
و کلاسهاي درس که طبيعتاً براي عامهي افراد در نظر گرفته ميشود کسب ننموده، بلکه به اعتقاد ما آنان از دوران کودکي از قوهي قدسيهي الهامي برخوردار بوده و نسبت به همهي علوم و دانشها مهارت داشتهاند247.
اعلم بودن امام، از صفات معتبر در افضليت است. اين اعلميت اختصاص به عدم شرعي ندارد بلکه علوم غير شرعي را هم دربرميگيرد. يعني امام بايد در امور غير شرعي هم اعلم باشد مثل سحر و شعبده، تا در صورت مواجهه با ساحران و شعبدهبازان، سحر آنان را خنثي کند و حيلههاي آنان را به مردم بنماياند و از گمراه شدن مردم جلوگيري کند.
اعتبار اعمليت از ناحيهي عقل هم تصديق ميشود؛ زيرا اختيار نکردن اعلم، به معناي تقديم مفضول است که قبيح خواهد بود.
حکمت هم نوعي علم است که به پيغمبران داده شده است و امام هم، چون جانشين پيغمبر است بايد از آن برخوردار باشد و از اين لحاظ، از همه برتر باشد248.
علم امامان در بيان علاّمه طباطبايي
روايات بسياري از طرق ائمهي اهلبيت(ع) رسيده که خداي سحبان پيامبر اسلام و ائمه(ع) را تعليم داده و هر چيزي را به آنها آموخته، در بعضي از همان روايات اين معنا تفسير شده به اينکه علم رسول خدا( از طريق وحي و علم ائمه(ع) از طريق رسول خدا بوده است. از سوي ديگر به اين روايات اشکال شده که: تا آنجا که تاريخ نشان ميدهد سيرهي اهلبيت چنين بوده که در طول زندگي خود مانند ساير مردم زندگي ميکردهاند و به سوي هر مقصدي ميرفتند و از راه معمولي و با توسل به اسباب ظاهري ميرفتند، و عيناً مانند ساير مردم گاهي به هدف خود ميرسيدند و گاهي نميرسيدند و اگر اين حضرات علم به غيب ميداشتند بايد در هر مسيري به مقصد خود برسند؛ چون شخص عاقل وقتي براي رسدين به هدف خود، دو راه پيش روي خود ميبيند، يکي قطعي و يکي راه خطا، هرگز آن راهي را که ميداند خطاست طي نميکند بلکه آن راه ديگر را ميرود که يقين دارد به هدفش ميرساند. در حالي که ميبينيم آن حضرات چنين نبودهاند، در زندگي راههايي را طي ميکردند که به مصائبي منتهي ميگشت و اگر علم به غيب ميداشتند بايد بگوييم عالماً و عامداً خود را به مهلکه ميافکندند. مثلاً رسول خدا(ص) در روز جنگ احد آنچه بر سرش آمد خودش بر سر خود آورد و يا علي(ع) خودش عالماً و عامداً در معرض ترور ابن ملجم مرادي ملعون قرار گرفت، و همچنين حسين(ع) عمداً خود را گرفتار مهلکهي کربلا ساخت و ساير ائمه(ع) عمداً غذاي سمي خوردند و معلوم است که القا در تهلکه يعني خويشتن را به دست خود به هلاکت افکندن عملي است حرام و نامشروع.
اساس اين اشکال به طوريکه ملاحظه ميشود دو آيه از آيات قرآن است يعني آيهي (ولو کنت أعلمُ الغيب لاَستکثرتُ من الخير(249 و آيهي (وما أدري ما يفعل بي ولا بکم(250 و اين اشکال يک مغالطه بيش نيست، براي اينکه در اين اشکال بين علوم عادي و علوم غير عادي خلط شده و علم به غيب علمي است غير عادي که کمترين اثري در مجراي حوادث خارجي ندارد.
