
مهارت زيادي دارند با سرعت بسيار بيشتري ميتوانند ناملا يمات زندگي را پشت سر بگذارند. براي مثال بيرون ريختن غضب را برخي افراد به عنوان روشي براي مقابله با عصبانيت به کار ميگيرند چرا که اين باور در ميان عموم مردم رواج دارد که “انجام اين کار باعث ميشود احساس بهتري پيدا کني”. از دهه 1950 روانشناسان با اين روش مخالفت کردند چرا که دريافتند برون ريزي خشم يکي از بدترين راههاي خاموش کردن آن است، زيرا انفجار غضب عموما برانگيختگي مغز هيجاني را تقويت ميکند و باعث ميشود افراد در عوض احساس خشم کمتر، عصبانيت بيشتري احساس کنند. به همين ترتيب بسياري از افراد در زمينه مديريت اضطراب و نگرانيهاي خود دچار مشکلند. ذهن نگران در زنجيره بي پاياني از ناراحتيهاي جزيي گرفتار ميشود، از يک موضوع به موضوع ديگر ميرود و به عقب باز ميگردد.
نگرانيهاي مزمن و مکرر، شبيه چرخش به دور خود است که هيچ گاه به راه حل مثبتي منجر نميشوند. توانايي تنظيم هيجانات مختلف – خشم، نگراني، افسردگي و غيره- از مولفه هاي هوش هيجاني است و عامل تاثير گذاري در خدمت بهداشت روان محسوب ميشود.
3-برانگيختن خود: برانگيختن خود به زبان ساده يعني کنترل تکانه ها (تکانه هايي مثل خشم، ميل جنسي و…) تسلط بر نفس، تاخير در ارضاي فوري خواستهها و اميال، رهبري هيجانها و توان قرار گرفتن در يک وضعيت رواني مطلوب. خويشتن داري عاطفي يا همان به تاخير انداختن کامرواسازي و فرونشاندن تکانه ها يکي از مولفه هاي اساسي هوش هيجاني است. افراد داراي اين مهارت در هر کاري که به عهده ميگيرند بسيار مولد و اثربخش خواهند بود.
4- شناخت عواطف ديگران: همدلي، توانايي ديگري بر خود آگاهي عاطفي متکي است و اساس مهارت رابطه بامردم است. افرادي که از همدلي بيشتري برخوردارند به علايم اجتماعي ظريفي که نشان دهنده نيازها يا خواستههاي ديگران است توجه بيشتري نشان ميدهند. اين توانايي آنان را در حرفههايي که مستلزم مراقبت ازديگرانند، تدريس، فروش و مديريت موفقتر ميسازد. انسانهايي که در شناخت عواطف ديگران مهارت دارند به راحتي و گاهي بدون ديدن چهره طرف مقابل مثلا از پشت تلفن قادرند حالت روحي ديگران را حدس بزنند. شناخت عوطف ديگران به ويژه در روابط بين زوجين اهميت دارد. تا هنگامي که انسان در اين کشور کويري که زمان و زندگي نام گرفته زندگي ميکند، تنهايي و انزوايش نيز پابرجاست. پس به 2 دليل مهم ميبايست توانايي شناخت عواطف ديگران را در خود بالا ببريم: اول اينکه چون ما هرگز نميتوانيم مستقيما وارد تجربه ديگران شويم، هيچ گاه نميتوانيم کاملا بدانيم که طرف مقابل ما چه چيزي را ميخواهد به ما برساند. وقتي پي ميبريم که هر قدر تلا ش کنيم نميتوانيم چنان با هوش يا حساس باشيم که بفهميم ديگري چه تجربهاي ميکند، احساس گناه ميتواند ما را ياري دهد که از روي اصالت، متواضع باشيم. در اين بين هر چقدر قدرت و مهارت شناخت و عواطف ديگران در ما بالا تر باشد بيشتر ميتوانيم در دنياي خصوصي و گاهي درد ديگران سهيم شويم و تنهايي و انزواي آنها را کم کنيم. دوم اينکه “زبان” نميتواند تجربه را به خوبي منتقل کند زيرا تجربه نهفته در دل تجارب عميق انساني غنيتر از آنند که کلمات توان بازگو کردن آنها را داشته باشند.
