
دهندهها تسكين مىيابد؛ آب گرم و چربى لطيف را زود مىپذيرد و بدنش آنها را زود مىمكد.85
3-5- علايم غلبه اخلاط و ظهور طبع خاص
3-5-1- غلبه خون
اگر علائم امتلاى آوندها از خلط پديد آيد و خون، خلط پركننده آوند باشد، سنگينى زيادى به بدن عارض مىشود و بويژه بيخ چشمها و سر و دو گيجگاه شخص سنگينى مىكنند؛ تمطط (از هم كشيدگى) و خميازه به شخص دست مىدهد؛ خواب گران و ديرپا بيمار را فرا مىگيرد، و تيرگى به حواس وى و كندى به فكرش راه مىيابد. بدن شخص بدون رنج كشيدن و كار كردن قبلى خسته مىشود؛ در دهانش طعم شيرين غير عادى احساس مىكند و زبانش سرخ مىگردد. ممكن است دملهائى در بدن و جوشهائى در دهان بيمار ظاهر شود؛ خون بسهولت در مواضع مختلف بدن وى (از مقعد، بينى و لثه) جريان مىيابد. علائم اين چيرگى خون را مىتوان از كيفيت مزاج و علائم سابق الذكر و نوع مسكن و عمر و روش شخصى و دور افتادن از رگ زدن اعتيادى دريافت. همچنين كسى كه به اين علت مبتلا باشد، خوابهاى متناسب با علت را مىبيند، مثلاً كسى كه در خواب چيزهاى سرخرنگ مىبيند، به خونريزى زياد مبتلا مىشود و خونش غليظ مىگردد و چنان مىشود كه ذكر كرديم.
3-5-2- غلبه بلغم
علائم چيرگى بلغم عبارتند از: رنگ شخص بسيار سفيد مىشود؛ فروهشتگى رخ مىدهد؛ محل لمس در بدن نرم مىگردد؛ سردى بر بدن وارد مىآيد؛ آب دهان زياد و چسبنده مىگردد و تشنگى كم مىشود. همه اين حالات علائم چيرگى بلغم است مگر در حالتى كه بلغم چيره شده (بويژه در هنگام پيرى) شور طعم باشد.
همچنين هضم شخص ضعيف و جشاء وى (مايعى كه بر اثر بهم خوردن دل به دهان مىآيد) شور و ادرارش سفيد مىگردد؛ خواب بيمار زياد مىشود و بر اعصاب وى سستى و تنبلى بر ذهنش كندى روى مىآورد و نبض وى آهسته و نامرتب مىزند. علائم اين عارضه را نيز بايد از عمر و عادات و حرفه و مسكن و نشانههاى مذكور در بالا جست. اين نوع بيماران در خواب آبها، رودخانهها، برف، باران و سرماى لرزهآور مىبينند.
3-5-3- غلبه صفرا
اگر خلط پركننده آوند، صفرا باشد پوست و چشمهاى بيمار زرد مىشود؛ دهنش تلخ و زبانش زبر و خشك مىگردد؛ در بينى احساس خشكى مىكند؛ از نسيم سرد لذت مىبرد؛ بسيار تشنه مىشود؛ حركات تنفسىاش تند مىگردد؛ علاقهاش به طعام كم مىگردد؛ دلش بهم مىخورد و استفراغ زرد و سبز بيرون مىدهد. اين بيمار حالات سوزنده مطبوع بر پوست و حالت فراشا (قشعريره) مانند فرو كردن سوزن در بدن احساس مىكند. درباره اين بيمار بايد تدابير ذكر شده سابق، عمر و مزاج و عادت و مسكن و زمان و حرفه شخصى بررسى شود. چنين بيمارى در خواب، آتش و نوارهاى زرد مىبيند؛ چيزهائى كه اصولا زردرنگ نيستند در نظر وى زرد مىنمايند. همچنين در رؤيا، التهاب و گرماى حمام و يا تابش خورشيد را احساس مىكند.
