
و برچیده شدن مرزهای جغرافیایی، جامعه چندفرهنگی را تهدیدی علیه هویت ملی کشورهای اروپایی میدانند. بنبست جاری فرایند همگرایی اروپایی و بحران مالی اقتصادی این حوزه نیز به تداوم قدرتیابی و گسترش حوزه اثرگذاری این احزاب مدد رسانده است.
در سطح نخست، یعنی ملیگرایی دولتی، تمایلات ملی موجب تنش در سطح ساختار فراملی و یا واگرایی در اتحادیه اروپا نمی شد، اما این احتمال وجود دارد که ظرف سالهای پیش رو،با رشد احزاب نوملی گرا،شاهد وقوع واگرایی در اتحادیه باشیم. در حال حاضر،دولت های عضو اتحادیه اروپا، از بالا و با نوعی تحمیل، اراده پیوستن به اتحادیه را در شهروندان القا کرده اند؛ در حالی که احزاب نوملی گرا با دستاویز قرار دادن هویت ملی،از پایین و از سوی مردم،افکار عمومی،شهروندان یا ملت،نظر خود رادر مخالفت با ساختار اتحادیه اروپا بیان می کنند. این امر تا حدودی در تصمیم بریتانیا مبنی بر کناره گیری از اتحادیه قابل تشخیص است. با مطالعه تاریخ اقتصادی و سیاسی اروپا می توان اطمینان حاصل کرد که رکود اقتصادی همواره موجب ظهور ملی گرایی و رشد مشروعیت حکومت های ملی می گردد. رکود اقتصادی جهانی فعلی نیز منطقه یورو را به شدت تحت تأثیر خود قرار داده و اقتصاد و واحد پولی این منطقه را به سختی به چالش کشیده است.
پدیده مهاجرت در اتحادیه اروپا، قبل از آنکه به رشد اقتصادی و ممانعت از بیکاری بینجامد،مفهوم مرزهای ملی را تغییر داده است. امروز به جای آنکه در اروپا شاهد جامعه ای یکدست باشیم،با رشد تنوع در فضای ملی روبرو هستیم. این به آن مفهوم است که در برابر مهاجرت،از دو سو ملی گرایی شکل می گیرد. از یک سو،از افراد جامعه که مهاجرت را علیه خود می دانند و متصورند که مهاجرت کار را از افراد بومی می گیرد و از سوی دیگر،از مهاجرانی که به دلایلی چون بیگانههراسی، پیوند خود را با جامعه مادر حفظ میکنند. ملیگرایی اروپایی حاضر، اعتراضی برای بیان محدودیت هویتی، فرهنگی و زبانی است.مخالفت با اسلام نیز از همین رو شکل می گیرد، چرا که در هر کشور اروپایی که باشد؛ مطالبات مسلمانان مانند پوشیدن چادر،به شکل یکسان بروز میکند.
تاریخ اروپا پس از درک فاشیسم و نازیسم و فجایع حاصل از آن،همواره نگران بروز نوعی ملی گرایی لجام گسیخته است که به بی ثباتی منطقه بینجامد. ضمن اینکه طرفداران اتحادیه اروپا،باتوجه به تلاشی که برای استقرار ارزشها و هنجارهای بشر دوستانه و مردم سالارانه در سطح اروپا انجام داده اند،رشد این احزاب را موجب ایجاد واگرایی در اروپا می دانند. این نگرانی ها در انبوه هشدارهایی که در چند سال اخیر برای درک چرایی و چگونگی رشد ملی گرایی یا نوملی گرایی در بطن اتحادیه اروپا صورت پذیرفته است،تجلی می یابد که نشاندهنده ترس از پیامدهای این جریان است. دلیل اصلی این نگرانی،بررسی احتمال جدایی اعضای اتحادیه است. در حالی که پیامدهای وقوع چنین امری،بسیار بعدتر از بروز نتایج تنش زای به قدرت رسیدن احزاب ملی گرا قرار می گیرد.احزاب ملی گرا با شعارهای پوپولیستی خود توانسته اند سخن جدید و موج تازه ای را در میان جریانهای اصلی راست و چپ ایجاد نمایند. از سوی دیگر، اقبال عمومی به این احزاب موجب شده است که سایر احزاب نیز از شعارهای احزاب نوملی گرا به نفع خود بهره برداری کرده و موجب عادی سازی تلقی جریان ملی گردند.
