
مورد اشاره)، به وجود نيامد يا چنانچه بازيگر جديدي به دو يا چند واحد سياسي مستقل تقسيم شود (مثل جمهوريهاي يوگوسلاوي سابق در 1992) و در صورت واقع شدن چنين امري گفته ميشود بازيگران واگرا شدند.
وقوع چنين امري ممکن است ناشي از همان عواملي باشد که زمينههاي همگرايي را در يک منطقه فراهم ميکنند؛ مانند وابستگيهاي قومي، نژادي، زباني و مذهبي که به صورت نيروهاي همگرا تأثير وحدت بخش دارند، ولي به علت مرزبنديهاي جغرافيايي و قطببنديهاي سياسي، عوامل فوق تنها در مواردي نقش مثبت ايفا ميکنند که منافع، علايق و هدفهاي مشترک نيز در بين جوامع متجانس وجود داشته باشد و چنانچه ملتي احساس کند که ناخواسته به يک پيوند سياسي نابرابر و نامطمئن کشيده ميشود، احساسات او برانگيخته ميشود و ممکن است به صورت مليگرايي افراطي بروز کند و موجب تشديد واگرايي گردد. عامل جغرافيايي، مجاورت و پيوستگي سرزمين نيز ميتواند علايق مشترک کشورها را گسترش دهد، ولي چنانچه نهادهاي سياسي بين کشورهاي مجاور و همسايه وجود داشته باشد، احتمال دارد باعث مطرح شدن دعاوي مختلف ارضي و زنده شدن اختلافات ديرينه مرزي (خشکي و آبي) و نهايتاً اصطکاک و تفرقه و در بسياري موارد منجر به جنگ گردد که به طورکلي موجب توقف همگرايي ميشود (كاظمي، 1370، 70-68).
بنابراين اختلافات حقوقي، مرزي (خشکي، دريايي و هوايي)، وفاداري ملي و پايبندي صرف به منافع ملي، گرايشهاي سياسي متفاوت با حاکميتهاي گوناگون، نفوذ بيگانگان در يک منطقه، ناکارآمدي سازمانهاي منطقهاي و تعدد آنها، ضعفهاي ساختاري در اقتصاد، صنعت و تعارضات ايدئولوژيک ميتوانند به عنوان متغيرهاي ضد همگرايي و تشديدکننده واگرايي در يک منطقه عمل کنند. چنين وضعيتي در مناطق کشورهاي جهان سوم بيشتر ديده ميشود. به خصوص روابط اقتصادي کشورهاي اين گونه مناطق کمتر سوي يکديگر بوده، عمدتاً به طرف مناطق صنعتي جهان معطوف است که اين خود باعث ايجاد تعهدات خارجي در ابعاد سياسي، اقتصادي و حتي نظامي ميشود که ميتواند مانعي جدي بر سر راه همگرايي منطقهاي باشد.
از سوي ديگر، ساختار تجارتي و توليدي اکثر کشورهاي جهان سوم، بر اساس تأمين محصولات کشاورزي و مواد خام براي کشورهاي پيشرفته صنعتي مبتني بوده است. اين امر در کوتاهمدت، از پيدايش وضعيت مکمل بودن اقتصاد کشورهاي فوق، تا سطحي که براي ارتقاي همگرايي در جهان سوم از طريق تشکيل اتحاديههاي گمرکي يا بازارهاي مشترک نظير اروپا کفايت ميکند، جلوگيري کرده است (دوئرتي، فالتزگراف، 1372، 703).
پس تا اينجا ميتوان براساس جدول شماره 1،عوامل همگرايي و واگرايي را بر اساس ديدگاههاي مطرح در نظام بينالملل، به طريق ذيل دستهبندي نمود.
