
تمایلات خود برای خودمختاری در امور قانونگذاری، اداری و زبانی مورد حمایت اطریش بوده اند. روم پیش از این میزانی از خودمختاری را به این منطقه اعطا کرده است، اما بدون کسب وضعیت شبهدولتی در رابطهای کندومینیومی با ایتالیا و اتریش، بعید است که مساله بازگشت آن به اتریش همچنان خاموش باقی بماند. پادانیا ابداعی از سوی «اتحادیه شمالی»، حزبی دست راستی در شمال ایتالیا است که در سال 1982 تاسیس شد. رهبران آن به تناوب از جدایی و فدرالیسم سخن می گویند. سرزمینی که به طور کلی پادانیا شناخته می شود. نام خود را از نام لاتین رودخانه پو79 گرفته و برخی مواقع دره پادانا80 نامیده می شود. به لحاظ جغرافیایی، این منطقه لومباردی، پیدمونت81، لیگوریا82، ونتو83 و امیلیا84 (نیمی از امیلیا-رومانیا85) را پوشش میدهد. هیچ بنیان سرزمینی تاریخی و هیچ تمایز زبانی از بقیه ایتالیا برای یک کشور پادانیا وجود ندارد. آنچه پیگیری اهداف جداییطلبانه از سوی اتحادیه شمالی را موجب شد، تمایل برای جدا کردن شمال ثروتمند ایتالیا (برخی مواقع ادعای خود را به تاسکنی86 و روم نیز گسترش می دهند) از جنوب فقیر میباشد. هرچند این جنبش سیاسی را به آسانی نمی توان نادیده گرفت، ولی احتمال جدایی آن از ایتالیا بسیار ضعیف است. همچنین جنبش های جداییطلب دیگری نیز در سیسیل و ساردینیا87 وجود دارد. با این حال، به دلیل کسب خودمختاری محدود و وابستگی اقتصادی آنها به روم، فشارها برای استقلال فروکش کرده است.
جزایر آزور و مادیرا88 در پرتغال وضعیت مناطق خودمختار را کسب کرده اند، درحالیکه جزایر قناری خودمختاری منطقه ای بیشتری را از اسپانیا به دست آورده است. به دلیل وابستگی اقتصادی آنها به کشورهای مادر خود، وضعیت شبه استقلال89 برای جزایر مادیرا و قناری وضعیت واقعبینانهتری خواهد بود. در فاصله ای دورتر، آزور باتوجه به جایگاه راهبردی خود در یک هزار مایلی غرب پرتغال، قرار داشتن در وسط اقیانوس اطلس و فاصله ای یک هزار مایلی از ساحل شمال غربی آفریقا، میتواند به کشوری مدخل تبدیل گردد. آزور هم اکنون محل پایگاه هوایی ناتو بوده و تفرجگاه های مشهوری نیز دارد.
گرینلند همچنان به دنبال حق تعیین سرنوشت برای 56 هزار نفر جمعیت خود می باشد. گرینلند به ویژه در پی داشتن صدایی قوی تر در تعیین آینده پایگاه نیروی هوایی تول ایالات متحده در این سرزمین میباشد که در زمان جنگ جهانی دوم ساخته شد و در دهه های اخیر توسعه زیادی پیدا کرد. هرچند دانمارک به طور مشروط اجازه استقرار «سیستم دفاع موشکی ملی» از سوی امریکا را داده است، اما به نظر می رسد که مردمان گرینلند از استقرار این سیستم حمایت کرده و از آن به عنوان فرصتی برای کسب حمایت واشنگتن از آنها در تصمیم گیری نهایی بهره می گیرند.به هرحال، کسب استقلال کامل می تواند تنها راه برای تحقق اهداف تعیین سرنوشت از سوی مردمان گرینلند باشد. جزایر فیرو90(متعلق به دانمارک) میان ایسلند و جزایر شتلند قرار دارند. این جزایر که برای نخستین بار در سال 1980 تحت حاکمیت دانمارک قرار گرفتند، از قرن نوزدهم دارای یک جنبش ملی گرایی قوی بوده است. در حقیقت، مردمان این جزایر پس از همه پرسی سال 1946 اعلام استقلال کردند، اما نتیجه همهپرسی مورد قبول دانمارک قرار نگرفت و به آنها وضعیت خود مختاری اعطا شد. خودمختاری مذکور جمعیت پنجاه هزار نفری این جزایر را قادر ساخت تا علیرغم پیوندهایشان با دانمارک، آب های ماهی گیری خود را به روی اعضای اتحادیه ببندند (Cohen, 1387:117-123).
همهپرسی برنامه ریزی شده برای سال 2001 نیز پس از تهدید کپنهاگ مبنی بر قطع یارانهها به جزایر فیرو، لغو شد. آنچه درخواستها برای کسب استقلال را تقویت می کند به احتمال کشف نفت در آب های مجاور این جزایر مربوط می شود. احتمال دارد که فرمول شبه دولت خواستههای کوتاهمدت این جزایرنشینها را ارضا کند، به ویژه از زمانی که ماهی گیری سنتی همچنان ستون اقتصادی آنها بوده و به یارانههای دانمارک نیاز شدیدی دارند. با این حال، در بلند مدت احتمال کسب استقلال کامل از سوی این جزایر و در عین حال حفظ پیوندهای نمادین با سلطنت دانمارک و روابط مالی نزدیک با این کشور وجود دارد.
