
هدفمندانه و تفكر منطقي برخورد مؤثر با محيط است.
2-2-28- هيجان و اجزاء آن
هيجان در زبان انگليسي (Emotion) است که از کلمه لاتين (Emote) به معني حركت، تحريك، حالت تنش يا تهييج مشتق emovere اصطلاح هيجان از ريشه لاتين شده است. هيجانها حالات عاطفي خودآگاهي هستند که در آنها مفاهيمي همچون شادي، غم، ترس، نفرت و عشق نهفته است. كاربرد معاصر اين اصطلاح كلا به دو نوع است:
1- اصطلاح پوششي براي تعداد نامعيني از حالات ذهني، كه وضعيت هستي شناسي هر يك با برچسبي كه معني آن با توافق ساده معين ميگردد، تثبيت ميگردد. اين همان معنايي است كه ضمن صحبت از عشق، ترس، نفرت، وحشت و غيره مورد نظر است.
2- بر چسبي براي زمينهاي از تحقيقات علمي كه به جستجوي عوامل محيطي فيزيولوژيكي شناختي مسئول اين تجربيات ذهني ميپردازد (پورافكاري، 1382).
هيجان شامل حداقل چهار جزء زير است:
1. جزء بياني يا حركتي
2. جزء تركيبي
3. جزء تنظيمي
4. جزء تشخيصي يا پردازش
اولين جزء عبارت است از توانايي بيان هيجانها از طريق حالتهاي صورت، حركات بدن و تن صدا و محتواي آن. نوزادان مجهز به اعمال، حركت و حالتهايي به دنيا ميآيند كه به اعتقاد ما منعكس كننده تجربههاي هيجاني آنها است، مانند بسياري از جنبههاي رشد اين حالتهاي بيانها در طي زمان متمايز تر گشته و تصفيه ميشوند (اکبرزاده، 1383).
جزء دوم هيجانها عبارت است از تشخيص و بازشناسي آگاهانه از هيجان، يا آنچه كه اغلب احساس ميناميم. حالتهاي احساسي نتيجه آگاهي ما از علائمي است كه از سيستمهاي اعصاب مركزي ميآيد مثلا ضربان قلب، تغييرات شيميايي در بدن و غير.
جزء سوم هيجانها عبارت است ازتنظيم هيجانها. تمايل به انجام بعضي اعمال به خصوص وجود دارد كه نتيجه تجربه هيجانها است. براي مثال، خوشحالي به وسيله سطح فعاليت زياد تعبير ميگردد، برعكس غمگيني منجر به سطح بسيار پايين فعاليتها ميگردد. در حالي كه خشم به طور مستقيم با تمايل برخورد يا زدن به هدف يا شخص همراه ميباشد. ترس منجر به بي حركتي يا به اصطلاح يخ زدن و سپس فرار كردن از هدف يا شخص همراه ميگردد، اين موضوع را به وضوح در كودكان شيرخوار ميتوان مشاهده نمود، زيرا آنها حالتهاي هيجاني خود را مستقيما نشان ميدهند (اکبرزاده، 1383).
آخرين جزء يا تركيب هيجان، عبارت است از توانايي تشخيص هيجانها در ديگران، يعني توانايي تشخيص اينكه، ديگري دچار چه حالت هيجاني ميباشد، از طريق پردازش حالتهاي چهره و بدن و تن صدا و سرعت آن (اکبرزاده، 1383).
هيجانها ارگانيسم را در جهت يافتن موقعي تهايي كه براي بقاء ضروري بوده و رهايي از موقعيتهايي كه براي بقاء مضر هستند، هدايت ميکند. فرايند هيجاني شدن تا حدود زيادي غير ارادي است و مقدار آگاهي از آن خيلي كم است، غالبا وقتي در مورد كنترل هيجاني بحث ميکنيم، منظور اصلي از كنترل هيجانها داشتن توانايي لازم براي موفقيت در روابط اجتماعي است.