ريشههاي مؤثر در همگرايي و واگرايي
عوامل همگرايي
عوامل واگرايي
ـ روابط سياسي ناشي از آگاهي دولتها
ـ چشم پوشي از برخي از منافع جهت رسيدن به اهداف مشترک
ـ روابط و فعاليتهاي فني، اقتصادي و اجتماعي جوامع انساني
ـ نفوذ قدرتهاي فرا منطقهاي
ـ وجود اختلافات مرزي
ـ مسائل اقتصادي
ـ نظامهاي حکومتي
ـ فرهنگ، تاريخ و مذهب
ـ تأمين منافع ملي و افزايش ضريب امنيتي و اقتصادي
جدول 1: ريشههاي مؤثر در همگرايي و واگرايي
5-2.همگرايي و واگرايي در عصر جهانيشدن
براي پرداختن به آثار جهانيشدن که شامل همگرايي و واگرايي در نظام سياسي بينالملل شده است، لازم است؛ در ابتدا به شناخت اجمالي جهانيشدن بپردازيم.
امروزه، جهانيشدن يک واقعيت اجتماعي انکارناپذير ارزيابي ميشود که بر همه شئون زندگي بشر تأثير تعيينکنندهاي دارد. شواهد موجود نيز گواه اين ادعا است که جهان از طريق ادغام مهارناپذير اقتصاد، فرهنگ، سياست و سبک زندگي به سوي همگني و همگرايي هرچه بيشتر، پيش ميرود. از اين رو اميد ميرود که در عرصه تقارب سازوکارهای اين همگرايي که از طريق سنتز ميان دو پديده متضاد ادغام اقتصادي و تجربه سياسي و قومي حاصل ميشود، سطح قابل توجهي از يکدستي زندگي اجتماعي و ادغام فرهنگي و جامعه شناختي ملتها، نتيجه شود. جهانيشدن به سادهترين معنا، فرآيند اين ادغامها است که از بُعد جامعهشناختي به ويژه به دليل کاهش تضاد و تعارض موجود ميان روند حرکت آزادي و اقتدار حکومتگران عيني نظام قدرت، قابل تأمل است.
در تعريف ديگر، جهانيشدن، فرآيند افزايش ارتباطات بين جوامع است؛ به گونهاي که وقايع و تحولات يک گوشه از جهان به منظور فزايندهاي بر مردم و جوامع ديگر سوي جهان تأثير ميگذارد (بيليس، اسميت،1383، 33). به عبارت ديگر؛ جهانيشدن، فرايندي گريزناپذير است که فرايندهاي ديگري را نيز در درون خود جاي داده است و تحولي بنيادين در فضاي سازماني و روابط اجتماعي و کنشهاي متقابل به وجود ميآورد (نادمي، 1388، 148).
مرتبط با همين موضوع كه بيان شد، سه ديدگاه نظري در خصوص جهانيشدن به اختصار در ادامه ذكر ميشود.
1.از ديدگاه رئاليستها جهانيشدن مهمترين ويژگي سياست جهاني، يعني تقسيمشدن جغرافيايي جهان به کشورها (دولت- ملتها) را تغيير نميدهد. کشورها حاکميت خود را حفظ خواهند کرد و جهانيشدن سبب نخواهد شد، مبارزة قدرت بين کشورها از بين برود. جهانيشدن فقط بر حيات اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي تأثير خواهد گذاشت.
2.از ديدگاه ليبرالها وضعيت بهگونه متفاوتي است. ليبرالها به انقلاب در عرصه فناوري و ارتباطات که مظهر جهانيشدن هستند، علاقه زيادي نشان ميدهند. به اعتقاد اين گروه، جهانيشدن سبب شده است که جوامع مختلف از لحاظ اقتصادي و فناوري به يکديگر مرتبط شوند. اين وضعيت به نوبه خود سبب شکلگيري گونه جديدي از روابط سياسي در عرصه جهاني شده است.
3.از ديدگاه نظريهپردازان مارکسيست، جهانيشدن فريبي بيش نيست، اين پديده چيز جديدي نيست و در واقع مرحله نهايي در توسعه سرمايهداري بينالمللي است. جهانيشدن پديده غربي است که فقط سرمايهداري بينالمللي را به پيش ميبرد. جهانيشدن به جاي اينکه جهان را بيشتر شبيه يکديگر کند، تفاوتهاي موجود بين مرکز و حاشيه را بيشتر ميکند (همان منبع، 32).
