
هيئتها (اشكال) است. وجود آب در موجودات براى ايجاد نرمى در اشكالى است كه به شكلگيرى، طرحريزى و راست و هموار شدن نيازمند هستند. وجود هوا در موجودات براى نفوذ، نرم كردن، سبك گردانيدن و سهولت بلند كردن آنهاست. وجود آن (آتش) در ميان موجودات براى پختن و نرم كردن و آميختن و در خود نفوذ دادن گوهر هوائى است كه بتواند سردى دو عنصر سنگين و سرد را بشكند و اين درهم شكستن سردى دو عنصر سرد به اين منظور است كه از حالت عنصرى به حالت مزاجى باز آيند.71
(به عنوان مثال، اگر آب (سرد و تر) و خاک (سرد و خشک) را با هم مخلوط کنند تا کاملاً درهم آميخته شوند به شکلي که قدرت دسترسي به هر کدام به تنهايي را نداشته باشيم در ترکيب جديد، سرد و از نظر رطوبت، معتدل خواهد بود. يا در حيوانات گرگ مزاج گرم و خشک داشته و عنصر آتش در آن برتري دارد، در گياهان وجود عناصر چهارگانه ارکان را با خوردن يا لمس آنها به وضوح ميبينيم گياهاني که خوردن و لمس آنها موجب گرمي و تشنگي فوري شده و يا حتي با تکرار در خوردن و لمس آنها در بدن ايجاد خارش و سوزش ميشود گرم و خشک ميگوئيم، گياهاني که خوردن آنها موجب ايجاد گرمي ميشود، گياهان گرم و تر، گياهاني که موجب رفع حرارت بدن و رفع تشنگي ميشود سرد و تر و گياهاني که از گرمي بدن ميکاهد امّا تشنگي را برطرف نميکند و با تکرار آنها در بدن ايجاد خشکي و لاغري ميشود، سرد و خشک ميگوئيم در مجموع عناصر گرم و خشک را صفرازا، گرم و تر را مولد خون، عناصر سرد و خشک را سودازا و عناصر سرد و تر را بلغمزا نامگذاري کردهاند.
چنانکه در تعريف اصطلاحي گفته شد از واکنش متقابل اجزاى ريز مواد متضاد مزاج بوجود مىآيد. مزاجها به طور کلي به دو نوع معتدل و غير معتدل بر حسب شرايط خاص، مثل: فصل، سنّ و جنسيّت و مکان زندگي افراد، فرق ميکند.
با توجه به مقدمه مذکور ما هر غذايي که ميخوريم، هنگامي که وارد بدن ما ميشود، با هضم در معده، به کبد ميرود، در کبد چهار خلط (رکن) يا چهار نوع مايع به نام “خلط دم” که داراي مزاج و طبع گرم و تر است، “خلط صفرا” که داراي مزاج گرم و خشک است، “خلط بلغم” که داراي مزاج سرد و تر است و “خلط سودا” که داراي مزاج سرد و خشک است، توليد ميشود اخلاط و طبايع از عناصر اربعه منبعث و خواص آنها را با خود همراه دارند. بنابراين، خون، چون عنصر هوا خلطى گرم و مرطوب است و مزاج خونى نيز گرم و مرطوب ميباشد. صفرا، مانند عنصر آتش خلطى گرم و خشك ميباشد و مزاج صفراوى مزاجى گرم و خشك است. بلغم، مانند عنصر آب سرد و مرطوب و مزاج بلغمى نيز سرد و مرطوب است. سودا، چون عنصر خاك سرد خشك و مزاج سودا وى نيز سرد و خشك ميباشد، شهيد مطهري با بيان روشن خود در آثارش ذکر ميکند که قدما معتقد به طبايع چهارگانه بودند، همچنان كه به عناصر چهارگانه و اخلاط چهارگانه اعتقاد داشتند:
چهار طبع مخالف سركــــش چند روزى شوند با هم خوش
گر يكى زين چهار شد غالب جان شيرين برآيد از قالــــب
مىگفتند سلامت انسان رهين تعادل اين طبايع است. براى هر عنصرى طبيعتى قائل بودند كه طبيعتهايى كه در عناصر هست در اثر تركيب با يكديگر فعل و انفعال و كسر و انكسار مىكنند كه بعد از كسر و انكسار يك حالت متوسط به وجود مىآيد كه نام آن حالت متوسط “مزاج” است. مىگفتند مزاج عرض عريضى دارد، يعنى حد نوسان دارد كه تا در آن حد باشد سلامت محفوظ است و اگر از اين حد و عرض خارج شود، بيمارى حاصل مىشود. آنها معتقد بودند كه اگر مثلاً حرارت كه يكى از طبايع چهارگانه رطوبت، يبوست، حرارت و برودت است به خاطر عاملى از خارج، بر مزاج غالب شود همين كه آن عامل خارجى- كه قاسر است- از بين برود آن طبيعت حاكم بر بدن شروع به فعاليت كرده و اين حرارت را دفع مىكند و بدن را به حال تعادل بر مىگرداند.72
قدما معتقد بودند كه از اخلاط اربعه و طبايع اربعه، مزاجى براى فرد به وجود مىآيد كه داراى خصوصياتى مثل درجهاى از حرارت، رطوبت، يبوست و امثال آن بوده و همراه با اخلاطى يعنى ميزان معينى از خون، صفرا، بلغم و مانند اينهاست. اگر مزاج از بين برود، ديگر قابليت حيات براى انسان باقى نمىماند و انسان مىميرد.
آيا مزاج يك حد معين و مشخصى است؟ آيا نسبتى از آب، هوا، خاك و آتش كه طبق نظر قدما مزاج را تشكيل مىدهد، يك نسبت رياضى و هندسى است كه اگر اندكى بهم بخورد مزاج معدوم مىشود؟ نه، اين يك عرض عريضى دارد. آب از يك حد خاص نبايد كمتر باشد و از حد خاص ديگرى نبايد بيشتر باشد. همينطور عناصر ديگر بايد ميان دو حد خاص باشند. مزاج حالت متوسطى است ميان دو حد، نه اينكه خودش يك حد معين باشد. لهذا اگر حرارت بدن مقدارى بالا يا پايين رود مزاج همچنان باقى است. اما اگر از درجه معينى بالاتر برود و يا از درجه معين ديگرى پايينتر برود ديگر قابليت ادامه حيات نيست.73
بنا به گفته اطبا يونان قديم چون بقراط، جالينوس و… و نيز اطبا بزرگ ايرانى چون بوعلى سينا، رازى و…، در انسان ? طبع وجود دارد: ?- طبع سودايى ?- طبع بلغمى ?- طبع دموى (خونى) ?- طبع صفراوى.
