
بشری و روح و شخصیت انسان توضیح میدهد. وی در ترسیم جامعه خود سهطبقه زمامداران، سپاهیان و پیشهوران را در نظر میگیرد. این جامعه باید از هر حیث جامعهای نیک به معنای حقیقی باشد. لذا باید دارای چهار فضیلت دانایی، شجاعت، خویشتنداری و عدالت باشد. فضیلت دانایی مربوط به طبقه زمامداران، فضیلت شجاعت مربوط به طبقه سپاهیان و فضیلت خویشتنداری مربوط به طبقه پیشهوران است. اگر هرکدام از این طبقات تنها به انجاموظیفه خود اکتفا کنند، عدل است و جامعهای که چنین وضعی در آن حاکم باشد جامعهای عادل است؛ بنابراین فضیلت چهارم یعنی عدالت باعث میشود هر یک از این سه گروه فقط به کار ویژه خود مشغول باشند و هر کس کاری را که برای آن ساختهشده و استعداد آن را دارد، انجام دهد و در کار دیگران دخالت نکند. (افلاطون، ۱۳۶۷: ۴۳۳-۴۳۵) پس افلاطون مفهومی را که از عدالت در اجتماع به دست میآورد، با انسانها تطبیق میکند و آنچه را که در جامعه یافته است، بهصورت عقلانی در افراد آدمی جستوجو میکند. (همان، ۳۶۹) تبیین افلاطون درباره عدالت فردی بهعنوان یک فضیلت درونی، درباره قوای نفس است. نفس آدمی دارای سه قوه عاقله، اراده و شهوانی است. بر این اساس تمایلات درونی نیز به سه دسته میل عقل به معرفت و قانون مداری، میل روح به حمایت از خود و میل قوه شهوانی به تمایلات جنسی تقسیم میشود. قوای اراده و شهوانی وظیفهدارند که افعال خود را تحت تدبیر قوه عاقله انجام دهند. درنتیجه اطاعت و رعایت حد تعادل در قوه اراده، فضیلت شجاعت، تبعیت و تعادل قوای شهوانی فضیلت خویشتنداری را به دنبال دارند. قوه عاقله نیز با نفی هر دو حد افراطوتفریط، به فضیلت حکمت مزین میشود. (افلاطون، ۱۳۶۷: ۴۳۱-۴۳۶)
۳- ۴- ۲- عدالت در معنای نظم، هماهنگی و توازن اجزاء در کنار یکدیگر
عدل یعنی هرکسی و هر چیزی در جای خود قرار بگیرد و این در بعد نظم فرد و لاجرم شهر موردبحث قرار میگیرد. افلاطون در کتاب جمهوری درباره ماهیت عدالت، صورتهای مختلفی ازجمله، عدالت به معنای ادای دِین و عدالت به معنای منفعت اقویا را مطرح و پس از ردّ آنها نتیجه میگیرد که عدالت به معنای نظم و هماهنگی و به تعبیری، وجود توازن در بین اجزاست. وی پس از بیان عدالت در جامعه بهعنوان محصولِ وجود هماهنگی بین سه گروه پیشهور، سپاهی و زمامدار، این تقسیم را به اجزای نفس نیز تعمیم داده است (صادقی، ۱۳۸۱ :90). در ابتدای این فصل آوردیم که افلاطون جامعه را به طبقات گونه گونی تقسیم میکند و جابجایی هریک به دیگری را باعث بینظمی در جامعه میشمارد. بنا بر ملاحظات بالا میتوان گفت که ازنظر افلاطون آن نظم اجتماعی بر پایهی عدالت استوار است که در آن طبقات گوناگون در مناسباتی درست، نسبت به یکدیگر قرار داشته باشند و چنین امری تنها هنگامی میسر است که آحاد هر طبقهای مطیع طبقهی بالاتر از خود باشند و تلاش نکنند مرزهای طبقهی خود را درنوردند. افزون بر آن، انسانی عادلانه رفتار میکند که به جایگاه اجتماعی خود تمکین کند و وظایفی را که این جایگاه بر عهدهی او میگذارد بهخوبی انجام دهد و سلسلهمراتب طبقاتی را رعایت کند. فراتر از آن، انسانی عادل است که توانش های گوناگون روحی او یعنی خرد، احساس و غریزهاش در نسبتی صحیح باهم عمل کنند و معنای آن این است که توانش پایینتر مطیع توانش بالاتر از خود باشد.
