
آفريدگار را به ذاتي جز او مانند کنند و گروه ديگر که صفات او را به صفات غير او تشبيه نمايند و هر کدام از اين دو گروه، به دستههاي گوناگون تبديل شدهاند. بغدادي در معرفي گروه اول گفته است اولين بار تشبيه خدا به غير او از دستههايي از رافضيان غلاة سر زد که از جمله ايشان “سبئيه” بودند که علي را خداي ناميدند و او را به ذات آفريدگار مانند کردند.63 گروه ديگر از روافض “بيانيه”اند؛ يعني پيروان بيان بن سمعان هستند که گفتند پروردگار چيزي است از نور به چهره و اندامهاي آدمي و همه جاي او نابود گردد جز رويش که همچنان جاودان بماند.64
دست? ديگر از مشبهه کساني هستند که خدا را به صفتهاي آفرينندگان تشبيه کردند؛ مثلاً عدهاي از ايشان کساني هستند که سخن خداي بزرگ را به سخن آفريدگان او مانند کردند و پنداشتند که سخن خداي تعالي آواها و حرفهايي از جنس آوازها و حرفهاي بندگان است.65 و به اين سخن پيامبر استناد کردند که: “انّ الله خلق آدم علي صورته”.66
1-1-8. فرق? جبريه
جبريه کسانياند که هم فعل بنده را به خداي تعالي نسبت ميدهند و آنان دو گروهاند: يکي جبري? متوسطه که براي بنده در فعل خود اثبات کسب ميکنند؛67 مانند اشعريه و ديگري جبري? خالصه که به چيز خالص و بيارادگي مطلق انسان قائلاند.68
اعتقاد به قضا و قدر، به سبب دلالت آشکار نص بر آن، معتمد مسلمانان نخستين در ايمان و اعمالشان بوده است و در آن، مناقشه و مجادله نميکردهاند.69 تا اينکه قول به اختيار توسط معبد جهني و غيلان دمشقي آشکار شد70 و کساني که در برابر آن به دو قول جبر قائل بودند، در جبر غلو کردند و به جبريه معروف شدند و گاه نيز به آنان جهميه ميگفتند.71
نخستين کسي که قول به جبر مطلق از وي شهرت گرفت، جهم بن صفوان ترمذي (125هـ) بود.72 اين جماعت به داشتن سه رأي مشهور بودند:
1-2-8-1. قول به اينکه بنده مجبور است و هر کاري که ميکند منوط به اراده الهي است و در انجام چيزي از خود اختياري ندارد، يعني خداي تعالي هر کاري را که او انجام ميدهد از پيش معين کرده و همينطور است آن چيزي را که ترک يا اختيار ميکند و اعتمادشان در اين راه بر آياتي است که ظاهراً دلالت بر جبر ميکند مانند آي? 29-30 سوره انسان: “إنَّ هذِه تَذکِرَةٌ فَمَن شاءَ اتَّخَذَ إلي رَبِّه سَبيلا، وَ ما تَشاؤونَ إلّا أن يَشاءَ الله” و اما آياتي که ظاهراً بر اختيار دلالت ميکند آن را بهمعني انذار و ترس دادن اعتبار ميکنند؛ مانند آيه 40 سوره فصلت که ميفرمايد: “إعمَلوا ما شِئتُم إنَّه بِما تَعمَلونَ بَصير”.73
1-2-8-2. نفي صفاتي که احتمال تشبيه در آن ميرود و اين کار را براي تنزيه خدا از صفات بندگان خود انجام ميدهند و در اين راه اعتمادشان بر اين آيه است که ميگويد: “لَيسَ کَمِثلِه شَيء” (شوري: 11) اما وصف او را به دو وصف روا نميدانند و آن فعل و خلق است بنا بر اينکه بنده را بدان صفات نميتوان ستود و نيز وجود ذات الهي را در هر مکاني نه در برخي از مکانها ثابت ميکنند و همچون قدريه به وحدت ذات و صفات قائلاند.
