
گردد، هر چند که اين نور ضعيف باشد، هر گونه عذابي که دامنگيرش شود و هر گونه شعلهاي که از نار سموم جهنم او را متألّم و متأثّر گرداند، غير طبيعي و به اصطلاح فلاسفه قسري است، و نميتواند هميشگي يا اکثري باشد. اينان دير يا زود از عذاب جهنم خلاص ميشوند و درموطن اصلي و جايگاه انساني خود استقرار مييابند. همينهايند که از عفو372 و مغفرت373 الهي و تکفير374 بلکه تبديل سيئات375 و در نهايت از شفاعت پيامبر خاتم(ص) و ائمهي معصومين(ع)376 برخوردار ميشوند و با تخفيف کيفر، زودتر از موعد مقرر، نجات مييابند.
و اما در صورتي که نور فطرت به خاموشي گراييده و ظلمت کفر تمام وجود شخص را فرا گرفته و قلبش را سياه و تاريک و متحجر ساخته، و در عين حال بر انسانيت خود باقي است و فطرت خاموش و از کار افتاده را همچنان يدک ميکند و بياعتناي به آن به راه کج و معوج خود ادامه ميدهد، در اين صورت،گرفتار خلود در عذاب است و مشمول هيچگونه تخفيف و مجازاتي نميشود؛ چرا که افرادي که در چنين ورطهاي ساقط شدهاند، از عفو و رحمت و مغفرت و تبديل و تکفير و شجاعت محرومند و به خاطر عدم سنخيت با اولياي الهي و اهل ايمان، بايد همواره در حجاب عذاب جهنم محجوب باشند.
و البته عذاب براي اينان قسري است؛ ولي قسري بودن عذاب، با دوام و جاودانگي آن منافات ندارد؛ چرا که آنچه دوام مييابد، نوع عذاب است نه شخص عذاب. عدم جواز قسر مربوط به شخص است نه مربوط به نوع. هيچ مانعي نيست که قسر نوعي تداوم داشته باشد.
به عنوان مثال، گفتهاند: شکل طبيعي زمين کروي است. معذلک، زمين همواره از شکل طبيعي خود خارج و به صورت مضرس است. اين شکل مضرس، قسري است و دوام دارد، ولي نه به صورت شخصي، بلکه به صورت نوعي. يعني افراد شکل مضرس همواره تبدل پيدا ميکنند و فرد جديدي جايگزين فرد سابق ميشود و بدين ترتيب، نوع باقي ميماند. چه مانعي ندارد که افراد يک نوع، فاني و زايل شوند، ولي خود نوع، به خاطر تعاقب و تبادل افراد، همواره باقي بماند؟ اعم از اينکه بقاي نوع، طبيعي باشد يا قسري. در مسألهي مورد بحث ما، هر چند فرد فرد عذاب به خاطر قسري بودن قابل دوام نيست، ولي نوع عذاب به خاطر تبادل و تعاقب افراد، باقي و مستمر است.
علاّمه طباطبايي براي تأييد مطلب فوق از دو آيهي قرآن کريم استفاده ميکند: يکي: (کلما خبت زدنا هم سعيرا(377 از آنجا که نفس در شقاوت خود در مسير استکمال قرار دارد، با فرا رسيدن هر شقاوتي، عذابي دامنگير نفس ميشود و براي آن، حد و مرز و نهايتي نيست. به همين جهت است که در آيهي فوق خداوند فرموده است: هر لحظه که آتش عذاب، رو به خموشي ميگذارد ما شعلهي آن را زياد ميکنيم و از خاموش شدن باز ميداريم. يعني نوع عذاب ـ هر چند که قسري است ـ به تعاقب افراد باقي ميماند؛ ولي فرد قسري عذاب، دم به دم زائل ميشود.
قرآن کريم در آيهي ديگري ميفرمايد: (اتّقوا النّار التي وقودها الناس والحجارة(378 يعني: “از آتشي بپرهيزيد که آتش گيرهي آن، مردم و سنگ است”.