عدالت به مفهوم افلاطونی آنچه در صورت شخصی و چه در صورت سیاسی، فضیلتی در کنار فضیلتهای دیگر نیست، بلکه مناسبات صحیح میان آنها را تنظیم میکند و شاید به این اعتبار فضیلتِ فضیلتهاست. عدالت افزون بر آن، حلقهی پیوند میان فضیلتهای فردی و اجتماعی است و به عبارت روشنتر مناسبات میان انسانی را نیز تنظیم میکند. اگرچه افلاطون در تبیین مفهوم عدالت، آن را در پیوند با برابری نیز قرار میدهد، اما این برابری برای او برابری صوری و انتزاعی نیست. این برابری بر پایهی پذیرش و تفاهمی همگانی بر سر تفاوتها و نابرابری استعدادها و قابلیتها استوار است. برای افلاطون هیچ نظام سیاسی بدون چنین پذیرش و تفاهمی نمیتواند پایدار باشد. تشخیص تفاوت میان انسانها و داوری در مورد آن، برای افلاطون با معیاری صورت میگیرد که خود عین عدالت است. حصول به فضیلت عدالت، یعنی شناخت و درک نظمی فراگیر و از همین رو برای افلاطون از طریق عدالت نظم انسانی و سیاسی به بخشی از یک نظام جهانی خدایی تبدیل میگردد. خدایی برای افلاطون، همان تعیّن و تحقق امر نیک است. از همین روست که افلاطون از زبان سقراط تأکید میکند که رنج از ظلم و بیعدالتی بردن بهتر از ظلم و بیعدالتی کردن است.
۳- ۴- 3- جایگاه زمامدار
به نظر وی، اگر ما درباره یک فرد قائل به عدالت هستیم، ناچار برای یک شهر هم این صفت را میپذیریم. ازآنجاکه شهر بزرگتر از فرد است، کشف عدالت در محیط بزرگتر آسانتر است؛ بنابراین، ابتدا باید عدالت را در قاموس اجتماع بررسی نموده و آنگاه به بحث از عدالت در وجود افراد پرداخت و شباهت این دو نمونه از عدالت را نشان داد. به نظر وی، اگر ما در عالم خیال شهری را مجسم کنیم که در حال احداث باشد، طرز پیدایش عدل و ظلم را هم مشاهده خواهیم کرد.
از اواخر کتاب دوم تا پایان کتاب سوم رساله جمهور، افلاطون به تقسیم انواع مشاغل پرداخته و طرح آرمانشهر خویش را ارائه میدهد. «مدينه فاضله از مهمترین موضوعات فلسفه افلاطون است. طرح او از اين مدينه، قدیمیترین طرح مدینههای فاضله تاريخ انديشه بشري است. طرح جامع اين مدينه فاضله در كتاب مفصّل جمهور او كه قسمت زيادي از آن به همين موضوع اختصاصیافته، ارائه گرديده است، فكر اساسي موضوع جمهور، تعريف عدالت و شناخت ماهيت آن است. در اين طرح، همه جنبههای فردي و اجتماعي يك جامعه موردبحث قرارگرفته و پيشنهاد او اين است كه در مدينه فاضله بايد حكيمان حاكم باشند»(غفاری، ۱۳۸۰: ۲۵). بهعبارتدیگر طبق آئين سياسي او مدينه فاضله بايد بر پايه اعتبار حكومت افراد دانا و حكيم يا به عبارتي همان پادشاه فيلسوف باشد. به گمان وی «اگر در جامعه فیلسوفان پادشاه نشوند، یا کسانی که امروز عنوان شاه و زمامدار به خود بستهاند بهراستی دل به فلسفه نسپارند و اگر فلسفه و قدرت سیاسی با یکدیگر توأم نشوند و همه طبایع یکجانبه امروزی که یا تنها به این میگرایند یا به آن، از میان برنخیزند، بدبختی جامعهها و بهطورکلی بدبختی نوع بشر، به پایان نخواهد رسید»(افلاطون،۱۳۶۷: ۱۰۷۴).
