
ميکند، نظريهاي روانشناختي است. از اين حيث که رفع اين نيازها را مبتني بر روابط و پيش شرطهاي اجتماعي ميداند، جامعهشناختي است. از نظر وي، موقعيتها و شرايط اجتماعي موجب برآورده شدن يا نشدن نيازها ميشود. اين موضوع نيز موجد نگرشها و رفتار خاصي در فرد ميشود. از اين رو، ميتوان گفت که برآورده شدن يا نشدن نيازها، حلقه رابطه فرد با ساختار اجتماعي است. مازلو خود در اين باره ميگويد:”نيازهاي ابتدايي بشر فقط ميتواند به دست ساير افراد بشر يعني جامعه و از طريق آنان ارضا گردد.
پنج نيازي را که مازلو به شکل سلسله مراتبي مشخص ميکند، ميتوان با جرح و تعديلهايي به عنوان مولفهها و شاخصهاي کيفيتزندگي تعيين کرد. الف) وضعيت سلامتي-بهداشتي، ب) وضعيت اقتصادي، ج) وضعيت امنيتي، د) وضعيت اجتماعي و ه) بهزيستي ذهني-رواني. اين پنج حيطه با پنج نياز اساسي در نظريه مازلو متناظر است.
نظريه دوم، نظريه بوم شناسي انساني است. اين نظريه، تعاملها و روابط به هم وابسته انسانها با محيط فيزيکي، زيستي و اجتماعي آنها را مورد توجه قرار داده است. ديدگاه بوم شناختي، کيفيت زندگي انسانها و کيفيت محيط را به هم وابسته ميداند و بر آن است که کيفيت زندگي افراد و خانوادهها را نميتوان جدا از کيفيت کل زيست-بوم در نظر گرفت. بر اساس اين ديدگاه، کيفيت زندگي با بهبود وضعيت انساني مرتبط است و به ويژگي خوب و رضايت بخش بودن زندگي مردم و تماميت زندگي مربوط ميشود. تحقيقاتي که تاکنون بر اساس اين نظريه در کيفيت زندگي انجام شده است، عمدتاً حول شاخصهاي عيني و شاخصهاي ذهني يا تصوري متمرکز شدهاند. شاخصهاي عيني، کالاهاي موجود در محيطهاي انساني را که در زندگي خوب نقش موثري دارد، مورد توجه قرار دادهاند و متوسط شرايط يک جمعيت بزرگ را نشان ميدهند. در شاخصهاي عيني معمولاً به سه بعد از رفاه عمومي، يعني اقتصادي، فيزيکي-محيطي، و اجتماعي توجه ميشود. در مقابل، شاخصهاي ذهني کيفيت زندگي، تجربه از زندگي و نه شرايط زندگي رامي سنجد. در اين شاخصها، واحد تحليل فرد است و از هر فردي مستقيماً جهت ارزيابي کيفيت زندگياش در حيطههاي مختلفي چون خانواده، کار و غيره پرسش ميشود. اغلب تحقيقاتي که از شاخصهاي ذهني استفاده ميکنند، بيشتر بر نيازهاي انساني و ارضاي رضايت بخش آنها تمرکز ميکنند. محيط، مفهوم مرکزي نظريه بوم شناسي انساني را تشکيل ميدهد که به سه مقوله محيط فيزيکي، محيط زيستي و محيط اجتماعي تقسيم ميشود. بر اساس اين نظريه، بين اين سه نوع محيط و اجزاي آنها روابط متقابلي وجود دارد. خود اين محيطها و نيز روابط متقابل بين آنها بر انسان و از جمله کيفيت زندگي وي تاثير ميگذارد(درويش پور، 1388).