1-?-?-3. امتناع رؤيت خدا بر مؤمنان در آخرت و آي? “وُجوهٌ يَومَئِذٍ ناضِرَةٌ، إلي رَبِّها ناظِرَةٌ” (قيامت: 22 و 23) را تأويل ميکنند و به بقاي بهشت و دوزخ اعتقاد دارند؛ زيرا معتقدند که بقاء، صفتي است خاص براي خداي تعالي که چيزي در آن با وي شريک نيست.74
1-1-9. فرق? تناسخيه
تناسخ عبارت از اين است که روح به مجرد جدا شدن از بدن انسان، به بدن انسان ديگري “نسخ” ميشود. قائلان به اين عقيده (تناسخيان) اعتقاد به تجسيم خدا دارند.75 مي پندارندکه انسان تنها همان روح است و بدن مثل جامهاي است که او پيوسته آن را ميپوشد و تغيير ميدهد76 و اين روح از جسد انسانِ پست به جسد انسانِ دردمند انتقال پيدا ميکند.77
1-1-10. فرق? حشويه
“حشو” را در لغت بهمعناي سخن زائد يا مردمان فرومايه دانستهاند.78 اين نام از قديم مطرح بوده است. معتزله اين نام را براي تعريض به اهل حديث اطلاق کردهاند.79 وجه نامگذاري اين گروه از اهل حديث را به “حشويه”، بهدليل ديدگاههاي آنان به حديث و اعتقاد خاصشان مرتبط دانستهاند. از جمله اينکه هرگاه اخبار بي اصل و پايهاي در حديث نبوي داخل ميشد، آنها بي چون و چرا ميپذيرفتند. و معتقد به وجود “حشو” در کلام معصوم بودند. همچنين چون آنها معتقد به تجسيم بودند، به اين نام خوانده شدند.80
1-1-11. فرق? خوارج
خوارج گروهي بودند که پس از قضي? حکميت در صفين بهوجود آمدند. هنگام مراجعت حضرت علي(ع) از صفين به کوفه، عدهاي از لشکريان بر او شوريدند و حکميت را بر خلاف اسلام دانستند و گفتند: “لا حکم إلّا لله”. سپس عد? زيادي از لشکرشان جدا شدند و به حروراء، نزديک کوفه رفتند و با وي مخالفت کردند. بدين سبب “حروريه” ناميده شدند. آنها خود را “شراة” بهمعني فروشندگان ناميدند؛ زيرا ميگفتند ما جان خويش را براي پاداش اخروي فدا ميکنيم. آنها علي(ع)، عثمان و معاويه و حکمين (ابو موسي اشعري و عمرو بن العاص) را کافر ميشمردند و ميگفتند که جانشين پيامبر لازم نيست عرب و از قبيل? قريش باشد. آنها خلافت غير عرب، حتي غلامان را نيز جايز ميدانستند به شرط آنکه شخصي شمشيرزن و باتقوا باشد.
خوارج مرتکب گناهان را کافر ميشمردند و حتي ريختن خونشان را مباح ميدانستند. از فرق معروف خوارج ميتوان به ازارقه، نجدات، بيهسيه، عجارده، اباضيه، صفريه و شبيبيه اشاره کرد.81
1-1-12. فرق? زيديه
اين فرقه از فرق بزرگ شيعه و منسوب به زيد بن علي بن حسين(ع) ميباشند.82 شهرستاني مينويسد: زيديه امامت را در اولاد فاطمه ميدانند و گويند: هر فاطمي که عالم و زاهد و شجاع و سخي باشد و دعوي امامت کند و خروج نمايد، امام “واجب الاطاعه” است خواه از اولاد حسن(ع) و يا از حسين(ع) باشد. آنها خروج دو امام را در دو قطر از اقطار اسلام جايز ميدانند و گويند: هر کدام از آنها در قطر خود “واجب الاطاعه” هستند. همچنين آنها قائل به “عصمت ائمه” و “رجعت” نيستند.