2-2-29- تعريف هوش هيجاني
زنگ تفريح يک مرکز پيش دبستاني است و عدهاي پسربچه روي چمنها ميدوند. اميرعلي زمين ميخورد، زانويش زخمي ميشود و گريه ميکند; اما پسرهاي ديگر به دويدن ادامه ميدهند به جز اردشير که توقف ميکند. وقتي گريه اميرعلي فروکش ميکند، اردشير نيز خودش را زمين ميزند و زانويش را ميمالد، وي فرياد ميزند “زانويم زخمي شده است!” روانشناسان اردشير را نمونهاي از افرادي مي شمارند که از هوش هيجاني و بين فردي خوبي برخوردار است. به نظر ميرسد که اردشير در “شناخت احساسات” همبازيهاي خود و برقرار کردن “ارتباط سريع و هموار” باآنان توانايي بالايي دارد. فقط او بود که به درخواست کمک و درد اميرعلي توجه کرد و فقط او بود که سعي کرد دوست زمين خوردهاش را تسلي دهد، هر چند تنها کاري که توانست بکند، ماليدن زانوي خودش بود. اين حرکت جسماني جزيي از استعدادي در برقرار کردن ارتباط حکايت دارد، يعني مهارتي عاطفي که براي حفظ ارتباطهاي نزديک در ازدواج، دوستي يا ارتباط حرفهاي اساسي است. اين مهارتها در کودکان پيش دبستاني تازه جوانه زدهاند و در طول زندگي شکفته خواهند شد. با اين وصف تعريف هوش هيجاني چنين است: “توانايي زير نظر گرفتن احساسات و هيجانات خود و ديگران، تمايز گذاشتن بين آنها و استفاده از اطلاعات حاصل از آنها در تفکر و اعمال خود”. بنابراين هوش هيجاني مجموعه مهمي از يک سري تواناييهاست: تواناييهايي مانند اينکه فرد بتواند انگيزه خود را حفظ نمايد و در مقابل ناملايمات پايداري کند، تکانش هاي خود را به تعويق بيندازد و آنها را کنترل کند، حالات روحي خود را تنظيم کند و نگذارد پريشاني خاطر، قدرت تفکرش را خدشه دار سازد، با ديگران همدلي کند و اميدوار باشد. هوش منطقي (IQ) و هوش هيجاني (EQ) تضادي با يکديگر ندارند بلکه فقط با هم متفاوتند. دانستن اينکه شخصي فارغ التحصيل ممتازي است تنها به اين معني است که او در جنبههايي که با نمره سنجيده ميشوند بسيار موفق بوده است و احتمالا فردي با هوشبهر (IQ) بالاست، اما درباره اينکه او به فراز و نشيبهاي زندگي چه واکنشي نشان ميدهد، چيزي به ما نميگويد و مشکل در همين جاست. هوش تحصيلي – کلا کالا هوشبهر يا IQ – در مواقع بروز بحران و گرفتاريهاي زندگي، عملا هيچ نوع آمادگياي در افراد پديد نميآورد. با وجود آنکه هوشبهر بالا تضمين کننده رفاه، شخصيت اجتماعي يا شادکامي در زندگي نيست، با اين حال مدارس و فرهنگ ما صرفا بر تواناييهاي تحصيلي تاکيد ميکنند و هوش هيجاني، يعني مجموعهاي از تواناييها و صفاتي که بي اندازه در سرنوشت افراد اهميت دارند را ناديده ميگيرند. نتيجه اين وضع خيل عظيم فارغ التحصيلان دانشگاهي است که در سطوح بالاي دانشگاهي داراي مدرکند ولي در پيش پا افتادهترين روابط عاطفي و اجتماعي خود به شدت داراي مشکلند. زندگي هيجاني حيطهاي است که مانند رياضيات يا ادبيات ميتواند در آن مهارتي کم يا زياد داشت و مجموعه توانش هاي خاص خود را ميطلبد. ميزان شايستگي فرد در آن زمينه براي درک اين مطلب که چرا فردي در زندگي پيشرفت ميکند و فرد ديگري با همان ميزان استعداد، در نيمه راه متوقف ميشود. برخلاف هوشبهر که سابقه حدود يک صد سال تحقيق بر صدها هزار نفر را به همراه دارد، هوش هيجاني مفهوم جديدي است. در حالي که عدهاي معتقدند که هوشبهر را نميتوان از طريق تجربه يا آموزش چندان تغيير داد، ولي هوش هيجاني و قابليتهاي عاطفي مهم را ميتوان به کودکان آموخت و سطح آن را در بزرگسالان ارتقا داد. هوشبهر و هوش هيجاني قابليتهاي متضاد نيستند بلکه بيشتر ميتوان چنين گفت که متمايزند. همه ما از ترکيبي از هوش و عواطف برخورداريم، افراد داراي هوش بالا و هوش هيجاني پايين و يا هوشبهر پايين و هوش هيجاني بالا، علي رغم وجود نمونههايي نوعي، نسبتا نادرند.