به طور کلی، میتوان انتظار داشت خودمختاری سرزمینی در اروپای ساحلی شکل های متفاوتی داشته باشد. به هرحال، این خودمختاری به جای آنکه یکپارچگی منطقه را تضعیف کند، همگرایی آن را تقویت کرده و با افزودن به بخش های تخصصی که موجب اتحاد بیشتر منطقه می گردد، در راستای تحکیم قدرت آن عمل خواهد کرد.
3-7. رویکرد جریانهای هویتطلبی و جداییطلبی به هویت اروپایی
مسائل هویتی در چارچوب اتحادیه اروپا را میتوان از ابعاد گوناگون مورد توجه قرار داد. یک بعد آن مربوط به ایجاد هویت جمعی و کلان است که طی آن شهروندان کشورهای مختلف، در درجه نخست خود را اروپایی و سپس در مراحل بعد به صورت ملی و قومیتی بشناسند. بعد دیگر تحلیل هویت اتحادیه اروپا به موقعیت شهروندان مربوط میشود که در پارهای از موارد به صورت شهروندان درجه یک، دو یا سه طبقهبندی میشوند. در این روند بیشتر مسلمانان، رنگینپوستان و اقلیتهای قومی بومی (از جمله اسکاتلندیها و کاتالانها) به دلیل برخی سیاستهای تبعیضآمیزی که در جوامع مختلف اروپایی در مورد آنها اعمال میشود، هویت اروپایی را به هویت ملی خود ترجیح داده و احساس میکنند در فضای بازتر و گستردهتری میتوانند فعالیت کنند. تاکید ناسیونالیستهای پیرامونی بر جهتگیری پاناروپایی و انترناسیونالیسم در جهت تقویت هویت اروپای واحد نیست، بلکه آنها در ذهن خویش تصویر اروپایی مرکب از مناطق مختلف را دارند. در برخی موارد تصور میشود سازمانهای مختلف اروپایی میتوانند از چنان پتانسیل و ظرفیتی برخوردار باشند که از بیثباتیهای ناشی از فعالیت گروههای فروملی بکاهند. شاید تصادفی نباشد که برخی گروههای قومی بیدولت (باسکها، برتنها و یا اسکاتلندیها) با وجود آنکه تصویر روشنی از تفویض قدرت بیشتر محلی در درون یک کل بزرگتر منطقهای ندارند، اما از اجتماعات اروپایی استقبال میکنند. لازم به توضیح است که در چارچوب پیمان ماستریخت تمهیدات لازم برای ایجاد کمیتهای از مناطق به عمل آمد و هدف آن بود که گروههای ملی بیدولت بتوانند از نمایندگی در سطح اروپا برخوردار باشند. اما در عمل دولتهای عضو اتحادیه اروپا بر این امر اصرار میکنند که منطقه میباید در قالبهای اقتصادی تعریف شود، نه بر اساس واحدهای هویتی، احساسی و مردمی.
شاید یکی از موضوعات مهم برای جوامع اروپایی پس از فروپاشی کمونیسم و بلوک شرق، توجه خاص به حقوق اقلیتها در نظم وسیعتر اروپایی بود، زیرا ضوابط برای عضویت در شورای اروپا مبتنی بر تعهد به دموکراسی چندحزبی، حکومت قانون، تضمین حقوق اساسی انسانی از جمله حقوق اقلیتها بوده است. از آنجا که دولتهای اروپایی غیرعضو تلاشهای زیادی را برای پیوستن به اتحادیه اروپا به عمل میآورند، بنابراین شروط مزبور تاثیر مثبتی برای حل و فصل و مصالحه در مورد تعارضات ملی و قومی در سطح ملی خواهد داشت. در این مورد کمیساریایی در ارتباط با حقوق اقلیتها به وجود آمده و با برخورداری از اقتدار لازم میتواند شرایط این گروهها را مورد بررسی قرار داده و پیشنهاداتی را برای جلوگیری از تنشها و تعارضات انفجارآمیز ارائه دهد.
