
به تسخير خود درآورده و ميخواهد با ترويج انسانپرستي غربي، از انسانيت، همانند ماشيني براي رسيدن به افکارش بهرهبرداري کند.
گر چه تاريخ مغرب زمين بيانگر تمدني كه كاملا متاثر از مسيحيت و آموزههاي آن باشد نيست؛ ولي با آغاز گرايشات فكري و علمي نوين مغرب زمين، همان پيروان راستين مسيحيت هم، دچار سردرگمي و تحول فكري فراوان گشت؛ چنان كه مروجين دين مسيحيت در مقابل اين هجوم علم و پيشرفت ظاهري كه با مضامين ديني سازگاري نداشتند؛ ناچارا گاهي حوزه دين را از هم? امور دنيوي سوا کردند و به صومعه ها پناه بردند تا در مقابل اين سيل بنيان کن علوم به ظاهر ضد ديني مصون بمانند و گاه نيز با نظريه هاي تفريطي راه را براي ورود سکولاريسم در زندگي مردم آماده کردند و به هر طريق دين را به نوعي از زندگي واقعي انسان خارج نمودند.
اينک که غرب در رأس قله پيشرفتهاي تکنولوژيکي واقع شده است، با ابزارهاي مختلفي که در دست دارد به فکر جهاني سازي افکار افتاده؛ و قصد دارد، ذهن جهانيان را با فرياد ” ما بيديني اختيار کرديم و پيشرفت کرديم؛ پس اي جهانيان، بي دين باشيد تا پيشرفت کنيد” پر کرده است. دراين طرف دنيا، گروهي از مسلمين تحت تأثير القائات آنها قرار گرفتهاند و ابزاري براي ترويج سکولاريسم غربي شدند و مروج افکار ضد ديني غرب گرديدند. کتابها چاپ کردند و مقالات فراوان در زيبايي فرهنگ اومانيستي غرب نوشتند تا از مسلمانان، محصولي غربي بسازند.
از سويي، عدهاي از انديشمندان اسلامي، براي روشنگري اسلامي برخاستند، تا پيامهاي فراموش شد? اسلام را براي بيداري مسلمين از خواب تاريخيشان، بيان کنند. اين عده در ميان موج تبليغات ضد ديني، کمکم شعاعهاي روشن حقايق ديني را به مردمي که افکارشان غبارآلود شده بود، رساندند؛ و اميداست که، نه تنها مسلمين از زير سايه حجاب تبليغات ضد ديني بيرون بيايند، بلکه انعکاس آن مردم مغرب زمين را هم از ظلمت عصر صنعت و روشنگري بيرون بياورد.
بهترين کار براي نشان دادن کارايي دين، کنجکاوي در تاريخ گذشته و بيان آموزههاي است که در راه پيشرفت انسانيت و تمدن نقش ايفا کردهاند؛ لذا همراه ذکر اين آموزههاي تمدن ساز، بايد نگاهي به تاريخ انداخت و با بيان مواردي از کارکردهاي عملي اين آموزهها، روحيه از دست رفت? بشريت را براي دريافت مجدد آموزه هاي ديني احيا نمود.
فصل اول:
كليات و مفاهيم
بيان مساله
به گواه اکثر انديشمندان حوزههاي مختلف فکري، دين و عقايد ديني يکي از مهمترين عوامل پيشرفت و انحطاط در جوامع مختلف بوده است؛ آموزههاي صحيح، توانسته جوامع را نه تنها در زمينههاي اخلاقي و عرفاني و زمنيه هاي خاص ديني به تکامل برساند، بلکه موتور محرک براي پيشرفت هاي علمي، اقتصادي، سياسي و اجتماعي نيز بوده و البته عقايد انحرافي نيز توانسته جوامع را به انحطاط بکشاند.