زندگي براي کساني که فکر ميکنند کمدي و براي کساني که احساس ميکنند تراژدي است. در واقعيت امر ما دو ذهن داريم، يکي که فکر ميکند و ديگري که احساس ميکند. اين دو راه متفاوت شناخت، در کنشي متقابل، حيات رواني ما را ميسازند. ذهن خردگرا همان مقام درک و فهم است که به مدد آن قادر به تفکر و تعمق هستيم. ولي در کنار آن نظام ديگري نيز براي دانستن وجود دارد، نظامي تکانشي و قدرتمند و گهگاه غيرمنطقي، يعني ذهن هيجاني. تقسيم ذهن به دو بخش هيجاني و خردگرا تقريبا مانند تمايزي است که عوام ميان “قلب” و “سر” قائلند. احساس يقين حاصل از “گواهي قلبي” بر درست بودن چيزي، متفاوت با گواهي عقلي و تا حدودي عميقتر از آن است. نسبت کنترل عقلاني ذهن بر بخش هيجاني آن روند يکنواختي دارد; هر چه احساس شديد تر باشد، ذهن هيجاني مسلطتر و ذهن خردگرا بي اثر تر ميگردد. به نظر ميرسد که اين ترتيب، از امتيازي سرچشمه ميگيرد که تکامل طي اعصار متمادي به احساسات و ادراکهاي شهودي ما داده است تا راهنماي پاسخهاي آني ما در موقعيتهاي مخاطره آميز باشند; زيرا گاها لحظهاي تامل براي فکر کردن درباره کاري که بايد انجام شود، ممکن است به قيمت از دست دادن زندگي ما تمام شود. اين دو ذهن در اکثر موارد بسيار هماهنگ عمل ميکنند اما با اين وجود، دو ذهن خردگرا و هيجاني نيروهاي نسبتا مستقل از هم هستند. عملکرد ذهن هيجاني بسيار سريعتر از ذهن خردگراست. ذهن هيجاني بدون آنکه حتي لحظهاي درنگ کند تا بررسي کند که چه ميکند، مانند فنر از جا ميجهد و دست به عمل ميزند. نقطه تمايز ذهن هيجاني از واکنش سنجيده و تحليل گرايانه اي که مشخصه ذهن انديشمند است، سرعت عمل آن است. اعمالي که از ذهن هيجاني سرچشمه ميگيرند با قطعيت شديد و مشخص همراهند که حاصل روش جاري و آسان گير ذهن هيجاني در نگريستن به اطراف است که ميتواند براي ذهن خردگرا کاملا مبهوت کننده باشد. پس از فرو نشستن گرد و غبار يا حتي در ميانه راه متوجه ميشويم که داريم از خود ميپرسيم “راستي چرا آن کار را کردم؟” اين سوال نشانهاي از آن است که ذهن خردگرا در حال آگاهي يافتن از آن لحظه است اما نه با سرعت ذهن هيجاني. از متداولترين پاسخهاي هيجاني سريع و نپخته، ازدواجهاي غلط است; چرا که در حالات هيجاني (emotional) ذهن انسان از تفکر منطقي خالي ميشود و پس از فروکش کردن هيجانها تازه ميفهميم که چه بلايي سر خود آوردهايم. ذهن هيجاني همانند يک شمشير دولبه است; امتياز بزرگ ذهن هيجاني در اين نکته است که ميتواند واقعيت هيجاني رادر يک لحظه دريابد (او از دست من عصباني