
درمان آنها وجود دارد، تفکيک قائل شد. هم چنين معلوليت ذهني را از بيماري رواني هم بايد به وضوح جدا کرد. بيماريهاي رواني از حيث تنوع بيماريها و هم به لحاظ تعداد مبتلايان، قابل تأمل جدي هستند، لکن به لحاظ فني و تخصصي از معلولان ذهني تفکيک ميگردند، گرچه برخي بيماران رواني ممکن است در نهايت در تعريف موسع معلولان قرار گيرند.
در بين معلولان ذهني، نيز بايد مراتب مختلف معلوليت تفاوت گذاشت. از آنجا که فعاليتها و اعمال حقوقي و غيرحقوقي افراد، متنوع و مراتب و درجات کمتوانيهاي ذهني در استيفاي حقوق مدني، سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي، با آنها رفتاري يکسان داشت.
بند اول- انواع معلوليتها
معلوليتها بر حسب امکانات بازتواني و ترميمي و نتايج اجتماعي اقتصادي آنها به طور کلي در سه گروه عمده زير طبقهبندي ميشوند که هر کدام از اين گروهها شامل معلوليتهاي متعدد و متنوع ميباشند:
1- معلوليتهاي جسمي: شامل انواع معلوليتهاي دستگاه حرکتي و اعصاب و معلوليتهاي احشايي که شامل معلوليتهاي قلبي عروقي تنفسي کليوي وغيره ميباشند.
2- معلوليت ذهني(حسي): معلوليتهاي حواسي که به ويژه شامل معلوليتهاي بينايي و شنوايي هستند.
3- معلوليت اجتماعي: که شامل معلوليتهاي رواني که معمولا در خردسالان و بزرگسالان به طور جداگانه بررسي ميشوند.
أ- معلوليتهاي جسمي
معلوليتهاي جسمي شامل موارد زير ميباشد که هر کدام به شکل مختص نيز تشريح شده است.
1- معلوليتهاي حواسي: مانند نابينايي و ناشنوايي.
2- معلوليتهاي حرکتي: شامل انواع نقص عضوها، ضايعات نخاعي و ناهنجاريهاي مربوط به اسکلت و عضلات.
3- معلوليت احشاي داخلي: شامل ناهنجاريهاي قلبي – عروقي، تنفسي، کليوي و غيره26.
ب- معلوليت ذهني(حسي)
اين معلوليتها، شامل عقبماندگي ذهني و رواني ميباشند که بيشتر در مورد ميزان درک از دنياي واقعي مورد بحث قرارمي گيرد که در دو بخش زير قرار ميگيرند.
1- عقبماندگي ذهني
2- بيماري رواني
معلولان عقبافتاده، اغلب ميتوانند به گروههاي مختلف تقسيم شوند که طي آن نيز داراي بار حقوقي متفاوت ميباشند. از آن جمله ميتوان به معلولان با اختلالات يادگيري اشاره کرد، اينگونه معلولان اغلب در ميان بزهکاران بيشتر مشاهده ميشوند، زيرا نتايج تحقيقات مختلف نشاندهنده اين مسئله ميباشد که ميزان بزهکاري در ميان معلولان با اختلالات يادگيري، به دليل ناتواني در يادگيري مهارتهاي اجتماعي و جديد، بيشتر از تعداد آنها در ميان گروههاي ديگر ميباشد و به عبارتي، اکثر بزهکاران و معلولان اجتماعي جزء اين گروه محسوب ميشوند، زيرا آنها هيچ اختلال جسمي ندارند، اما ضريب هوشي متوسط آنها از بقيه کمتر ميباشد27.
ج- معلوليت اجتماعي
اين معلولان شامل كساني ميشوند كه از دو نوع معلول قبلي متفاوت است يعني نه نقص در اعضاي جسمي آنهاست و نه اختلال در حواس پنجگانه که تاثيرات سوء را در آنها بوجود بياورد، با وجود اين، اين گروه رفتارهاي ناسازگارانهاي با ديگر افراد جامعه دارند که آنها را متمايز ميکند.
براساس مطالعات آسيبشناسي اجتماعي كساني که از حقوق خويش محروم باشند هنجارشكن و قانون شكن بار ميآيند كه نوع رفتارهاي متمايز از ساير انسانهاي عادي دارند مثلا يك دزد حتما در كودكي از حق آموزش محروم بوده و درست تربيت نشده است و از سوي ديگر، بسياري از دزدها يا هنجارشكنهاي اجتماعي دليل کار خود را فقر اقتصادي، وجود بيكاري و سايرعوامل ارزيابي ميکنند. زماني که از طرف دولت و يا مراکز مرتبط توجهي به اين قشر صورت نميگيرد، تنها راهي که انتخاب ميكنند هنجارشكني است تا مورد توجه دولت قرار گيرند و تا دولت در مورد آنها تدابير سنجيده اتخاذ و از آنها مراقبت نمايند. آسيبشناسان اجتماعي اين نوع معلولان را چنين تعريف كردهاند: “اين نوع معلوليت به افرادي اطلاق ميشود که در نتيجه نابسامانيهاي اجتماعي، اقتصادي، ناهنجاريهاي فرهنگي – تربيتي و وضع نامساعد خانوادگي دچار انواع انحرافات رفتاري و اخلاقي شده باشند. رفتار انحرافي انسان به مفهوم رفتاري است که به طريقي با انتظارهاي رفتاري مشترک يک گروه خاص سازگاري ندارد و ديگر اعضاي جامعه آن را ناپسند و يا نادرست ميدانند. درواقع هر جامعه از اعضاي خود انتظار دارد از ارزشها و هنجارها تبعيت کنند، اما همواره عدهاي پيدا ميشوند که پارهاي از اين ارزشها و هنجارها را رعايت نميکنند. جامعه افرادي را که هماهنگ و همساز با ارزشها و هنجارها باشند سازگار يا همنوا يا بهنجار و اشخاصي را که بر خلاف آنها عمل ميکنند ناسازگار يا ناهمنوا يا نابهنجار ميخواند.