3-5-4- غلبه سوداء
در بيمارى كه سودا چيره مىشود، پوست وى خشك و پژمرده و خونش سياه و غليظ مىشود؛ وسوسه و خيالاتش زياد مىگردد؛ دهانه معدهاش مىسوزد و اشتهاى كاذب بوى دست مىدهد. ادرار او بدرنگ و سياه و سرخ و غليظ مىگردد. بدنهاى سياه و پرموى بيشتر و بدن سفيد و كمموى كمتر بدان مبتلا مىگردد. همچنين به بيمار سودائى بهك سياه و دملهاى بد روى مىآورند. علائم اين بيمارى را نيز بايد از حالت طحال، عمر، مزاج، عادت، مسكن، حرفه و زمان و از خوابهاى هولناك، ديدن پرتگاه و يا ديدن چيزهاى سياه در خواب، ترس و از روى تمام راهنمائىهاى سابق الذكر استنباط كرد.86
3-6- طبع و مزاج حالات انسان در دورههاي عمر خود
مزاج حالات عمر انسان در بين حکما به چهار بخش تقسيم ميشود:
3-6-1- سن از بچگي تا نوجواني (طبع دموي)
سني است که بدن انسان در ان سن دايما در حال رشد ميباشد و مزاج گرم و تر دارد، و نهايت آن در بيشتر حالات تا سي سال ميباشد.
3-6-2- سن جواني(طبع صفراوي)
سني است که در ان سن رشد اعضاي اصلي بدن کامل شده است، مزاج گرم و خشک دارد و نهايت آن در بيشتر حالات تا سي وپنج سال ميباشد.
3-6-3- سن ميانسالي(طبع سوداوي)
سني است که نشانه هاي کمبود و روبه افول وتحليل رفتن بدن اشکار ميشود و مزاج سرد وخشک دارد و نهايت آن در بيشتر حالات شصت سال است.
3-6-4- سن پيري(طبع بلغمي)
سني است که دران نشانههاي ضعف قوي بدن اشکار ميشود و مزاج اين سن در نهايت سردي و خشکي است و از شصت سالگي تا آخر عمر ادامه دارد.87
تقسيم بندي فوق به اين معناست كه كودك در سن رشد گرم و مرطوب است، زيرا گرمي و رطوبت براي رشد لازم است، به تدريج كه كودك رشد ميكند اين رطوبت غريزي مصرف شده گرمي و خشكي در سن جواني غلبه ميكند. اين سن، سن هيجان، شور، نشاط، انرژي، فعاليت، كار و تلاش است و اتفاقات مهم زندگي مثل تحصيلات عالي، ازدواج، انتخاب شغل و … در اين دوره و با شور جواني همراه است، با افزايش سن اين حرارت غريزي تحليل رفته و بدن سردتر ميشود. سن سودا زمان سردي و خشكي است؛ اين سن زمان تكامل عقل و تدبير است انسان دورانديش و عاقبتنگر ميشود، براي تربيت فرزندان خود و تأثير در اجتماع انتخابهاي پختهتري انجام ميدهد، بعد از 60 سالگي رطوبت خارجي غالب شده و بدن سردتر ميشود، انسان مرتب چرت ميزند و سست و بيحال ميگردد، فراموشي به سراغ او ميآيد و آنچه آموخته بود، از ياد ميبرد، اين سردي و تري آن قدر زياد ميشود تا شمع وجود را خاموش نمايد و مرگ به سراغ انسان بيايد.
البته لازم به ذکر است که اين تقسيم بندي براساس انسانهاي قديم بوده که با توجه به تغييرات غذايي و آب و هوا و محيط و ساير شرايط در انسانهاي امروزي کمي متفاوت ميباشد.88
3-7- معني اعتدال در طبايع اربعه
بزرگان اخلاق، اصلاح اخلاق را وابسته به اصلاح بسياري از مسائل ديگر ميدانند. يکي از آن مسائل، اصلاح مزاج و تعديل آن ميباشد، تا جايي که اصلاح اخلاق را در مزاج نامتعادل دشوار ميدانند و بر اين عقيدهاند که اگر اينها اصلاح شوند، روح آسانتر ميتواند، مسير سعادت را طي کند.
