
2003). ارتباط شفاهی به معنای تدوین، تفسیر و ارائه مؤثر اطلاعات، ایدهها و ارزشها برای یک شنونده خاص میباشد (گزارش صلاحیت ارتباط شفاهی دانشگاه ویرجینیا97، 2006).
1-6-3-4- مهارت سواد کمی و محاسباتی: منظور از سواد کمی، استفاده از تفکر ریاضیاتی در رابطه با مسائل موجود در زندگی روزمره (سازمان توسعه و همکاری اقتصادی، 2003)، دانش و مهارتهای لازم به منظور به کارگیری عملکردهای محاسباتی با استفاده از اعداد موجود در مکتوبات (مطالعه ملی سواد بزرگسالان98، 1993) و مجموعه مهارتها، دانشها، باورها، حالات، عادات ذهنی و صلاحیتهای ارتباطی است که افراد به منظور مشارکت مؤثر در موقعیتهای نیازمند سواد کمی زندگی و کار، به آن نیاز دارند (تحقیق بین المللی مهارتهای زندگی، 2000).
1-6-3-5- مهارت سواد اطلاعاتی: سواد اطلاعاتی مجموعهای از تواناییها است که افراد به واسطه آنها تشخیص میدهند چه زمانی اطلاعات مورد نیاز است و این توانایی را دارند که اطلاعات لازم را تعیین، ارزیابی و به نحو مؤثر مورد استفاده قرار دهند (استانداردهای صلاحیت سواد اطلاعاتی برای آموزش عالی،2000؛ گود، 2002؛ یونسکو، 2004؛ انجمن کتابخانههای تحقیقاتی دانشکده، 2005).
1-6-3-6- مهارت کار تیمی و حل مسأله: کار تیمی مجموعهای از فعالیتها شامل نظارت بر عملکرد، دریافت و ارائه بازخورد، روابط متقابل، انطباق، انعطاف پذیری و هماهنگی در فعالیتها میباشد (مک اینتایر و سالاس99، 1995). فرایندی مشارکتی و همکارانه است که موجب میشود افراد معمولی با کار کردن با یکدیگر به نتایجی فوقالعاده دست یابند (اسکارناتی،2001)، این امر مستلزم کار متقابل و وابسته افراد و نیز اقدامات مشترک و متوالی میباشد (هکر، 1998). مهارت حل مسأله هم شیوهای است که در آن افراد از ادراکات، مهارتها و دانشهای از پیش آموخته شده خود استفاده میکنند تا بتوانند به تقاضاهای یک موقعیت ناآشنا پاسخگو باشند (کرولیک و رادنیک، 1980)، این مهارت یک فعالیت پیچیده ذهنی است که شامل انواع متعددی از اقدامات و مهارتهای شناختی میباشد (گاروفالو و لستر، 1985). فرایندی چند بعدی است که در آن حلالان مسائل باید به ارتباط موجود بین تجارب پیشین و مسأله موجود پی ببرند و سپس به اقدام بر روی راه حل بپردازند (مایر100، 1983).
با توجه به تعریف ارائه شده از مهارتهای فکری و عملی، میتوان آنها را چنین تعریف نمود:
1-6-4- مهارتهای فکری و عملی: مهارتهای فکری، قابلیتهای ذهنی هستند که هنگام کسب و به کارگیری دانش و اطلاعات، ما را یاری داده و کمک میکنند تا بتوانیم دانش، اطلاعات و مهارتهای مختلف را به خوبی فرا گرفته و در موقعیتهای مناسب و به جا نیز مورد استفاده قرار دهیم. مهارتهای عملی هم تواناییهایی هستند که ما را قادر میسازند بتوانیم با ایجاد هماهنگیهای لازم در بین اعضای بدن خود، به خوبی و به نحو مؤثر با تجهیزات، ماشین آلات، ابزارها و فن آوریهای مختلف کار کنیم. این مهارتها در شش طبقه قرار میگیرند:
1-6-4-1- مهارت تحقیق و تجزیه و تحلیل: منظور از مهارت تحقیق، توانایی بررسی، پرس و جو و جستجو و جمعآوری اطلاعات در رابطه با یک مسأله خاص و مطالعه آن به صورت علمی و دقیق به منظور استنتاج نتایجی منطقی و جامع پیرامون آن و در نهایت ارائه پیشنهادات و راه حلهای مفید میباشد. مهارت تجزیه و تحلیل، به معنای توانایی تفکیک و تجزیه یک فکر، ایده، مسأله یا موضوع کلی به اجزا و بررسی آن به طور دقیق و کامل میباشد، به طوری که از بررسی اجزای مختلف به درک کاملی از کل دست یابیم.
1-6-4-2- مهارت تفکر انتقادی و خلاق: تفکر انتقادی یعنی با استفاده از استدلال و براهین منطقی، مسائل و موقعیتهای مختلف را مورد ارزیابی قرار دهیم و با تفکیک جوانب مثبت و منفی آن، به نتیجهگیریهای درست و منطقی دست یابیم. تفکر خلاق، نوعی توانایی فکری است که به فراتر از امور عادی و معمولی می اندیشد و به جای محصور بودن در یک حیطه و چارچوب خاص، به دنبال ارائه راه حلها و ایدههای تازه و بدیع و ساخت چیزهای جدید میباشد.
