدون و مرابطان از شمال آفریقا و وضع قوانین سختگیرانه اسلامی یکپارچگی را به جامعه مسلمانان بازگشت. اتحاد دوباره کشور اسلامی تا حدود یک قرن پابرجا ماند (کریمیان، 1380). سال ۱۴۶۹ م اتحاد دو مملکت مسیحی کاستیا و آراگون با وصلت ایزابلای یکم کاستیا و فردیناند دوم آراگون محقق شد. گسترش دامنههای تحت سلطه مسیحیان با تکمیل تصرف جزایر قناری توسط کاستیل در سال ۱۴۷۸ ادامه یافت، و بعد از آن نیز با امضای کاپیتولاسیون تحویل گرانادا در ۱۴۹۲ توسط ملک ابوعبدالله محمد دوازدهم، که طبق آن پادشاهان کاتولیک ایزابلا و فردیناند موظف رعایت دین اسلامی ساکنین گرانادا شدند. با تحویل گرانادا آخرین هسته سلطه اسلامی در شبهجزیرهی ایبری پس از ۷۸۱ سال از میان رفت. در همان سال، کریستف کلمب با سرمایهگذاری ملکه ایزابلا کاشف جهان نو شد و باز در همان سال نیز فرمانروایان کاتولیک دستور به ترک مذهب و گرایش به مسیحیت یا اخراج یهودیان از اسپانیا بعد از بیش از دو هزار سال سابقه حضور شبهجزیره ایبری را صادر کرد. مدتی پس از اخراج یهودیان، مسلمانان نیز مجبور به ترک مذهب یا به خروج از اسپانیا شدند. برای تعقیب انحرافات از مذهب کاتولیک و تقیه یهودیان و مسلمانان، ملکه ایزابلا از سال ۱۴۸۰ م. دادگاه انگیزیسیون را تاسیس کرده بود. روند تمرکز قدرت در شبهجزیره با تصرف ناوارا توسط ملک فردیناند در سال ۱۵۱۲ ادامه یافت که این امر باعث شکلگیری مرزهای اصلی اسپانیای کنونی شد (عنان، 1366).
اتحاد دو پادشاهی آراگون و کاستیل به واسطه ازدواج ملکه کاستیل و شاه آراگون پایههای امپراتوری اسپانیا و اسپانیای امروزی را استوار کرد گرچه هر یک از ممالک پادشاهی به عنوان یک کشور جداگانه با سیاست، قانون، واحد پول و زبان جداگانه باقی ماند. اسپانیا در قرن شانزدهم و بیشتر قرن هفدهم قدرت برتر اروپا بود. این موقعیت با ثروت حاصل از بازرگانی و مستعمرات تقویت شد. قدرت و شکوه امپراتوری در دوره دو تن از پادشاهان دودمان هابسبورگ اسپانیا، کارلوس یکم (بین ۱۵۱۶ تا ۱۵۵۶ میلادی) و فلیپ دوم (بین ۱۵۵۶ تا ۱۵۹۸ میلادی) به اوج خود رسید. در این دوره حوادث مهم تاریخی همچون جنگهای ایتالیا، شورش اهالی کاستیل علیه شاه کارلوس، شورش هلند، شورش موریسکوها در گرانادا، جنگ با عثمانی، جنگ با انگلستان و جنگ با فرانسه به وقوع پیوست. امپراتوری اسپانیا با تصرف بخش بزرگی از قاره آمریکا، جزایر منطقه آسیا اقیانوسیه، مناطقی از ایتالیا، شهرهایی در شمال آفریقا، همچنین بخشی که امروزه فرانسه، آلمان، بلژیک، لوکزامبورگ و هلند را تشکیل میدهد، بسیار بزرگ شد. اسپانیا نخستین امپراتوریای بود که به امپراتوری بی غروب ملقب شد.
قرون شانزدهم و هفدهم عصر کاوش بود، با سفرهای اکتشافی جسورانه دریایی و زمینی. این سفرها و اکتشافات مسیرهای بازرگانی جدیدی را بین اقیانوسها گشود و دوره استعمار اروپاییان را آغاز کرد. اکتشافگران اسپانیایی در کنار فلزات گرانبها، ادویه، لوازم تجملی و محصولات جدید کشاورزی، دانش و اطلاعات ارزشمندی را از دنیاهای جدید به همراه خود میآوردند و نقش محوری در افزایش دانش اروپاییان از جهان ایفا کردند. از شکوفایی فرهنگی آن دوره امروزه با عنوان عصر طلایی اسپانیا یاد میشود. اوجگیری انسانگرایی، اصلاحطلبی پروتستانی و اکتشافهای جدید جغرافیایی منجر به شکلگیری جنبش بانفوذ روشنفکری به نام مکتب سالامانکا شد.
اواخر قرن شانزدهم و نیمه نخست قرن هفدهم، اسپانیا با چالشهای سختی از همه جوانب روبرو بود. دزدان دریایی بربر مسلمان زیر سایه امپراتوری در حال اوجگیری عثمانی جریان عادی زندگی را در بسیاری از مناطق ساحلی اسپانیا مختل میکردند و این به منزله احیای خطر حمله مسلمانان بود. این جریانات در حال به وقوع می پیوست که اسپانیا اغلب در حال جنگ با فرانسه بود. جنبش اصلاحات پروتستانی و تفرقه در کلیسای کاتولیک کشور و امپراتوری را هر چه بیشتر در باتلاق جنگهای مذهبی فرو برد و در نتیجه امپراتوری مجبور بود تا همیشه نظامیگری را در سراسر اروپا و مدیترانه گسترش دهد. در قرن شانزدهم و زمانی که امپراتوری در اوج قدرت بود افسانه سیاه یا تبلیغات ضد اسپانیایی توسط مبلغانی از قدرتهای رقیب اروپایی به خصوص هلند و انگلستانِ پروتستان رواج یافت. مبلغان ضد وضعیت اخلاقی امپراتوری و اسپانیاییها تبلیغ میکردند. تبلیغات آنها در مورد میزان تفتیش عقاید و همچنین چگونگی رفتار اسپانیاییها با بومیان آمریکا، غیر کاتولیکها و یهودیان بیشتر اغراقآمیز و گاها دروغ بود.
در میانه قرن هفدهم و در حالی بیماری و جنگ اروپا را فرا گرفته بود، هابسبورگهای اسپانیایی قاره را در دام جنگها و اختلافات مذهبی سیاسی انداختند. این درگیریها اقتصاد را از پایه و بن ویران کرد و باعث جنگهای استقلال خواهانه شد با وجود این امپراتوری در برابر این جریانات جدایی خواه مقاوت میکرد اما در نهایت امپراتوری مجبور شد تا جدایی پرتغال و هلند را به رسمیت بشناسد. این وضعیت منجر به جنگ سیساله در اروپا شد.
