
غلبه كرد، وقار و تأنى او تبديل بنادانى و شك و ترديد (و خود كمتر بينى) خواهد شد، بنا بر اين اگر اخلاق او معتدل و همه صفاتش يكسان و خلقت (جسمانى) او مستقيم باشد، جزم و عزمش محكم خواهد بود و قصدش ملايم باشد و تند فهم و آرام خاطر و با وقار و تأنى ميگردد. و اين توضيحات در روايت به وضوح نشانگر تأثير طبايع اربعه در اخلاق انساني است اگرچه، سند قوي هم نداشته باشد و ليکن با پيوست روايات مشابه معنوي و لفظي از روايات شيعه و اهل سنت مويد خوبي براي اين ادعا است. و فطرت و وجدان هم مويد خوب ديگري است، چنانکه زماني که گرمي در جسم ما غلبه کند، با صفراي اضافي دچار تندي اخلاق ميشويم. اين را حکماي طب سنتي و بعضي از عرفاي اخلاقي متذکر شدهاند که در ادامه مباحث به آنها اشاره خواهيم کرد.
2-2-5- روايت ششم: روايت اميرالمؤمنين (ع) در مورد اعتدال طبايع
اين حديث در کتاب الصراط المستقيم إلى مستحقي التقديم، نوشته علامه، زين الدين، على بن يونس نباطى بياضى ذکرشده است که اين كتاب، از معتبرترين كتب تهيه شده و تنها از كتب مرجع شيعه جمعآورى نشده، بلكه بسيارى از كتب اهل تسنن در منابع كتاب ديده شده است و همچنين شيخ بهايي “رحمةاللهعليه” در کشکول خود، اين روايت را از اميرمؤمنان امام علي (ع) نقل فرموده است که محل شاهد آن تأثير طبايع در روح و اخلاق است که حضرت ميفرمايند:
هر کس طبايع او معتدل باشد، مزاج او صافي گردد، و هر کس مزاجش صافي باشد، اثر نفس در وي قوي گردد، و هر کس اثر نفس در او قوي گردد، به سوي آنچه که ارتقايش دهد بالا رود، و هر که بهسوي آنچه ارتقايش دهد، بالا رود به اخلاقِ نفساني متخلّق گردد و هر کس به اخلاق نفساني متخلّق گردد، موجودي انساني شود نه حيواني، و داخل در ملکوت گردد.29
جهت فهم بهتر اين روايت شريف، بايد توجه داشت که در نگاه اسلامي، “نفس ناطقه” به عنوان موجود مجرد، بدن را تدبير ميکند و همواره سعي دارد آن را در تعادل قرار دهد و اگر به جهت تأثير عوامل خارجي، از تعادل خارج شد، بهطور طبيعي و تکويني تلاش ميکند تا بدن را به تعادل برگرداند. از اينرو اگر طبايع انسان که از امور مؤثر در نفس انسان هستند از تعادل خارج شوند و باعث کدورتِ مزاج شوند، “نفس ناطقه” مجبور است که جهت اصلاحِ اين عدم اعتدال، از توجه به عالم قدس منصرف شود و به تدبير مزاج بپردازد. در واقع در اين حالت “طبيعت” دارد اقتضائات خود را به “نفس” تحميل ميکند که در اصطلاح اهل سلوک از آن به “حکومت طبع بر نفس” تعبير ميشود. اين حکومت، بهصورت “هوي” و تمايلات نفساني، خود را بروز ميدهد و باعث غلب، هوي بر “نفس ناطقه” که همان عقل است ميشود. “الهي… و عقلي مغلوب و هوائي غالب”. بنابراين، مبارزه با هواي نفس، از اين منظر يعني حاکم کردن نفس انساني بر “طبيعت” و اقتضائات آن، که در شرح اين روايت شريف، بدين گونه ميتوان گفت که: کسي