
حقیقی و یقینیاند. در نتیجه هیچ مفهوم دیگری نمیتواند با معنی باشد؛ زیرا هیچ راهی برای آزمون اعتبار آنها نداریم. ازاینرو مفاهیم اساسی مابعدالطبیعه مثل: جوهر، روح و ماده خالی از معناست؛ زیرا که نمیتوانیم آنها را برحسب آن چه دربارهی آنها میدانیم تعریف کنیم. این ادعا که مفاهیم مابعدالطبیعه مانند: جوهر، واقعیت و روح بیمعنیاند، مبتنی بر این فرض است که تنها تصورات و مفاهیم معنیدار یا تأثرات حسی هستند یا مفاهیم ریاضی. و این خود محل تأمل است؛ زیرا مسلم گرفتن آنها مصادره به مطلوب است. هیوم تصور میکند هر چه را حس و تجربه نیافت نمیتواند وجود یا معنی داشته باشد. و حال آن که بحث در همین است که آیا اثبات وجود جوهر یا روح یا سایر مفاهیم مابعدالطبیعه وظیفه و کار حس است و یا غیر حس. 52 بهعنوانمثال: میتوان گفت عدم توانایی درک “خود”مستمر، بدون ادراکات خاص و جزئی، دلیل عدم وجود یک “خود” مستمر، نیست؟ شاید این امر ناشی از عدم توانایی حس یا تجربه در این زمینه باشد؟
– اگر از هیوم بپرسند چرا تو همیشه احساس میکنی یک چیز یا یک فرد هستی و به تعبیر دیگر از همه عمر خویش یک من واحد را انتزاع میکنی او در پاسخ یک مثال میزند: فرض بگیرید یک کشتی از بندر الف به سمت بندر ب در حال حرکت باشد و در طول مسیر چند بار در بین راه نیاز به تعمیر پیدا کند و تعمیر شود و چندین بار اجزای آن عوض شوند. هنگامی که کشتی وارد بندر ب میشود ناظران میگویند این همان کشتی است ، اما واقعاً این همان کشتی نیست. هیوم این مثال را به انسان تسری میدهد و میگوید از وجود ما هم بهطور مدام مانند اجزای کشتی برداشته میشود و جزئی دیگر جای آن را میگیرد ، اما به این دلیل که این تغییرات تدریجی است هر یک از ما میگوییم من همان فرد گذشته هستم، بنابراین از نظر او احساس وحدت شخصی که ما داریم نوعی تخیل است و این امر دال بر جوهر نفسانی نیست.
در پاسخ به هیوم میتوان گفت انسان با مثال یک کشتی یا یک شیء مادی دیگر وجه منافات دارد؛ در مورد کشتی یک ناظر واحد و جدا از کشتی موجود بوده است و کسی بوده که تشخیص نداده کشتی که وارد بندر شده همان کشتی نیست. حال باید گفت این ناظر در مورد انسان کیست؟ ناظر واحدی که در مورد خود ما چنین اعتقادی هرچند اشتباه داشته باشد کیست؟ اگر بگوییم این ناظر خود ما هستیم در این صورت نیازمند ناظر مستمری هستیم که تمامی این روند را شاهد باشد.53
– همچنین، سؤال اساسی که میتوان از هیوم پرسید این است که درنهایت، آن چه کسی است که خود را، بدون ادراک نمییابد. هیوم میگفت من هرگاه در درونم غور میکنم “خود” را نمییابم. باید پرسید این کیست که هر چه در خود فرو میرود خود را نمییابد؟ اکنون غور میکند، پارسال غور کرده و هیچگاه خود را نیافته است. اگر خودِ مستمری وجود نداشت او نمیتوانست بگوید من هرگاه در خود غور میکنم خود را نمییابم. او تنها میتوانست ادعا کند اکنون، من خودِ مستمری درون خود نمییابم. معلوم است تجربهگر مستمری وجود داشته که تمام این غور کردنها را ادراک میکند و به یاد میآورد.