5- برقراري رابطه با ديگران: بخش عمدهاي از هنر برقراري ارتباط، مهارت کنترل عواطف در ديگران است. افرادي که در اين زمينه مهارت دارند، به خوبي و عميقا به ديگران گوش ميدهند، ديگران را ميپذيرند و دست به قضاوت نميزنند، در ديگران احساس ارزش و عزت توليد ميکنند نه احساس گناه و در هر آن چه که به کنش متقابل آرام با ديگران بازمي گردد به خوبي عمل ميکنند. آنان ستارههاي اجتماعي هستند ستارههايي که حتي در روز نيز درخشانند!
البته افراد از نظر تواناييهاي خود در هر يک از اين حيطهها با يکديگر تفاوت دارند و ممکن است بعضي از ما مثلا در کنار آمدن با اضطرابهاي خود کاملا موفق باشيم اما در تسکين دادن ناآراميهاي ديگران چندان کارآمد نباشيم. بدون شک زير بناي اصلي سطح توانايي ما، زيستي و عصبي است اما مغز به طرز چشمگيري شکل پذير است و همواره در حال يادگيري. سستي افراد را در مهارتهاي عاطفي ميتوان جبران کرد، هر کدام از اين حيطهها تا حد زيادي نشانگر مجموعهاي از عادات و واکنشهاست که با تلا ش صحيح ميتوان آنها را بهبود بخشيد.
2-2-32- ويژگي افرادي که هوش هيجاني بالا دارند
هوشبهر و هوش هيجاني قابليتهاي متضاد نيستند؛ بلکه بيشتر ميتوان چنين گفت که متمايزند. همه ما از ترکيبي از هوش و عواطف برخورداريم، افراد داراي هوش بالا و هوش هيجاني پايين و يا هوشبهر پايين و هوش هيجاني بالا، علي رغم وجود نمونههايي نوعي، نسبتا نادرند. في الواقع ميان هوشبهر و برخي جوانب هوش هيجاني همبستگي مختصري وجود دارد، هر چند اين ارتباط آن قدر است که روشن کند اين دو قلمرو اساسا مستقلند. گونه خالص داراي هوشبهر بالا، يعني کاملا فاقد هوش هيجاني، تقريبا تصوير اغراق آميزي از روشنفکراني است که در قلمرو ذهن استادند اما در دنياي فردي ناکار آمدند. نيم رخهاي آماري مردان و زنان در اين خصوص تا حدودي متفاوت است. مرد داراي هوشبهر بالا با طيف گستردهاي از علا يق و تواناييهاي ذهني مشخص ميشود که البته جاي تعجبي ندارد. اين مرد بلند پرواز و مولد، قابل پيش بيني وسرسخت است و در بند علا يق فردي خود نيست. او همچنين عيب جو و فخر فروش مشکل پسند و بازدارنده، در تجارب احساسي ناراحت، غير بيانگر و مستقل و از نظر عاطفي سرد و بي روح است. مرداني که از نظر “هوش هيجاني” بالا هستند، از نظر اجتماعي متوازن، خوش برخورد و بشاش هستند و در مقابل افکار نگران کننده يا ترس آور مقاومند. آنان در زمينه خدمت به مردم يا حل مشکلا ت، قبول مسووليت و برخورداري از ديدگاههاي اخلا قي، ظرفيتي قابل توجه دارند; در ارتباط خود با ديگران هم حسي و توجه نشان ميدهند. زندگي عاطفي آنان غني اما همخوان است، آنان با خود، ديگران و مجموعه اجتماعي که در آن زندگي ميکنند راحتند. زنان داراي “هوشبهر” بالا از اتکا به نفس هوشمندانهاي که از آنان انتظار ميرود برخوردارند، تفکرات خود را به راحتي مطرح ميکنند، براي موضوعات ذهني ارزش قائلند و طيف گستردهاي از علا يق ذهني و زيبايي شناختي دارند.