۳- ۴- 4- عدالت اجتماعی
وقتي افلاطون از عدالت سخن میگوید، گاهي آن را براي توصيف يک فرد و گاهي براي توصيف وضعيت جامعه به کار ميبرد. به نظر ميرسد که عدالت يک فرد در نزد افلاطون به معناي بافضیلت بودن که توصيفي کلي از درستکاري فرد است، معنا ميدهد؛ درحالیکه وقتي وي از عدالت اجتماعي سخن ميراند، مقصودش جامعه بانظم خوب و هماهنگ درکل میباشد. برخي نيز اين دو تعريف را يکي قلمداد نموده و بر اين باور هستند که افلاطون، عدالت را به معناي هم آهنگی در کل به کار میبرد که در مورد عدالت فرد هم آهنگی رواني و در مورد اجتماع هم آهنگی اجتماعي معنا ميدهد. (حاجی حیدر، ۱۳۸۸: ۶۸).
افلاطون در مکالمه منزل سفالوس ابتدا عدالت را امری فردی یا خصوصی تلقی میکند. سپس با ارائه نقصهای این نوع تفکر، نظریات سوفیستی ارائه میشود. تراسیماخوس میگوید: عدالت، همان خواست اقویاست. او از اخلاق عمومی و نه فردی سخن میگوید و اقویا را کنترلکنندگان فرایندهای جامعه میداند. افلاطون به تعریف سوفیستی ایراد دارد چون آن را تعریف غایتگرایانه حکومت میداند. افلاطون عدالت را با استفاده از ارتباط جامعه و فرد تعریف میکند و در حقیقت بحث را به انواع حکومتها میکشاند (بلوم، ۱۳۷۳: ۹۱). در این مجموعه ماهیت درونی عدالت مطرح نیست بلکه به وجود جلوههای بیرونی و نیز اعمال و رفتار و کنش و اقداماتی که افراد حاضر در اجتماع عادلانه میبینند و میپندارند توجه میشود و اگر فرد و اجتماع بر این اساس رفتار و اقدام کنند رفتار و اقدام آنها عادلانه است در این صورت عدالت ارتباطی با خود و درون فرد، اجتماع، نیکبختی و بهروزی آنها ندارد بلکه بهعنوان ارزش اجتماعی، امری بیرونی محسوب میشد که فرد و افراد عریان و تهی از هرگونه کیفیت و ویژگی اخلاقی و معنوی باید خود را با آن ارزش بیرونی خود وفق و انطباق دهند. علاوه بر این، صرف تحقق این توافق و هماهنگی خود با بیرون کافی است زیرا بدین طریق عدالت تحقق مییابد و از این بیشتر نیز چیزی از فرد و روابط میان افراد درون اجتماع انتظار نرفته و خواسته نمیشود. عدالت بهصورت مستمر و پیگیر متوجه ساماندهی مناسبات و روابط، اعمال، کردار و رفتار فرد باارزشها و هنجارهای مطلوب اجتماع است و به هویت فرهنگی و اخلاقی افراد در این نوع مناسبات و روابط کاری ندارد، چراکه فرد بهعنوان یک فرد مجرد و انتزاعی بدون هیچگونه تعلق و پیوند ( فرد منفرد ) مطرح میشود. عدالت اجتماعی از دیدگاه افلاطون این است که هر ارگان وظایفش را در نیک شهر در هماهنگی کامل با دیگران انجام دهد (یونسی، ۱۳۸۵: ۵۶).