5-3. شکگرایی به اتحادیه اروپا؛ واگرایی در اتحادیه اروپا
از دهه 1990 میلادي، همزمان با پایان جنگ سرد و فروپاشی سیستم دوقطبی، یکی از مهمترین مسائل قاره کهن، اعلان فاز نهایی همگرایی دولتهاي اروپایی است. به عبارت دیگر، دولتهاي اروپاي غربی که پس از تاسیس بازار مشترك یا جامعه اقتصادي اروپا متعاقب پیمان رم در سال 1957، از نوعی همگرایی اقتصادي برخوردار شدند، به دنبال ایجاد همگرایی سیاسی و در مرحله بعدي فرهنگی با تشکیل اتحادیه اروپایی متعاقب پیمان ماستریخت در سال 1992 هستند. اگرچه همگرایی دولتهاي اروپایی طرفداران جدي و مصمم خود را داشته که اعتقاد راسخ به سعادت، رفاه، صلح و امنیت قاره کهن در پرتو وحدت آن داشتند، اما در مقابل کسانی نیز بودند که این موضوع را امري آرمانی دانسته زیرا تبدیل منافع ملی متعارض به منافع ملی مشترك و سیاست هاي پراکنده به سیاستی واحد را غیرقابل وصول میدانستند. در واقع، اگر در ابتداي راه، آرمانهای وحدت اروپا جذابیت زیادي داشته است، اما با انباشت مشکلات و اختلافات در طول مسیر، شک و تردید و بدگمانیهاي مخالفان این روند، به تدریج به صورت یک جریان فعال سیاسی تبلور مییابد.
در واقع، شکگرایی و بدگمانی نسبت به روند وحدت اروپا که به آن یوروسپتیسیسم104 میگویند، همزمان با همگرایی اروپایی متولد شده و با گذشت زمان گسترش مییابد. باید گفت که ایده همگرایی و وحدت اروپا مثل هر پدیده دیگري، مفهوم متضاد خود را هم ایجاد کرده است. اگرچه گسترش یوروسپتیسیسم به صورت خزنده بوده است و کسی در ابتدا آن را جدي نمیگرفت، اما با انعقاد معاهده ماستریخت، موجی از مخالفت با اتحادیه اروپایی به راه افتاد؛ به طوری که برخی از دولتهاي اروپایی در ابتدا این معاهده را تصویب نکرده یا آنکه با اکثریت بسیار ضعیفی از طریق همهپرسی به تصویب رساندند.
پس از آن، در مرحله بعدي با ایجاد پول واحد اروپایی (یورو)، یوروسپتیسیسم در مواجهه با بحرانهاي پولی و اقتصادي در اتحادیه اروپا، از رشد قابل توجهی برخوردار شده و در سالهاي اخیر در کشورهاي اروپایی، ضدیت و مخالفت آشکاري نسبت به موفقیت و حتی استمرار حیات سیاسی اتحادیه اروپایی ابراز میشود. البته شکگرایی اروپایی در ابعاد و سطوح مختلف سیاسی وجود داشته و در تمام مسائل مربوط به اتحادیه اروپا و همگرایی در قاره کهن تجلی مییابد. میزان و شدت شکگرایی در کشورهاي مختلف، متفاوت و در کشورهاي اروپاي شمالی قويتر و پررنگتر است. برخی از مصادیق عینی شکگرایی عبارتند از: عدم عضویت نروژ و سوئیس در اتحادیه اروپا، عدم پذیرش اولیه معاهدات ماستریخت (دانمارك) و نیس (اتریش) و پذیرش با اکثریت ضعیف آن (سایر کشورهاي عضو اتحادیه اروپایی)، عدم پذیرش معاهده شنگن (بریتانیا) و پول واحد اروپا (بریتانیا و سوئد)، مردود دانستن همهپرسی براي تصویب طرح قانون اساسی اروپایی (فرانسه و هلند) و رد کردن معاهده لیسبون از طریق همهپرسی ایرلند). به علاوه، کاهش مشارکت و میزان پایین حضور شهروندان اروپایی در انتخابات مربوط به امور اروپایی در مقایسه با انتخابات هاي ملی، دلالت بر بیتوجهی و بیعلاقگی فزاینده اروپاییان نسبت به اتحادیه ارو پایی و نهادهاي وابسته به آن است.