بيگمان، بهترين شاهد در اين زمينه، مسلمين و مغرب زمين محسوب مي شوند؛ مسلمين با اتکا به دستورات اسلامي نه تنها خود به تعالي رسيدند که چراغ کمنور علمي مغربزمين را با نور درخشان علمي خود روشن کردند؛ و مغرب زمين نيز گرچه تاثيرات آموزههاي دينشان به وضوح تاثير اعجاز گونه دستورات ديني مسلمين نيست؛ اما برخي از آموزهها را ميتوان در سير پيشرفت و انحطاط مغرب زمين مورد توجه قرار داد.
مقايسه ظاهري اين دو جامعه نشان مي دهد که مسلمين در زمينههاي اخلاقي، اجتماعي، خانواده و عواطف انساني بالنده تر از غرب اند؛ و مغرب زمين از لحاظ تکنولوژيکي و نظم و انضباط گوي سبقت را از مسلمانان که خود از بنيان گذاران علم در تاريخ بوده ، ربودهاند. اما براي دستيابي به حقيقت امر بايد حيطه و ابعاد گوناگون مسأله مانند بعد فرهنگي، اخلاقي، سياسي، اجتماعي و اقتصادي از نظر رشد و انحطاط بازکاوي گردد و تاثير باورهاي ديني در هر يک از امور فوق مورد بررسي قرار گيرد.
براي نيل به اين مقصود بايد اين سوال پاسخ داده شود که:
در مورد باورهاي موثر بر رشد و انحطاط مسلمين و مغرب زمين چه نظرات و نقدهايي وارد است؟
گفتار اول: کليات
روش تحقيق:
ابزارهاي گردآوري مطالب اين پژوهش بيشتراز طريق کتابخانهها، نرمافزارها، معاجم، اينترنت و نمايهها است؛ و روش استفاده شده به صورت تحيقيقي، توصيفي و تحليلي و مقايسهاي مي باشد.
سوال اصلي:
نقش باورهاي ديني در رشد و انحطاط مغرب زمين و مسلمين چيست و چگونه ارزيابي مي شود؟
سوالات فرعي:
مردا از رشد و انحطاط چيست و اقسام آن کدامند؟
حيطه هاي رشد و انحطاط مسلمين کدام اند؟
حيطهاي رشد و انحطاط مغرب زمين کدام اند؟
کدام باورهاي ديني دررشد و انحاط مسلمين موثر بوده است و چگونه ارزيابي مي شود؟
کدام باورهاي ديني در رشد و انحطاط مغرب زمين موثر بوده اند و چگونه ارزيابي مي شوند؟
هدف تحقيق:
اين تحقيق بر آن است تا با كاوش در تاريخ به شناخت حيطههاي رشد و بالندگي در بين مسلمين و مغرب زمين برسد و همچنين باورهاي تاثيرگذار بر رشد و انحطاط در هر يک از حيطههاي فوق در اسلام و مغرب زمين را شناسايي کرده و به نقد آنها بپردازد.
جهت نوآوري:
پژوهش پيش رو، در مقايسه با منابع و مطالبي که ارتباطي با موضوع اين پايان نامه دارند، با توجه به طرحي که تصويب شده، هم از نحوه چينش مطالب، هم از لحاظ رويکردي که به مبحث دين، در مغرب زمين و مسلمين دارد و هم از زاويه ديدي که به تاريخ و پيشرفتهاي اين دو جامعه ارائه ميکند داراي زاويه ديدي جديد، به اين مقوله است.
قلمرو تحقيق:
با توجه به طرح مصوب شده؛ قلمرو مکاني اين تحقيق،تمدن اروپا و جهان اسلام را در بر مي گيرد؛ از لحاظ قلمرو زماني محدوده بعد از قرون وسطي در مغرب زمين و بعد از ظهور اسلام در سرزمينهاي اسلامي را پوشش خواهد داد. و بايد توجه داشت که براي ايجاد سهولت و محدود کردن دايره تحقيق، دامنه تاثير باورهاي ديني در رشد و انحطاط مسلمين و مغرب زمين تاريخي نبوده و بيشتر پيشيني مي باشد و البته با توجه به ارايه مثال هاي گوناگون و ارايه باورهاي کلي تاثير گذار مي توان در لابلاي فصول به مثال هاي تاريخي گوناگون که هر يک از آموزه ها توانسته بر ايجاد و تدوام امري موثر باشد دست يافت.
