
فرصتهای بیشتری برای اقلیتهای ملی و قومی پدیدار نساخته است. کمیسیون اروپا هرگز طوری عمل نمیکند که احساسات منطقهای را علیه دولتها تحریک کند. سیاستهای مذکور سبب تقویت خودگردانی منطقهای شده، اما در جهت شناسایی ملتهای اقلیت نبوده است. اتحادیه اروپا کوشیده است اختیارات مناطق را بیشتر کند، اما با این مناطق به طور برابر رفتار میشود و توجهی به شناسایی تفاوتهای فرهنگی میان آنها به عمل نمیآید.
در واقع، خود اقلیتهای ملی روند کنونی ادغام در اتحادیه اروپا را چندان به سود خود نمیدانند و حاضر نیستند مفاهیمی چون هویت فراگیر اروپایی و پساملیگرایی122 را جایگزین آرمانهای خود مبنی بر شناسایی فرهنگ و زبانشان و کسب اختیارات بیشتر برای اداره امورشان نمایند. با این همه قوانین اتحادیه اروپا کشورهای عضو و کشورهایی را که در نوبت عضویتاند، وادار ساخته است قوانین و عملکردهای خود را به تدریج با ضوابط اتحادیه اروپا درباره عدم تبعیض به اقلیتها سازگار کنند.
نتیجهگیری
در سراسر جهان هویتطلبی و گرایش به تشکیل دولت-ملتهای مستقل در دوران مدرن شدت گرفته و در قرنهای بیستم و بیست و یکم به ویژه با افزایش موج جهانی شدن شاهد شدتگیری آن بودهایم که در گوشه و کنار دنیا مقابله با این پدیده در شکلهای خشونتآمیز و بیخشونت هویدا شده است. لایههای هویتی و متکثر اروپا نیز از این قاعده مستثنی نبوده است. اروپا با روند چالشبرانگیز جداییطلبی رو به روست و برآورد شده احتمالا در قرن بیست و یکم این قاره با ظهور 10 کشور از درون این جریانهای جداییطلب مواجه شود. گسلهای هویتطلبی و جداییطلبی در اروپا فعال شده و یکپارچگی اتحادیه اروپا از جمله در بریتانیا، اسپانیا و ایتالیا را با چالش رو به رو کرده است. پس از پایان حاکمیت کمونیستی در اروپای شرقی و اتحاد شوروی در اواخر دهه 1980، تمایلات ناسیونالیستی برای خودمختاری و استقلال که سالیان مدیدی سرکوب شده بود، خود را آشکار کرد. در حال حاضر، اگرچه ظاهرا پروژه همگرایی نهادی در اتحادیه اروپا به سرعت پیش میرود، اما جنبشهای ناسیونالیستی قومی نیز در حال رشد هستند.
رشد ملیگرایی در اروپا در دو دهه گذشته فرضیههای بسیاری را در مورد آینده این جریان و قدرت ایجاد تحول آن در بطن اتحادیه اروپا برانگیخته است. برخلاف تصور برخی که انترناسیونالیسم را پایانی بر ملیگرایی میدانستند، پویایی خاص این جریان در عصر حاضر، مانع از محدودیت آن به مطالعات تاریخی صرف میگردد. این جریان، به رغم اشکال متفاوت و تحولات بسیاری که در بطن خود با آن مواجه است، همچنان نقشی اساسی در تبیین هویت افراد ایفا میکند. ضمن اینکه بحران در منطقه یورو و مشکلات ناشی از آن، طی دهه اخیر موجب رشد و شدت انواع جدیدی از ملیگرایی در کشورهای عضو اتحادیه اروپا شد.
در حال حاضر، در اروپا چهار نوع ملیگرایی، یعنی ملیگرایی دولتی یا کشوری، فراملیگرایی در قالب اتحادیه اروپا، ملیگرایی جداییطلب و نوملیگرایی یا ملیگرایی احزاب را میتوان گونهشناسی کرد.
نخست، ملیگرایی کشوری یا دولتی: ملیگرایی کشوری یا دولتی یا حاکم اساسا سیاسی است و به احساس مشترک شهروندی یک کشور اطلاق میشود. این ملیگرایی خاستگاه خود را در ترس های ناشی از خطرات بیرونی و یا دشمن داخلی می یابد و روشن است که از سوی حاکمیت یا دولت اعمال میشود. بنابراین، نشانگر نوعی انزوا و بازگشت به نظام ارزشهایی است که ملت بر اساس آن ساخته شده است. اتحادیه اروپا در جای خود توانست اروپا را به مجموعهای یکپارچه بدل سازد و مفهوم ملیت اروپایی را گسترش بخشد. با وقوع بحران یورو در اتحادیه اروپا، مساله ملیگرایی بار دیگر و این بار با شدت بیشتری به عنوان خواستهای از سوی کشورهای عضو بیان شد. این امر که بر احتمال باختن منافع ملی در برابر قدرت واحدهای سیاسی بالاتر دلالت می کند، موجب تشکیل مقاومت های ملی میگردد. بنابراین، برخی دولتها مانند یونان، به دلیل مشکلات اقتصادی ناشی از حضور در اتحادیه اروپا و برآورده نشدن منافع آنها در این ساختار فراملی، از ملیگرایی برای کنترل و ابزاری در جهت بیان خواستههای خود بهره بردهاند. این مساله سبب واگرایی و تضعیف یکپارچگی اتحادیه اروپا خواهد شد.