که طباع او معتدل باشد، مزاجش صفا دارد و از کدورت و ثقل و انحراف در اقتضائات دور است و چنين مزاجي حاکم بر نفس نيست و اقتضائاتِ غيرمعتدلي ندارد تا به نفس تحميل کند و نفس براي اصلاح اين اقتضائات غير معتدل، مجبور باشد از عالم قدس منصرف شود و به اصلاح امورِغير معتدل بدن بپردازد، بلکه نفس حاکم بر اين مزاج است و تأثيرش در مزاج قويتر از تأثير مزاج در نفس است، و بدن را به سوي خود ميکشد و بدن را نيز همسنخ خود ميکند و آثار ملکوتي را در بدن ظاهر ميکند. بنابراين چنين شخصي داراي چيزي است که او را ارتقا ميدهد و رفعت و ارتقاي انسان اگر به دنبال نفس ناطقه قدسي انسان باشد، باعث تخلق انسان به اخلاق قدسي نفس انساني ميشود و نتيجه اين ارتقا، انسان شدن و دور شدن شخص از حيوانيت و داخل شدن او به ملکوت است. از همينجاست که معلوم ميشود که “طبيعت” از اموري است که دخل در شاکلة انسان دارد و آيه شريفه هم ميفرمايد: “کُل يَعْمَلُ علي شاکِلَته”30 رفتار هر کسي از شاکله او نشأت ميگيرد. علامه طباطبايي رحمه الله عليه در الميزان ميفرمايد” شاكله”- به طورى كه در مفردات گفته- از ماده شكل مىباشد كه به معناى بستن پاى چارپا است، و آن طنابى را كه با آن پاى حيوان را مىبندند” شكال” (به كسر شين) مىگويند، و” شاكله” به معناى خوى و اخلاق است، و اگر خلق و خوى را شاكله خواندهاند بدين مناسبت است كه آدمى را محدود و مقيد مىكند و نمىگذارد در آنچه مىخواهد آزاد باشد، بلكه او را وادار مىسازد تا به مقتضا و طبق آن اخلاق رفتار كند و … آيه كريمه عمل انسان را مترتب بر شاكله او دانسته به اين معنا كه عمل هر چه باشد مناسب با اخلاق آدمى است چنانچه در فارسى گفتهاند” از كوزه همان برون تراود كه در اوست” پس شاكله نسبت به عمل، نظير روح جارى در بدن است كه بدن با اعضا و اعمال خود آن را مجسم نموده و معنويات او را نشان مىدهد.
و اين معنا هم با تجربه و هم از راه بحثهاى علمى به ثبوت رسيده كه ميان ملكات نفسانى و احوال روح و ميان اعمال بدنى رابطه خاصى است، و معلوم شده كه هيچوقت كارهاى يك مرد شجاع و با شهامت با كارهايى كه يك مرد ترسو از خود نشان مىدهد يكسان نيست، او وقتى به يك صحنه هولانگيز برخورد كند حركاتى كه از خود بروز مىدهد غير از حركاتى است كه يك شخص شجاع از خود بروز مىدهد و همچنين اعمال يك فرد جواد و كريم با اعمال يك مرد بخيل و لئيم يكسان نيست.
و نيز ثابت شده كه ميان صفات درونى و نوع تركيب بنيه بدنى انسان يك ارتباط خاصى است، پارهاى از مزاجها خيلى زود عصبانى مىشوند و به خشم در مىآيند، و طبعاً خيلى به انتقام علاقمندند، و پارهاى ديگر شهوت شكم و غريزه جنسى در آنها زود فوران مىكند، و آنان را بىطاقت مىسازد، و به همين منوال ساير ملكات كه در اثر اختلاف مزاجها انعقادش در بعضىها خيلى سريع است، و در بعضى ديگر خيلى كند و آرام.