در بعضي از منابع تفسيري آيه” إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْناهُ سَمِيعاً بَصِيراً”74 بر همين مزاج ها و طبايع تفسير شده است. چنانچه بعضي از علماء اينگونه ذکر کردهاند. علامه حسن زاده در کتاب نصوص خود مينويسد:
بيان: امشاج جمع مشيج است چون ايتام كه جمع يتيم است. و مشيج بمعنى آميخته است. ” إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْناهُ سَمِيعاً بَصِيراً” . و ظاهراً مراد از امشاج اخلاط اربعه باشد كه اعضاء از آنها متولد ميشود چنانكه در شرح نفيس بدان تصريح شده است، و نيز چغمينى در اول فصل ثالث قانونچه در طب گويد: الاعضاء هى اجسام متولدة من اول مزاج الاخلاط كما أن الاخلاط اجسام متولدة من اول مزاج الاركان. و مرادش از اركان عناصر اربعة خاك و آب و هوا و آتش است. و اخلاط اربعة دم و صفرا و بلغم و سودا است.75
در کتاب منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة( خوئى) آمده است:
قيل في قوله تعالى: ” إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ ” أى أخلاط من الطبايع من الحرارة و البرودة و الرطوبة و اليبوسة.76 و در تفسير مجمع البيان آمده است:
و بعضى گفتهاند: امشاج، عبارت از طبيعتهايست كه در انسانست از حرارت و برودت و يبوست و رطوبت. خداوند آنها را در نطفه قرار داده سپس خدا آن را بنيه حيوانى معتدل الاخلاط نمود آن گاه در آن روح حياتى دميد از آن براى چشم و گوش قرار داد (فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ) و اين است سخن او كه فرمود: ” فَجَعَلْناهُ سَمِيعاً بَصِيراً ” پس او را شنوا و بينا نموديم.77
نکتهاي که اينجا قابل توجه ميباشد اين است که در حالت طبيعي خواصي که براي عناصر چهارگانه و مزاجهاي حاصله از ترکيب آنها ذکر شد، مورد انتظارند امّا در صورت غلبه ركن پنجم يعني ركن يا عنصر معنوي بر آنها، هر رفتار خرق عادتي ممكن است، مشاهده شود. ( شفاي بيمار با خوردن تربت حضرت سيدالشّهداء عليه السّلام، آثار درماني آب نيسان، بَرد و سلام شدن آتش بر حضرت ابراهيم عليه السّلام، …)
اين مفهوم از اختصاصات مباني روايي و قراني نسبت به مباني سنّتي و حکماء است که مفاهيم مزاج شناسي را بسيار وسيع و گسترده و قضاوت در مورد آنها را دقيق و موشکافانه ميسازد.
براي مثال، يک بحث برجسته در مباني روايي و قرآني، مفهوم غذاي حلال و طيّب، در برابر غذاي حرام و شبهه ناک و خبيث است که تمام مفاهيم تغذيهاي را تحت تأثير خود قرار ميدهد و انواع تغييرات و تفاوتهاي مزاجي را در افراد باعث ميشود.
در واقع، از ديدگاه مباني روايي و قرآني، مزاج، بر آيند اثر مجموعه عناصر و ارکان مادي و معنوي در يک موجود است. براي مثال طبع غذايي که توسط يک انسان صالح و با مواد اوليه طيب و حلال توليد ميشود و خلطي که از آن در بدن به وجود ميآيد، در شرايطي کاملاً مساوي، با طبع و خلط حاصله از غذايي که توسط يک شخص ناصالح و از مواد اوليه غير طيب و غيرحلال توليد ميشود، حتماً و حتماً متفاوت است.
3-2- نحوه تشكيل طبايع اربعه
به اعتقاد قدما جويدن تا اندازهاى در هضم غذا دخالت دارد. سپس غذا به معده مىرود و در اثر حرارت معده و اعضاى اطراف آن هضم ادامه پيدا مىكند (هضم اوليه). در آنجا غذا به مادهاى آبكى به نام كيلوس (قيلوس) تبديل مىشود. پس از هضم، قسمت لطيف و رقيق كيلوس از ديواره معده و رودهها جذب شده و در نهايت از طريق عروقى به نام ماساريقا (مزانتر) به كبد مىرسد. وقتى كيلوس در عروق ريز كبد پخش شد، در اثر حرارت تغييراتى مىكند و در اصطلاح مىپزد (هضم دوم). در هر پخته شدنى بخش كف مانند و درد مانند وجود دارد و اگر زيادتر از حد پخته شود، حالت سوخته و اگر كمتر پخته شود، حالت خام دارد. بخش كف مانند، صفرا، و بخش درد مانند، سودا است.