دوم، فراملیگرایی در قالب اتحادیه اروپا: فراملیگرایی در تضاد با ملیگرایی است که اولویت را به ملت میدهد. در چهارچوب تشکیل اتحادیه اروپا، فراملیگرایی کوشش برای تمرکز قدرت در سطح نهادهای اروپایی است. ذکر این نکته ضروری است که رابطه قدرت و مقاومت بین فراملی گرایی و ملیگرایی، یکی از دلایل اساسی رشد ملیگرایی است. در واقع، فراملیگرایی در قالب اتحادیه اروپا ساز و کاری برای تقویت همگرایی در این اتحادیه و مهار ملیگرایی افراطی است.
سوم، ملیگرایی هویتطلب و جداییطلب: منظور از ملیگرایی قومی ملیگرایی ملتها یا قومیتهای بیدولت است. ناسیونالیسم قومی در تقابل با ناسیونالیسم ملی قرار دارد. در حالی که جداییطلبی قومی در جهان سوم برای عالمان سیاست و سیاستگذاران قابل پیشبینی بود، وجود آن در جوامع غربی بیشتر متخصصان ملیگرایی را حیرتزده کرد، زیرا غالبا تصور میشد جوامع غربی، اقلیتهای قومی خود را به صورت موفقیتآمیزی همسانسازی کردهاند. در مورد ایجاد واگرایی در اتحادیه اروپا نیز هرچند جداییطلبان در پی کسب هویت ملی خود هستند، اما این امر لزوما در تعارض با اهداف ایجاد اتحادیه اروپا نیست و چه بسا در صورت کسب استقلال، این گروههای ملیگرا خواهان عضویت در اتحادیه اروپا باشند. حتی در جریانهای ملیگرای جداییطلب مانند کاتالونیا، فلاندر، اسکاتلند، ایتالیای شمالی، هلند، باسک و یا کرس که در کشورهای عضو اتحادیه اروپا قرار دارند، کارشناسان تعیین محدوده مکانی را به مثابه آن نوع از جداییطلبی که اتحادیه اروپا را تهدید می نماید، در نظر نمیگیرند. در واقع، این نوع ملیگرایی به دلیل جداییطلبی سبب چندپارگی و تضعیف یکپارچگی برخی کشورهای عضو اتحادیه اروپا خواهد شد.
چهارم، نوملیگرایی (ملیگرایی احزاب): نوملیگرایی برای نژاد و قومیت اهمیت بیشتری نسبت به هویت و آرمان مشترک قائل است. از آنجا که بحث نژاد و قومیت در این گروه مطرح می گردد؛ آنها را با نئونازیسم می توان در یک ردیف قرار داد و از آن رو که با خشونت علیه مهاجران از جمله مسلمانان همراهند، می توان گفت که در رده افراطگرایان قرار میگیرند و دلیل توجه به آنها در سالهای اخیر نیز هشداری است که در این ویژگیها نهفته است. آنچه موجب تحول ملیگرایی به نوملیگرایی شده، بیش از هر چیز به پدیدههایی مانند بحران اقتصادی جهانی، بیکاری و مهاجرت مربوط است که تا حدود زیادی به دلیل ظهور سازمانهای فراملی است. نوملیگرایی از بطن احزاب ریشه میگیرد. این نوع ملیگرایی یکی از خصوصیات اصلی جنبشهای سیاسی راست افراطی در اروپاست. این نوع نه از سوی حاکمیت اعمال میشود و نه از سوی اقلیتی که حاکمیت حاضر را نمیپذیرند. این موضوع در مفهوم نوپای نوملیگرایی جای میگیرد. اما نوملیگرایی میتواند بسته به جوامع یا هویتهای جمعی مختلف، اشکال گوناگون بسیج یا مقاومت را به خود بگیرد و علیه جریانهای جداییطلب یا یکسانساز مانند جهانیسازی فرهنگی یا اقتصادی، با نتایجی مانند بیکاری توده، ظاهر شود. در واقع، نوملیگرایی به دلیل مخالفت با جریانهای جداییطلب به تقویت یکپارچگی کشورهای عضو اتحادیه اروپا منجر میشود، اما در مسیری معکوس به دلیل مخالفت با اتحادیه اروپا سبب تضعیف یکپارچگی این اتحادیه میشود.