به طورکلي از آغاز قرن بيستم به بعد، دو جريان انديشه متمايز درباره جهانيشدن پديد آمد.
الف.جريان نخست که از اوايل دهه 1910 تا اواخر دهه 1980 را شامل ميشود، بحث نامستقيمي را درباره جهانيشدن ميپروراند و اين بحث را اساساً در پرتو نظريههاي متضاد و در چارچوب مقولاتي نظير استعمار و نابرابري در ابعاد فرهنگي، نظامي و اقتصادي (که مؤلفههاي اصلي قدرت در عرصه جهانياند) پيش ميبرد. بخش بزرگي از آراء ارائه شده درباره جهانيشدن در اين دوره به صاحبنظران مارکسيسم يا جامعهشناسان چپگرا و راديکال تعلق دارد.
ب.جريان دوم که عمدتآ از اواخر دهه 1980 آغاز شده و در دهه 1990 (قرن بيستم) به اوج خود رسيده، بحث جهانيشدن را مستقيم از طريق تعريف اين پديده به عنوان يک واقعيت اجتماعي زندگي امروز در پرتوي نظمنوين جهاني مطرح ميکند. اين جريان فکري داراي سه ويژگي مهم است.
اول،آنکه پديده جهانيشدن را اساساً مثبت ارزيابي ميکند. دوم، آنکه از ديدگاهي کارکردگرايانه به اين پديده مينگرد و سوم،آنکه بر خلاف جريان فکري نخست، فاقد ارزش داوريهاي سياسي و اخلاقي است.
در واقع جهانيشدن صرفاً بدين معنا نيست که همه چيزها جهاني ميشود، بلکه متضمن اين معنا نيز است که مناطق محلي اهميت جهاني پيدا ميکند، بنابراين به عقيده بسياري از صاحبنظران و تحليلگران عبارتهايي چون جهاني و محلي، اکنون جايگزين عبارتهايي چون اجتماعي و ملي شده و در بحثها و تحليلهاي نظري به صورت استنادي اصلي در آمده است. اين اختلاط و درهم آميختگي مفاهيمي چون جهان و محلي را رابرتسن، (Glocalisation) ناميده است. به اين معنا که همه جا، در آن واحد، محلي و جهاني، مرکز و حاشيه ميشوند (نشريه جامجم، 1/2/1387).
6-2.بررسي رويکرد همگرايانه به جهانيشدن
اين رويکرد به پديده جهانيشدن با ديدي مثبت مينگرد و براي آن کارکردهايي قائل است. طرفداران اين رويکرد معتقدند، جهانيشدن ميتواند از طريق تقويت همگرايي و نزديکسازي واحدهاي سياسي و کشورها به يکديگر و ايجاد دنياي کوچک و به هم پيوسته، عامل امنيتي مثبتي براي جهان کنوني محسوب شود. تا جايي که اکثر انديشمندان دهه 1980 ميلادي، ضمن پذيرش اين ايده، جهانيشدن را بهترين راه براي تحقق جهان امن ميدانند. اين عده تأکيد ميکنند که ميتوان از طريق مديريت و برنامهريزيهاي مناسب و بسيج کليه امکانات و توانمنديهاي پراکندة ملل مختلف در قالب تحقق جهانيشدن، براي حل و فصل مسائل و مشکلات فرا روي جوامع بشري فائق آمد.
والرشتاين، واضع نظريه نظام جهاني، تلاش نموده است که در اين نظريه به تبيين الگوهاي جهاني بپردازد. وي عقيده دارد که از قرن شانزدهم ميلادي به بعد يک نظام جهاني پديدار شده است که حاصل آن گسترش ارتباطات سياسي، اقتصادي در سراسر جهان است که مبتني بر توسعه اقتصاد جهاني سرمايهداري ميباشد. جهان سوميها در حال حاضر يک نظام فراگير جهاني را تشکيل ميدهند که آمريکا و ژاپن بر هسته آن مسلط هستند (رابرتسون، 1381، 9).