سقراط – افلاطون در برابر طرح عدالت بر پایه ایده بیرونی برداشت درونی از عدالت را عرضه میدارند یعنی اینکه مقولهای درونی بنام نفس انسان باید محور بحث قرار گیرد. در این راستا عدالت یعنی توجه و دغدغه مراقبت از نفس البته نفسی که در انسان مدنیالطبع قرار دارد، ولی این گفته آخر در مرتبه بعدی و متأخر است. با عنایت به کیفیت اخلاقی و کمال متناسب با نفس یعنی خوب بودن و… میتوان نفس را عادل و خوب تربیت کرد که درنتیجه این مهم عدالت بهصورت طبیعی و ضروری از دل اینچنین نفسی نتیجه شده و به بار مینشیند؛ زیرا نفس انسان محل انواع و اقسام باورها، تمایلات و خواستها، عقاید و احساسات و دیدگاهها و… است که خوب یا بد و عادلانه یا ناعادلانه بودن نفس را شکل میدهند. در ادامه انواع مختلف و متنوع کیفیتهای نفسانی، افراد مختلفی را شکل میدهند و این افراد صاحب هویتهای مختلف اخلاقی و فرهنگی میگردند. پس در اینجا درون فرد یا نفس او یعنی ویژگی و کیفیت و چیستی نفس جدای از جایگاه و چگونگی وضعیتی که در آن قرارگرفته مهم بوده و محور است. البته نفسی که مطرح شد در تعبیری غیرشخصی و فردی بکار رفته و ضرورتاً بر نفس شخصی یا فردی بهعنوان سطح اصلی تحلیل استوار نیست؛ یعنی دوری از محوریت یافتن فرد؛ زیرا نفس برای افلاطون کلیتی است فراگیر و جامع و برتر پس تابع نیست و شامل اعضا، ظرفیتها و تواناییهای متفاوت و سلسلهمراتبی است که نوع روابط و دستهبندی این اعضا، ظرفیتها و تواناییها باعث هویت، تمایز، حرکت، سکون و… افراد از یکدیگر میشود. پس نفس مذکور فراتر از فرد قرار داشته و فرد را در نسبت با آن باید تعریف هویتی کرد. ازاینرو بهدرستی میتوان دیدگاه افلاطون و سقراط در باب عدالت را منظری «غیرشخصی و فردی» نامید، زیرا نفس فراگیر بوده و شامل فرد و شخص است نه برعکس (یونسی، ۱۳۸۵: ۵۶).
۳- ۴- 5- عدالت سیاسی
در یونان قدیم زندگی غیرسیاسی چندان معنایی نداشت و همه ساکنان شهر بهنوعی در سیاست مشارکت داشتند. یونانیان تصوری از زندگی بدون ملاحظات سیاسی در عرصه شهر نداشتند. اهمیت مفهوم شهروندی در یونان بهاندازهای مهم بود که اعتبار هر آتنی به میزان مشارکت او در زندگی شهروندی و قبول مسئولیت در امور شهر، بستگی داشت. افلاطون بهعنوان یکی از این یونانیان، در همین بستر فکری در جمهور بر اساس مبانی معرفتی و هستی شناسانه به صورتبندی مدینه فاضلهای پرداخته که میتوان آن را از نخستین صورتهای اندیشه جامع و منسجم در مورد سیاست دانست. آنگاهکه افلاطون احساس میکند هنوز تعریف و برداشت وی از عدالت ممکن است موردپذیرش دیگران قرار نگیرد، ناگزیر به پیگیری این بحث در قالب طرح مدینه فاضله و زندگی سیاسی می شود. افلاطون که علت احداث شهر و زندگی جمعی در مدینه را نیاز انسانها و عدم خودکفایی افراد در تأمین همه نیازهای خود میداند، بهضرورت تقسیم مشاغل
