
میانه ای پیدا کند که نسبت به او دچار غلو نشود، در عین حال قضاوتهای متفاوت دیگر در مورد ابن تیمیه را نیز نمیپذیرد ولی خود او نیز در تجلیل و تکریم از ابن تیمیه و حمله به مخالفان او دچار تندروی شده است 8.
گروهی دیگر، ابن تیمیه را مجتهد نمیدانند و گاهی تا حد تکفیر او پیش رفتهاند، در مرآة الجنان آمده است: به ابن تیمیه نسبت دادهاند که میگوید الرحمن علی العرش استوی حقیقی است. یعنی خداوند براستی بر عرش نشسته است و با حرف و صوت سخن میگوید، به همین دلیل در دمشق هر کس بر عقیدهی ابن تیمیه باشد مال و خونش حلال است.9
و نیز دربارهی حوادث سال 705 چنین آمده است که در این سال تقی الدین، احمد ابن تیمیه را از دمشق به مصر آوردند و مجلسی ترتیب داده شد؛ سپس او را به سبب عقیده اش در خصوص تجسیم به زندان انداختند 10.
در کتاب حل المعاقد حاشیه بر شرح العقائد آمده است که تقی الدین ابن تیمیه از حد خویش تجاوز نموده و به چیزهایی مانند جهت و جسمانیت دربارهی خدا معتقد شده که با عظمت حق ناسازگار است. و صاحب الفتاوی الحدیثیه با تعابیر تندی به ابن تیمیه حمله کرده و میگوید: کلام او را ارزشی نیست او نه تنها به صوفیهی متاخر حمله کرده بلکه به بزرگان اسلام و خلفای چهارگانه نیز اعتراض کرده است.11
حال برای بررسی افکار ابن تیمیه در ابتدا میبایست نگاهی گذرا به زندگی مذهب و اوضاع حاکم بر روزگار او داشته باشیم چون این عوامل، افکار و اندیشههای هر فرد را شکل میدهد.
مذهب ابن تیمیه
ابن تیمیه از نظر مذهبی پیرو احمد بن محمد بن حنبل (م.241) پیشوای حنبلیها است12
او در پاره ای از مسائل فقهی نظرات اجتهادی دارد لکن باید او را در اصول و فروع حنبلی دانست، زیرا ویژگیهای حنابله از قبیل: ظاهرگرایی، تمسک بیش از حد به احادیثی که از اعتبار لازم برخوردار نیستند، مخالفت با قیاس و جسمانی پنداشتن خداوند تبارک و تعالی در افکار و آرای آنها به وضوح دیده میشود.13
گفتار دوم: اوضاع سیاسی اجتماعی عصر ابن تیمیه
زندگی ابن تیمیه در ثلث آخر قرن هفتم و ثلث اول از قرن هشتم بوده است. در این دوران عالم اسلام گرفتار نابسمانیهای متعدد بوده است که به سه مورد مهم آن اشاره میشود:
1. فقدان قدرت مرکزی
در این دوران حکومت مرکزی مقتدری وجود نداشت و اطاعت از خلیفه در نقاط مختلف به حداقل خود رسیده بود، جامعهی اسلامی بیشتر به صورت ملوک الطوایفی اداره میشد، حتی در سال 658 هـ. ق به طور کلی حکومت و خلیفه ای وجود نداشت14.
آتش جنگ همواره بین حکومتهای منطقه شعله ور و تعداد کسانی که ادعای حکومت و خلاف داشتند، بسیار زیاد بود.
2. حرکتهای مسیحیان و اروپائیان در بلاد اسلامی
مسیحیان پس از این که روم از لشکر اسلام شکست خورد، تمام اختلافات را کنار گذاشته و به جنگ مسلمانان آمدند. در سال 626 بیت المقدس را اشغال کردند و مصر در آستانهی تصرف بیگانگان قرار گرفت 15.
