
مرتبط است. البته یادگیری مبتنی بر تحقیق تنها تحت تأثیر نظریه شوآب نبود، بلکه تحت تأثیر افراد و نظریات دیگر از جمله نظریه یادگیری اکتشافی برونر144 نیز قرار گرفت. بر مبنای این موضوع که برنامه درسی باید منعکس کننده ساختار رشته درسی برای دانش آموزان و به منظور تسلط بر آن باشد، برونر اکتشاف را به عنوان یک روش تدریس و یادگیری مورد استفاده در مدارس، پیشنهاد میکند (برونر، 1960، 1977). در این روش به جای اینکه معلمان به ارائه ایدههای اساسی به دانشآموزان بپردازند، باید فرصتهایی را برای دانشآموزان تدارک ببینند تا آنها خود، اصول و ایدههای اساسی را کشف نمایند (برونر، 1960، 1977).
اکنون زمان آن رسیده تا درمورد نظریه ژان پیاژه145 و تأثیر آن بر عملکرد و تحقیق مبتنی بر رویکرد کاوشگر صحبت کنیم. پیاژه گامهای مربوط به رشد شناختی و مکانیزمهای مرتبط با فرایند توسعهای را از کودکی تا بزرگسالی شرح میدهد (گردلر146،1992). پیاژه، دو فرایند اساسی که مؤلفههای هر تعادل شناختی محسوب میشوند را تعیین نموده است: جذب و تطابق (پیاژه، 1985). جذب یعنی وارد کردن یک عنصر خارجی به ساختار درونی موجود (پیاژه، 1985). تطابق نیز به عنوان سازگاری و تنظیم ساختار درونی با ویژگیهای خاص موقعیتهای خاص، توصیف میشود (پیاژه، 1985). این نظریه نیز یادگیری مبتنی بر تحقیق را تحت تأثیر قرار داده است (لین، 2007).
همان طور که ذکر شد، واژه تحقیق اولین بار توسط دیوئی به کار برده شد، اما در طول زمان و در دهههای مختلف، نظریههای متنوعی توسط محققان مختلف مطرح شد که تحقیق و یادگیری مبتنی بر تحقیق را تحت تأثیر قرار داد. نظریه شوآب در مورد نحوه ارتباط ساختار رشتههای درسی با تدریس و یادگیری به ویژه با تحقیق و کاوش، یادگیری اکتشافی برونر و تأکید آن بر فرصتهایی به منظور اکتشاف توسط یادگیرندگان و نظریه رشد شناختی ژان پیاژه از جمله نظریاتی بودند که یادگیری مبتنی بر تحقیق را تحت تأثیر قرار دادند. همچنین، افراد مختلفی به ارائه تعاریف گوناگون از مهارت تحقیق پرداختهاند که با توجه به آنها میتوان گفت، تحقیق به معنای برخورداری فرد از توانایی کنجکاوی، یافتن و پیگیری مسائل و مشکلات و تلاش به منظور جستجوی راهحلهایی در جهت حل مسائل از طریق ارزیابی و بررسی همه جانبه و مشارکت با سایر افراد میباشد که میتواند زمینه را برای درک بهتر موضوعات و مسائل و بهبود آنها فراهم کند. یکی دیگر از مهارتهای فکری و عملی که تا حد زیادی به مهارت تحقیق مرتبط میباشد و به نوعی مکمل یک کار تحقیقی است، مهارت تجزیه و تحلیل است.