خودگردانی در اروپا لزوما به معنای کسب حاکمیت کامل نیست، بلکه به معنای اعطای حق تعیین سرنوشت و آزادی در اجرای برخی کارکردها به مردمانی است که به لحاظ تاریخی در سرزمینهایی مشخص زندگی می کنند و این حق و آزادی را برای بقای خود به عنوان یک ملت حیاتی میدانند. به طور کلی، منافع مردمانی که برای کسب آزادی خود از کشورهای میزبان تلاش میکنند، بر توانایی جهت تصمیمگیری راجع به موضوعات مرتبط با زبان، مذهب، فرهنگ و اقتصاد متمرکز میباشد. ممکن است آنها مایل باشند که کشور میزبان همچنان کارکردهایی مرتبط با سیاست خارجی و دفاع نظامی را در دست خود داشته باشد. یکی از پیامدهای ایجاد اتحادیه اروپا عبارت از سرایت این روندهای خودگردانی ملی به واسطه احیای فرهنگها و زبانهای منطقهای بوده است. منشور شورای چهل و یک عضوی اروپا کاربرد زبانهای بومی را در مدارس، رسانه ها و زندگی عمومی تشویق کرده است.
در عین حال، در اتحادیه اروپا برخی جریانها فراتراز خودگردانی به دنبال جداییطلبی هستند. موضوع پذیرش یا عدم پذیرش عضویت کشورهای نوظهور در اتحادیه اروپا که از تجزیه کشورهای عضو اتحادیه اروپا پدیدار میشوند، مسالهای است که به ویژه با مطرح شدن همهپرسی استقلال اسکاتلند در کانون توجه قرار گرفت. مطابق ماده 48 معاهدات اتحادیه اروپا، کشور نوظهور به عنوان بخشی از یک کشور عضو اتحادیه میتواند با کمترین چالش طی تنها چند ماه به عضویت این اتحادیه درآید، اما ماده 49 معاهدات اتحادیه اروپا نیز وجود دارد که میگوید کشور نوظهور باید به عنوان کشوری خارج از مرزهای این اتحادیه روند عضویت را مانند سایر کشورهای خارج از اتحادیه که درخواست عضویت دادهاند، طی کنند که ممکن است سالها طول بکشد. با این اوصاف، به نظر میرسد به دلیل مخالفت اعضای اتحادیه اروپا با الهامبخش و مرسوم شدن جداییطلبی در درون کشورهای عضو اتحادیه، در صورتی که کشور نوظهور درخواست عضویت بدهد، به آسانی مسیر عضویت را نخواهد پیمود و ظاهرا تلاش میشود مسیر پرچالش مندرج در ماده 49 پیش روی کشور نوظهور قرار داده شود.
اگرچه همگرایی دولتهاي اروپایی طرفداران جدي و مصمم خود را داشته که اعتقاد راسخ به سعادت، رفاه، صلح و امنیت قاره کهن در پرتو وحدت آن داشتند، اما در مقابل کسانی نیز بودند که این موضوع را امری آرمانی دانسته، زیرا تبدیل منافع ملی متعارض به منافع ملی مشترك و سیاستهای پراکنده به سیاستی واحد را غیرقابل وصول میدانستند. در واقع، اگر در ابتداي راه، آرمانهای وحدت اروپا جذابیت زیادي داشته، اما با انباشت مشکلات و اختلافات در طول مسیر، شک و تردید و بدگمانیهای مخالفان این روند، به تدریج به صورت یک جریان فعال سیاسی تبلور مییابد. در واقع، شکگرایی و بدگمانی نسبت به روند وحدت اروپا که به آن یوروسپتیسیسم میگویند، همزمان با همگرایی اروپایی متولد شده و با گذشت زمان گسترش مییابد. به طور کلی، یوروسپتیکها به حاکمیتهاي ملی دولتهاي اروپایی احترام گذاشته و معتقدند اجراي دموکراسی واقعی تنها از این طریق امکانپذیر است. آنها بر این باورند که روند همگرایی سیاستها جاي خود را باید به فرایند ملایمتري در قالب همکاري سیاسی میان دولت اروپایی بدهد. به هر حال، با توجه به بنبستهاي روزافزون پیش روي اتحادیه اروپا به ویژه در حوزههاي مالی و اقتصادي، روز به روز بر قدرت یوروسپتیسیسم در قاره اروپا و در نتیجه تضعیف یکپارچگی اتحادیه اروپا افزوده میشود.
راهبرد اصلي در پروژههاي ملتسازي در قرن نوزدهم جذب و همسانسازي تمام گروههاي زباني يا قومي در يک هويت مشترک ملي بود كه اساسا بر پايه زبان ملي مشترك جان ميگرفت. در اين راهبرد تلاش اصلي صرف زدودن تمام تفاوتهاي قومي، محلي و گويشي از طريق ايجاد نظام آموزشي فراگير و برنامهريزي شده و گسترش مطبوعات در قالب زبان مشترک بود. پروژههاي همسانسازي در طيفي از كشورها با موفقيت تحقق يافتند و در شمار به مراتب بيشتري از كشورها تصوري از موفقيت را ايجاد كردند. بدون آن كه مشكلات ناشي از تفاوتهاي فرهنگي منطقهاي به كلي از ميان بروند. كما اينكه چنين مشكلاتي هم اكنون حتي در قلب اروپا نيز كه قديميترين تجربه را در زمينه همسانسازي دارد، بروز كردهاند. به علاوه، مباني حقوقي گوناگون مشتق از قوانين بينالمللي و از جمله از اعلاميه حقوق بشر حق تمام گروهها، از جمله گروههاي قومي، بر حفظ زبان و
