
ميسازد.8
شاید همین تفاوتهای اساسی سبب میشود وقتي كه ما مکاتبی مانند تائو يا بودا را مورد بررسی قرار میدهیم در نهايت به اين واقعيت برسيم كه اين فلسفهها و این نوع تفكّرها از قدرت فهم غرب بيرون است. در حالي كه وقتي غربيها با آثار اين تمدنها و از جمله آثار هنري آنها برخورد ميكنند (مجسمه، سفال، نقّاشي و…) تصوّر ميكنند که میتوانند آنها را به آساني هنر خود درك كنند، زيرا كه تصوّرشان اين است كه زبان هنر (جهاني) است. شكی نيست كه غرب در درك هنر شرقي با اين نگرش، دچار اشتباه ميشود؛ زيرا براي فهم هنر شرقي بايد با نگاهی شرقي به دنيا نگاه کرد.
این تفاوت در باب زیباییشناسی نیز صادق است: «در عصر جدید زیباییشناسی یا aesthetics از ریشه یونانی aesthesis به معنای امر حسی است و بر آنچه که درباره حسّ است، اطلاق میشود. در واقع در عصر مدرن زیبایی به زیبایی حسّی و آنچه که به امور محسوس متعلّق است، تنزّل نمود، به طوری که بومگارتن موضوع علم الجمال یا معرفت حسّی را زیبایی میداند و زیبایی کامل یا مطلق را آن میداند که به کمک احساس شناخته شود و یا کانت زیبایی را از سنخ همین حسّ کردنهای بیواسطه بدون کمک مفاهیم میداند که قوه حسّ ما آنگاه که با یک امر زیبا همچون گل زیبا مواجه میگردد؛ قوه خیال میکوشد تا در بازی آ زاد خود با قوه فاهمه، این زیبایی را تحت یکی از مقولات فاهمه قرار دهد.
وی معتقد است که حکم زیبایی شناختی از طرفی با یک امر حسّی و خارجی مواجه است و از جانب دیگر وارد چارچوب و ساختار قوه فاهمه میشود ، به طوری که از بازی آزاد آن قوه خیال و قوه فاهمه ، یا به تعبیر دیگر پرسه زدن خیال در قوه فاهمه این حکم زیباشناختی صادر می شود که «این گل زیباست9». در فلسفه هنر مدرن زیبایی به سوی حکم دادن به یک امر حسّی سوق پیدا نمود و به همین صورت به دنبال این رویکرد سوبژکتویستی از هنر، انواع هنرهای هفتگانه در عصرمدرن میکوشند تا زیبایی حسّی را بیافرینند.10
1-2. ساحت شرقی و غربی هنر
اگرچه این بحث با مبحث پیش گفته از حیث ماهوی ارتباط وثیقی دارد و از جنبه لفظی نیز شباهت به میزانی است که در نگاه بدوی هر دو ناظر به یک مفهوم تلقّی میشوند، اما میتوان گفت که در اینجا ما با یک مسئله کاملاً متفاوت و در عین حال کاملاً مرتبط با موضوع روبهرو هستیم.
در تلقّی رایج میگوییم هنر از اندرون هنرمند نشئت میگیرد، اما در اینجا به دنبال آنیم که بگوییم هنرمندی، چگونگی شاکله وجودی هنرمند است. وجود آدمی از یک سو لایههای متعدد و از دیگر سو ساحتهای چندگانهای دارد. در این مجال بهدنبال واکاوی آن ساحتی هستیم که خاستگاه هنر است و نیز در پی اثبات این مهم هستیم که بدانیم هنرمندی بدون داشتن اثر هنری به چه معناست.
برای تبیین این بحث و توضیح شرق و غرب وجود آدمی از بیان جامع و دقیق دکتر ریختهگران مدد میگیریم :« مقصود از شرق و غرب، دو حقیقت معنوی در وجود همه انسانهاست. انسان موجودی است كه «وضع منتظر» دارد، یعنی میتواند سیر كند و از آنچه هست به در شود و آنچه هست نباشد. این به همان معناست كه فلاسفه غرب از آن تعبیر به «اگزیستانس» کردهاند و حقیقت وجود آدمی را «لطیفه سیّاریه» دانستهاند.»11 در اینجا این بحث را میتوان با مباحث عرفانی پیوند داد، مقامات و احوال از مباحث مهم و پر دامنه در ساحت عرفان عملی است، آدمی تلاشی میکند تا فضیلتی را کسب کند یا رذیلتی را فرو گذارد و سپستر آن حالت خوش را در خود استمرار بخشد و ملکهاش نماید.