از ميان افراد نابهنجار کسي که رفتارش زودگذر نباشد و مدت زيادي دوام بياورد، کجرو يا منحرف است و رفتار او را کجروي اجتماعي يا انحراف اجتماعي ميخوانند و اين انحرافات اجتماعي از ديدگاه آسيبشناسي اجتماعي مورد بررسي قرار گرفته است: “انحرافات اجتماعي واکنشي در برابر فشارها و واکنشي در قبال کمبودها و ناسازگاريهاي اجتماعي ميباشد”28
از نظر آسيبشناسي اجتماعي، شرايط و موقعيتهايي نظير فقر، اعتياد، خودکشي، فحشا، روانپريشي و نظاير آن به عنوان رفتارهاي کجرو يا منحرف به شمار ميروند، زيرا مغاير با رفتار طبيعي يا در تضاد با رفتارهاي بهنجار و مورد قبول اجتماعي هستند.
آسيبشناسان اجتماعي از دو زاويه به مسئله انحرافات اجتماعي نگاه ميکنند نخست، عوارض و بيماريهاي معيني در جامعه وجود دارد که بايد در سطح اجتماعي (کلان) مورد بررسي قرار گيرد، ثانيا در هر جامعهاي افراد مشخصي بيمار و ناسازگار هستند که بايد در سطح فردي (خرد) بررسي شوند.
به بيان ديگر معلولان اجتماعي به کساني اطلاق ميشود که در نتيجه نابسامانيهاي اجتماعي، اقتصادي، ناهنجاريهاي فرهنگي – تربيتي و وضع نامساعد خانوادگي دچار انواع انحرافات رفتاري و اخلاقي شده باشند29. مهمترين گروههاي معلولان اجتماعي شامل موارد زير ميباشد:
1 – کودکان آسيبديده شامل کودکان بيسرپرست، کودکان خياباني، کودکان فراري و کودکان بزهکار
2 – معتادين
3 – محکومين درازمدت زندانها
4 – متکديان
5 – روسپيان (زنان ويژه)30
جامعهشناسان به خاطرنبود نظم اجتماعي وعلل بروزناهنجاري ازطرف معلولان اجتماعي معتقد به اين نظريه هستند، “نابهنجاري و کجروي اجتماعي را محصول توسعه اجتماعي نابرابر و نيز نابرابري حقوقي و تغييرات و تحولات و تضادهاي شديد و حاد اجتماعي ميدانند که بر رفتار افراد جامعه تاثير ميگذارد”31
در نظريه فوق، نظم اجتماعي وقتي حاصل ميشود که افراد جامعه به اجماع و توافقي در ارزشها، هنجارها و اصول معين و در عين حال بنيادي و اساسي نايل آيند و همه به عنوان اعضاي مشترك ازحقوق بشريشان برخوردار شوند و بينظمي اجتماعي معلول از بين رفتن و فقدان چنين اجماعي در هنجارها و ارزشهاست.
معلولان جسمي معمولا يكي از اعضاي بدنشان نقص دارد و اين عارضه باعث ميشود که افراد نتوانند بدرستي كارهاي روزمره را مانند ديگران انجام دهند و اين مشكلي است كه اين افراد هميشه با آن دست و پنجه نرم ميكنند و سبب تناقض در رفتارهاي آنها نيز ميگردد و اين مشكل قابل حل است اگر ما بتوانيم به اين قشرآسيبديده امكانات لازم زندگي را فراهم نماييم، ميتوانيم آنها را توانمند بسازيم و در جامعه به عنوان يك نيروي توانمند بكار بگيريم. بنابراين، ما بايد توجه جدي به اين قشرداشته باشيم و امكانات لازم آموزشي براي زندگي مناسب اجتماعي فراهم كنيم و آنها را در فعاليتهاي اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي سهيم بسازيم، درغيراين صورت جامعه در كل معلول خواهد بود، چون اين گروه بخش از جامعه را تشكيل ميدهد و ما بايد به عنوان يك عضو جامعه به آن بنگيريم32.