اساس ساختمان جهان از چهار رکن تشکيل شده است که اين ارکان چهارگانه، دو به دو متضاد يکديگرند.
“آتش” با صفت گرمي و خشکي؛ “آب” با صفت سردي و تري ؛”هوا” با صفت گرمي و تري ؛”خاک” با صفت سردي و خشکي. هرگاه دو رکن(از ارکان متضاد) در يکديگر اثر کنند بهگونهاي که گوهر هر دو عوض شود، به آن استحاله گويند. اگر در اثر اين استحاله، قوت هر دو شکسته شود، کيفيت ميانهاي بهوجود ميآيد که آن را مزاج گويند.89 اگر چه از ترکيب اين کيفيات متضاد ميتوان به طور فراوان طبع و مزاج استخراج کرد. گرم، سرد، خشک، تر، گرم و تر،گرم و خشک، سرد و خشک، سرد و تر، معتدل.
از اين ميان چهار مزاج اول را مفرد مينامند، زيرا تنها يک کيفيت است که بر جسم غلبه دارد و به همين ترتيب چهار مزاج دوم را مرکب مينامند، زيرا دو کيفيت مختلف در يک جسم غلبه پيدا ميکند.
با کمي دقت ميتوان دريافت، مزاج گرم زماني بروز ميکند که دو کيفيت متضاد خشکي و تري (کيفيات منفعله) يکديگر را خنثي کنند و در ميان گرمي و سردي (کيفيات فاعله) گرمي بيش از سردي باشد و بر آن غلبه کند؛ بدين ترتيب کيفيتي که باقي ميماند، گرمي است. مزاج سرد هم زماني بروز ميکند که کيفيات منفعله، مانند حالت قبل به حالت تعادل برسند و اين بار سردي باشد که بر گرمي غلبه ميکند. حالتي مشابه را براي دو کيفيت خشکي و تري نيز ميتوان توضيح داد.
از طرفي مزاجهاي مرکب زماني بروز ميکنند که هيچ يک از دو کيفيت فاعله و منفعله يکديگر را کاملاً خنثي نکنند و از هر دو کيفيت قدري عدم تعادل بروز کند. در اين حالت يکي از کيفيات فاعله همراه با يکي از کيفيات منفعله در مزاج جسم آشکار خواهد شد.
در تقسيم بندي نهايي حالت و وضعيت نهمين از اين مزاج ها “معتدل” ميباشد؛ در حالت اعتدال، همه کيفيات متضاد يعني گرمي و سردي از يک سو و خشکي و تري از سوي ديگر، يکديگر را خنثي ميکنند و در جسم حاصل اثري از هيچيک ديده نميشود.
3-8- معتدل حقيقي و غير حقيقي
در معتدل، کيفيات چهارگانه يعني گرمي، سردي، خشکي و تري در جسم به يک ميزان موجودند. اين ميزان اگر مطلق باشد، معتدل به وجود آمده حقيقي است. به بيان ديگر اگر کيفياتي که در يک جسم تحقق يافتهاند، هيچيک بر ديگري کوچکترين غلبه و برتري نداشته باشند، آن را معتدل حقيقي مينامند. حکيمان بر اين باورند که اين نوع معتدل، در عالم خارج تحقق نمييابد، يعني نميتوان جسمي را در عالم يافت که کيفيات چهارگانه در آن دقيقاً با يکديگر برابر باشند.
در مقابل اگر کيفيات موجود بر يکديگر غلبه کمي داشته باشند که محسوس نباشد، معتدل غيرحقيقي خواهيم داشت. در معتدل غيرحقيقي کيفيات بر يکديگر اندک غلبهاي دارند و گرمي، سردي را و خشکي، تري را به صورت مطلق خنثي نميکنند، يعني همواره کمي گرمي يا سردي از يک طرف و خشکي يا تري از طرف ديگر در جسم موجودند، اما اين اختلاف به حدي کم است که براي ما قابل درک و محسوس نيست. آنچه در علم طب به عنوان معتدل بحث ميشود، همين نوع است و طبيبان نام معتدل فرضي طبي نيز بر آن مينهند.