هر گاه آتش گيرهي جهنم، خود مردم و سنگهاي جهنم باشند، چه مانعي دارد که دمبهدم، با فراهم بودن آتشگيرهي جديد، عذاب استمرار پيدا کند. آنهايي که مستوجب خلود نيستند ـ يعني گرايش به کفر پيدا نکردهاند براي هميشه آتشگيره نيستند و پيکر آنها براي ابد آتشزا نيست؛ ولي آنهايي که کافر شدهاند، جسمي دارند که براي هميشه آتشزا است و به کمک سنگهاي جهنم، شعلههاي جديد تا ابد آنها را معذب ميکند.
مطابق آيهي مورد استشهاد علاّمه طباطبايي، براي هر پديدهاي فاعلي لازم است که افادهي وجود کند و قابلي لازم است که آن وجود را بپذيرد.
جسم گنهکار به کمک سنگهاي جهنم، مادهاي است که قابليت اشتعال دارد. فاعلي که افادهي اشتعال ميکند، واجب الوجود با يکي از وسائط او از قبيل فرشتهي عذاب ـ است. کفار براي هميشه اين قابليت را دارند. نازل کنندهي آيهي (زدناهم سعيرا( همواره به اين قابليت، فعليت ميبخشد و بنابراين، نه تنها دليلي بر انقطاع عذاب نيست، بلکه دليل بر استمرار عذاب، موجود است و نميتوان از آن چشم پوشيد، مگر اينکه دليلي قويتر در برابرش قرار گيرد و از درجهي اعتبار ساقطش کند.
جسم مؤمني که بدون گناه از اين جهان رخت بر بسته، مستعد براي قبول اشتعال نيست. مؤمنين گنهکار ـ يعني آنهايي که مرتکب کبائر شدهاند ـ بر حسب گناهاني که مرتکب شدهاند، تا مدتي اين قابليت در آنها است. هر چند ممکن است خدايي که مغفرتش از هر عمل نيکي اميدوار کنندهتر و رحمتش از هر گناهي فراگيرتر و عفوش از هر گناهي بزرگتر است، به کمک آنها اقدام کند و آنها را نجات بخشد. لذا: (کلما نضجت جلودهم بدّلنا هم جلوداً غيرها ليذوقوا العذاب(379.
مطابق اين آيهي شريفه، هر چند پوست بدن گنهکاران در آتش جهنم پخته و سوخته ميشود، ولي براي تداوم عذاب، پوستها تبادل پيدا ميکند و هر زمان پوست جديدي جايگزين پوست پخته و سوختهي قبلي ميشود و بدين ترتيب، نوع عذاب ـ هر چند قسري است ـ تداوم مييابد.
اگر جسم انسان بر اثر شعلههاي آتش جهنم بسوزد و خاکستر شود، قابليت اشتعال را از دست ميدهد. چنانکه هر جسم قابل اشتعالي با خاکستر شدن خاموش ميشود. در حقيقت، سوختن و خاکستر شدن تبدل نوعي جسم و تغيير صورت آن محسوب ميشود. بدن انسان اگر بسوزد و خاکستر شود، تبدل نوعي پيدا ميکند. يعني مثلاً مبدل به يک جماد ميشود. و از آن پس جسم انسان نخواهد بود؛ حال آنکه مقتضاي خلود در عذاب اين است که جسمي به عنوان جسم انسان همواره باقي و برقرار باشد و از سوز و گدازي که به طور مستمر بر او وارد ميشود، معذب گردد.
پس مسأله از دو حال بيرون نيست؛ يا بايد خداوند اجازه بدهد که بدن گنهکار بسوزد و خاکستر شود و از نوعي ـ که جسم انساني است ـ به نوعي ديگر ـ که جسم جمادي يعني خاکستر است ـ مبدل شود که در اين صورت موضوعي به نام بدن انسان براي معذب شدن باقي نميماند. و يا بايد با تبديل پوست پخته به پوست جديد، جسم انساني را براي سوخته شدن و پخته شدن مجدد، مهيا و آماده گرداند. در اين صورت، استمرار عذاب بلامانع است؛ چرا که هم مقتضي موجود و هم مانع، مفقود است.