بنابراین، بعد دیگر چالشهای هویتی در اروپا را میتوان بر اساس ورود دولتهای شرق اروپا به اتحادیه اروپا مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. به نظر میرسد علت آن که زمانی شارل دوگل، اروپا را به صورت منطقهای از آتلانتیک تا اورال تعریف کرد، به واسطه هویت دوگانه روسیه بوده است. مسائل هویتی روسیه به قرون قبل بازمیگردد، به ویژه در نیمه دوم قرن 19 چالشهای جدی را میتوان میان پاناسلاویسم، نارودنیکها (مردمگرایان) و طرفداران تمدن غرب مشاهده کرد. در واقع، بحث مناقشهبرانگیزی که معتقد بودندروسیه دارای هویت اروپایی است و راه روسیه از پاریس و لندن میگذرد، در مقابل کسانی که باور داشتند روسیه میباید به سنتهای بومی خود مراجعه کند، مشهود بود. ابعاد گرایش روسیه به اروپا را نه تنها میتوان در فرهنگ، هنر و معماری، عزام دانشجو به فرانسه و آلمان جست و جو کرد، بلکه در بسیاری موارد مکالمات روزمره درباریان به زبان فرانسه صورت میگرفت. به هر حال، تاریخ و فرهنگ روسیه حالت متناقضی به وجود آورده است؛ به گونهای که آن نه میتواند به راحتی از اروپا متمایز شود و نه آن که به سادگی جذب آن شود. بدین ترتیب بخش مهمی از چالشهای هویتی اتحادیه اروپا به گسترش آن به سوی شرق مربوط میشود. در میان اعضای جدید اروپا، نوعی بیاعتمادی در مورد نحوه برخورد با گروههای قومیتی وجود دارد که نمونه بارز آن را در مورد قومیت مجار میتوان مشاهده کرد. اگرچه ظاهرا تئوریزه کردن چالشهای هویتی اتحادیه اروپا را میباید عمدتا بر اساس رویکرد سازهانگاری مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار داد، اما در برخی موارد رویکرد راسیونالیستی (بر اساس هزینه و فایده) خود را به خوب برجسته میکند. برخی از اجتماعات اروپایی نسبت به این موضوع اظهار نارضایتی میکنند که چرا وعدههایی که به آنها در مورد حقوقشان داده شده بود، بیپاسخ مانده است. با وجود برجسته بودن رویکرد سازهانگاری در تحلیل گسترش اتحادیه به سوی شرق، دیدگاههای راسیونالیستی به درک این گسترش نیز کمک میکنند. سازهانگاران، راسیونالیستها را به واسطه غفلت از عنایت به انگارهها، هنجارها و ارزشها و نیز گفتمانها در چارچوب اتحادیه اروپا مورد انتقاد قرار دادهاند، زیرا بیتوجهی به موضوعات مزبور منجر به درک ناقص از همگرایی اروپا و سیاست اتحادیه اروپا میشود (Christiansen & others, 2001). رویکرد راهبردی و کلان اتحادیه اروپا در گسترش به سوی شرق بازتابدهنده ملاحاظات و بررسیهای سازهانگارانه مانند ایجاد و تقویت یک هویت پاناروپایی است. در درون اروپای شرقی و مرکزی گروهای اقلیت متعددی وجود دارند که در داخل مرزهای ملی مهار شدهاند. برخی از این گروهها از سرزمین مادری خود جدا ماندهاند، در حالی که سایرین (مانند روماها91) اصولا سرزمین مادری ندارند و تعدادی زیادی از آنها در جمهوریهای چک، بلغارستان، رومانی، لهستان و اسلواکی وجود دارند.
3-8. تنوع فرهنگی و مطالبات اقلیتها از دولتهای اروپایی
اقلیتهای ملی فارغ از نحوه ادغام در کشورهایی که در آن زندگی میکنند، همواره برای حفظ یا بازیابی نهادهای خودگردان خود مبارزه کردهاند. آنها عمیقا مایل به حفظ فرهنگ و زبان خود بودهاند و در نتیجه همواره بر خواستههای خود مبنی بر حفظ یا بازیابی مدارس، دادگاهها، رسانهها و نهادهای سیاسی خود پافشاری کردهاند. آنها برای تحقق خواستههای خود خواهان نوعی خودگردانی یا سطوحی از اعمال حق حاکمیت برای خود بودهاند. با وجود آنکه ایدئولوژی ناسیونالیسم استقلال کامل را معمولا به عنوان آرمان نهایی خود مد نظر داشته، اما شرایط اقتصادی و جمعیتشناختی گوناگون چنین آرمانی را برای همه اقلیتهای ملی امکانپذیر نکرده است. به علاوه، آرمان تاریخی دستیابی به یک دولت دارای حق حاکمیت کامل در جهان امروز با اقتصادهای جهانی شده و نهادهای فراملیاش آرمانی منسوخ به نظر میرسد. در نتیجه، اقلیتهای ملی به جای استقلال کامل، بیشتر خواهان یافتن راهحلهای دیگری برای اداره امور خود از جمله فدرالیسم بودهاند (Kymlicka, 2005: 110).
یافتن راهحل برای تعارض ناسیونالیسمهای گوناگون در درون یک کشور اغلب دشوار بوده است. در مواردی تعارض مذکور به خشونت و درگیریهای مداوم کشیده شده است؛ مانند خشونتهای پردامنه میان پروتستانها و کاتولیکهای ایرلند شمالی (آلستر) و اعمال خشن و تروریستی بخشی از جداییطلبان باسک در اسپانیا. یکی از باورهای رایج در اروپا این بود که اگر ناسیونالیسم به معنای تعهد به کشور متبوع تلقی شود و همه شهروندان، فارغ از تعلقات قومی خود به یک «ملت مدنی»92 و نه یک «ملت قومی» وفادار باشند، مشکل