آن قسمت سوخته، صفرا و سوداى غير طبيعى ايجاد مىكند و آن قسمت خام، بلغم خام است. آنچه از اين مجموعه پخته و صاف شده، خون است. آب اضافى هم از خون جدا مىشود و به كليهها مىرود.78
خلط مادهاى است مرطوب و روان. آن چند بخش دارد:
1- خلط نيك: آن خلطى است كه مىتواند به تنهائى و يا با خلط ديگر، جزئى از گوهر غذاى مزاج شود و خود را همانند آن سازد و مجموعاً بتواند مواد تحليل رفته مزاج را جبران كند.
2- خلط بد: خلطى است زائد، بىمصرف و تباه و نمىتواند به خلط نيك تبديل شود، مگر بندرت. شايسته است كه اين خلط از بدن رانده شود و تن از او پاك گردد.
روشن است كه منشاء نطفه از اخلاط است.79
3-3- تشريح اخلاط چهارگانه
اخلاط چهارگانه عبارتند از:
3-3-1- خون
مزاج خون گرم مرطوب است و بدو قسمت طبيعى و غير طبيعى تقسيم مىگردد.
خون طبيعى خونى است سرخرنگ و بسيار شيرين، و ليكن بد بو نيست.
خون غير طبيعى دو نوع است: نوع اول خونى است كه از مزاج نيك برگشته است و اين دگرگونى نه از اين سبب است كه چيزى با او درآميخته باشد، بلكه مزاج آن خودبخود به تباهى گرائيده است، مثلاً مزاجش سرد گشته و يا گرم شده است. نوع دوم خونى است كه در آن خلط بد پيدا شده است و بر اثر آن دگرگون گرديده است. اين نوع خون نيز دو حالت دارد: الف- ممكن است خلط بد از خارج بر آن تاخته، در آن نفوذ كرده و آن را فاسد كرده باشد. ب- يا اينكه خلط بد در خود آن پديد آمده است؛ مثلاً بخشى از آن متعفن شده، در نتيجه ماده لطيف آن به صفرائى تلخ و ماده غليظ آن به سودائى تلخ تغيير يافته است. هر دو اين مواد تلخ و يا يكى از آنها در خون ماندگار هستند. هر دو بخش اين نوع خون بحسب تركيب باهم مختلفند. اخلاطى كه با اين نوع خون مىآميزند چهار تا هستند: بلغم، سودا، صفرا، ماده مائى (آبكى) و خون بتناسب آميزه آنها گاهى تيره و گاهى روشن مىشود و گاهى بسيار سياه و گاهى سفيد مىگردد. به همين نحو بوى و مزه آن دگرگونى مىيابد، يعنى تلخ و شور مىگردد و به ترشى مىگرايد.
3-3-2- بلغم
بلغم دو گونه است: بلغم طبيعى و بلغم ناطبيعى.
بلغم طبيعى، بلغمى است كه استعداد آن را دارد به خون تبديل شود، زيرا كه اين ماده خود به خود خونى است كه هنوز خام و ناپخته است. مزه اين بلغم شيرين است؛ سردى مزاج آن زياد نيست و در حد سردى خون و صفرا است.
بلغم ناطبيعى: گاهى اتفاق مىافتد كه بلغم طبيعى شيرين نيست، بطورى كه وقتى خون طبيعى با آن مىآميزد، مزه خود را از دست مىدهد. اين بلغم بيشتر بر اثر سرماخوردگى در آب دهان (بزاق) ديده مىشود.
1- به رأى جالينوس، طبيعت براى بلغم شيرين طبيعى اندامى را بعنوان جايگاه تخصيص نداده است كه بلغم در آن جاى گيرد، در صورتى كه براى هر دو نوع خلط سودا و صفرا چنين قالبى آماده است و علتش اين است كه بلغم نامبرده بخون بسيار نزديك و مشابه آن است و همه اندامها به آن نيازمندند و بايستى در مجراى خون روان باشد. نياز اندامها به اين بلغم مبتنى بر دو وجه است: وجه ضرورى و وجه انتفاعى.
وجه ضرورى آن نيز دوگونه