مفهوم کيفيت زندگي يک متغير مرکب است که چندين متغير بر آن تأثير ميگذارد. تغيير در سطح در آمد مردم، شرايط زندگي، وضع سلامت، محيط، فشار روحي رواني، فراغت، شادماني خانوادگي، روابط اجتماعي و چندين متغير ديگر نظير آن به شکل مرکب کيفيت زندگي و تغيرات آن را تعيين ميکند(رحيمي، 1388). کيفيت زندگي مفهومي چند وجهي، نسبي و متأثر از زمان، مکان و ارزشهاي فردي و اجتماعي است. از يک سو، ابعاد عيني و بيروني و از سوي ديگر، ابعاد ذهني و دروني دارد. تعاريف زيادي در به اره کيفيت زندگي وجود دارد. مثلاً، مولر52 (1982) کيفيت زندگي را ميزان رفاه افراد وگروها در شرايط اجتماعي و اقتصادي عمومي تعريف ميکند.کالمن 53(1984) کيفيت زندگي را گسترهاي ميداند که اميدها و آرزوها به تجربه در ميآيند يا فرانز و پاورز54(1985) کيفيت زندگي را رضايت و يا عدم رضايت از ابعاد زندگي فرد ميدانند که براي او مهم هستند. گرانت و همکاران55(1990) کيفيت زندگي را با ارزيابي مثبت يا منفي از مشخصهها و خصوصيات زندگي خود در ارتباط ميدانند. از ديدگاه اسچيپر56کيفيت زندگي بازتابي عملي از پاسخهاي فيزيکي، رواني و اجتماعي فرد به بيماريها و درمان آنهاست. يعني در واقع به بعد عملکردي فرد توجه دراد، در حاليکه شوماخر57 کيفيت زندگي را از بعد روانشناسانه مينگرد و آن را رضايت کلي فرد از زندگي، بهزيستي و رفاه تعريف ميکند(آهنگري، 1385).
مرکز ارتقاء سلامتي دانشگاه تورنتو، کيفيت زندگي را امکانات، فرصتها و محدوديتهايي تعريف ميکند که فرد از زندگي خود دارد و نشان دهنده تعامل عوامل انساني و محيطي است(بخشنده، 1387). تعريف ويور (2001 ) مورد قبول بسياري از صاحب نظران است و وي کيفيت زندگي را برداشت هر شخص از وضعيت سلامت خود و ميزان رضايت از اين وضع تعريف ميکند. مفهوم کلي پذيرفته شده از کيفيت زندگي عبارت است از احساس ذهني فرد از بهزيستي که به طور کلي از تجارب فعلي زندگي نشأت گرفته است(پور حاجي، 1389).
سازمان جهاني بهداشت(1993 )کيفيت زندگي را “تصورات افراد از موقعيت خود در زندگي،با توجه به محتواي فرهنگي و ارزش سيستمي که در آن زندگي ميکنند و در رابطه با اهداف، استانداردها و نگرانيهاي آنها” تعريف ميکند. در اين تعريف شش حيطه بيان شده که شامل سلامتجسماني، وضعيت رواني، سطوح استقلال، ارتباطات اجتماعي، ارتباطات محيطي و علايق معنوي است(نجات، 1387).
2-2-14- مديريت کيفيت زندگي
آيا واقعا براي علم، تكنولوژي، مديريت، حكومت، برنامهريزي و سياستگذاري توسعه، هدفي مهمتر از تلاش در راه بهبود مستمر كيفيت زندگي انسان و فراهم آوردن شرايطي كه در آن افراد جامعه از بودن خود و از زندگي خويش لذت ببرند، ميتوان تصور كرد؟. جهان معاصر، جهاني است پر توفان و بحران خيز. جامعه جهاني اكنون در چرخش گاه تمدني بي سابقهاي قرار گرفته است که تحولات پرشتاب علمي- تكنولوژيك عامل اصلي چنين وضعيتي است.