البته يک فرض ديگر هم قابل تصور است و آن اينکه جسم همواره در سوز و گداز باشد؛ ولي هيچ پختگي و سوختگي به سراغش نيايد، بلکه در عين ثبات و بدون هيچگونه استحالهاي عذابش تداوم يابد. اين فرض نه با عقل سازگار است نه با نقل. عقل نميپذيرد که بدن انسان هم گرفتار عذاب آتش جهنم باشد و هم ـ مانند جسم نسوز ـ دچار پختگي و سوختگي نشود. نقل هم مطابق دو آيهي مورد استشهاد علاّمه طباطبايي پذيراي چنين مطلبي نيست.
اگر جسمي از نوع آتش باشد و به لحاظ سنخيت نوعي، در آثار و لوازم، با آتش اشتراک داشته باشد، شايد گفته شود که آتش در او تأثير ندارد و در حقيقت بايد گفت: آتش، آتش را نميسوزاند و آتش متأثر از آتش نيست؛ ولي اين فرض هم قابل اطمينان نيست. اگر اين مطلب درست باشد، بايد گفته شود: شيطانها ـ که از آتش آفريده شدهاند ـ بايد در آتش نسوزند؛ حال آنکه معذب شدن آنها به آتش جهنم از مسلمات است و خداوند، ضمن سوگندي مؤکد ميفرمايد: (لأملأن جهنم من الجنة والناس اجمعين(380 “سوگند که جهنم را به طور حتم و البته از جن و انسان پر خواهم کرد”.
مطابق اين آيه، جن و انس که دو نوع متمايز خاکي381 و آتشي382اند، به طور يکسان در جهنم عذاب ميشوند و براي آتش جهنم فرقي نميکند که طعمهاش از سنخ خودش باشد يا نباشد.
پاسخ علامه به شبهه دقيق فلاسفه و متکلمان، و تطبيق ديدگاه وي با آيات خلود، جزو ابتکارات و نوآوري هاي علاّمه محسوب مي شود.
اقلي و اکثري بودن خلود در عذاب
تا اينجا اصل مسألهي خلود ـ به معناي پايانناپذيري عذاب ـ به اثبات رسيد. اکنون سؤال اين است که آيا خلود در عذاب براي اکثريت انسانهاست يا براي اقليتي از آنها؟ آيا دايرهي خلود، دايرهاي تنگ و محدود است يا دايرهاي وسيع؟ اگر دايره، دايرهاي تنگ و محدود باشد، اقلّي از انسانهاي کافر و منحط در آن جاي ميگيرند و اگر دايرهاي وسيع و گسترده باشد، اکثريتي از انسانها را فرا ميگيرد. در حقيقت، مجموعهي انسانها به دو گروه تقسيم ميشوند: انسانهاي کفور و انسانهاي شکور. خداوند متعال ميفرمايد: (وقليل من عبادي الشکور(383 يعني: “کمي از بندگان من سپاسگزارند”.
اگر بهشت مخصوص بندگان شکور باشد و جاي پايي براي کفوران در آن نباشد، مطابق آيهي شريفهي فوق، تنها کمي از بندگان در آن استقرار مييابند و بقيه که اکثريت دارند، بايد مخلد در جهنم باشند. در اينجا دو نظريه است: نظريهي حداکثري و نظريهي حداقلي.
به عقيدهي متکلمان معتزلي، تنها کساني اهل نجاتند که حق را با برهان شناخته و از عقايد باطل و هر گونه گناهي پاکند384. به گفتهي امام فخر رازي، بنابر مذهب مسلمانان اهل هلاک نسبت به اهل نجات اکثريت دارند؛ چرا که کفار بر مسلمانان از نظر تعداد غلبه دارند و هر کس غير از اين بگويد: با قول ائمهي اسلام مخالفت کرده است385.