بنيه بدنى، صفات اخلاقى و محيط اجتماعى در حد اقتضاء، و نه عليت تامه- در اعمال آدمى اثر دارد (كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ) و با همه اينها، دعوت و خواهش و تقاضاى هيچ يك از اين مزاجها كه باعث ملكات و يا اعمالى مناسب خويش است از حد اقتضاء تجاوز نمىكند به اين معنا كه خلق و خوى هر كسى هيچ وقت او را مجبور به انجام كارهاى مناسب با خود نمىكند، و اثرش به آن حد نيست كه ترك آن كارها را محال سازد، و در نتيجه، عمل از اختيارى بودن بيرون شده و جبرى بشود خلاصه اينكه شخص عصبانى در عين اينكه عصبانى و دچار فوران خشم شده، باز هم مىتواند از انتقام صرفنظر كند، و شخص شكمباره باز نسبت به فعل و ترك عمل مناسب با خلقش اختيار دارد، و چنان نيست كه شخص شهوتران در آنچه كه به مقتضاى دعوت شهوتش مىكند مجبور باشد، هر چند كه ترك عمل مناسب با اخلاق و انجام خلاف آن دشوار و در پارهاى موارد در غايت دشوارى است.
كلام خداى تعالى اگر كاملا مورد دقت قرار گيرد اين معانى را تأييد مىكند، آرى اين خداى سبحان است كه مىفرمايد:” وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلَّا نَكِداً” 31 كه اگر اين آيه را با آيات دال بر عموميت دعوتهاى دينى از قبيل آيه” لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ” 32 مجموعاً مورد دقت قرار دهيم اين معنا را مىرساند كه بنيه انسانى و صفات درونى او در اعمالش اثر دارد اما تنها به نحو اقتضا نه به نحو عليت تامه، و اگر خواننده قدرى دقت كند مطلب روشن است.33
بر اين اساس تعادل مزاج و طبع، که برقراري آن از اصليترين وظايف علم طب اسلامي است و اخلاق اسلامي به شدت به معرفت آن نيازمند مي باشد و از آن نمي تواند مستغني باشد، از ملزومات سلوک اليالله شمرده ميشود و اهل حق اين موضع را از نظر دور نداشتهاند. سالکِ عارفِ بالله، شيخ محمد بهاري در باب صحت مزاج براي سلوک عارفان مينويسد:
[سالک] اول بايد صحيح المزاج باشد. اگر علتي در مزاج باشد بايد به معالجة آن بپردازد، چه: اگر سودا غالب آيد، پارهاي از حرکات سوداويه را شور عشق پنداشته و مغرور گردد. اگر صفرا و حرارت غلبه کند، خشکي دماغ و خفقان قلب و سوءالخلق فوقالعاده حاصل گردد. اگر بلغم زياده باشد، قصور در فهم معاني دقيقه خواهد کرد. پس اعتدال مزاج، لازم است.34
حاصل روايت، اين است که با صفاي مزاج ميتوان به اخلاق حسن و ادراک علوم لاهوتي و از آن طريق، به انسان شدن [در مقابل حيوان بودن] دست يافت.
شرح کامل اين قبيل مطالب در دهها و صدها مجلّد نيز ممکن نيست؛ چرا که اين مسائل مربوط به زواياي پيچيدة انسان است؛ همچون ماهيّت جسم، ماهيّت و کيفيّت نفس، روح، قلب و مانند آن. چگونگي ارتباط اين زوايا با يکديگر، شناسايي مفسدات آنها – به اين معنا که چه اموري موجب خروج آنها از مجراي طبيعي و سالم خود ميشود- شناسايي اموري که موجب بازگرداندن آنها به صحّت ميشود، آگاهي از اموري که موجبِ حفظ صحّتشان است و… هر يک، بابي از معارف است که ابوابي از علوم حِکْمي و معارف الهي از آن گشوده ميشود. در اين علم نيز مثل بيشتر علوم، مسائل جانبي غير ضروري و بلکه باطل و غير حقيقي ممکن است توسّط کساني که اهليّت اين قبيل علوم را ندارند، داخل شده باشد و تمييز اين مسائل از حقايق و واقعيّات، کاري مشکل است؛ لذا گسترة وسيع اين علم شريف که همان سلوک حکيمانه است، بيشتر معلوم ميشود.