در چنين وضعي، بنيانها و شالودههاي اصلي زندگي فردي و اجتماعي براي برقراري تعادل زندگي به هم ريخته است. مهمترين اين شالودهها، ارزشها و هنجارهايي است كه در گذشته راهگشاي فهم و حل مسائل بودند، ولي امروزه ديگر چنين نيستند. همين چند نكته كافي است تا متوجه شويم كه محيط زندگي انسان از ريشه دگرگون شده است، ولي انسان براي دست و پنجه نرم كردن با مسائل تازه عصر حاضر، به دانش و مهارت و تواناييهاي لازم مجهز نيست. نظام آموزش رسميو غير رسمي، خانواده و جامعه، افراد را براي زمانهاي آماده ميسازند كه از دست رفته است. در چنين وضعيتي است كه اداره زندگي براي همه دشوار ميشود. بنابر اين، طرح بحث كيفيت زندگي ميتواند راهگشا باشد. براي سنجش و مديريت مفهوم كيفيت زندگي كوششهاي زيادي در جريان است. كيفيت زندگي بيش از هر چيز امري است نسبي و براي تعريف و سنجش آن معيار مطلق، جامع و جهان شمولي وجود ندارد كه در همه جا مصداق داشته باشد؛ اين مفهوم به شدت متأثر از زمان و مكان است و عوامل مؤثر برآن نيز با توجه به زمان، مكان جغرافيايي و شرايط فرهنگي تغيير ميكنند(خوارزمي،1386).
بالا بردن رفاه شخصي سياست اصلي کليه جوامع اروپايي است و شهروندان شاد،راضي و متعهد نشانه يک جامعه در حال پيشرفت هستند. البته عواملي مانند در آمد،روابط اجتماعي و غيره تاثير زيادي روي کيفيت زندگي افراد ميگذارد (First European 2005). انسان موجودي است كه براساس تصوير ذهني خود از واقعيت -نه خود واقعيت- زندگي ميكند و رفتارش متأثر از برداشتهاي ذهني و دركي است كه از واقعيت دارد و اين برداشتها و ادراكات، الزامأ با واقعيت انطباق ندارند. برداشت ما از شرايط عيني و واقعيتهاي زندگي، احساس ما را درباره زندگي و كيفيت زندگي شكل ميدهد. پس اين شخص است كه بايد احساس كند كيفيت زندگياش مطلوب است يا نه. البته برداشت افراد در اين به اره يكسان نيست. بر اين اساس شايد بتوان نتيجه گرفت كه ميان ارزيابي افراد از واقعيتهاي زندگي و مطلوبيت كيفيت زندگي و مهمتر از آن معيارهايي كه براي ارزيابي زندگي خود دارند، با آنچه پدران و مادران، حاكمان و مسئولان جامعه دارند، تفاوت وجود دارد. اين شكاف، مدام رو به گسترش است و عميقتر خواهد شد.
مديريت كيفيت زندگي يعني تغيير شرايط عيني زندگي در جهت مطلوب، كه وظيفه اصلي حكومت و دولت است. شايد آشنايي و حساس شدن به مفهوم كيفيت زندگي، به دولتها و حكومتها كمك كند تا در راه مطلوب كردن شرايط عيني زندگي و واقعيتها گام بردارند و به فرد نيز امكان دهد در قلمرو نفوذ خويش، مديريت كيفيت زندگي خويش را در دست گيرد. به هر حال كيفيت زندگي پاراديمياست كه با مفاهيم اقتصاد نوين و توسعه پايدار، سازگاري معنايي دارد و هم اكنون مورد توجه بسياري از كشورها از جمله انگلستان و كانادا و كشورهاي اسكانديناوي ميباشد. در واقع، به عنوان گفتماني جهاني، در برابر آثار و پيآمدهاي ناگوار حكمراني بد و بيخردي رهبران جوامع درمديريت كلان توسعه سياسي-اجتماعي-اقتصادي،يک واکنش طبيعي است.انگلستان در سال 1994 استراتژي توسعه پايدار در كيفيت بهتر زندگي را تدوين و بيان کرد كه در قلب توسعه پايدار،اين ايده ساده وجود دارد كه هدف توسعه پايدار چيزي نيست مگر تضمين كيفيت بهتر زندگي براي هريك از افراد جامعه، براي نسل حاضر و نسلهاي بعدي. تامين نيازهاي نسل حاضر بدون از بين بردن توانايي نسلهاي آينده در تامين نيازهاي خود، ايده سادهاي است ولي تحقق آن بسيار دشوار است(خوارزمي،1383).