آنان همچنين درون نگر هستند، مستعد ابتلا به اضطراب، فرو رفتن در خيالات و احساس گناه بوده و در ابراز آشکار خشم خود درنگ ميکنند، هر چند که آن را به طور غيرمستقيم ابراز ميدارند. زنان داراي “هوش هيجاني” سرشار با جرات هستند و احساسات خود را به طور مستقيم ابراز ميدارند و درباره خودشان احساس مثبتي دارند و زندگي براي آنان سرشار از معنا است. آنان نيز همانند مردان، خوش برخورد و اجتماعي هستند و احساسات خود را به طور مقتضي ابراز ميدارند، نه اينکه آن را به صورت انفجارهايي ابراز دارند که بعدها از آن تاسف بخورند. همچنين به خوبي با فشارهاي عصبي منطبق ميشوند، جايگاه اجتماعي آنان به آنها امکان ميدهد تا به آساني با افراد جديد روبه رو شوند، با خودشان به قدر کافي راحت هستند تا آنکه بتوانند شوخ طبع، خود انگيخته و درمقابل تجارب عاطفي پذيرا باشند. برخلاف زنان داراي هوشبهر بالا و ناب، زنان داراي هوش هيجاني بالا، به ندرت احساس اضطراب يا گناه ميکنند يا در خيالات واهي غرق ميشوند. البته اين تصاير نشانگر دو جنبه افراطي هر حالت است – هوشبهر و هوش هيجاني به درجات مختلف در وجود همه ما در هم آميخته شدهاند. الفباي يادگيري هوش هيجاني شناخت هيجانهاي اصلي و ترکيبات فرعي آنهاست. برخي از هيجانها را ميتوان “اصلي” تلقي کرد; هيجانهايي که به مثابه رنگهاي اصلي آبي، زرد و قرمزند و ساير ترکيبات از آنها سرچشمه ميگيرند. عنوان برخي از خانوادههاي اصلي و برخي از اعضاي آنها از اين قرار است:
ـ خشم: تهاجم، هتک حرمت، تنفر، غضب، اوقات تلخي، غيظ، آزردگي، پرخاش، خصومت، اذيت، تندمزاجي، دشمني.
ـ اندوه: غصه، تاثر، دلتنگي، عبوسي، ماليخوليا، دلسوزي به حال خود، احساس تنهايي، دل شکستگي، نااميدي و در سطح آسيب شناختي افسردگي شديد.
ـ ترس: اضطراب، بيم، ناآرامي، دلواپسي، بهت، نگراني، ملاحظه کاري، ترديد، زودرنجي، ترسيدن، ترس ناگهاني يا شوک، وحشت و از نظر آسيب شناسي رواني هراس82 و وحشت زدگي83.
ـ شادماني: شادي، لذت، آسودگي، خرسندي، سعادت، شوق، تفريح، احساس غرور، وجد، به هيجان آمدن، خشنودي، رضايت، شنگولي، از خود بي خود شدن و در سطح آسيب شناختي شيدايي84.
ـ عشق: پذيرش، رفاقت، اعتماد، مهرباني، هم ريشگي، صميميت، پرستش، شيفتگي.
ـ شگفتي: جا خوردن، حيرت، بهت، تعجب.
ـ شرم: احساس گناه، دست پاچگي، حسرت، احساس پشيماني، احساس پستي، افسوس، دل شکستگي، توبه.