– نکته دیگر این که برای انسان متعارف، این امر بدیهی است که ادراکاتی که از حوادث مختلف مثلا ًخورشید دارد ادراکی گسسته است و ما ادراکات گسسته را متوالی فرض نمیکنیم. انسان متعارف دو ادراک گسیخته را یکسان به حساب نمیآورد که بخواهد از این همانندی به وجود یک ادراک کننده مستمر حکم کند.54
4-1-2-دیدگاه راسل
راسل فیلسوف برجستهی انگلیسی (1970-1872) نیز، یکی از منکران اینهمانی است.55 او در این باره معتقد بود میان شناسایی انسان از نفس خویش با شناسایی او از انسانهای دیگر فرقی ندارد و اگر انسان در مورد خود چیزی بیشتر میبیند به این دلیل است که بدن خود فرد، بهتر از دیگران مورد مشاهده اوست، ازاینرو میان اموری که به مراقبت و خوض در نفس کشف میشود با آن چه به مشاهده خارجی حاصل میگردد فرقی نیست.56
به عقیده راسل، انسان جوهر مستقلی به نام روح ندارد و اینکه شخص خود را ادامه دیروز خود و سالهای گذشتهاش تلقی میکند، در حقیت به جهت استمرار عادت و حافظه است: دیروز شخصی وجود داشت که من میتوانم احساسات او را به خاطر بیاورم و من آن شخص را «منِ دیروز» میانگارم؛ ، اما درواقع منِ دیروز فقط حوادث ذهنی بودهاند که اکنون به یاد آورده میشوند و بخشی از شخصی محسوب میگردند که اینک آنها را به یاد میآورد. تمام آن چه یک شخص را میسازد، رشتهای از تجارب است که توسط حافظه و به وسیله نوع معینی از همانندیها، که آنها را «عادت» مینامیم به یکدیگر متصل شدهاند. بنابراین، اگر باید باور کنیم که انسان پس از مرگ باقی میماند، باید پذیرفته باشیم که خاطرات و عادتهایی (همانندیهایی) که شخص را میسازند، در رشته جدیدی از رویدادها، هم چنان به نمایش درخواهند آمد. مطلب اساسی این جاست که «خاطرات» و «عادات» با ساختار مغز ما پیوند خوردهاند، دقیقاً به همان شکلی که یک رودخانه با بستر خود پیوند خورده است. آب رودخانه پیوسته در حال تغییر است ، اما همیشه در یک مسیر باقی میماند؛ زیرا بارشهای قبلی مجرایی را ایجاد کرده است. به شیوهای مشابه، وقایع پیشین، مجرایی را در مغز ما ایجاد کردهاند و افکار ما در مسیر این مجرا، جریان مییابند. علت حافظه و عادتهای ذهنی همین است.57 از سویی او میان ماهیت مغز و ذهن تفاوتی قائل نبود:
تفاوت میان ذهن و مغز در مادهای که آنها را تشکیل میدهد نیست بلکه در نحوهی گروهبندی آن ماده است. یک ذهن و یک تکه ماده هر دو را باید بهعنوان گروههایی از رویدادها یا به عبارت بهتر سلسلههایی از گروههایی از رویدادها در نظر گرفت. رویدادهایی که از گروهبندی آنها یک ذهن معین پدید میآید به نظر من درست همان رویدادهایی هستند که از گروهبندی آنها مغز آن ذهن پدید میآید.58
استمرار روانی یک شخص درواقع به دلیل استمرار حافظه و عادت اوست. تمام آن چه یک شخص را میسازد رشتهای تجارب است که توسط حافظه و بهوسیلهی نوع معینی از همانندیها که آن را عادت مینامیم به یکدیگر متصل شدهاند.59 او بیان میکند:
اگر امر دیگری در نحوه ظهور و حصول عادات، از حرکات غیر ارادی مدخلیت داشته باشد لیکن من موجبی نمیبینم که بگویم این امر مستلزم خود آگاهی است.60
بنابراین، از نظر او حقیقت ثابتی به نام خودِ مستمر نمیتواند وجود داشته باشد، زیرا حافظه با نگهداری خاطراتِ مستمر و مکرر موجب میشود که ما خود را بهصورت غیر واقعی مستمر بیابیم و در مورد دیگران هم، ما تنها عادت داریم آنها را مستمر تصور کنیم، در حالی که چهرهای را که ما از دوستمان بهطور مثال الأن میبینیم تنها چهرهای شبیه به قبل است و عین آن نیست. درواقع این حالات مختلف هستند که واقعاً وجود دارند و تصور چهرهی واحد تنها یک اعتبار عقلی است.61
4-1-2-1 نقد دیدگاه راسل
1- نقدی که بر دیدگاه راسل وارد میشود، درواقع نقدی است که در ابتدای امر بر دیدگاه تجربه گرایی او وارد میشود به این صورت که، ما نمیتوانیم بر اساس نتایج علوم تجربی دربارهی اثبات یا انکار بقای انسان سخن بگوییم؛ زیرا همانطور که، وجود نفس بهعنوان امری مجرد قابل اثبات تجربی نیست، دلیلی قطعی هم، برای این که شخص یا “خود” تنها پارهای افکار و احساسات هستند وجود ندارد. علاوه بر این ما دلیل متقنی برای اینکه بدن قدرت تولید فکر و احساس دارد هم نداریم. همچنین ما نمیتوانیم با مشاهده و تجربهی موارد و مثالهایی از ارتباط بین جنبهی نفسانی و جنبهی بدنی، به ارتباط وجودی کامل بین این دو جنبه حکم کنیم بهگونهای که با فرض عدم یکی، وجود دیگری نامعقول باشد.62