2-2-3-2- مهارت تجزیه و تحلیل
مهارت تجزیه و تحلیل نیز یکی از مهارتهای فکری است که در طبقهبندی که بلوم و همکارانش در سال 1948 از اهداف آموزشی ارائه دادهاند، مطرح شده است. طبقه بندی اولیه بلوم بر مبنای سه حیطه اصلی یادگیری یعنی حیطههای شناختی، عاطفی و روانی- حرکتی بود (بلوم147، 1956) و شش طبقه دانش، ادراک، کاربرد، تجزیه و تحلیل، ترکیب و ارزیابی را دربرمیگرفت (اُورباخ و شولتز148، 2008). منظور از تجزیه و تحلیل، شکستن یک کل به اجزا و تعیین ارتباط میان عوامل مختلف آن میباشد (آندرسون و کراسوول149، 2001)عیین ارتباط میان عوامل مختلف آن می باشد. هه دانش، ادراک، کاربرد، تجزیه و تحلیل، ترکیب و ارزیابی را در ر م). با اینکه این طبقهبندی در طول سالیان مورد تجدید نظر قرار گرفته است اما همچنان بعد تجزیه و تحلیل به عنوان یکی از اهداف مهم یادگیری مطرح بوده است (کراسوول150، 2002).
بر اساس آنچه به طور مختصر در رابطه با مهارت تجزیه وتحلیل گفته شد، میتوان گفت تجزیه و تحلیل یک نوع توانایی فکری است که از سالهای پیش مورد توجه بوده است. با برخورداری از این مهارت، فرد میتواند در رویارویی با هر مسأله یا موضوع، آن را به اجزای مختلف تفکیک کرده، آنها را به طور عمیق مورد بررسی قرار دهد تا درنهایت به یک ادراک کلی از مسأله دست یابد. البته تجزیه و تحلیل خوب و با کیفیت، مستلزم برخورداری از انواع مهارتهاست. یکی از مهارتهایی که میتواند به موفقیت بیشتر در امر تجزیه و تحلیل کمک کند، تفکر انتقادی است.
2-2-3-3- مهارت تفکر انتقادی
گلاسر151، “تفکر انتقادی را به عنوان تمایل به توجه و رسیدگی به مسائل و موضوعات به شیوهای متفکرانه، تعریف میکند” (گلسر، 1941). متفکر دیگر، رابرت انیس152، تفکر انتقادی را به عنوان “تفکر منطقی و متفکرانه تعریف میکند که بر تصمیم گیری درمورد آنچه که باید باور داشت یا انجام داد، متمرکز میشود” (نوریس و انیس153، 1989). ریشههای تاریخی تفکر انتقادی به 500 سال پیش از میلاد مسیح و به اولین فلاسفه یونان برمیگردد. کلمه “انتقادی” از دو واژه یونانی کریتیکاس154 به معنی قضاوت فهمیده و کریتریون155 به معنی معیار و استاندارد و در یک معنای کلی فهم و داوری بر اساس معیار گرفته شده است (پال و الدر156،2001). در بین فلاسفه، کسی که بیش از همه به تفکر انتقادی مربوط میشود، سقراط157 مبدع “روش سقراطی158” میباشد. روشی که افراد را به اصلاح فرایندهای فکری غیر منطقی و متناقض ازجمله معانی اشتباه، مدارک و شواهد ناکافی، باورهای مخالف و معانی پوچ تشویق میکرد (پال و الدر و بارتل159، 1997). سقراط اهمیت جستجوی مدارک و شواهد، بررسی دقیق استدلالها و فرضیات، تجزیه و تحلیل مفاهیم پایه و پی بردن به کاربردها و دلالتها را ذکر میکند. تفکرات سقراط توسط یکی از شاگردان او به نام افلاطون160، ثبت شد. افلاطون به آکادمی آتن که اولین مؤسسه یادگیری عالی در دنیای غرب بود رفت تا آثار (تفکرات) سقراط را منتشر کند. افلاطون و شاگرد او ارسطو161، با کمک هم مبانی فلسفه طبیعی را بنا نهادند (زنوفن162، 1852).