1-6-4-3- مهارت ارتباط مکتوب و شفاهی: منظور از ارتباط مکتوب، توانایی ارائه و انتقال افکار و ایدهها به صورت مکتوب و نوشتاری میباشد، درست برعکس ارتباط شفاهی که در آن فرد باید بتواند افکار، اطلاعات و ایدههای خود را به واسطه کلام و عکس العملهای کلامی، انتقال دهد.
1-6-4-4- مهارت سواد کمی و محاسباتی: منظور از سواد کمی، این است که فرد نه تنها باید از دانش و اطلاعات پایه و اساسی ریاضیاتی و کمی برخوردار باشد، بلکه باید بتواند از این اطلاعات خود در موقعیتهای مختلف زندگی نیز استفاده کند.
1-6-4-5- مهارت سواد اطلاعاتی: منظور از سواد اطلاعاتی، این است که در هر زمان، موقعیت و برای انجام هر کار، تشخیص دهیم که به چه اطلاعاتی نیاز داریم، و بعد از اینکه اطلاعات لازم را جمعآوری نمودیم، آنها را به طور دقیق مورد ارزیابی قرار دهیم تا در نهایت بتوانیم از آنها به خوبی و به طور مناسب استفاده کنیم.
1-6-4-6- مهارت کار تیمی و حل مسأله: منظور از کار تیمی، کاری مشارکتی است که همه افراد تیم برای دستیابی به هدفی مشترک دست به تقسیم وظایف میزنند و با آگاهی از مسئولیتها و وظایف خود و انجام آنها در زمان مناسب و به طور مؤثر و در نتیجه هم افزایی شکل گرفته در بین اعضا، به نتایجی قابل توجه دست مییابند. حل مسأله نیز فعالیتی ذهنی و شناختی است که در آن افراد در مواجهه با مسائل جدید سعی میکنند با بررسی جوانب مختلف مسأله و درک ارتباط مسأله جدید و تجارب گذشته خود، دانش، اطلاعات، تواناییها و مهارتهای از پیش آموخته شده خود را مورد استفاده قرار میدهند تا بهترین راه حل را برای حل مسأله موجود به کار بگیرند.
1-7- تعاریف عملیاتی متغیرها
1-7-1- مهارت اعضای هیأت علمی در کاربرد چرخه یادگیری هفت گانه: مهارت اعضای هیأت علمی درچرخه یادگیری هفت گانه در این پژوهش بر اساس هفت مرحله استنباط، مشارکت، اکتشاف، توضیح، بسط یادگیری، ارزیابی و توسعه یادگیری (ایزن کرفت، 2003) و مبتنی بر نمرهای است که دانشجویان در مقیاس محقق ساخته به مهارت اساتید خود در هر یک از مراحل چرخه یادگیری، اختصاص میدهند.
1-7-2- مهارتهای فکری و عملی: مهارتهای فکری و عملی در این پژوهش بر اساس شش بعد تحقیق و تجزیه و تحلیل، تفکر انتقادی و خلاق، ارتباط مکتوب و شفاهی، سواد کمی، سواد اطلاعاتی، کار تیمی و حل مسأله (انجمن دانشکدهها و دانشگاههای آمریکایی، 2007) و مبتنی بر نمرهای است که دانشجویان بر اساس پرسشنامه محقق ساخته به میزان مهارتهای خود در هر یک از این شش بعد، اختصاص میدهند.
فصل دوم
پیشینه پژوهش
2-1- مقدمه
در این فصل ابتدا مبانی نظری پژوهش در مورد رویکردهای یادگیری، چرخه یادگیری و مهارتهای فکری و عملی مطرح میگردد. سپس پژوهشهای پیشین داخلی و خارجی بررسی شده و در نهایت نتیجهگیری از مبانی نظری و پژوهشهای پیشین ارائه میگردد.
2-2- مبانی نظری
2-2-1- رویکردهای یادگیری :
یادگیری به معنای انباشتن، تفکر و استفاده از دانش، مهارت و نگرشهای پیچیده است، به طوری که فرد یا گروه بتواند با محیطهای متغیر، سازگار و منطبق گردد (ثرون101،2002). رویکردهایی که تاکنون در رابطه با یادگیری مطرح شدهاند هر کدام نظر خاصی راجع به یادگیری دارند (کیلگور، 2001؛ وستوود، 2004) که در زیر به آنها اشاره میشود:
2-2-1-1- رویکرد رفتارگرایی
نظریهدانان یادگیری رفتارگرا معتقدند که تمام رفتارها یاد گرفته میشوند و این یادگیری به عنوان نتیجه تأثیر رفتار فرد بر محیط صورت میگیرد (تان، پارسونز، هینسون و ساردو-برون102، 2003؛ ثورندایک103، 1927). درواقع، رفتارگرایی، یادگیری را به عنوان فرایند مستقیم پاسخ به محرک توصیف میکند و معتقد است که وجود پاداش یا تقویت، پاسخ را تقویت کرده و منجر به تغییر در رفتار میشود (زیمک104،2002). پاسخها و اقدامات یادگیرنده، به شیوهای پاداش داده میشود یا برعکس، تنبیه میشود و از اینرو، موجبات ضعف یا تقویت پاسخ را فراهم میآورد. یکی از اصول اساسی نظریه رفتارگرایی این است که وقتی پاسخ یا اقدامی منجر به ایجاد پیامد خوشایند و مطلوبی میشود، آن رفتار احتمالاً تکرار میشود (قانون تأثیر105 ثورندایک) و هر چقدر پاسخ، بیشتر تقویت شود، بیشتر تکرار میشود (قانون تمرین106 ثورندایک) (تان و همکاران، 2003؛ ثورندایک، 1927).