این نویسنده در ادامه سخنان پیشین میگوید که سیر آدمی در دو جهت ممكن است محقق شود: یا آدمی از «وجه الرّب» قلب خود، یعنی از وجه ملكوتی قلبش، به ساحت ملكوتی وجودش مرور مییابد كه از آن ساحت تعبیر به «شرق» میشود و این سالك متمكن در مقام «شرقیه » میشود، یا از «وجه النفس» قلب خود متوجه جهت سفل وجودش میشود كه در این صورت متمكن در مقام «غربیه» میشود.» میتوان این ابیات مثنوی را شاهد این گفتار دانست:
حسّ خفّاشت سوی مـغرب دوان حسّ در پاشت سوی مشـــرق روان12
پنج حسّی هست جز این پنج حس آن چو زرّ سرخ وین حسها چو مس13
حسّ ابدان قوت ظلمت مـیخــورد حسّ جــــان از آفتابـــی میچـرد
ای ببرده رخت حسها سوی غــیب دسـت چون موسی برون آور ز جیب14
گـــر بدیـدی حسّ حیوان شاه را بـــس بــدیدی گاو و خـــر الله را15
آینه دل چون شود صافی و پــاك نقش ها بینی برون از آب و خــــاك
هــــم ببینی نــقش و هم نقّاش را فـــرش دولــت را و هــم فرّاش را16
سپس ایشان به تفصیل در باب تفاوت هنر شرق و غرب سخن میگوید و میافزاید:« این art كه از وجهه غربیه وجود آدمی نشئت میگیرد، البته در ممالك غربی بیشتر ظهور و بروز دارد، ولی این بدان معنا نیست كه در ممالك غربی، هنری كه از وجهه شرقیه وجود آدمی سرزده باشد، موجود نباشد. همینطور به این معنا نیست كه همه آنچه در اینجا وجود دارد هنر شرقی است و هنرهایی كه در اینجا هست، هیچ كدام ناظر بر وجهه غربیه وجود آدمی نیست. به هر حال، هنری كه از وجهه غربیه وجود آدمی نشئت گرفته باشد، حیث تولید در آن اصالت پیدا میكند، یعنی لزوماً با اثر هنری همراه است. در این حیث نمیتوان گفت كه شخص هنرمند است، ولی اثر هنری ندارد.
لذا در مباحث زیباشناسی كه در ذیل هنر و هنرمندی در غرب مطرح شده است معمولاً یا به هنرمند توجه میكنند، یا به اثر هنری او. هنرمند را كسی میدانند كه اثر هنری خلق میكند و اثر هنری را محصول كار هنرمند میدانند و در دوری گرفتار میشوند كه اگرچه دور منطقی نیست و نباید باطل تلقّی شود، اما به هر حال راه فرا رفتن از آن را بر خود میبندند. فرا رفتن از دور وقتی میسّر میشود كه شخص به آنچه كه هم منشأ هنر است و هم منشأ اثر هنری برسد و آن خود هنر است كه هنرمند را هنرمند میكند و اثر هنری را اثر هنری. هنر در اطلاق شرقیه خود لزوماً با اثر هنری همراه نیست، اما در اطلاق غربیه لزوماً باید با اثر همراه باشد. اما فرآوری- و به بیانی، مبنای خلق اثر هنری- همان هنرمندی به معنای اولیه لفظ است. یعنی اگر هنرمند در ساحتی از ساحات مقیم نشده باشد ، نمیتواند اثری را خلق كند؛ فرا آوردن اثر در واقع ظهور عالمی است كه هنرمند داشته است.
2. صنعت و هنر
جا دارد برای تبیین بهتر این مسئله گذری بر سیر تاریخی تحول مفهومی واژه هنر بیندازیم. پیشتر اشارتی شد که هنر در زبانهاي اروپايي – به يوناني تخنه techne ، به لاتين آرتوس و آرس ars، به آلماني كونست kunst و به فرانسه آر ar و به انگليسي آرت art – از ريشه هندواروپايي ar به معناي ساختن و به هم پيوستن و درست كردن آمده است. البته باید اشاره کنیم که اين الفاظ در تاريخ گذشته اروپا تنها براي هنرهاي خاصّ به كار نميرفته است و به معنای فضيلت نيز آمده، اگر چه بيشترين كاربرد آن در فرهنگ يوناني در اصطلاح هنرهاي هفتگانه يوناني و در قرون وسطاي مسيحي به اصطلاح «هنرهاي آزاد» بوده، كه هنرهاي فكري و ذوقي بودهاند. در همه اين تركيبات بايد به جاي هنر (art)، كلمه صنعت را به كار برد. از اينجاست كه متفكّران مسلمان به جاي كلمه هنرهاي خاصّ از الفاظ صنعت، صنايع مستظرفه و فنون جميله بهره ميگرفتند. قدر مسلم نگاه متافيزيكي متأخّر يونانيان به هنر، ديگر فاقد آن ساحت قدسي ماورايي و جادوييِ متمايز بود. در اينجا تفاوتي ميان توليد هنر و ديگر صُوَر ساختن و توليد، در نزد افلاطون و ديگر يونانيان متأخّر وجود نداشت. از اين منظر است كه اثر هنري، صرفاً از نظر فايدهاي كه به مدينه ميرساند، براي افلاطون مهم است و اگر چنين نباشد يعني فايده نرساند، از مدينه طرد ميشود و اين نگاه تحقيرآميزي است در قلمرو متافيزيك غرب كه با افلاطون و سقراط آغاز شد و تا دوران اخير نيز موضوعيت دارد و هنر بيشتر از جهت لذت بردن و آموزش و امور فرعي اهميت پيدا ميكند.