گفتار دوم: مفاهيم
الف- تمدن
مفهوم تمدن تا به حال بحث و اختلافنظر بسياري از پژوهشگران را برانگيخته است. واژه تمدّن مانند ديگر دريافتها و دانستههاي علوم انساني از دانستهها و دريافتهاي انتزاعي است که بنا به اختلاف ديدگاهها، تعريفهاي گوناگون براي آن بيان شده است.
1- معناي لغوي
تمدن يک واژهي عربي است که از ريشهي “مُدُن” گرفته شده و معناي متبادر آن پذيرش مدنيت، شهرنشيني، خو گرفتن به آداب و اخلاق شهريان، پذيرش نظم و قانون و ساير شئون اجتماعي و همکاري افراد اجتماع با يکديگر در امور مختلف اجتماعي و سياسي، اقتصادي، فرهنگي وغيره است.1
در زبانهاي انگليسي و فرانسوي، اصطلاح تمدن با واژههاي Civilizationو Civilisation برگردان ميشود که تقريبا در تلفظ با هم متفاوتند و هر دو برگرفته از ريشه کلمه انگليسي Civil “مدني” و “با تربيت اجتماعي” ميباشند. اين کلمه، در فرهنگهاي انگليسي مترادف با کلمات مؤدب، بانزاکت، نجيب، مبادي آداب، قابل احترام، شهرنشين و آمده 2 بنابراين، هم در زبان شرقي وهم در زبان لاتين، انتساب به شهر و شهرنشين را ملاک تمدن گرفته اند. 3
ويل دورانت، تمدن را چنين تعريف ميکند: ” تمدن به شکل کلي آن، عبارت از نظمي اجتماعي است که در نتيجه وجود آن، خلاقيت فرهنگي امکانپذير ميشود و جريان پيدا ميکند”.4
از نظر دهخدا “تمدن”، خارج شدن يک جامعه از مرحلة ابتدايي و وحشيگري، خوگرفتن به اخلاق و آداب شهرنشيني معنا شده.5 ابن خلدون نيز از کلمه حضارت، شهريگري و به خوي و اخلاق شهريان درآمدن و تيپ زندگي شهري پذيرفتن را اراده مي کند.6
2- معناي اصطلاحي
تعاريفي که از تمدن در دوران معاصر شده است، دامن? وسيعي را دربرميگيرد. براي مفهوم اصطلاحي تمدن، تعريفهاي بسياري گفته شده است؛ هنري لوکاس معتقد است که پاسخ به اين سؤال که “تمدن چيست؟” دشوار است و راه به مسائل فلسفي ميبرد. پديدههاي درهم تنيده تمدن، هم مسائل اجتماعي، اقتصادي و سياسي را دربرميگيرد و هم گسترش و کمال هنر، ادبيات، تفريحات، علم، اختراعها، فلسفه و دين را.7 و تمدن “مرحله يا نوعي خاص از فرهنگ که در عصر معيني موجوديت يافته و حاصل نبوغ اقليت مبتکر و نوآور است”8
آقاي ولايتي در تعريف تمدن نگاشته، که تمدن، “حاصل تعالي فرهنگي و پذيرش نظم اجتماعي.”9است و آن را ” شامل مجموعه پيچيدهاي از پديدههاي اجتماعي قابل انتقال حاوي جهات مذهبي، اخلاقي، زيبايي شناختي، فني و يا علمي و مشترک در همه اعضاي يک جامعه وسيع و يا چندين جامعه مرتبط با يکديگر است ” .10
آنچه که در تمام اين تعاريف وجود دارد و مشترک است اين است که تمدن، پويايي و تکامل و پيشرفت جامعه از وضعيت موجود آن است، گرچه برخي تمام افراد جامعه را در ايجاد اين تکامل سهيم ميدانند و هرکس به نوعي در آن همکاري دارد برخلاف برخي که تنها افراد ممتاز جامعه را در ايجاد آن سهيم ميدانند
3- مولفه هاي تمدن ساز
در اصطلاح علوم اجتماعي “تمدن” همانند بسياري ديگر از مفاهيم رايج در علوم انساني معناي مورد قبول همگان پيدا نكرده است. و لذا در ارکان تمدن ساز هم ممکن است اختلافاتي وجود داشته باشد.
