
دليل و نشانه ميتوان روي آن تکيه کرد.
در سور? مسد، سخن از يکي از مشرکان مکه يعني “ابولهب” است. او تنها کسي از مشرکان است که نامش در قرآن آمده و تأکيد شده که از دوزخيان است و اشارهاي است به اينکه او هرگز ايمان نخواهد آورد. ميفرمايد: “سَيَصلي ناراَ ذاتَ لَهَب” (مسد: 3)
پيام آيه در مورد داخل شدن ابولهب به آتش دوزخ، دليل بر صدق گفتار پيامبر است؛ زيرا او خبر داد که ابولهب بر کفرش ميميرد و همانطور هم شد.343
بنابراين، پيشگويي قاطع دربار? سرنوشت فردي چون ابولهب از طرق عادي ممکن نبود و اين پيشگويي قرآن جز از طريق اعجاز ممکن نيست.
مثال ديگر، سور? کوثر است: “إنّا أعطَيناکَ الکَوثَر فَصَلِّ لِرَبِّکَ وانحَرإنَّ شانِئَکَ هُوُ الأبتُر” (کوثر: 3) که به نقل طبرسي، دربار? “عاص بن وائل” نازل شده آن هم زماني که پيامبر(ص) از مسجد الحرام بيرون آمد و چشمش به او افتاد و با حضرت سخناني گفت. جمعي از بزرگان قريش اين منظره را ديدند و پرسيدند با که سخن گفتي؟ با اين ابتر… زيرا عرب به کسي که فرزندي نداشت “ابتر” ميگفت. پس سور? فوق نازل شد و به آنان پاسخ گفت.344
نمونهاي ديگر خواندن نماز خوف پيامبر است: “وَإذا کَنتَ فيهِم فَأقَمتَ لَهُمُ الصَلوةَ فَلتَقُم طائُفَةٌ مِنهُم مَعَکَ وَليَأخُذوا أسلِحَتَهُم فَإذا سَجَدوا فَليَکوا مِن وَرائِکُم وَلتأتِ طائِفَةٌ أخري لُم يُصُلّوا فَليُصَلّوا مَعَکَ وَليَأخَذوا حِذرَهُم وَ أسلِحَتَهُم وَدُّ الَّذينَ کَفَروا لَو تَغفِلونَ عَن أسلِحُتِکُم وَ أمتِعَتِکُم فَيَميلونَ عَلَيکُم مَيلَةً واحِدَةً وَ لا جُناحَ عَلَيکِم إن کانَ بِکُم أذيً مِن مَطَرِ أو کُنتُم مَرضي أن تَضَعوا أسلِحَتَکِم وَ خُذوا حِذرَکُم إنَّ اللهَ أعَدَّ لِلکافرينَ عذابآً مُهينا” (نساء: 102)
آيه بر صدق نبوت پيامبر دلالت دارد؛ زيرا هنگامي نازل شده که پيامبر در عسفان و مشرکان در ضجعان بودند و در برابر يکديگر قرار گرفتند. پيامبر نماز ظهر را با اصحاب خود به جا آوردند مشرکان خواستند بر آنها حمله کنند که گروهي از آنها گفتند اينها نماز ديگري دارند که برايشان محبوب است و مقصودشان نماز عصر بود. در واقع ميخواستند در نماز عصر از فرصت استفاده کنند. خداوند اين آيه را فرستاد و پيامبر نماز عصر را بهصورت نماز خوف انجام داد و اين يکي از نکات اعجاز قرآن است که قبل از اقدام دشمن، نقشههاي آنان را نقش بر آب کرد. همين سبب اسلام آوردن خالد بن وليد شد.345
3-3-5-2-4. اعجاز قرآن از نظر عدم تضاد و اختلاف
يکي ديگر از نشانههاي معجزه بودن قرآن اين است که در سرتاسر قرآن، تضاد و اختلافي ديده نميشود، درحاليکه شرايط نزول چنان است که اگر از سوي خدا نبود، حتماً تضاد و اختلاف فراوان در آن ديده ميشد. قرآن به اين حقيقت اشاره کرده و ميفرمايد: “أفَلا يَتَدَبَّرون القرآن وَلَو کانَ مِن عِندِ غَيرِاللهِ لَوَجَدوا فيه اختِلافآً کَثيرا” (نساء: 82)
طبرسي گويد: دلالت آيه بر اين است که اگر قرآن از طرف خدا نبود، از اختلاف و تناقض خالي نبود و چون سخن متناقض فعل خدا نيست، ميتوان گفت اگر فعل او باشد، از جانب اوست نه از غير او. پس عدم تناقض در قرآن يعني قرآن از طرف خداوند است.346
3-3-5-?. گردآوري قراين يک راه مطمئن ديگر
اثبات صدق دعوي نبوت به غير از معجزات با قرايني که مربوط به زندگي پيامبر و برنامههاي ايشان و ويژگيهاي اخلاقي و عملي اوست، نيز به اثبات ميرسد؛ براي نمونه، وضع بسيار بد عقايد خرافي “عرب” را قبل از قيام پيامبر ميتوان مثال زد. آنها هيچ علم و دانشي نداشتند؛ به همين دليل، نام “عصر جاهلي” براي آن زمان برگزيده شده است.