3. هجوم مغولان به سرزمینهای مسلمانان
سال 606 آغاز حرکت نظامی مغولان به سمت نواحی ترک نشین است؛ خوارزمشاه از طریق جیحون به نیشابور گریخت و از ترس مغولان به برج همدان پناهنده شد و در همان جا درگذشت. مغولان در سال 656 یعنی پنج سال قبل از تولد ابن تیمیه بغداد را به تصرف درآوردند. آنها در سال 658 به حلب رسیده و رود فرات را قطع کردند و سپس به دمشق حمله کردند. سرانجام مصریها در شعبان همان سال به کمک شامیان شتافتند و با مغولان در روز جمعه 15 رمضان در نزدیکی چشمهی جالوت درگیر شدند، مغولان در این جنگ شکست خورده و مسلمانان پیروز گردیدند16.
هجوم مغولان به سرزمینهای آشوب زده اسلامی تاثیرات فراوان نظامی، سیاسی و اجتماعی برجای گذاشت و سرزمین پر اضطراب و آشوب اسلامی را دست خوش تحولات بیشتر و جدیدی نمود.
عصر فرهنگی ابن تیمیه
اختلاف میان مسلمانان پس از رحلت پیامبر اسلام آغاز گردید. این اختلافات بر سر مسائل مختلفی از اصول دین و فروع آن، مسائل سیاسی و غیر سیاسی در گرفت.
با گذشت زمان این اختلافات بیشتر و عمیق تر شد، ترجمهی متون فلسفی یونانی به عربی و سعی بعضی از فیلسوفان و صوفیان در هماهنگی بین فلسفه و متون دینی نیز در این اختلافات تاثیر روشنی داشت.
در قرنهای ششم، هفتم و هشتم این تضارب آرا به اوج خود رسید. ابن تیمیه در همهی این زمینهها دست به نگارش زد. در مسائل اختلافی فرق اسلامی اظهار نظر کرد. او در نقد و مقابلهی فکری با شیعیان تندروی کرد و دچار تعصب شد. مهمترین اثرش در این زمینه منهاج السّنّه است که آن را در ردّالکرامه از علامهی حلی نوشت. شاید حضور بعضی از غلاة شیعه در شام (محل زندگی این تیمیه) بر شدت تعصبات ضد شیعی او افزوده باشد.
ظهور صوفیه در عصر ابن تیمیه جلوهی خاصی داشت. او در این زمینه نیز از روی تعصب وارد شد. او در رد وحدت وجود، بر بزرگان صحابه نیز خرده میگرفت، به ابن عربی و دیگر صاحب نظران عرفان و تصوف اسلامی ناسزا میگفت و غزالی را قلاووز فلاسفه میدانست 17.
حنابله که ابن تیمیه منسوب به آنها است قبل از وی باورهای خاصی نسبت به افکار و عقاید دیگر مسلمانان از خود نشان داده بودند. در قرن چهارم هجری، عالم معروف حنبلی، ابومحمد بربهاری زیارت اهل قبور را منع کرد و این امر با مخالفت شدید خلیفهی عباسی روبرو شد. همچنین عبدالله بن محمد عکبری از علمای حنبلی، معروف به ابن بطه درگذشت به سال 387، صحت زیارت و شفاعت پیغمبر را انکار کرد.18
بر این اساس میتوان گفت که ابن تیمیه وارث فکری عالمان پیشین حنبلی است و سلسلهی فکری او تا قرنهای اول و دوم دوران اسلامی روشن است.
گفتار سوم: ابن تیمیة از دیدگاه علمای اهل سنت
گرچه وهابیون فقط خودشان را اهل سنت میدانند و دیگر مذاهب کلامی و فقهی معروف اهل سنت مانند اشاعره، ماتریدیه، معتزله، تصوف و… را اهل بدعت و خارج از جرگه اهل سنت معرفی میکنند بدیهی است که این سخن ادعایی بیش نیست و آنچه واقعیت دارد این است که اکثریت قاطع مسلمانان جهان اسلام در بخش عقاید یا پیروان ابوالحسن اشعری هستند یا از ابومنصور ماتریدی متابعت میکنند و یا متعلق به یکی از فرقههای تصوف اند در نتیجه جمعیت وهابیون نسبت به سایر مذاهب اهل سنت بسیار ناچیز و اندک است، از این رو نباید عقاید و باورهای وهابیون را به حساب برادران اهل سنت بگذاریم. قاطبه اهل سنت اهل تنزیهاند و خداوند تبارک و تعالی را پیراسته از حد میدانند.