3-9- تقسيم عقلي مزاج ها
در توضيح بيشتر مسئله قبل، ابن سينا مينوسيد: مزاجها بحسب تقسيم عقلى بطور مطلق و بدون رعايت نسبيت بر دو قسماند:
3-9-1- مزاج معتدل
مزاجى است كه در آن مقادير كيفيات متضاده در تركيب متساوى و متقاوم باشند و اين مزاج تحقيقا كيفيت متوسط بين آنهاست. و ايشان در الهيات شفاء در مورد اعتدال اينگونه ميگويد:
مزاج گرم از بسيطها (گرم و سرد و تر و خشک) سردي را گرم و تعديل ميکند به مقداري که سردي گرمي را سرد و تعديل ميکند تا اينکه يک حالت متوسط بين سردي وگرمي بوجود ميآيد و حالت بين تري و خشکي هم همچنين است و اين آميختن به اين گونه را معتدل مطلق گويند.90
3-9-2- مزاج نامعتدل
مزاجى است كه در حد وسط بين كيفيات متضاده قرار نداشته باشد، يعنى به يكى از آنها گرايش بيشترى داشته باشد. اين گرايش يا به سوى يكى از دو كيفيت متضاد سردى و گرمى و يا ترى و خشكى است، و يا به سوى دوتا از آنهاست (يا بسوى يكى از اين كيفيات چهارگانه و يا دوتا از آنهاست). نتيجه اين گرايش به هم خوردن اعتدال است. ليكن در صنعت طب ملاك اعتدال يا خروج از اعتدال نه اين است و نه آن. طبيب بايد اين را بطور مسلم بداند كه مزاج معتدل بمعناى ياد شده اصلا وجود ندارد تا چه رسد به مزاج انسان و يا اندام او. و بايد دانست كه لفظ “اعتدال” در اصطلاح طبيبان مفهوم تعادل يعنى هموزنى و برابرى كامل را نمىدهد، بلكه اين واژه بمفهوم عدالت در تقسيم، يعنى هركس آنچه سزاوارش است يا به هر كسى آنچه لايق اوست مىدهند، بكار مىرود.
مفهوم اعتدال مزاج در اصطلاح طبيبان كيفيت بدن و يا اندامى است كه در آن عناصر درهم آميخته از لحاظ چندى و چونى، با چنان سهم عادلانهاى شركت كرده باشند كه مزاج نيازمند آن است. اگر آن عناصر مورد نياز مزاج و سهم عادلانهاى كه از آن برخوردار است، به “اعتدال” در مفهوم لغوى آن، بسيار نزديك شده باشد، باز اعتدال در انسانها متفاوت است، زيرا ممكن است انسانى از انسان ديگر معتدل المزاجتر باشد و اعتدالى كه در يكى صادق است نصيب ديگرى نشده باشد.91
جرجاني در ذخيره خوارزمشاهي ميگويد:
و نزديك طبيبان معنى اعتدال تمامى بخش هر اندامى است از هر كيفيتى و اين چنان باشد كه هر اندامى از اندامهاى يكسان، چندانكه او را به كار آيد از گرمى و سردى و ترى و خشكى يافته باشد و مزاجى كه او را شايد پديد آمده. از بهر آنكه هر اندامى را از اندامهاى يكسان، چندانكه او را بكار آيد مزاجى و اعتدال خاصه است. و اگر مزاج اندامى بگردد، بدان حد كه مزاج اندامى دگر گيرد اعتدال او باطل شود؛ چنانكه اگر مثلاً مزاج استخوان بگردد و مزاج مغز گيرد، يا مزاج جگر گيرد، اعتدال استخوانى باطل شود و بدان سبب اعتدال همه تن باطل شود. از بهر آنكه اعتدال همه تن مردم آن است كه اندامهاى او هر يك بر مزاج اعتدال خاصه خويش باشد، چنانكه اندر آخر اين باب ياد كرده شود؛ و مزاج هر اندامى را اندر هر تنى حدى است كه هر گاه كه بدان حد باشد معتدل باشد، و اگر