قرآن تعبيرات روشني دارد که ميتواند وضع آن زمان را بهخوبي ترسيم کند: “لَقَد مَنَّ اللهَ عَلَي المؤمّنينَ إذ بَعَثَ فيهِم رَسولاً مِن أنفُسِهِم يَتلوا عَلَيهِم آياتِه وَ يُزِکّيهِم وِ يِعَلِّمُهُمُ الکِتابَ وَالحِکمَةَ وَإن کانوا مِن قَبلُ لفي ضَلالٍ مُبين” (آل عمران: 164)
تعبير “ضلال مبين” که در اين آيه و آي? 2 سور? جمعه آمده، اشار? پرمعنايي است به وضع دوران جاهليت که گمراهي آشکار بر سراسر آن حکمفرما بود.347 چه گمراهي از اين آشکارتر که بتهايي را از سنگ يا چوب با دست خود بتراشند و پرستش کنند و از آن بدتر، بتهايي از خرما بسازند و بپرستند و در قحطي بخورند.
انحطاط آن محيط و فقر معنوي و مادي چنان بود که آن سرزمين را در رديف عقبماندهترين سرزمينهاي جهان جاي داده بودند .
3-3-6. خاتميت در قرآن
مسئل? خاتميت و اينکه پيامبر اسلام آخرين پيامبر الهي است، از مسائلي است که هم? مسلمانان به آن معتقدند. به اصطلاح، از ضروريات اسلام است که هرکس مختصر معاشرتي با پيروان اين مکتب داشته باشد. چنين افرادي بهزودي درمييابند که آنها پيامبر را بهعنوان آخرين پيامبر الهي ميدانند.
آي? عمدهاي که به وضوح، گواه بر اين معني است، آي? 40 سور? احزاب است: “ماکانَ مُحَمَّدٌ أبا أحَدٍ مِن رِجالِکُم وَلکِن رَسولَ اللهِ وَ خاتَمَ النَّبيّين”
اشاره به داستان زيد است که به اصطلاح پسرخواند? پيامبر بود و پيامبر با همسر مطلقه او ازدواج کرد تا سنت نادرست “پسرخواندگي” را در هم بشکند. به قول طبرسي، صدر آيه ارتباط نسبي را بهطور کلي قطع ميکند و ذيل آيه ارتباط معنوي ناشي از رسالت و خاتميت را اثبات ميکند.348
آيات ديگري هم در اين زمينه هست که اگر دلالت قطعي آنان را قبول نکنيم، حداقل اشاراتي در آنها وجود دارد؛ از جمله: “أولئک الَّذين آتيناهُم الکِتابَ وَالحُکمَ وَالنُّبُوَّةَ فَإن يَکفُر بِها هؤلاءِ فَقَد وَکَّلنا بِها قَوماَ لَيسوا بِها بِکافِرين” (انعام: 89) پيامبر ما براي همه جهانيان مبعوث شد و نبوت با او خاتمه يافت. به همين دليل خداوند فرمود: “إن هُوَ إلّا ذِکرٌ لِلعالِمين”349
3-4. بخش چهارم: جايگاه عدل در مجمع البيان
در ميان صفات فعل خداوند، وصف “عدل” داراي ويژگيها و خصوصياتي است و همين سبب شده که علماي علم عقايد آن را مستقلاً مورد بحث قرار دهند، تا آنجا که در ميان اصول دين، شکل مستقلي به خود گرفته و بهعنوان يکي از اصول پنجگانه عقايد اسلامي معرفي شده است.