مايک فدرستون معتقد است که ما در سطح جهاني با سه سطح از فرهنگ در مقياس بزرگ مواجه هستيم که عبارتند از:
1.فرهنگ ملي که مبتني بر جامعه ملي است و جنبه اجتماعي داشته و درون جامعه معيني جريان مييابد.
2.فرهنگ ميان کشوري که بر اثر داد وستد و به گونهاي فزاينده و گسترش يابنده در مقياس جهاني حضور دارد و مبناي عمل واحدهاي سياسي مستقل قرار ميگيرد.
3.فرهنگ فراکشوري؛ كه وي در سطح سوم از فرايندي سخن ميگويد که وراي جوامع ملي و حتي روابط ميان کشورها عمل ميکند. فدرستون اين فرهنگ را فرهنگ سوم يا فرهنگهاي سوم مينامد. اين فرهنگ صرفاً محصول روابط ميان کشوري نيست بلکه محصول جهانيشدن فرهنگ ميباشد. وي در نهايت اينگونه جمعبندي ميکند که فرهنگ جهاني را نميتوان الزاماً تضعيف کننده حاکميت دولت- ملتها و يا عامل جذب آنها در واحدهاي بزرگتر و دولت جهاني دانست.
موافقين جهانيشدن عقيده دارند که بشر امروز بايستي مسائلي را حل کند که تنها از عهده حل و رفع آنها بر نميآيد. مسائل جهاني راهحلهاي جهاني را ميطلبد و دنياي امروزي نيازمند راههاي جديد و پاسخگويي به سؤالاتي است که آينده بشريت را به چالش ميکشد (رهبري، 1380، 7).
موافقين جهانيشدن که ديدگاه آنها به ديدگاه همگرايي موسوم است، معتقدند که به طور قطع جهانيشدن يک رفاه و توسعه نسبي را براي همه جهانيان به ارمغان خواهد آورد. اين گروه بر اين باورند که جهانيشدن اقتصادهاي ملي- از راه گسترش فنآوري و انتقال آن به کشورهاي در حال توسعه، انتقال سريع منابع مالي و تلاش شرکتهاي فرامليتي براي توسعه سهم بازارهاي خود- اين دولتها را با چنان قدرتي روبرو خواهد ساخت که به راحتي ميتوانند در برابر تمامي فشارهاي سوق داده شده به سوي واگرايي مقاومت کنند و آنها را از ميان بردارند.
طبق اين ديدگاه، گشايش دروازهها به سوي منابع مالي خارجي، توان رقابت بينالمللي دولتهاي مزبور را بالا برده و آنان را با مزايايي همچون، انتقال فنآوري، فنون مديريت، دسترسي به بازار صادراتي، کاهش در هزينه سرمايهها و ايجاد تنوع در زمينه سرمايهگذاري روبرو خواهد ساخت.
ازاینرو، اين ديدگاه ضمن تشويق دولتها به گام برداشتن در زمينه دموکراسي و انتقال قدرت به سوي مقامات محلي- منطقهاي، بر اين نکته تأکيد دارد که دولتها بايد با انجام اقداماتي همچون، خصوصيسازي و آزادسازي تجاري، زمينه را براي سرمايهگذاري هر چه بيشتر در کشورهاي خود هموار سازند. خلاصه آنکه ديدگاه همگرايانه، توسعه و پيشرفت کشورهاي در حال توسعه را تنها از يک طريق، آن هم ادغام اقتصادهاي ملي با نظام اقتصاد جهاني ميداند.
7-2.بررسي رويکرد واگرايانه به جهاني شدن
رويکرد واگرايي، مدعي تشديد ناامنيها، محو هويتهاي ملي ـ محلي و سلطه فرهنگ غرب و