بند دوم- تعاريف مرتبط با معلوليت
معلوليت به عنوان يک مفهوم، در دستهبندي افراد جامعه ميباشد، افراد معلول به واسطه اينکه داراي ويژگيها و نيازهاي خاصي ميباشند. بنابراين، جنبههاي جديدي در رابطه با حقوق، احتياجات و دستهبنديهاي آنها بوجود آمده است و با توجه به ملزومات پژوهش برخي از مفاهيم مرتبط با افراد معلول نيز در اين گفتار آورده شده است که در ادامه مورد بحث قرار گرفتهاند.
أ- توانبخشي
توانبخشي به روندي اشاره دارد كه هدف آن قادر ساختن فرد معلول براي دستيابي و حفظ حداكثر سطح عملكرد فيزيكي، حسي، ذهني، روانشناسي و اجتماعي است. توانبخشي اسباب تغيير زندگي افراد معلول را به سوي يك زندگي مستقلتر فراهم ميكند.
ب- برابر سازي فرصتها
روندي است که در طي آن نظامهاي عمومي جامعه همانند محيط فيزيکي که مسکن و حمل و نقل، خدمات اجتماعي و بهداشتي – تحصيل و فرصتهاي شغلي، زندگي اجتماعي و فرهنگي، از جمله ورزش و امکانات تفريحي در دسترس همه باشد. اين کار به معني برداشتن موانع از سر راه مشارکت همه معلولان در همه اين زمينهها نيز ميباشد تا بدين وسيله بتوانيم به آن سطح از کيفيت زندگي برسيم که ديگران بدان رسيدهاند.
ج- توانبخشي مبتني بر جامعه
توانبخشي مبتني بر جامعه33 راهبردي است در درون برنامه توسعه همه جانبه جامعه در جهت توانبخشي، کاهش فقر برابري فرصتها و تلفيق اجتماعي افراد کم توان ، توانبخشي مبتني بر جامعه از طريق تلاشهاي مشترک افراد کم توان و خانواده آنها، سازمانهاي افراد کم توان، جامعه و ساير موسسات خدمات رساني دولتي، غير دولتي، آموزشي، شغلي، اجتماعي و. .. اجرا ميشود34.
د- خشونت
اين واژه از چنان تنوع و تعدد معنايي برخوردار است که به ما امکان ارائه تعريف جامع و مانع را نميدهد. خشونت معادل واژه انگليسي Violence است که گاهي اوقات Vil تلفظ ميشود اسمي مفرد است که در انگليسي قرون وسطي و فرانسه قديم و لاتين به آن Violentia اطلاق ميشد35.
ه- اهليت جزائي
[ توانايي] و قابليت شخص براي تحمل تبعات جزائي را اهليت جزائي مينامند.36
و- مسئوليت کيفري
مسئوليت در معناي عام عبارت است از تعهد فرد براي پاسخگويي به نتايج اعمال خود و مسئوليت در معناي خاص آن همان مسئوليت کيفري است که علاوه بر پاسخگويي، جنبه پاسخپذيري فرد را نيز شامل ميشود37.
ز- فرآيند دادرسي
مجموعه اقداماتي که به منظور پيدا کردن يک راهحل قضايي به کار ميرود، دادرسي به مفهوم اخص ميگويند.38 دادرسي در برخي موارد به مفهوم دعوا يعني اختلافي که به دادگاه برده ميشود، به کار ميرود.39 به عبارت ديگر، مجموعه اقدامات دادگاه در بررسي دعوا و استماع اظهارات و مدافعات و ملاحظهي لوايح طرفين و رسيدگي به دلايل و مستندات آنان و نيز انجام تحقيقات لازم به منظور مهيا کردن پروندهاي براي صدور رأي و قطع و فصل دعوا را دادرسي يا محاکمه گويند40.
ح- جرم و يا سوءاستفاده
سوءاستفاده عبارت است از مجبور کردن و يا فريب دادن فردي، از موضع قدرت، وابستگي مالي، سرپرستي و يا هر نوع وابستگي که فرد بخاطر آنها مجبور به انجام خواستههاي فرد سوءاستفادهگر ميدهد.
در گزارشها ما از افراد معلول به عنوان قربانيان جرم ياد ميکنم تا قربانيان سوءاستفاده، سوءاستفاده خود يک اصطلاح گسترده ميباشد که ميتواند اعمال مرتکب بر عليه فرد باشد که ميتواند شامل موارد فيزيکي، جنسي، لفظي، رواني، يا مالي باشد41.
با وجود اين، يکي از ابهامات اين اصطلاح اين است که ممکن است اهميت عمل مرتکب شده را بازگو نکند. بسياري از مردم ممکن است هيچگاه خود را به عنوان قرباني يک جرم نببينند، زيرا آنها بر اساس بر آورد شدت آنچه راکه تجربه کردهاند و يا قرباني شدن را به عنوان بخش از واقعيت پذيرفتهاند42.
. فاصله بين جرم و سوءاستفاده خيلي اهميت دارد. در واقع بيان مورد استفاده در رابطه با افراد مبتلا به اختلالات يادگيري، شدت واقعه را تعيين ميکند. براي يک فرد با اختلالات يادگيري، ما از سوءاستفاده جنسي،