مسئل? عدل از يکسو با اصل ايمان بهوجود خدا ارتباط دارد و از سوي ديگر با مسئل? معاد، و از سوي سوم با مسئل? نبوت، و از سوي چهارم با مسائلي مانند: پاداش و جزاء، جبر و تفويض، توحيد و ثنويت، فلسفه احکام و امثال آن. لذا اعتقاد به اين اصل يا نفي آن ميتواند چهره تمام معارف و اعتقادات ديني را دگرگون سازد.
3-4-1. برسي واژههاي ظلم، عدل و قسط
ظلم (نقط? مقابل عدالت) سبب ظلمت و تاريکي است. به همين دليل راغب در مفردات، ريش? اصلي اين واژه را از “ظلمت” ميداند.350
بعضي دانشمندان ظلم را بر سه گونه تقسيم کردهاند: ?. ظلم انسان نسبت به پروردگار که مصداق اعظم آن کفر و شرک و نفاق است؛ ?. ظلم انسان به ديگران؛ ?. ظلم او به خويشتن.351
براي هم? اينها شواهدي از قرآن بيان شده است، ولي از يک نظر، در هر سه قسم، انسان به خويشتن ظلم ميکند؛ زيرا انسان اولين لحظهاي که تصميم بر ظلم ميگيرد، نخستين ضربه را بر خودش وارد ميکند: “وَ ما ظَلَمونا وَ لکِن کانوا أنفُسَهُم کانوا يَظلِمون.” (اعراف: 160)
نقط? مقابل ظلم، “عدل” است و براي آن دو معني متضاد ذکر کردهاند:
نخست معني معروف آن است که بهمعني قرار دادن چيزي در محل مناسب است و اين مفهوم وسيع، مصاديق زيادي دارد، از جمله عدالت بهمعني موزون بودن، عدالت بهمعني رعايت تساوي، عدالت بهمعناي رعايت حقوق ديگران و بالاخره بهمعني تزکيه و پاکسازي.352
گاهي نيز بهمعني شرک در قرآن به کار رفته است. بهکار بردن اين معنا بدان سبب است که مشرک چيزي را عديل و همتاي خدا قرار ميدهد.353 مثل: “ثُمَّ الَّذينَ کَفَروا بِرَبِّهِم يَعدِلون” (انعام: 1)
3-4-2. خداوند به هيچکس ستم نميکند
واژ? “قسط” در اصل بهمعني سهم و نصيب عادلانه است و به همين سبب، گاه بهمعناي عدالت ميآيد و آن در صورتي است که نصيب عادلان? هرکس پرداخته شود و گاه بهمعني ظلم ميآيد و آن در صورتي است که نصيب عادلان? او گرفته شود.354
قابل توجه اينکه در قرآن، آنچه از واژ? “عدل” بهکار رفته، مربوط به وظيف? بندگان است و اين واژه در مورد خداوند بهکار نرفته. در عوض، تعبير به “نفي ظلم” از خداوند فراوان ديده ميشود و تعبير به برقراري قسط از سوي پروردگار نيز کم نيست.
به هر حال، در نخستين آيه مورد بحث ميفرمايد: خداوند کمترين ستمي به مردم نميکند، اين مردماند که به خويشتن ستم روا ميدارند: “إنَّ اللهَ لا يَظلِمُ النّاسَ شَيئاً وَلکِنَّ النّاسَ أنفُسَهُم يَظلِمون.” (يونس: 44)
به نظر طبرسي، اين آيه اشاره به آيات قبل دارد. و چون خداوند دليلهاي توحيد و نبوت را بيان نموده ولي کافران دشمني کرده و آنها را تکذيب نمودند، خداوند در اين آيه دستور قطع ارتباط با آنها را به پيغمبرش داد.