برخی از اهل سنت ابن تیمیه را فردی بدعت گو، گمراه، گمراه کننده و افراط گر میدانند؛ عبدالکافی در مقدمه کتابش مینویسد: ابن تیمیه بدعتهایی در اصول عقاید ایجاد کرد و ارکان و پایههای اسلام را خراب کرد اینها همه بعد از آن بود که او خود را زیر پوشش تبعیت از کتاب و سنت پنهان کرد و اظهار کرد که به سوی حق دعوت و به بهشت هدایت میکند. ولی از تبعیت سرباز زد و به بدعت گویی پرداخت. او با مخالفت اجماع از جماعت مسلمین جدا شد19.
1. ذهبی
«ذهبی» دانشمند بلند آوازه عصر «ابن تیمیه» در نامه ای خطاب به وی مینویسد:
یا خیبة! من اتبعک فإنه معرض للزندقة و الإنحلال… فهل معظم أتباعک إلا قعید مربوط، خفیف العقل، أوعامی، کذاب، بلید الذهن، أو غریب واجم قوی المکر، أو ناشف صالح عدیم الفهم، فإن لم تصدقنی ففتشهم وزنهم بالعدل…إلی متی تمدح کلامک بکیفیة لا تمدح بها و الله أحادیث الصحیحین، یا لیت أحادیث الصحیحین تسلم منک، بل فی کل وقت تغیر علیها بالتضعیف و الإهدار أو بالتأویل و الإنکاذ، أما أن لک أن ترعوی؟ أما حان لک أن تنوب و تنیب؟ أما أنت فی عشر السبعین و قد قرب الرحیل، بلی والله ما أذکر أنک تذکر الموت، بل تزدری بمن یذکر الموت، فما أظنک تقبل علی قولی و تصغی إلی وعظی، کان هذا حالک عندی و أنا الشفوق المحب الوّاد، فکیف حالک عند أعدائک، و أعداؤک و الله فیهم صلحاء و فضلاء کما أن أولیاءک فیهم فجرة کذبة جهلة.
ای بی چاره، آنان که از تو متابعت میکنند در پرتگاه زندقه و کفر و نابودی قرار دارند، نه این است که عمده پیروان تو عقب مانده، گوشه گیر، سبک عقل، عوام، دروغگو، کودن، بیگانه، فرومایه، مکار، خشک، ظاهر الصلاح، و فاقد فهم هستند. اگر چنانچه سخن مرا قبول نداری آنان را امتحان کن، و با مقیاس عدالت بسنج.
تا کی سخنان ناشایست خود را بالاتر از احادیث صحیح بخاری، و صحیح مسلم میشماری؟ ای کاش احادیث آن دو کتاب از اعتراض تو در امان مانده بود، تو بعضی اوقات آنها را تضعیف کرده و بی ارزش میکنی و یا توجیه نموده و انکار میکنی!!
آیا وقت آن نرسیده است که ازجهل و نادانی دست برداری و توبه کنی؟ بدان که مرگت نزدیک شده است، بخدا قسم گمان نمیکنم تو به یاد مرگ باشی، بلکه کسانی را که به یاد مرگ هستند تحقیر میکنی!… تو با من که دوستت هستم این چنین برخورد میکنی پس با دشمنانت چه خواهی کرد.