علاوه بر این، ارسطو به دلیل اولین مطالعه رسمی منطق نیز از شهرت برخوردار میباشد. چنانچه از رسوم و فرهنگ فلاسفه یونان استنباط میشود، باور بر این بوده که برای درک یک موضوع باید بر روی آن تفکر نمود، سؤالاتی را طرح و به طور مستقل، نظاممند و منتقدانه به تفکر درمورد آن پرداخت. یکی از مؤثرترین فلاسفه در زمینه اقتباس منطق ارسطویی و پیگیری تفکر نظاممند و انتقادی در دوران میانه، کشیش کاتولیک رومی، توماس آکویناس163 بود. ایدهها و نوشتههای توماس آکویناس، برخاسته از مکتب تومیسم164 است- تومیسم مکتبی فکری است که معتقد است حقیقت به واسطه دلیل و استدلال شناخته میشود و نقد نظرات و ایدهها گامی ضروری به منظور توسعه آنها، محسوب میشود (دیویس165، 1993).
پنجاه سال بعد از مرگ او، توماس آکویناس به عنوان یک شخصیت مقدس شناخته شد و در سال 1868، اولین انجمن واتیکان، جایگاه او را به “معلم کلیسا166” ارتقا داد. دوره رنسانس، دوره احیای یادگیری کلاسیک و رشد دانش پژوهانی است که شروع به تفکر انتقادی راجع به مذهب، هنر، جامعه، ماهیت انسان، قانون و آزادی نمودند. در میان این دانش پژوهان، افرادی مانند توماس مور167 (1478-1535)، نیکولو ماکیاولی168 (1469-1527)، دزیدریوس اراسموس169 (1466-1536)، جان کولت170 (1467-1519)، فرانسیس باکون171 (1516-1626) و رنه دیسکارتس172 (1596-1650)، کسانی بودند که آزادی تفکر را تشویق میکردند و بر نیاز به سؤال پرسیدن و توسعه ادراک تأکید داشتند (کوریچ173،2011).
از قرن هفدهم به عنوان نقطه آغاز فلسفه جدید یاد میشود، به طوری که به عنوان عصر استدلال و عقلانیت شناخته میشود و معمولاً نقطه شروع کار رنه دیسکارتس محسوب میشود که مؤثرترین فیلسوف این دوران شناخته میشود. ایمانوئل کانت174، فیلسوف مربوط به اواخر این دوره، پیشینیان خود را در دو مکتب طبقه بندی نمود: 1) عقلانیت گراها175 و 2) تجربهگراها176. جنبش عقلانی که شامل افرادی مانند رنه دکارت، باروچ اسپینوزا177 و گاتفرد لیبنیز178 بود، هر نوع عقیدهای مبنی بر اینکه استدلال یکی از منابع دانش یا توجیه محسوب میشود، را تقویت میکند (لاسی179، 1999). تجربهگرایی نیز اظهار میدارد که دانش برخاسته از تجارب حسی است. توماس هابز، جان لاک و جورج برکلی از تجربهگرایان معروف هستند (کوریچ، 2011).
قرن هجدهم که به عنوان عصر روشنفکری شناخته شده است، عصری است که تفکر مذهبی بر مبنای شواهد و مدارک مورد کاوش و بررسی قرار گرفت (هکت180، 1992). در قرن نوزدهم، فیلسوفانی مانند آگوست کنت181 (1798-1857) و هربرت اسپنسر182 (1820-1903)، مفهوم تفکر انتقادی را در عرصه جامعه انسانی توسعه دادند. جورج هگل183 (1770-1831)، تحسین کننده و حامی ارسطو و کانت، با توسعه چارچوب فلسفی جامعی که به عنوان هگل گرایی184 شناخته میشود، در فلسفه غرب تغییراتی اساسی به وجود آورد. تحت تأثیر جورج هگل، کارل مارکس185 (1818-1883) که به دلیل ابداع کمونیسم نو186 شهرت دارد، تفکر انتقادی را در حیطههای اقتصادی و اجتماعی به کار برد. در همان زمان که کارل مارکس در پی توسعه نظریات خود در جامعه گرایی بود، چارلز داروین187 (1809-1882) از تفکر انتقادی در تاریخ فرهنگ بشری و توسعه نظریه خود به نام انتخاب طبیعی188 استفاده کرد (پال و الدر، 2001).
