
به راحتي از باقي صفات خوبشان هم عبور مي کنيم . اما همين غرب، که مسيحي هستند و در پرتو آموزهاي مسيحيت رشد اخلاقي يافته بودند؛ يادمان نرود که در صدر اسلام يکي از نکات مثبت که در مورد مسيحيان مغرب زمين ديده مي شود؛ و در قرآن نيز بدان اشاره شده است روحيه همزيستي خوب اين ها در صدر اسلام با مسلمانان بوده است. ( ما اينجا فقط به خاطر مسيحي بودنشان مورد توجه قرار داديم نه غربي بودن. تا نگاه کاملا سياه به غرب مسيحي هم نداشته باشيم)
گرچه در زمان حضرت رسول، مسيحيت دين منسوخ بود و بيشتر آموزه هاي آن تحريف شده تحويل نسل بعد داده شد؛ اما باز هم تاثير آموزه ها در ميان اين جمع بود و لذا به خاطر برخي صفاتي که بين آنان بود، مورد عنايت قران وقع شدند. قران رمز دوستي با آنان را چنين بيان مي کند :
لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشرَْكُواْ وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُم مَّوَدَّةً لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّا نَصَارَى ذَالِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْبَانًا وَ أَنَّهُمْ لَا يَسْتَكْبرُِونَ.272
در اين آيه خداى تعالى جهت نزديكتر بودن نصارا را به اسلام بيان فرموده و در جهت اينكه آنان نسبت به ساير ملل انس و محبتشان به مسلمين بيشتر است، سه چيز را معرفى مىفرمايد كه آن سه چيز در ساير ملل نيست، يكى اينكه در بين ملت نصارا علما زيادند. دوم اينكه در بينشان زهاد و پارسايان فراوانند، سوم اينكه ملت نصارا مردمى متكبر نيستند، و همين سه چيز است كه كليد سعادت آنان و مايه آمادگى شان براى سعادت و نيكبختى است.273 آن ها نه تنها همزيستان خوبي براي مسلمين بودند؛ بلکه در ابتداي پاگرفتن اسلام، نجاشي حاکم حبشه به فراريان مسلمان براي خلاصي از شر کفار به آنها پناه داد.
اهميت اين نگاه به مسيحان، از وقتي بيشتر احساس ميشود که، متوجه مي شويم نسبت به يهود کاملا ديد برعکسي دارد و دائم از بدي و بدرفتاري هاي آن ها سخن به عمل مي آورد. پس همين مسيحياني که امروزه بيشتر در غرب زندگي ميکنند داراي صفات خوبي بودهاند که حتي در قرآن مورد عنايت واقع شده اند.
2- نظم و انضباط اجتماعي
اين رکن از اخلاق رفتاري در غرب، ظهور ويژهاي در بين اهالي مغرب زمين مدرن پيدا کرده است، چرا که ظاهرا با بروز عقلگرايي افراطي در غرب، حتي فکر علمي و معقول و اقتصادي در زمينههاي رفتاري انسان غربي بروز کرد، ديگر انسان غربي، بايد طرز رفتارها و ارتباطش بايد مثل اجزاي ساعت دقيق ميبود، تا در مجموع تشکيلات به هم بافت? غرب به خوبي کار کند، لذا در طول زمان اين طرز فکر نظم و انضباط عجيبي و مطابق اصولي را بين مردمان غربي به وجود آورده است . انسان غربي همه اموراتشان با برنامههاي از پيش تعيين شده صورت ميگيرد. ساعتها و دقايق برايشان ارزشمند است.
خلاصه اينکه: در ذهن اکثر جوامع، از نخستين چيزهايي که از رفتار مغرب زمين به ذهن متبادر ميشوند علم و انضباط آن هاست است.در واقع نظم يکي از موارد نياز دنياي عصر مدرن است. اهالي مغرب زمين با توجه به محيطي که در آن زيست مي کنند دريافتهاند که، بدون رعايت نظم فردي و اجتماعي موفق به انجام امور خود نمي شوند لذا تمام سعي خود را براي ارائه نظم بيشتر در زندگي به کار ميگيرند. و نظم، يکي از شاخصههاي مهم تمدن غربي به شمار مي آيد.