بنابراین، یوروسپتیسیسم یک تفکر سیاسی است که با گذشت زمان گسترش یافته و بهتدریج در میان سیستم حزبی اروپایی نیز رسوخ مییابد. این ایده سیاسی بر مجموع شک و تردیدها و حتی انتقادات نسبت به کارآیی و موفقیت برنامه هاي سیاسی، اقتصادي و فرهنگی اتحادیه اروپایی اطلاق میشود. البته یوروسپتیسیسم یک بلوك منسجم و هماهنگ نبوده و در دولتهاي اروپایی با اشکال متفاوت و برنامههاي مختلفی ظهور پیدا میکند. اما امروزه شکگرایی نسبت به اتحادیه اروپا در تمام ابعاد و سطوح سیاست کشورهاي اروپایی قابل مشاهده است؛ از برنامههاي احزاب سیاسی، سازمانهاي طرفدار و گروههاي ذينفع گرفته تا در رقابت هاي انتخاباتی و رفتارهاي سیاسی نامزدها و شخصیتهاي دولتی و حکومتی، وفاداري یا بدگمانی به پروسه وحدت قاره کهن حضور دارد. بدین ترتیب، با نهادینه شدن دو مفهوم متضاد و دو تفکر متعارض درباره سرنوشت قاره کهن، شکاف سیاسی جدیدي در اروپا شکل گرفته که برخلاف شکافهاي قبلی بر روي دینامیسم هاي اجتماعی و اقتصادي قرارنداشته، بلکه فاکتورهاي سیاسی در پیدایش آن دخیل هستند. به نظر میرسد که با کمرنگ شدن خطوط انشقاق و جدایی میان دو گرایش سنتی چپ و راست اروپایی، شکاف فعال جدیدي روي صحنه آمده و به تعاملات سیاسی در قاره کهن شکل میدهد.
در واقع، تضاد و اختلاف میان طرفداران و مخالفان اروپا نه تنها احزاب دولتی را تحت تاثیر خود قرارداده، بلکه به گرایشات سیاسی و خطوط فکري جدید در قاره کهن نیز شکل میدهد. حتی شکاف مذکور به داخل اتحادیه اروپا و نهادهاي وابسته به آن نیز نفوذ پیدا کرده است. امروزه، در بطن پارلمان اروپا فراکسیون هاي فعال و شناخته شده یوروسپتیک وجود دارد که کرسیهاي قابل توجهی را نیز به دست آوردهاند. همچنین در سطح قاره اروپا نیز شاهد شکلگیري جریانات یوروسپتیکی هستیم که در کشورهاي مختلف اروپایی با شکلهای متفاوت و تحت عنوان احزاب و گروههاي سیاسی گوناگون بروز پیدا میکند. امروزه بر اساس شکاف سیاسی جدیدي که روز به روز فعالتر شده، احزاب و شخصیتهاي سیاسی میبایست در جریان رقابتها و انتخابات و سایر اقدامات سیاسی، مواضع صریح و شفاف خود را در موافقت یا مخالفت با اتحادیه اروپا و نهادهاي وابسته به آن اعلام کنند. در واقع، شکگرایان نسبت به روند وحدت اروپا، توانستهاند افراد و گروههاي مختلف از دو گرایش چپ و راست را حول مفهوم جدید حاکمیتگرایی ملی به دور هم گردآورند. به طور کلی، یوروسپتیکها به حاکمیتهاي ملی دولتهاي اروپایی احترام گذاشته و معتقدند اجراي دموکراسی واقعی تنها از این طریق امکانپذیر است. آنها بر این باورند که روند همگرایی سیاستها جاي خود را باید به فرایند ملایمتري در قالب همکاري سیاسی میان دولت اروپایی بدهد. به هر حال، با توجه به بنبستهاي روزافزون پیش روي اتحادیه اروپا به ویژه در حوزههاي مالی و اقتصادي، روز به روز بر قدرت یوروسپتیسیسم در قاره کهن افزوده میشود و در نتیجه تقابل و تعارض میان طرفداران و مخالفان اتحادیه اروپا تبدیل به شکافی فعال و تاثیرگذار بر روي فرایندها و جریانات سیاسی و اجتماعی اروپا میشود (طباطبایی، 1392: 210-207).