در مقابل، پاسخهایی که ناخوشایند و نامطلوب هستند، احتمالاً ضعیف شده و ناپدید می شوند. این اصول ساده اما در عین حال قدرتمند، بسیاری از آنچه را که به شیوه های مختلف در کلاسهای درس رخ میدهد را اداره مینماید. رویکردهای تدریس و شیوههای مدیریت رفتار بر مبنای نظریه رفتارگرایی، از تدوین اهداف دقیق، مدلسازی، برانگیختن، اشاره کردن، تمرین و تکرار، تقویت و شکلدهی، استفاده گستردهای میکنند. برانگیزانندهها و راهنماها به ایما و اشارهها و یا راهنماییهای ارائه شده به یادگیرنده برای افزایش احتمال بروز پاسخهای مطلوب و خوشایند که سزاوار پاداشند، اشاره میکند. همچنان که یادگیرنده به عملکرد مستقل نزدیک می شود، تحریک کنندهها به ندرت حذف میشوند (ابتدا کاهش یافته و سپس حذف میشوند) (وستوود، 2004).
“شکلدهی” اصطلاحی است که بر رویههایی که تا زمان ارائه پاسخ کاملاً صحیح به منظور تقویت احتمال بروز پاسخهای مطلوب به کار برده میشوند، دلالت دارد (وستوود،2004). سنتراک (2001) میگوید: “شکلدهی میتواند ابزاری بسیار مهم برای معلم در کلاس درس باشد، زیرا اکثر دانشآموزان در مسیر دستیابی به اهداف یادگیری به تقویت نیاز دارند”.
به طور کلی، رویکرد رفتارگرایی به عنوان یکی از رویکردهای مرتبط با یادگیری، بر این باور است که یادگیری، فرایند مستقیم پاسخ به محرک است و وجود پاداش یا تقویت، موجبات تغییر رفتار را فراهم میآورد. رویکرد دیگری که به ارائه نظرات خاص خود در رابطه با یادگیری میپردازد، رویکرد شناختی است.
2-2-1-2- رویکرد شناختی
در مقابل روانشناسان رفتارگرا که به تغییر در رفتار قابل مشاهده به عنوان شواهدی از یادگیری اهمیت میدهند، روانشناسان شناختی به مطالعه یادگیری به عنوان یک پدیده درونی ذهنی علاقهمند هستند. ایگن و کاچاک107(2003) میگویند از دیدگاه رویکرد شناختگرایی، یادگیری به معنای تغییر در ساختارهای ذهنی میباشد. نظریات یادگیری شناختی با این موضوع سر و کار دارند که افراد چگونه اطلاعات را پردازش و آن را ذخیره میکنند تا به درکی از خود و محیط دست یابند و چگونه استدلال و تفکر آنها، اقدامات و عکس العملهای آنها را تحت تأثیر قرار میدهد (هنسون و اِلِر108، 1999). روان شناسی شناختی، بین متغیرهای موجود در یادگیری مانند ادراک، توجه، حافظه، زبان، انگیزش، توسعه مفهوم، استدلال و حل مسأله، روابطی را کشف نموده است (ایزنک و کین109، 2000).
بنابراین میتوان گفت در این رویکرد، یادگیری با توجه به تغییرات صورت گرفته در ذهن توصیف میشود و ساختارهای درونی و ذهنی از اهمیت بسیاری برخوردار هستند. یکی دیگر از رویکردها که به بیان نقطه نظرات خود در مورد یادگیری و نحوه وقوع آن میپردازد، رویکرد دانش سازی است.
2-2-1-3- رویکرد دانش سازی
دانش سازی یکی از رویکردهای یادگیری است که تلاش میکند توضیح دهد که چگونه یادگیرندگان بزرگسال با شکل دادن به دانش توسط خود، دانش را فرا میگیرند. دانش سازی، ترکیبی از چند نظریه میباشد. این رویکرد، ترکیبی از دو رویکرد رفتارگرایی و شناختی، میباشد. طبق نظر این رویکرد، یادگیری به معنای فرایند معنادهی یعنی نحوه درک افراد از تجارب خود میباشد (مریام و کافارلا110، 1999). در رابطه با نظریات دانش سازی،