پس مطابق نظر معتزله، نه تنها کفار بلکه اکثريت مسلمانان نيز به خاطر نداشتن معرفت استدلالي يا پاک نبودن از گناهان از نجات، محرومند و مطابق نظر اشاعره فقط کفّار اهل هلاکند. اينان طرفدار نظريهي اکثرياند.
اما فلاسفه طرفدار نظريهي حداقلياند. اينان تنها آن دستهاي از انسانها را گرفتار عذاب دائم ميشمارند که از نظر قوهي نطقي در جهل مرکب، و از نظر قوهي شهوي و غضبي به درجهاي از شرارت رسيده باشند که با ملکات فاضله و اخلاق پسنديده در تضاد کامل باشند. چنين کساني نسبت به آنان که بر قلهي يقين قرار گرفته و ملکات فاضله و اخلاق پسنديده در آنها رسوخ کامل نيافته، و آنان که در درجات پايينتري قرار دارند، به طور چشمگيري در اقليت قرار ميگيرند386.
حضرت استاد علاّمه طباطبايي در مسألهي خلود در عذاب، با دو طايفه مواجه است: يکي آنهايي که خلود درعذاب را با توجه به اشکالات قابل دفع، به طور کلي نفي ميکنند. به اينها هم پاسخ عقلي ميدهند و هم پاسخ نقلي. به دنبال آيهي شريفهي (وما هم بخارجين من النّار(387 مينويسد: در اين آيه بر قائلان به انقطاع عذاب، از طريق ظواهر، حجتي است. ديگري آنهايي که خروج از جهنم را براي گنهکاران به طور کلي ممتنع ميشمارمند. به اينها نيز، هم پاسخ عقلي دادهاند و هم پاسخ نقلي. ضمن اينکه معترفند که ما نميتوانيم خصوصيات معاد را با عقلمان تبيين کنيم؛ چرا که عقل ما به جزئيات امور معاد نميرسد و ناگزيريم که در اين باره به اخبار مقام والاي نبوت، روي آوريم388.
بنابراين هم قول کساني که اصل خلود در عذاب را منکرند، باطل است و هم قول کساني که خروج از جهنم را براي تمامي اهل جهنم انکار ميکنند و علاّمه طباطبايي با اتکا به ادلهي عقلي و نقلي هر دو گروه را ردّ کرده است.
اگر بخواهيم به طور خلاصه با بيان عقلي ايشان آشنا شويم، بايد بگوييم: آنچه موجب ميشود که در برابر انسان صور قبيحهاي ـ به اذن خداوند ـ ظاهر شوند و او را معذب سازند، اخلاق و ملکات زشت و ناپسنديده است.
اينها اگر در نفس انسان رسوخ پيدا کردهاند، هرگز زوال نميپذيرند و معناي خلود همين است و اگر رسوخ پيدا نکرده و طبيعت ثانوي نشدهاند، دير يا زود ـ ولو به کمک شفاعت ـ زايل ميشوند و صاحبان آنها به سراي تنعم راه مييابند389.
بخش پنجم
نوآوري هاي علاّمه طباطبايي در مسائل جديد کلامي
اين بخش شامل نوآوريهاي علاّمه در مباحث ذيل مي شود
1- علم و ادراک
2- بررسي علمي و روش مند دين
3- رستگاري و نجات پيروان اديان
فصل اول: علم و ادراک
تعريف علم از ديدگاه حکما
چنانکه بعضي معتقدند کلمات و عبارات حکما در تفسير و تعريف جامع علم، مضطرب و مشوش به نظر ميرسد زيرا مثلاً شيخ الرئيس گاهي علم را امر عدمي و عبارت از تجرد ذات از ماده داشته عبارت شيخ در اين مقام بنا به نقل صاحب اسفار اين است: انّ کون الباري عاقلاً و معقولاً لا يقتضي تکثراً في ذلته ولا في صفاته لان معني عاقليته و معقوليته