توضيح اينکه: افعال اختياري ما همانطوري که مربوط به ارادهي ماست، همچنين به علل و شرايط ديگر مادي و زماني و مکاني نيز بستگي دارد که اگر آن علل و شرايط هم با خواست ما جمع بشود، و با آن مساعدت و هماهنگي بکند، آن وقت علت پيدايش و صدور آن عمل از ما علتي تامه ميشود که صدور معلول به دنبالهاش واجب و ضروري است، براي اينکه تخلف معلول از علت تامهاش محال است. پس نسبت فعل که گفتيم معلول است، به علت تامهاش، نسبت وجوب و ضرورت است، مانند نسبتي که هر حادثهي ديگر به علت تامهاش دارد. و اما نسبتش به ارادهي ما که جز علت است، نه تمام علت، نسبت جواز و امکان است، نه ضرورت و وجوب تا بگويي تخلفش محال است. پس تمامي حوادث خارجي که يکي از آنها افعال اختياري ما است وقتي در خارج حادث ميشود که حدودش به خاطر تماميت علت،واجب شده باشد و اين منافات ندارد، با اينکه در عين حال صدور افعال ما نسبت به خود ما به تنهايي ممکن باشد نه واجب ـ هر حادثي از حوادث و يا هر فعلي از افعال اختياري ما در عين اختياري بودن، معلولي است که علت تامه دارد، و اگر نميداشت محال بود که حادث شود، همچنانکه با فرض نبودن آن علت، محال بود حادث گردد، پس تمامي حوادث عالم، سلسلهي نظاميافتهاي است که همگي و مجموعهاش متصف به وجوب است، يعني محال است يکي از آن حوادث که به منزلهي يک حلقه از اين زنجير است از جاي خودش حذف شود؛ و جاي خود را به چيز ديگر و حادثهاي ديگر بدهد. و نيز معلوم شد که پس اين سلسله و زنجير از همان روز اول واجب بوده ـ چه گذشتههايش و چه حوادث آيندهاش ـ حال اگر فرض کنيم که شخصي به اين سلسله يعني به سراپاي حوادث عالم آنطور که هست و خواهد بود علم داشته باشد، اين علم نسبت هيچ يک از آن حوادث را هر چند اختياري هم باشد تغيير نميدهد و تأثيري در نسبت آن نميکند يعني با فرض اينکه نسبت وجوب دارد، ممکنش نميسازد بلکه همچنان واجب است. توضيح بيشتر اينکه: فرض کنيم که علي( ميدانست که در روزي معين و ساعتي معين و به دست شخصي معين ترور ميشود، حال با توجه به آنچه گفته شد که تمام حوادث عالم واجب و ضروري الوجود است، ممکن نيست يکي از آنها از سلسلهي به هم پيوسته حذف شود، علم امام(ع) حادثهي ترور خود را ممکن الوجود نميکند، چه علم داشته باشد و چه علم نداشته باشد، اين حادثه حادث شدني بود، و حال که علم دارد، اين علم تکليفي براي آن حضرت ايجاد نميکند و او را محکوم به اين حکم نميسازد که امروز به خاطر احساس خطر از رفتن به مسجد خودداري کن، و يا ابن ملجم را بيدار مکن و يا براي خود نگهباني معين کن، چون اين علم به غيب (يعني شدنيها) است، نه علم عادي تا تکليفآور باشد.
پرسش: همين که علم يقيني در مجراي افعال اختياري قرار گرفت عيناً مانند علم حاصل از طرق عادي ميشود و قابل استفاده ميگردد چون انسان را بر سر دو راهي بکنم يا نکنم قرار ميدهد به اين معنا که در آنجا که با علم حاصل از طرق عادي مخالف ابشد نظير علم عادي سبب فعل و يا ترک ميگردد.
پاسخ: خير چنين نيست که علم يقين به سلسله علل منافات با علم عادي داشته باشد و آن را باطل سازد، به شهادت اينکه ميبينيم بسيار ميشود که انسان علم عادي به چيزي دارد ولي عمل برخلاف آن ميکند، همچنانکه قرآن کريم ميفرمايد: (وجحدوا بها واستيقنتها أنفسهم(251 کفار به علم عادي يقين دارند به اينکه با انکار و عناد در برابر حق معذب شدنشان در آتش يقيني است، در عين حال به انکار و عناد خود اصرار ميورزند، به خاطر اينکه در سلسلهي علل که يک حلقهاش هواي نفس خود آنان است، انکارشان حتمي و نظير علم عادي به وجوب فعل است. با اين بيان اشکال ديگري هم که ممکن است به ذهن کسي بيايد دفع ميشود، و آن اين است: چگونه ممکن است انسان علم يقيني پيدا کند، به چيزي که خلاف ارادهي او باشد چنين علمي اصلاً تصور ندارد و به همين جهت وقتي ميبينم علم در ارادهي ما تأثير ميکند بايد بفهميم که آن علم، علم يقين نبوده و ما آن را علم يقين ميپنداشتيم.
پاسخ اشکال اين است که گفتيم: صرف داشتن علم به چيزي که مخالف اراده و خواست ما است، باعث نميشود که در ما ارادهاي مستند به آن علم پيدا شود، بلکه همانطور که در آيهي قبل اشاره شد آن علم ملازم با ارادهي موافق است که توأم با التزام قلب نسبت به آن باشد (وگرنه بسيار ميشود که انسان يقين و علم قطعي دارد به اينکه مثلاً شراب يا قمار يا زنا و يا گناهان ديگر ضرري دارد. و در عين حال مرتکب ميشود، چون التزام قلبي به علم خود ندارد252.