پيام اصلي تحقيقات در ارتباط با کيفيت زندگي اروپايي اين است که کيفيت زندگي را ميتوان با بالا بردن استانداردهاي معيشتي،با توسعه فرهنگ سياسي و دموکراتيک در يک کشور و با فراهم کردن فرصتهاي برجسته در زندگي شهروندان( بر طبق نيازهايشان) بالا برد (First European 2005). در ايران، مسئولان برنامهريزي و سياستگذاري توسعه، هنوز به مفهوم کيفيت زندگي توجهي نشان ندادهاند و كيفيت زندگي را غايت توسعه و هدف برنامههاي توسعه ملي تلقي نميکنند. پروژهاي تحت عنوان “كيفيت زندگي” تعريف و تا آن جا كه اطلاعات موجود نشان ميدهد، در راه شاخص سازي آن گامي برداشته نشده است. دشواري بحث كيفيت زندگي در ايران در آن است كه ضمن اثرگذاري بر حال بايد آينده را نيز كانون توجه قرار دهد، آن هم آيندهاي پر ابهام و نه چندان قابل پيش بيني.در بررسيهاي سال 2007، ايران رتبه هشتادو سوم را به لحاظ کيفيت زندگي در جهان بدست آورده است.با توجه به اهميت موضوع کيفيت زندگي بايد براي مديريت درست اين مقوله، اولويت هائي را در نظر گرفت.در سطح كلان، بحث كيفيت زندگي، به عنوان غايت برنامه ريزي توسعه مطرح شود و “انسان” به عنوان عامل اصلي كانون توجه اين برنامه ريزي قرار گيرد. پروژههاي متعددي بايد براي تعريف ابعاد كيفيت زندگي، تدوين شاخصهاي آن، نظريه پردازي درباره مولفه ها، مدل سازي و سرانجام شاخص سازي تعريف شود و گروههاي توانمند نظريه پرداز و پژوهشگر براي اجراي اين پروژهها تحت حمايت مالي و سياسي قرار گيرند. بحث كيفيت زندگي در ايران ابعاد سياسي قوي دارد و نميتوان از اين ابعاد چشم پوشيد.در سطح حكومت محلي، شهرداريها متولي راه اندازي اين بحث شوند و برنامه ريزي استراتژيك خود را حول محور شاخص كيفيت زندگي تعريف كنند. در سطح مردم، به ويژه زنان و جوانان كه شمارشان به سرعت در حال افزايش است ميتوانند دو نقش مهم را ايفا كنند: آگاه کردن مقامات محلي و ملي درباره اهميت بحث كيفيت زندگي و آثار زيان بار غفلت از آن، ايفاي نقش نظارت و كنترل بر عملكرد سازمانها به ويژه شهرداريها با هدف تضمين تعهد در برابر بهبود كيفيت زندگي مردم، نظارت مستمر بر هدايت برنامه ريزي توسعه در جهت تحقق بهبود كيفيت زندگي همه مردم ايران. و دوم،آگاه کردن و توانمند سازي افراد و گروههاي مردم در زمينه كيفيت زندگي و جلب مشاركت آنان در پروژهها و اقدامات مربوط.
براساس تجربه موجود جهاني، كيفيت زندگي بايد به طور جامع و در چارچوب واقعيتهاي عصر ديجيتال و پارادايم جديد ناشي از آن تعريف شود، شاخصهاي معتبري براي آن تدوين گردد، مكانيسم اجرايي معتبري براي سنجش وضع موجود طراحي شود؛ و از نتايج اين ارزيابي در برنامه ريزي و سياست گذاريهاي ملي و محلي استفاده شود. در اين صورت برنامههاي توسعه اقتصادي، اجتماعي، سياسي، فرهنگي ايران به هدفهاي واقعي خود دست خواهند