ويل دورانت براي تمدنها چهار ركن و عنصر اساسي را برميشمارد: 1. پيشبيني و احتياط در امور اقتصادي؛ 2. سازمان سياسي؛ 3. سنن اخلاقي؛ 4. كوشش در راه معرفت و بسط هنر. به نظر ويل دورانت ظهور تمدن هنگامي امكانپذير است كه هرج و مرج و ناامني پايان پذيرفته باشد؛ زيرا تنها هنگام از بين رفتن ترس است كه كنجكاوي و احتياج به ابداع و اختراع به كار ميافتد و انسان خود را تسليم غريزهاي ميكند كه او را به شكل طبيعي به راه كسب علم و معرفت و تهيه وسايل بهبودي زندگي سوق ميدهد.11
ابن خلدون بين نشانه هاي تمدن و عوامل آن که در واقع ارکان و عناصر سازنده تمدن هستند تفکيک مي گذارد. در نظر وي اين عوامل متعددند که از آن جمله مي توان به دين، دولت و رهبر، قانون و ثروت، جمعيت، عصبيت، حرف، عدالت، دانش اشاره کرد. اما نشانه هاي تمدن عبارتند از چيزهايي چون لباس خوراک، هنر، مسکن که به اقتضاي تمدن نمايان مي شوند.12
امام خميني قدسسره گرچه براي تمدن تعريف مشخصي ارائه نداده، اما از برخي عبارات وي استفاده ميشود مهمترين عنصر تمدن نه در نمادهاي فيزيكي آن، بلكه در توان انسانسازي آن نهفته است. با اين مقياس، وي فرهنگ غرب را با تمام تواناييهايي كه در توليد مصنوعات بشري و كشف قوانين طبيعت دارد، به لحاظ نگاه تك بعدياش به انسان، تمدن نميداند؛ ايشان ميفرمايند:
” آيا اروپاي امروز كه مشتي بيخرد آرزوي آن را ميبرند بايد جزء ملل متمدنه به شمار آورد؟ اروپايي كه جز خونخوارگي و آدمكشي و كشورسوزي مراسمي ندارد و جز زندگي ننگين سرتاسر آشوب و هوسرانيهاي خانمانسوز منظوري در پيش او نيست، با قانون اسلام كه كانون عدالت و دادگستري است چه كار؟ …..اگر تمدن اسلام در اروپا رفته بود اين فتنهها و آشوبهاي وحشيانه كه درندگان نيز از آن بيزاند در آنجا پيدا نميشد”.13
ب-فرهنگ
1- لغت
واژ? فرهنگ، در زبان فارسي با مفهوم culture در زبان هاي انگليسي و فرانسه شباهت نزديک دارد. culture از فعل لاتيني colere به معناي پروراندن، گرفته شده است. اين واژه نخستين بار در قرن 11 ميلادي در اروپا ابداع شد و در دو معنا به کار رفت: 1. مراسم ديني؛ 2. کشت و زرع.
در حال حاضر، اين کلمه در فرهنگ هاي اروپايي به معناي دوم، يعني کشت و زرع نيز به کار مي رود اين وژه در قرون وسطي به معناي پرستش ني