پرسش و پاسخ در مورد علم امام در بيان علاّمه طباطبايي
پرسش: علم امام تا چه حدي ميباشد؟ آيا امام علم به مرگ خود دارد که چگونه و به چه طريق کشته خواهد شد/ حتي علم به ساعت و شب يا روز مرگ خود دارد؟
توضيح اشکال: امام(ع) بر طبق فرمايش احاديث، مقامي از قرب دارد که هر چيز را بخواهد به اذن خدا بداند ميتواند و از آن جمله است علم به تفصيل مرگ و شهادت خود، با جميع جزئيات آن، و اين مسأله هيچگونه مذحوري از راه عقل ندارد و از راه شرع نيز رواياتي است که هر يک از ائمه يک لوحي از جانب خدا دارد که وظايف خاصهي وي در آن ثبت شده است و در عين حال به حفظ وظاهر حال و راه و رسم زندگي مأموريت دارند. و از اينجا پاسخ شبههاي که گاهي وارد ميکنند روشن ميشود و آن اين است که اقدام نمودن به خطر قطعي عقلاني نيست، انسان به کاري که ميداند خطر قطعي و خاصهي خطر جاني قطعي براي وي دارد به حکم عقل خود هرگز اقدام نميکند، پس چگونه متوصر است امام(ع) که اعقل عقلا است به کاري که ميداند مرگ و شهادت او را دربردارد اقدام کند؟ اصولاً انسان به کاري که خطر قطعي او را ميداند به اختيار خود اقدام نميکند. علاوه بر اين امام چگونه ميتواند راضي شود که خود را به اختيار خود به دهان مرگ و نابودي اندازد و عالم انسانيت را از برکات وجود خود محروم سازد؟
پاسخ: عقلايي نبودن اقدام اختياري به خطر قطعي و معلوم براي اين است که غالباً انسان هر کاري را براي بهرهبرداري خود انجام ميدهد و در نتيجه کاري را که مستلزم از بين رفتن و نابودي خود است انجام نميدد، ولي اگر انجام گرفتن کار را مهمتر از بقاي زندگي خود تشخيص دهد، حتماً دست به کار برده از نابودي خودش باک نخواهد داشت و براي اثبات اين مطلب از نهضتها و انقلابات، صدها مثال ميتوان پيدا کرد، شاهد زندهي اين مطلب واقعهي کربلا و نهضت حسيني(ع) است، حالا فرض کنيد اقدام سيدالشهدا(ع) شهادت اختياري نبود، ولي اقدام هر يک از شهداي کربلا به مرگ قطعي که هيچ ترديد نيست که آنان چند ساعت زنده ماندن امام(ع) را به زنده ماندن خود ترجيح ميدادند و مهمتر ميدانستند و لذا يکي پس از ديگري خود را به دهان مرگ انداختند و کشته شدند. از اينجا روشن ميشود که آنچه در شبهه گفته شده (اصولاً انسان به کاري که خطر قطعي او را ميداند به اختيار خود اقدام نميکند) سخني است بيپايه امام حسين(ع) هم اهميت شهادت خود را نسبت به ادامهي زندگي خود ميدانست و ترجيح ميداد، يک نفر شيعه بلکه مسلمان بلکه يک نفر انسان باشعور و باهوش نبايد از آثار حيرتانگيز شهادت حسيني در عالم اسلام و بالاخص در جهات شيع در اين مدت چهارده قرن (تقريباً) غفلت ورزد253.
علم امام و نهضت سيدالشهدا در بيان علاّمه طباطبايي
پرسش: آيا حضرت سيدالشهدا(ع) در مسافرتي که از مکه به سوي کوفه ميکرد ميدانست که شهيد خواهد شد يا نه؟ به عبارت ديگر آيا آن حضرت به قصد شهادت رهسپار عراق شد يا به قصد تشکيل يک حکومت عادلانه صد در صد اسلامي.
پاسخ: به عقيدهي شيعهي اماميه سيدالشهدا امامي است که اطاعتش واجب است و سومين جانشين از جانشينان پيغمبر اکرم(ص) و صاحب ولايت کليه ميباشد و علم امام به اعيان خارجيه و حوادث و وقايع آنچه از ادلهي نقليه و براهين عقليه در ميآيد دو قسم و از دو راه است.
قسم اول از علم امام علم به غيب است: امام(ع) به حقايق جهان هستي در هر گونه شرايطي وجود داشته باشد به اذن خدا واقف است اعم از آنها که تحت حس قرار دارند و آنه بيرون از دائر حس ميباشند مانند موجودات آسماني و حوادث گذشته و وقايع آينده دليل اين مطلب؛ (راه اثبات علم) از راه نقل روايات متواترهاي است که در جوامع حديث شيعه مانند کتاب کافي و بصائر و کتب مرحوم صدوق و کتاب بحارالانوار و غير آنها ضبط شده به موجب اين روايات که به حد و حصر نميآيد امام(ع) از راه موهبت الهي نه از راه اکتساب به همه چيز واقف و از همه چيز آگاه است و هر چه را بخواهد به اذن خدا، با کمترين توجهي ميداند. البته در قرآن کريم آياتي داريم که علم غيب را مخصوص ذات خداي متعال و منحصر در ساحت مقدس او قرار ميدهد(عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه أحداً إلاّ من ارتضي من رسّولٍ(254. ولي استثنايي که در اين آيهي کريمه وجود دارد نشان ميدهد که اختصا علمغيب به خداي متعال به اين معني است که غيب را مستقلاً و از پيش خود (بالذات) کسي جز خداي نداند ولي ممکن است پيغمبران پسنديده به تعليم خدايي بدانند و ممکن است پسنديدگان