5-4. دولتهای ملی و مساله اقلیتهای ملی در اروپا
نظام مدرن پس از صلح وستفالی در سال 1648 رسمیت یافت. دولتها دارای حق حاکمیت شناخته شدند؛ به این معنا که در محدوده مرزهای سرزمینی خودمختار بودند هر گونه صلاح بدانند عمل کنند. فرض بر این بود که هر دولت-ملت «تجلی سیاسی-جغرافیایی یک ملت یگانه» محسوب میشود. ملت معنایی سیاسی یافته بود و در جایی که گروهی با تمام ویژگیهای ناشی از تبار و زبان و فرهنگ مشترک وجود نداشت، میبایست ساخته میشد. در نتیجه «ملتسازی» در دستورکار دولتهای اروپایی قرار گرفت و با اعلام زبان رسمی و انواع تمهیدات فرهنگی و آموزشی تلاش شد تنوع زبانها و لهجهها و وفاداریهای قومی و منطقهای به تدریج زایل شود و یکپارچگی ملی پدید آید. مردم تا پیش از آن معمولا با اجتماعی که در آن زیست میکردند و با اعضایش از نزدیک در تماس بودند، همانندسازی105 می کردند و خود را متعلق به آن اجتماع تصور میکردند و اصلیترین هویت گروهی خود را از آن میگرفتند و وفاداری خود را به آن اعلام میداشتند. از این رو، ملت اجتماعی بود که باید «تصور» میشد (Anderson, 1991).
تنوع گویشها و آداب و رسوم محلی مشکل زیادی ایجاد نمیکرد و میشد زبان ملی را که در واقع شکل عالیتر و استاندارد شده همان گویشها بود پذیرفت و فرهنگ ملی را نیز نوعی فرهنگ عالی106 قابل قبول تلقی کرد، اما مشکل اصلی به گروههایی مربوط میشد که پیشتر پنداری از ملت جداگانه در ذهن خود داشتند و بنا به علل تاریخی و سیاسی، خود را در چارچوب سرزمین جدیدی که خود را یک دولت ملی اعلام کرده بود، یافته بودند. این گروهها از همان ابتدا در برابر تلاشهایی که برای ادغام و همسانسازی آنها در بقیه «ملت» به عمل میآمد مقاومت کردند. ایرلندیها، باسکها، کاتالانها، فلاندرها، کورسیها، اسکاتها و گروههای دیگری از مردم اروپا از این که فرهنگ و زبان خود را از دست دهند، بیمنک بودند و نمیخواستند خود را در فرهنگ ملی ملتی دیگر یکپارچهسازی کنند. بسیاری از این گروهها خود را ملتهای دیدند که هنوز دولتی را که در آن اکثریت داشته باشند، به دست نیاوردهاند و باید در راه تحقق آن تلاش کنند.
تلاش برای ایجاد دولتهای ملی یکی از شناسههای مهم عصر