به خدا سوگند در میان دشمنانت، افراد صالح و شایسته و عاقل و دانشور فراوان هستند، چنان که در بین دوستان تو افراد آلوده، دروغگو، نادان و بی عارزیاد به چشم میخورند.20
2. ابن حجر عسقلانی
«و افترق الناس فیه شیعاً، فمنهم من نسبه إلی التجسیم، لما ذکر فی العقیدة الحمویة و الواسطیة و غیرهما من ذلک کقوله: إن الید و القدم و الساق صفات حقیقیة لله، و انه مستو علی العرش بذاته.
إلی أن قال: و منهم من ینسبه إلی الزندقة لقوله: النبی لا یستغاث به، و أن فی ذلک تنقیصاً و منعاً من تعظیم النبیّ
-إلی أن قال: و منهم من ینسبه إلی النفاق، لقوله فی علی ما تقدم- ای أنه أخطأ فی سبعة عشر شیئاً – و لقوله: إنّه – أی علی- کان مخذولاً حیثما توجه، و انه حاول الخلافة مراراً فلم ینلها، و إنما قاتل للرئاسة لا للدیانة، إنه کان یحب الرئاسة، و لقوله: أسلم أبوبکر شیخاً یدری ما یقول، و علی أسلم صبیاً، و الصبی لا یصح إسلامه، و بکلامه فی قصة خطبة بنت أبی جهل… فإنه شنع فی ذلک، فألزموه بالنفاق،
لقوله:ولا یبغضک إلا منافق».21
بزرگان اهل سنت در رابطه با «ابن تیمیّه» نظریههای مختلفی دارند، بعضی معتقدند که وی قائل به تجسیم است، زیرا او در کتاب «العقیدة الحمویة» برای خداوند تعالی دست و پا، ساق پا و صورت، تصور کرده است.
و بعضی به سبب مخالفت او با توسل و استغاثه به رسول اکرم، که این نیز تنقیض مقام نبوت، و مخالفت با عظمت حضرت به حساب میآید، وی را زندیق و بی دین دانستهاند.
و بعضی بجهت سخنان زشتی که درباره امیرمؤمنان، بیان داشته وی را منافق دانستهاند.
چون وی گفته است : علی بن أبی طالب بارها برای به دست آوردن خلافت تلاش کرد، ولی کسی او را یاری نکرد، جنگهای او برای دیانت خواهی نبود، بلکه برای ریاست طلبی بود، اسلام ابوبکر، از اسلام علی که در دوران طفولیت صورت گرفته با ارزشتر است، و همچنین خواستگاری علی از دختر أبوجهل نقص بزرگی برای وی به شمار میرود.
تمامی این سخنان نشانه نفاق اوست، چون پیامبر گرامی به علی فرموده است: جز منافق کسی تو را دشمن نمیدارد.
ابن حجر در جای دیگر میگوید: درباره ابن تیمیه بین مردم و علما اختلاف نظر وجود دارد؛ برخی او را به تجسیم نسبت میدهند، به سبب آنچه که در عقیده حمومیه و واسطیه و غیره ذکر کرده، مانند این قولش که معتقد بود خداوند دارای صفات حقیقی، دست، پا، ساق و صورت میباشد. برخی او را زندیق و بی دین میدانند؛ به سبب قولی که میگوید: نباید از پیامبر اکرم کمک خواست و چنین درخواستی از عظمت نبی اکرممی کاهد و او با این سخنش از تعظیم پیامبر منع میکند. ابن حجر میافزاید: برخی به ابن تیمیه به خاطر نسبتهای ناروایی که به حضرت علی داده، نسبت نفاق میدهند؛ او با این سخنان به حضرت علی جسارت کرده است و به همین سبب علما او را منافق دانستهاند؛ زیرا رسول خدا درباره حضرت علی فرمود: (لا یبغضک الاّ منافق)؛ جز منافق کسی بغض و دشمنی تو را به دل ندارد 22.
ابن حجر عسقلانی متوفای 852 و شوکانی متوفای 1255، دو تن از عالمان بزرگ اهل سنت مینویسند: قاض