به بیان این نویسنده نیز توجه کنید: «در پايان قرون وسطا و نيز در روزگار رنسانس از دو نوع هنر يا ars و artos ياد شده يكي را ars mechanicus ميخواندند و مقصود از آن فن يا هنری مكانيكي بود كه به توليد دستي يا جسماني باز ميگشت و ديگري را ars liberalis ميناميدند كه تا حدودي با هنرهاي زيبا برابر بود و به ابداع فكري و ذوقي و هنر انساني ارتباط پيدا ميكرد. گاه در مباحث هنري و فلسفي از اين مفهوم ثانوي هنر با اصطلاح arspoetica نيز ياد ميشد، اصطلاحي كه قرنها پيش هوراس شاعر و اديب يوناني به كار برده بود، بر اين اساس شعر، هنري متعالي تلقي ميشد و نقّاشي در حدّ توليدي مكانيكي ارج و اعتباري نداشت، زيرا تعلّق به كار يدي داشت و يونانيان و مسيحيان فرهيخته براي آن شأني جدي قائل نبودند، هرچند آن را براي بيان افتخارات تاريخي و بيان زندگي خويش و يا بيان و آموزش عقايد ديني ضروری میدانستند.»17در عصر رنسانس از نظر فيلسوفان و هنرمندان، رتبهبندي هنر به يدي و فكري بياعتبار شد. حتّي هنرمنداني مانند داوينچي از فضيلت نقّاشي بر شعر و ديگر هنرها سخن گفتند. امّا عليرغم اين مراتب، هنوز ميان صنعت توليدي و هنرهاي زيبا تا قرن هجده تفاوتي قائل نبودند و باخ موسيقيدان خود را نه Artist يا هنرمند، بلكه Artisan يعني صنعتگر ميخواند. امّا به تدريج هنرهاي زيبا شأني اساسي نزد متفكران يافتند، چنانكه در قرون وسطا و ما قبل يوناني، شاعر چنين مقامي داشت، يعني زبان شاعر زبان خداوند تلقي ميشد، كه از طريق وحي تلقّي كلمات ميكند. او جايگاهي قدسي در فرهنگ شرقي داشت. حال نيز، نه آنكه تقدّس ماورايي پيدا كند، امّا در نظر رمانتيكها و فلاسفة قرن نوزده مانند گوته و شلينگ و هگل، شعر و هنرهاي زيبا در كنار دين و فلسفه از فعاليتهاي فكري اساسي انسان تلقي ميشد. از اين پس فقط افعال خاصّ «ابداع هنري» تلقي شد.
زماني هر پيشهور يا هر Artisan كه ماهر بود Artist نام ميگرفت، اما در قرن نوزده اين واژه در مورد كسي به كار رفت كه گونة خاصّي از حقيقت، يعني حقيقت تخیّلي را بيان كند. در همين ايام بود كه واژة استهتيك Aesthetics نيز در زبان انگليسي از ريشه aisthetikos و aisthetis و aistheta يوناني، به معناي امر مشهود حسّي بهكار رفت و مقصود از آن بيان علمي بود كه به داوري و حكم در مورد آثار هنري ميپرداخت.
در زبان آلماني در برابر واژه لاتيني ars از كلمه kunst استفاده ميكنند. اصل اين لفظ konnen به معناي توانستن است. اين لفظ مانند تخنة يوناني در آغاز به ظاهر نسبتي با «زيبايي» يعني Schonheit نداشت، در قرن هجدهم در تركيب هنرهاي زيبا die schonen kunst به كار رفت. البته هنرهاي زيبا شامل هنرهاي ششگانه خاصّ كهن ميشد: يعني شعر، نقّاشي، مجسّمهسازي، موسيقي، معماري و نمايش. دربارة استهتيك اجمالاً اينكه: اولاً دربارة مبدأ يوناني آن براي هنر، كه اصالت هنري را به امر مشهود حسّي ميدهد، و ثانياً احيای آن به مثابه نوعي شناخت خاصّ حسّي هنري، كه با شناخت فلسفي و علمي و شناخت اخلاقي متفاوت ميشود، و از سوي بومگارتن موضوع مستقل بحث فلسفي قرار ميگيرد، و اين خود مبدأ تفكيك زيبايي هنري از حقيقت فلسفي و خير اخلاقي است، مسئلهای كه تا عصر پستمدرن استمرار يافته و اكنون برخي از متفكّران در مقام گذر از اين چند پارگي معرفت انسانياند.
3. هنر زیبا و هنر مفید (کاربردی)
این دو عنوان نیز پیش از این جسته و گریخته مورد اشاره قرار گرفت، اما اهمیت این عنوان و ارتباط وثیق آن با موضوع رساله، ذکر مجزای آن را موجّه میسازد. بسیاری هنگامی که با واژه هنر زیبا یا هنرهای زیبا روبهرو میشوند، اولین چیزی که به ذهنشان خطو