به تعبير ديگر، يک سنت الهي است که چشمهاي بينا و گوشهاي شنوا اگر در مسيري که براي آنها آفريده شده به کار گرفته نشود، تدريجاً قدرت خود را از دست ميدهد. بنابراين اگر کسي به چنين حالتي دچار شود خودش بر خويشتن ستم کرده و خود را مستحق کيفر ميسازد نه خدا بر او.355
آي? ديگر ناظر به عذابهاي دنيوي است که دامنگير شش گروه از اقوام پيشين (قوم نوح، عاد، ثمود، ابراهيم، شعيب و لوط) بر اثر طغيان و سرکشي شد: “فَما کانَ اللهُ لِيَظلِمَهُم وَ لکِن کانوا أنفُسَهُم يَظلِمون” (توبه: 70)
خداوند به هم? آنها عقل و هوش و دانش داد. پيامبران الهي و کتب آسماني را يکي بعد از ديگري به سوي آنها فرستاد و مکرر به آنها هشدار داد؛ اما هنگامي که هيچيک از اينها مؤثر نيفتاد، عذاب خويش را بر آنها نازل کرد. قوم نوح را بهوسيل? غرق شدن نابود کرد، قوم هود را به باد صرصر، قوم ثمود را به زلزله، قوم ابراهيم را به گرفتن نعمتها و هلاک نمرود، قوم شعيب را به عذاب ابر آتشبار و قوم لوط را با واژگون کردن شهر بر سرشان نابود کرد.
اين آيه دليلي است بر اينکه در هيچيک از زمانهاي گذشته، ظلمي بر کسي روا نداشته است. اين يک سنت مستمر است، نه يک امر مقطعي و اتفاقي.356
در آي? بعد، بر عنوان “ظلّام” که صيغ? مبالغه و بهمعني بسيار ظلم کننده است، تأکيد شده: “وَ ما رَبُّکَ بِظَلّامٍ لِلعَبيد” (فصلت: 46)
اين سخن را قرآن بعد از آن ميگويد که خبر ميدهد هرکس در گرو اعمال خويش است؛ اگر عمل صالحي انجام دهد، به نفع خود انجام داده و اگر عمل بدي بهجا آورد، به زيان خود بهجا آورده است. و اگر مردم گرفتار عواقب شوم ميشوند، نتيج? اعمال خودشان است و خداوند ستمي بر آنها روا نداشته است.
نفي صفت “ظلّام” (بسيار ظلمکننده) از خداوند، با اينکه او هرگز کوچکترين ظلمي بر کسي روا نميدارد، نکتهاي دارد که طبرسي در مجمع البيان گفته است: منظور اين است که کمترين ظلم از کسي که عالِم به زشتي آن است و هيچ نيازي به آن ندارد، “ظلم عظيم” محسوب ميشود.357
چگونه ممکن است خداوندي که منزه از هر عيب و نقص و موصوف به تمام صفات جمال و جلال است، به وصف “ظلّام” موصوف گردد.
3-4-3. يکسان نبودن خوب و بد
در آي? 28سور? ص، بيآنکه خداوند به واژ? عدالت و قسط يا نفي ظلم و مانند آن، تصريحي داشته باشد، همين حقيقت را در غالب عبارت ديگري بازگو ميکند: “أم نَجعَلُ الَّذينَ آمَنوا وَ عَمِلواالصّالِحاتِ کَالمُفسِدين في الأرضِ أم نَجعَلُ المُتَّقينَ کَالفَجّار”
به عقيد? طبرسي، اين استفهام يک استفهام انکاري است؛ يعني چنين چيزي ممکن نيست که پرهيزگاراني که از معاصي خداوند به جهت ترس از مجازات پرهيز کردهاند، همراه فاجران که مرتکب معاصي شدهاند، در يک جا قرار گيرند؛ زيرا اين يک ظلم فاحش است که مصلح و مفسد و متّقي و فاجر در يک صف قرار گيرند و هرگز خداوند عادل چنين نميکند.358
از مجموع آيات بهخوبي استفاده ميشود که ظلم و ستم به هر شکل و مقدار که باشد، نسبت به تمام افراد از ساحت مقدس خدا