زيديه در مقابل امامت “فاضل” که امامت علي(ع) است، به امامت “مفضول” نيز قائلاند و گويند با وجود شخص فاضل، تعيين مفضول به امامت جايز است و به همين دليل، ابوبکر و عمر و عثمان را که “مفضول” بودند، امام ميدانستند.
زيديه به “مهدويت” اعتقادي ندارند و در انتظار امام غايبي نيستند. آنان دربار? مرتکب گناه گويند: وي مخلّد در آتش نيست، ولي بهاندازه گناهش عذاب خواهد ديد. همچنين قائل به کرامات و معجزات براي ائمه خود نيستند. از نظر ايشان، عقل حجت الهي است و “حسن و قبح” را مانند معتزل? “عقلي” ميدانند. بر اين اساس، واجب بودن شکر منعم حکمي عقلي است. همچنين آنها بدون اجتهاد، فتوا را براي مفتي جايز نميدانند.83
به غير از موارد ياد شده بايد گفت: فقه زيدي هر چند در مواردي مانند گفتن “حيّ علي خير العمل” در اذان، پنج تکبير در نماز ميت، عدم جواز مسح بر پايافزار، روا نبودن نماز پشت سر کساني که عادل نيستند و نخوردن ذبيحه غير مسلمان با فقه شيعه همانندي دارند، اما در مجموع بايد آنها را نظام فقهي مستقلي دانست که در رديف ديگر مذاهب عمده يعني چهار مذهب مالکي، حنفي، حنبلي و شافعي و نيز مذاهب امامي، ظاهري و اباضي جاي ميگيرند.84
?-1-13. اصحاب المعارف
فرقهاي از فرقههاي کلامي اسلامي هستند با اين اعتقاد که تمام معارف، ضروري و بديهي هستند؛ از اين رو با فعل انسانها پيوندي ندارند، بلکه به محض اراده، آنها واجب ميشوند. کسي که بالغ شود و خدا نشناسد و پيامبران را قبول نکند، حجتي بر او نيست و به تکليف نرسيده است.85
اين جماعت که در رأس آنها جاحظ معتزلي بوده است،86 با طرح ضروري بودن معارف، اعم از توحيد، نبوت و…، منکر وجوب تحصيل، استدلال و برهان در معارف اکتسابي شدند.87
1-1-14.مهمترين تفاسير کلامي
برخي از مهمترين تفاسير کلامي و مفسراني که با رويکرد کلامي -عقلي تفسير نوشته اند، عبارتند از88:
– تفسير ابو علي جبايي(متوفي303)
– التفسيرالکبير ،اثر ابوالقاسم عبدالله بن احمد کعبي بلخي(متوفي319)
– جامع التأويل لمحکم التنزيل،اثر ابو مسلم محمدبن بحر اصفهاني(متوفي322)
– کتاب في تفسيرالقرآن علي من خالف البيان من أهل الفکر والبهتان مشهور به”المختزن”،اثر ابوالحسن علي بن اسماعيل اشعري(متوفي332)
– تفسير علي بن عيسي رمّاني(متوفي384)
– تنزيه القرآن عن المطاعن،اثر قاضي عبدالجبار همداني(متوفي415)
– التبيان،شيخ طوسي(متوفي 460)
– الکشاف عن حقائق غوامض التنزيل و عيون الأقاويل في وجوه التأويل،اثرجارالله محمدبن عمر زمخشري
– مفاتيح الغيب معروف به تفسير کبير، اثر فخرالدين محمدبن عمر رازي(متوفي604)
– روح المعاني،اثر شهاب الدين محمود آلوسي بغدادي(متوفي1270)
– آلاءالرحمان في تفسير القرآن، اثر شيخ محمد جواد بلاغي(متوفي1352)
– اطيب البيان في تفسير القرآن، اثر سيد عبدالحسين طيب اصفهاني(متوفي 1369)
فصل دوم
طبرسي و تفسير
مقدمه