در اواخر قرن نوزدهم، زیگموند فروید189 (1856-1939) از تفکر انتقادی در زمینه روان شناسی و برای بنای مبانی روان درمانی جدید190 استفاده کرد. مارکس و فروید اشخاصی بودند که بر مکتب فرانکفورت191 که برخاسته از مفهوم “نظریه انتقادی192” بود –نظریهای حول انتقاد و تغییر جامعه به عنوان یک کل- تأثیر به سزایی داشتند. در قرن بیستم، ویلیام گراهام سامنر193 (1840-1910)، مطالعهای در رابطه با بنیاد و اساس جامعه شناسی و انسان شناسی منتشر کرد. سامنر میگوید ذهن انسان تمایل به فکر کردن در مورد مسائل اجتماعی دارد، به موازات آن، مدارس نیز تمایل دارند کارکرد تعلیم اجتماعی را انجام دهند (پال و الدر، 2001).
سامنر (1906) در رابطه با نیاز به تفکر انتقادی در آموزش و پرورش میگوید: “انتقاد به معنای بررسی و آزمودن احتمالاتی است که ممکن است پذیرفتنی تلقی شوند، تا به این مسأله پی ببریم که آیا آنها مطابق با واقعیت هستند یا خیر. قوه ذهنی انتقاد، محصول آموزش و آموزش و پرورش است. یک عادت و قدرت ذهنی است. شرط اولیه رفاه انسانی است و زنان و مردان باید در این زمینه آموزش ببینند”.
مربی دیگری که در زمینه توسعه آموزش و پرورش و تفکر انتقادی در قرن بیستم تأثیر گذار بود، جان دیویی نام داشت (اسمیت194، 1997). دیویی معتقد بود که آموزش و پرورش باید تجربه و آزمایش را توسعه دهد و نقش مربی باید این باشد که دانش آموزان را به تفکر تشویق کند. تأثیر دیویی در آثار مکتوب کویل195، کلب196، لیندمن197 و راگرز198، که معتقدند یادگیری باید تجربی باشد و دانش آموزان باید بر توسعه تفکر انتقادی و تحلیلی متمرکز و آن را توسعه دهد، مشهود میباشد (کوریچ، 2011).
مفهوم تفکر انتقادی و تحلیلی در میان کارشناسان آموزش و پرورش جدید و پیشرفته نیز شهرت به سزایی یافته است. رابرت انیس199، استفن نوریس200، جان ام سی پک201، ریچارد پال202، هاروی سیگل203، پیتر204 و نورن فاسیون205، از جمله نویسندگان شناخته شدهای هستند که مشوق به کارگیری مفاهیم تفکر انتقادی در آموزش و پرورش بودهاند. امروزه، تفکر انتقادی به عنوان یکی از اهداف اصلی آموزش و پرورش شناخته میشود (شافرزمن206، 1991) و هنوز هم بسیاری از مؤسسات آموزشی در تشویق دانش آموزان خود به تفکر انتقادی با شکست مواجه میشوند (کوریچ، 2011).
با توجه به آنچه گفته شد، مهارت تفکر انتقادی ریشه در گذشتههای بسیار دور دارد و به یونان و فلاسفه آن بر میگردد. از زمانی که سقراط با ابداع “روش سقراطی” خود به این مهارت توجه نمود تاکنون، فلاسفه، محققان و مربیان مختلف، به این مهارت علاقهمند و در زمینههای مختلف آن را مورد بررسی قرار دادهاند تا اینکه در نهایت به ضرورت وجود تفکر انتقادی در آموزش و پرورش پی بردند و تأکید کردند که تفکر انتقادی باید یکی از اهداف مهم آموزش و پرورش در نظر گرفته شود. در