2- هر یک از ما دارای مجموعهای از آگاهیها و یادآوریهایی هستیم که درگذشته ایجاد شده است، حال اگر در فهم اینکه قبلاً چنین آگاهی را داشتهایم یا چنین رویدادی را تجربه کردهایم امر ثابت یا تجربهگر ثابتی فرض نشود، باید پرسید این آگاهیهای مهم و منقطع چگونه حفظ و مقایسه میشوند؟ اگر این فرایند را به مغز نسبت دهیم، چگونه ممکن است مغزی که خود هرلحظه در حال تغییر و تحول است، بتواند این آگاهیها را حفظ و بازسازی کند؟ چگونه مجموعهای از خاطرات و آگاهیهای ثابت توسط مغز متغیر و نا ثابت حفظ میشود.63
در نظر گرفتن یک خود مستمر بهعنوان دارندهی تجارب از دیدگاه اخلاقی اهمیت زیادی دارد؛ زیرا اگر من همان شخصی نباشم که پنج سال پیش تجربهای چنین و چنان داشتهام، لازم نیست دربارهی وقایعی که به دنبال آن رخ داده است هیچ مسئولیتی به عهده بگیرم؛ مسئولیت باوجود منفرد داشتن اشخاص رابطه تنگاتنگی دارد. اخلاق و مسئولیت اخلاقی مستلزم آن است که من تصدیق کنم که اعمال گذشته من به من تعلق دارد. در هر حال باید گفت مفهوم “خود” مستمر با مفاهیمی مانند: مسئولیت اخلاقی ارتباطی تنگاتنگ دارد. به همین دلیل هر نوع تلاشی برای زیر سؤال بردن مفهوم خود، نتایج گستردهای دارد. باید بپذیریم با انکار وجود یک خودِ مستمر مفاهیمی مانند مسئولیت اخلاقی و مفهوم وجود فرد صاحب هویت به معنای دقیق کلمه در معرض خطر قرار میگیرد.64
4-2- قائلان به اینهمانی شخصی
در بررسی دیدگاه هیوم و راسل بهعنوان منکران اینهمانی، مشخص گردید که هیوم و راسل، هر دو به وجود نوعی احساس خودِ مستمر یا منِ ثابت در وجود انسانها اذعان دارند. هیوم این احساس استمرار را، توهم و ناشی از تخیل ذهن میدانست و معتقد بود که ذهن، ادراکات منقطع پیاپی را به صورت یک خود واحد و مستمر تخیل میکند. راسل هم با اذعان به وجود احساس این خودِ مستمر، آن را ناشی از عادت و حافظه مبتنی بر مغز مادی میدانست. اما قائلان به اینهمانی، نه تنها این احساسِ استمرار را امری واقعی و حقیقی میدانند؛ بلکه قائل به وجود منِ ثابت یا خودِ مستمری در موجودات زنده هستند و آن را تنها یک تخیل یا توهّم نمیدانند. آنها در بحث اینهمانی به دنبال آناند که بدانند این استمرار در اثر چه امری است و از کجا ناشی میشود. غالباً تفاوت دیدگاهها در اینهمانی شخصی هم از این بحث آغاز میشود، عدهای این استمرار را ناشی از استمرار بدن یا جسم فرد میدانند و به نوعی، قائل به معیار بدنی برای اینهمانی هستند. عدهای هم این استمرار را ناشی از تداوم حافظه میدانند و درنهایت عده کثیری هم علت استمرار هویت فردی در طول زمان را به وجود امر مجردی به نام نفس یا روح نسبت میدهند.
معنای معیار یا ملاک اینهمانی: ارائه ملاک یا معیار از سوی قائلان به اینهمانی درواقع پاسخ به پرسش چرایی اینهمانی موجودات است. به چه دلیل من باوجود تغییرات اساسی معتقدم همان کودک چند سال قبل هستم؟ جوابی که قائلان اینهمانی به این سؤال میدهند، ملاکی است که آنان برای اینهمانی برگزیدهاند. قائلان به معیار بدنی در جواب این سؤال میگویند: این فرد، همان انسان چند سال پیش است؛ زیرا دارای همان بدن است. قائلان به معیار حافظه تداوم حافظه را دلیل اینهمانی فرد مذکور میدانند و قائلان به معیار نفس امری مجرد را دلیل اینهمانی ذکر میکنند. باید توجه داشت، پاسخی که آنها به این سؤال میدهند ناظر به اینهمانی فرد در مقام ثبوت است، بدین معنا که معتقدان به ملاک بدنی، بدن یا مغز را دلیلی هستی شناختی برای اینهمانی انسان میدانند نه اینکه آن را تنها، نشانه یا مدرکی برای احراز اینهمانی فرد بدانند. همچنین ممکن است قائلان به ملاک نفس یا حافظه، بدن را دلیل یا معیاری برای اینهمانی در مقام اثبات معرفی کنند، ، اما بههرحال به لحاظ وجود شناختی آنها نفس یا حافظه را ملاک اینهمانی میدانند.
4-2-1 -معیار بدنی 65
معیار بدنی یا تشابه بدنی، اولین شاهدی است که برای اثبات اینهمانی موجودات، به ذهن انسان خطور میکند. این معیار موجهترین راه برای تبیین اینهمانی به نظر میرسد. بر اساس این معیار، آن چه مقوم هویت شخصی است، تداوم و حفظ اینهمانی بدن در طول زمان است. بر اساس این