3- حقوق بشر
در مغرب زمين، مفهوم حقوق به مقولهاي بسيار معتبر و قطعا مرتبط و پيوسته و بدل شده است و عرضه اين اصل اخلاقي و الزام شدن مغرب زمين به آن بسيار کمتر از مقولاتي چون برابري، دموکراسي و حتي آزادي جنجال برانگيز بوده است. غرب، در نيمه دوم قرن بيستم شاهد گسترش نگراني هاي مربوط به حقوق بشر به طور کلي و همچنين شاهد توجه به حقوق ويژه گروه هايي از جامعه بشري بوده است( مانند زنان، کودکان، سالمندان، معلولان، به دنيا نيامدگان و حتي نسلهاي آينده) نهادهاي خاصي به منظور ترويج و تعالي حقوق بشر تاسيسي شده است.274
در يکي از مواري که اين قانون به کار مردم آمد، مربوط به پرونده اي است که در سال هاي اخير بررسي شد که طبق آن لردهاي انگلستان در مورخ 24 مارس1999در مورد ديکتاتور شيلي به خاطر جنايت شکنجه و تباني برايي شکنجه، گروگان گيري، و تباني براي قتل عمد و بري دفاع از آسيب ديدگان، وزارت کشور انگلستان اجازه يافت تا رسيدگي براي استرداد پينوشه مورد بررسي قرار بگيرد.. اين پرونه عليرغم نتيجه نهايياش، در حقوق بشر پرونده مهمي است به خاطر اين که فرسايش مفهوم مصونيت دولت براي جنايات بين المللي را به عنوان نتيجه لازم الاجرا شدن کنوننسيون منع شکنجه تاييد کرد275
در موارد متعددي استناد به همين قانون در مغرب زمين، منجر شده است که افراد با نفود و متمول نتوانند به آزادي اديان آسيبي برسانند و افراد فاقد مقام از آن ها توانسته اند از لحاظ قانوني مستندتر جلوه کنند. و پويا حقوق بشر پيشتون اطميناني قرار دادشده، در برابر طغيان مردم؛ پرا که؛ بند سوم مقدمه اعلاميه جهاني حقوق بشر اشعار ميکند: “….حقوق بشر بايد از حمايت حاکميت قانون بريخوردار باشند تا مردم مجبور نشوند که، دست کم، به عنوان آخرين چاره در برابر ظلم و تعدي به عصيان برخيزند”276
4- رشد اخلاق محيط زيستي
رشد ثروت در کشورهاي پيشرفته سرمايه داري، پس از جنگ جهاني دوم باعث افزايش علاقمندي طبقه متوسط به لطافت و ويژگيهاي محيط زيست و توريسم طبيعت شد و نگراني هاي عميقي درباره مخاطارات محيط زيست بر تندرستي پيديد آمدو… نگراني هاي زيست محيطي سيستماتيکي درباره هر مسئلهاي از جمله چشماندازي از رفع آلودگي، ميراث مشترک بشري و جلوگيري از گسترش بيابان ها، کنترل کيفيت هوا و کيفيت آب و… مورد توجه طبقه متوسط قرار گرفت277 در اعلاميه استکهلم، محيط زيست انساني 114 دولت اين مساله را تاييد کردند که: ” فرد حق بنيادين آزداي، برابري و برخورداري از شرايط زندگي خوب را در يک محيط زيست مناسب که به وي اجازه زندگي با شرافت و عزت را عطا مي کند، دارد و نيز وي در حفظ و پيشرفت محيط زيست براي نسل کنوني و نسل هاي آينده وظيفه خطيري را دارد”278
به طور کلي، محيط زيست گرايي به عنوان بحثي درباره حقوق ذاتي طبيعت دانسته مي شود. محيط زيست گرايان کساني هستند که حيوانات ومود غذايي را دوست دارند و زمان زيادي را براي گسترش پارک هاي ملي صرف ميکنند. حافظان محيط زيست و بيوسنتريک ها اغلب حقوق طبيعت را مستقل از موضوع ارتباط يا سودمندي آن براي موجودات انساني، مورد بحث قرار مي دهند. 279
يکي از نکات مثبت در زمينه حفظ محيط زيست در غرب، رشد گسترد? سازمان هاي غير حکومتي است که باعث شده است تا گفتمان محيط زيست گرايان درباره جهاني شدن اهميت فراواني بيابد و بسياري از اين سازمان ها در مذاکرات زيست محيطي بسيار قدرتمندتر از دولتها ظاهر شوند. و ببا توجه به اهميتي که در نزد افکار عمومي پيدا کردهاند مي توانند جلوي خيلي از اقدامات مخرب محيط زيست را بگيرند.
5- حقوق زنان
زن غربي که در قرون وسطي کم مقدار و بي ارزش بودند، با توجه به انقلابات به وجود آمده در قرن هفدهم، درکي نو از زنان پديد کردند؛ زن صاحب قريحه سهم فعالي در زندگي اجتماعي و ادبي پيدا کرد که از آن پس به طور سنتي ابقا شد. اين زنان براي خودشان محفلي به نام ” زنان فاخر” تشکيل دادند و خواستار پاکسازي زبان گرديده و در گفتگوهاي رايج آن زمان شرکت مي کردند. زنان در انقلاب 1789 نقش فعالي را ايفا کردند280. اکتشافات مهم پزشکي در قرن 18 به گسترش تحول در آداب و رسوم که ناشي از افزايش معرفتهاي جديد بود انجاميد. راه گشوده شد و زنان ديگر به عنوان انسان هاي فر دست انگاشته نمي شدند.281
سرانجام با انقلابات فراوان امروزه در غرب حقوق زنان به عنوان حقي مسلم براي آنان پذيرفته شود. جنبش هاي فمنيستي که از نيمه دوم سده 19 به وجود آمدن براي زنان حق رأي و حق آموزش را به ارمغان اوردند؛ در کمبريج و آکسفورد حدود سال 1875 زنان توانستند به تحصيل بيردازند؛ و زنان تا آنجا از لحاظ اجتماعي به پيشرفت کردند که توانستند مالکيت اموال خود را حتي با وجود شوهردار بودن به دست خودشان داشته باشند. و طبق قوانين به وجود آمده ” همه انسان ها در مققابل قانون برابرند. مردان و زنان دداراي حقوق يکسان هستند. هيچکس به دليلي جنسيت، تبار، نژاد، وطن و…نبايد فرو دست يا فرا دست قرار بگيرد” و کلمه انسان، در قانون آلمان به نحوي قررار گرفت که شامل زنان و مردان باشد282
در انگلستان لايحه قانون جنسي در 26 مارس 1975 به تصويب مجلس عوام رسيد. و قانون دستمزد برابر نيز در 1970 به تصويب رسيد تا از زنان کارگر به طور معمول محافظت صورت گيرد.283 البته موارد پيشرفت که زنان در غرب بدان رسيدند و جامعه هم اخلاقا آن را قبول کرد بسيار زياد است اما به ذکر همين اجمال بسنده مي کنيم.