اينکه انسان را موجودي فرض کنيم که صرفاً در متن ساير اجزاي طبيعت مادي قرار دارد و نيز اينکه او را همچون جزيرهاي، دور از عالم طبع و طبيعت تصوّر کنيم، هر دو اشتباه است.
واقعيّت اين است که انسان، همچون شبه جزيره است. شبه جزيره، زميني است ميان آب دريا؛ امّا از يکسو به خشکي مرتبط است. براي سلامت اين شبه جزيره، بايد هر دو نوع ارتباط را لحاظ کرد. از طرفي ارتباط او با خشکي (که همان عالم طبع و طبيعت است) و از طرف ديگر ارتباط او با دريا (که عالم روح، نفس و مانند آن است).
در معارفِ نقل شده از انبيا و اوصيا و به صورت بارز، در روايات چهارده معصوم، اينگونه ارتباط (به تعبير ما شبه جزيرهاي بودن انسان) بسيار روشن و واضح، بيان شده است.
تأمّل در آنچه گفته شد، نشان ميدهد تدوين طرحي جامع و نمايي کامل از اصول و فروع سير و سلوک بدون در نظر گرفتن همة امور ذکر شده، ممکن نيست. شايد به همين دليل است که چندين هزار روايت به شکل مستقيم و غير مستقيم، با وجوه و ابعاد مادّي و جسماني انسان مرتبط هستند.
چنانکه در روايت نقل شده از اميرالمؤمنين (ع) ديديم و در کلام اهل حکمت نيز آمده، اصل اساسي و مهم، اعتدال مزاج است.
حال، اين اعتدال از چه طريقي ممکن است و اگر حاصل شد و يا از اوّل حاصل بوده، چگونه ميتوان آن را حفظ کرد؟ جواب اين قبيل سؤالات را بايد در علم شريف طب يافت اين باب، بخشي از “سلوک حکيمانه” و در واقع بخشي از “حکمت” است و سير و سلوک آگاهانه، بدون دانستن اين قبيل موضوعات – چه به صورت اجتهادي و چه تقليدي- ممکن نيست.
اينجا نکتهاي قابل توجه است اين است که سخن افرادي که مدعي هستند، پيامبران براي تعليم طب به بشر نيامدهاند، باطل است. فيالمثل اين افراد با دستاويز قرار دادن احاديثي چون اين حديث شريف نبوي که ” إنما بُعثت لمکارمِ الأخلاق35 (من براي ترويج مکارم اخلاق مبعوث شدهام)” اينطور القاء ميکنند که نبي مکرّم اسلام “صليالله عليه و آله و سلّم”، جهت ترويج اخلاق و دين مبعوث شدند نه تعليم طب و نجوم و علوم اينچنيني. و بدين طريق اخلاق و مباني طب اسلامي را از هم جدا ميپندارند، در حاليکه لازمة ترويج مکارم اخلاق در جامعة اسلامي، طبي است که به نفس ناطقة انساني و ارکان و طبايع رسيدگي کند و آنها را در تعادل قرار دهد. در غير اين صورت، پيمودن مراتب اخلاقي در جامعه سخت خواهد شد و مانند امروز، آن طبي در جامعه رواج پيدا ميکند که هيچ نيازي به بررسي ارتباط بين جسم انسان و نفس ناطقة او نميبيند و بدون اينکه اصلِ “تعادل در طبايع و مزاجها” را مورد نظر قرار دهد با راهکارهاي بهداشتي و درمانيِ خود، باعث برهم خوردن مزاج انسانها مي شود و زمينه را براي بياخلاقي در جامعه فراهم ميکند. همانطور که اخلاق