است، او دروغ ميگويد، او فکر خطرناکي در کله دارد)، و دريک آن به قضاوتي شهودي دست بزند که به ما ميگويد در مقابل چه کسي بايد احتياط کنيم، به چه کسي بايد اعتماد کنيم و چه کسي درمانده است. ذهن هيجاني رادار ما براي اعلام خطر است. اگر ما (يا پيشينيان ما در طول دوران تکاملي) در برخي از اين موارد منتظر ارزيابي عقل خردگرا ميمانديم نه تنها ممکن بود اشتباه کنيم، که حتي شايد زنده هم نميمانديم. اما همين ذهن هيجاني ممکن است دردسرساز شود; مشکل اينجاست که اين برداشتها و قضاوتهاي شهودي از آنجا که در يک لحظه صورت ميگيرند ممکن است اشتباه يا گمراه کننده باشند. حال با اين مقدمه بهتر ميتوانيم مفهوم “هوش هيجاني” را دريابيم. ماير، کارسو و سالووي77 (2000) هوش هيجاني را مجموعهاي از تواناييها تعريف کردهاند که در برگيرنده ادراک، بيان فهم، تسهيل و تنظيم هيجانهاست (خسروجردي، 1387)
ماير و کوب78 هوش هيجاني را قابليت پردازش صحيح اطلاعات هيجاني در دريافت، جذب فهميدن و سازماندهي هيجانها تعريف کردهاند.
گلمن79 نيز هوش هيجاني را ظرفيت براي برانگيختن خود، سازمان دادن احساسات خود و ديگران، همچنين مديريت کردن هيجانها در خود و در روابط با ديگران تعريف کردهاند (قنبري، 1385).
دانيل گلمن كسي است كه عنوان هوش هيجاني با نام وي بر سر زبان افتاد، وي در سال 1995 با انتشار كتابي تحت عنوان هوش هيجاني چالشي جديد در عرصه زندگي فردي و سازماني پديد آورد و توجه جهانيان را به اين پديده نو ظهور جلب كرد. البته گلمن اولين كسي نبود كه به انتشار مطالبي درباره هوش هيجاني پرداخت، بلكه وي به جمع بندي نظر دانشمندان قبل از خود پرداخته و آن را با زباني ارائه كرد كه براي همگان قابل فهم بود. تحقيقات وي توجه دانشمندان زيادي را به سمت هوش هيجاني جلب كرد و تا امروز تحقيقات فراواني در اين زمينه صورت گرفته و نتايج گرانبهايي به دست آمده است (عيدي، 1386).
به رغم تحقيقات فراواني كه در زمينه هوش هيجاني صورت گرفته هنوز هم در مورد هوش هيجاني و اجزاء تشكيل دهنده آن توافق نظري حاصل نشده و اگر به ادبيات موجود در اين زمينه رجوع شود ميتوان ملاحظه كرد كه دانشمندان مختلف هرکدام اجزاي هوش هيجاني را به صورتي متفاوت بدان اشاره کردهاند. با وجود اين، رويكردهايي كه در تحقيقات و تعاريف هوش هيجاني به كار ميروند در چند طبقه كلي زير قابل تقسيم هستند:
مدل تواناييها: توسط ماير و سالووي (1997).
مدل غير شناختي: توسط بار-آن(1997) و همچنين هيگس و دالوكس 1999
مدل شايستگيها: توسط گلمن (1998) و هيگس (2003)، گاردنر و