فهرست مذکور يقينا نميتواند کليه سوالهاي مربوط به طبقه بندي هيجانها را پاسخ دهد. براي مثال حسادت را که گونهاي از خشم آميخته با اندوه و ترس است چگونه ميتوان طبقه بندي کرد. با اين حال، قدم اول در اين مسير شناخت دقيق و ظريف انواع هيجانهاست. قدم بعدي خودآگاهي است; خودآگاهي به معناي وسيع کلمه عبارت است از تشخيص احساسات و يافتن واژگاني براي بيان آنها، يافتن پيوند موجود ميان افکار، احساسات و واکنشها، آگاهي بر اينکه در تصميم گيري فکر يا احساسات غلبه دارد، توجه کردن به پيامدهاي انتخاب راههاي مختلف و پياده کردن اين بينشها در تصميم گيري درباره موضوعهايي نظير سيگار کشيدن.
يکي از اقدامات عملي براي غنا بخشيدن به خودآگاهي اين است که هنگام هيجاني شدن از خود بپرسيم: “الان دقيقا چه احساسي دارم؟ آيا رنجيدهام؟ آيا حسودي ميکنم؟ الان دقيقا چه فکري به ذهنم خطور کرد؟”. پس از مدتي تمرين در مييابيم که هميشه براي واکنش نشان دادن نسبت به احساسات، طرق مختلفي وجود دارد. هر قدر شخص براي پاسخگويي به يک هيجان، راههاي بيشتري را بداند زندگي پربارتري خواهد داشت. راه ديگر براي بسط خودآگاهي، نوشتن حالات دروني است. بعد از چندين ماه نوشتن حالات روحي مختلف خود – از آنجا که کلمهها در ذهن گم ميشوند نه روي کاغذ – ميتوانيم خود را در يک نمودار تاريخي بررسي کنيم. مثلا ميفهميم که سال قبل در برابر يک مساله چگونه عصباني ميشديم و امسال چگونه واکنش نشان ميدهيم. همدلي، توانايي اجتماعي و هيجاني مهمي در اين زمينه است، يعني درک احساسات ديگران و خود را در جاي آنان فرض کردن و احترام گذاشتن به تفاوتهايي که در احساسات افراد نسبت به چيزهاي مختلف وجود دارد. توانايي برقراري ارتباط با افراد ديگر نيز از مولفه هاي هوش هيجاني است: فرد ميبايست تمرين کند تا شنونده و پرسشگر خوبي باشد، بتواند ميان آنچه ديگري انجام ميدهد و آنچه ميگويد تمايز قايل شود و سعي کند به جاي رفتارهاي نپختهاي مثل عصباني شدن يا منفعل بودن راههاي بالغانه تري مثل جسارت و جرات ورزي را ياد بگيرد.
شکل گيري اجزاي هوش هيجاني، ابتدا در سالهاي اوليه زندگي کودک انجام ميگيرد، اگرچه شکل گيري اين ظرفيتها در خلا ل سالهاي مدرسه نيز ادامه پيدا ميکند. پيامي که يک دختر کوچک هنگامي که براي درست کردن پازل خود از مادر گرفتارش کمک ميخواهد، دريافت ميکند، بر حسب نحوه پاسخ دهي مادر متفاوت است. چنانچه پاسخ مادر ابراز خشنودي آشکار از کمک کردن به او باشد، وي يک نوع پيام دريافت ميکند و اگر پاسخ مادر اين جواب موجز باشد که “مزاحم من نشو، کارهاي مهمي دارم که بايد انجام بدهم” برداشت کاملا متفاوتي پيدا ميکند. تمام مبادلات کوچک ميان والد و فرزند، داراي زيرمجموعهاي عاطفي است و تکرار اين پيامها در طي ساليان به شکل گيري ديدگاهها و تواناييهاي عاطفي اساسي در کودکان مي انجامد.
تحقيقات نشان ميدهند که صرف بي توجهي به کودک، از سو”رفتار آشکار بسيار مضرتر است; کودکاني که ناديده گرفته ميشوند از همه کودکان ديگر بدتر عمل ميکنند، از همه مضطربتر، بي توجه تر و بي احساس تر هستند و به صورت متناوب پرخاشگر و گوشه گيرند. ميزان اجبار به تکرار کلاس اول در ميان اين