ج- اجتماعي- سياسي
در دنياي امروز دو عنصر، اقتصاد و علم هر دو بازويي براي کارايي، سياستو حکومت هستند. مغرب زمين که از قدرت تکنولوژيکي و علمي و نظري بر ساير تمدنها فائق آمده، خواه ناخواه توانسته برتري سياسي عظيمي را نيز نسبت به بقيه با خود داشته باشد؛ چرا که با توجه به تعريف اهالي سياست از اين واژه، غرب امروز، هر آن چه که مورد نياز يک سياست مقتدر است دارا مي باشد. و با اقتدار سياسي و اقتصادياش هر زمان نظمي نوين براي جهان تعريف کرده و توسط اين قدرت والاتر به جهاني سازي در همه عرصه هاي زندگي و موارد نياز بشر مشغول شده.
دور زماني تمام اقتدار و سياست مردم به دست ارباب کليسا بود وليکن بروز برخي نهضتها باعث پيدايش سياستي نوين در مغرب زمين گشت که بعدها نهضت اقتصادي و علمي نيز به بروز سياست مردن امروزه به غرب کمک کرد.
1- نهضت هاي اصلاح طلبانه
مغربزمين شاهد نهضتهاي فراواني در زمينه هاي مختلف علمي و ديني بوده است؛ نهضتهاي علمي که اساسا براي ترويج علم گرايي در غرب طرح ريزي شده بود اما نهضتهاي دينياي هم که به نيت علم گرايي قيام نکرده بودند و انگيزه هاي پيرايش دين را داشتند طوري عمل کردند که بعدها به سکولار شدن و جامعه انجاميد.
1) پروتستانتيسم
بعد از رنسانس و همزمان با رشد فکري اروپاييان، در خود کليسا هم تحولاتي پيدا شد. برخلاف نهضت رنسانسي ادبي قرون 13تا 16م در اروپا، نهضت پروتستانتيسم نوعي بازگشت به مسيحيت اصيل بود ولي از آنجا که اقتدار پاپ و کليسا را هدف گرفته بود موجب تضعيف دستگاه پاپي شد و بدين وسيله توانست در نهضت هاي اجتماعي بعدي تاثيرات فراواني را بگذارد.
در مغرب زمين براي حفظ منزلت دستگاه کليسا در طي صدها سال و براي حفظ منافع پاپي تلاش شده بود تا مسيحيان، شخصيت استثنايي براي پاپ و کشيشان منصوب وي قائل شوندو او را وارث مسيح بداننذ؛ اما لوتر همه را انکار کرد. لوتر از انکار آمرزش نامه , کار را به انکارمرجعيت پاپ کشانيد و معتقد شد دليلي ندارد که آلمان به کليساي ايتاليا باج بدهد و در اين ميان پاپ را ضد مسيح ناميد. سرانجام ايده هاي وي به انقلاب عمومي منجر شد و عملا اقتدار پاپ از آلمان رخت بر بست و سپس به برخي کشورهاي ديگر نيز تسري يافت. لوتر مسيحي متعصبي بود که معتقد بود تمام کتاب مقدس وحي است اما فرمانهاي کليسايي و پاپي و مراسمي که آنها بعدها ايجاد کردهاند مستندي در کتاب مقدس نداشته و وسيله اي براي پر کردن کيسهها شده بود. را محکوم کرد. با وجود اين اعتقادي به عقل در ميان وحي نداشت ودر واقع نهضت وي نوعي پيدايش مسيحيت و بازگشت به اصول اوليه و شوريدن بر عليه ساختار کليسا و محتواي آن بود.284
2) دموکراسي خواهي
دموکراسي در حوزه خاص سياسي، اشاره مي کند به ” فرصت شهروندان يک کشور براي مشارکت آزادانه درتصميم هاي سياسي” دموکراسي در مقام فلسفه سياست، مردم را در تمشيت امور خود و نظارت بر حکومت، ذي حق و توانا مي داند و حاکميت و دلت را برخاسته از ازاده عمومي مي شمارد.285
در