آنچه در اين فصل به آن خواهيم پرداخت، کلياتي دربار? روشهاي تفسيري و معرفي طبرسي و تفسير اوست. ابتدا به اختصار، از روشهاي تفسيري سخن گفته ميشود و پس از آن، با مروري اجمالي بر زندگينام? طبرسي، جنبههاي کلي اين تفسير را که در آن، به تفاوت تفسير و تأويل و جايگاه قرائت ميپردازد، سخن ميگوييم و در پي آن، مباني تفسيري طبرسي مورد تحليل و بررسي قرار گرفته و در آخر، گزارشي کوتاه از منابع مورد استناد مجمع البيان مورد اشاره قرار خواهد گرفت. از آنجا که در فصول بعدي اين رساله، بايد از جايگاه مباحث کلامي و فراز و فرودهاي آن سخن گفته شود و در پي آن، به مواجه? طبرسي با انديشههاي تفسيري متکلمان و مفسران فرقههاي ديگر پرداخته شود، به نظر نگارنده شايسته مينمايد مروري هرچند اجمالي به روشهاي تفسيري صورت گيرد. در اين نگاه گذرا، خوانندگان بهخوبي تمايز روشهاي تفسيري را با همديگر تشخيص ميدهند. تأکيد بر اين نکته که ما در نگاهي کلي دو روش تفسيري داريم: يکي تفسير روايي و ديگري عقليـ اجتهادي.
طبرسي در مجمع البيان از روايات نيز استفاده کرده است. اما آنچه از نظر مورخان علم تفسير، وجه برجسته و شاخص? اصلي اين تفسير تلقي ميشود، عقليـ اجتهادي بودن آن است. به بياني سادهتر نميتوان از رويکرد کلامي و جنبههاي مختلف آن در مجمع البيان سخن گفت؛ بدون آنکه تفسير عقلي اجتهادي را بدانيم.
پرداختن به اين موضوع در کنار گزارش مختصري از زندگينامه طبرسي را در اين فصل پي ميگيريم.
2-1. انواع روشهاي تفسيري
روش تفسير شيوهاي است که مفسران براي کشف معاني و الفاظ آيات قرآن بهکار ميبرند. نگاهي گذرا به تفسير از صدر اسلام تاکنون نشان ميدهد که شيوههاي گوناگوني براي تفسير از جانب مفسران بهکار گرفته شده است. در صدر اسلام، مرجع اصلي در فهم آيات قرآن، پيامبر(ص) بودند. پس از پيامبر(ص)، از ديدگاه شيعه معصومين(ع) و از نگاه اهل تسنن، صحابيان و تابعين ضمن مراجعه به قرآن و سنت پيامبر(ص)، به امر خطير تفسير همت گماشتند. بعدها تمسک به روايات پيامبر(ص) و معصومين و گفتار صحابه در کنار توجه به شأن نزولها و اجتهاد در دستور کار مفسران قرار گرفت. با گسترش مباحث کلامي و ورود مباحث فلسفي و عرفاني به حوز? دين اسلام، اين مباحث مورد توجه مفسران قرار گرفتند. توسع? علم و دانش نيز توجه مفسران را در تفسير قرآن به خود جلب کرده است.
با توجه به همين نکت? اخير بود که بين مفسران در چگونگي کشف معاني آيات قرآن اختلاف بهوجود آمد. اين اختلافها از آنجا ناشي شد که مفسران در فرايند کشف معاني الفاظ و آيات قرآن، از منابعي گوناگون بهره ميبردند. در واقع ميتوان گفت براساس منابع تفسير، روشهاي تفسير دستهبندي ميشوند.
از يک نگاه، دو روش کلي در تفسير قرآن وجود دارد: تفسير مأثور و تفسير عقلي ـ اجتهادي. در تفسير مأثور، مفسر آيات قرآن را از طريق روايات پيامبر(ص)، گفتار صحابه و سخنان معصومين(ع)
