
تحریف کرده است، هویت جدیدی برای خودشان به وجود آورند. آنان زنان را ترغیب می کنند تا خلاقیت زنانه جدیدی را که بر خواهری و تعیین هویت خود مبتنی است، ارج بگذارند. آنان مفهوم مرد – زنی را رد می کنند، زیرا معتقدند که با ارزش ترین خصوصیات آنهایی هستند که خاص زنان اند. همچنین، به این دلیل كه مردان حتی در نزدیكترین روابط زنان را زیر سلطه خود در می آورند، زنان باید جدا از مردان زندگی کنند. به اعتقاد آنان، برای زنان زندگی آزاد از قید مردسالاری که زنان را تقسیم و مثله می کند، ایده ال است.
فمینیست های رادیکال فرانسوی دیدگاه فمینیستی رادیکال به نسبت متفاوتی ابداع کردهاند که تببینهای زیست شناختی را رد می کند؛ کریستین دلفی و مونیك ویتینگ دو تن از معروف ترین آنانند. این دو معتقدند که زاییدن فرایندی زیستی که طبیعت مقرر کرده باشد، نیست، بلکه ساختار اجتماعی تاریخی «تولید اجباری» است. آنان می گویند که این زایمان است که برنامه ریزی می شود، این زنان اند که برای زاییدن به تبعییت از برنامه ریزی اجتماعی (اجتماعی شدن) وادار می شوند. زنان وادار می شوند به نحوی رفتار کنند که طبیعی تلقی می شود، و این به آفرینش دو جنس زیست شناختی مجزا انجامیده است. ولی این تقسیم واقعیت گوناگونی انسان – تنوع گسترده خصوصیات جنسی – را مخدوش می کند، زیرا جامعه ای بیش از حد جنسیت گرا به وجود آورده است . جامعه حول این عقیده ساخته می شود که دو جنس مخالف ضدهم، مرد و زن، وجود دارند.
آنان معتقدند که نظریههای زیست شناختی در مورد تفاوتهای جنسی، مفاهیم اجتماعیاند که در خدمت منافع گروه از لحاظ اجتماعی مسلطاند. زنان به خودی خود طبقهای هستند. زیرا مقوله «زن» (چنان که مقوله «مرد») نه يك مقوله زیست شناختی ثابت، بلکه مقوله سیاسی و اقتصادی است آنچه ضرورت دارد از بین بردن خود تمایز جنسی است. ویتیگ می گوید: «هدف مبارزه ما سرکوب مردان، به عنوان طبقه، نه از طریق نسلکشی، بلکه از مبارزه سیاسی است. هرگاه طبقه «مردان» از بین برود، طبقه زنان نیز از بین خواهد رفت؛ زیرا بدون ارباب هیچ برده ای وجود ندارد».
مسئله اصلی مورد توجه فمینیست های رادیکال فرودستی زنان است؛ از این رو در نظریههای شان به دنبال این هدفاند که از سلطه مردان بر زنان پرده بردارند و آن را از بین ببرند. به اعتقاد آنان، مردان در همه حوزههای زندگی به طور نظامدار زنان را زیر سلطه خود درمی آورند؛ همچنین، تمام روابط میان مردان و زنان روابط قدرت نهادی شده، و از این رو موضوع مناسبی برای تحلیل سیاسی اند. به این ترتیب، مسئله مورد توجه فمینیست های رادیکال آشکار کردن این موضوع است که چگونه قدرت مردانه در تمام حوزههای زندگی – از جمله روابط شخصی مانند پرورش کودك، خانه داری، و ازدواج – و در تمام انواع اعمال جنسی – از جمله تجاوز، فحشا، مزاحمت جنسی، و نزدیکی جنسی – اعمال و تقویت می شود.
فمینیست های رادیکال فرودستی زنان را مسئله ای جهانی و اساسی می دانند، چون صرف نظر از زمان و مکان تغییر چشم گیری نکرده است، و هرگونه تغییر پایدار و گستردهای مستلزم دگرگونی روابط جنسی – نابودی سلطه مردان بر زنان – خواهد بود.
فمینیست های رادیکال میگویند که مردان فرهنگ زنان، دانش زنان، و توان ذهنی زنان را تماماً انکار میکنند آنچه را حقیقت به شمار میرود ارزشمند تلقي مي شود، مردان تعريف كرده اند. علم مردانه براي مشروعيت بخشيدن به ايدئولوژي هايي به كار برده مي شود که زنان را فروتر از مردان و نقش زنان را نقش کارگران خانگی تعریف می کنند. جامعه شناسی نیز بخشی از این فرهنگ مردانه تحریف کننده – که مردان تعریفش کردهاند – تلقی می شود. از این رو، فمينيستهاي رادیکال نمی خواهند در جامعه شناسی مشارکت جویند – یا به عبارت دیگر زنان را وارد آن کنند – بلکه می خواهند شیوه تولید دانش را چنان دگرگون سازند که درک ذهنی زنان از نو ارزیابی شود. مقدار زیادی از تحقیقات فمینیست های رادیکال درباره موضوعات زیر بوده است: تحلیل خشونت مردانه عليه زنان و شیوههایی که علوم اجتماعی مردانه و ارزشهایمردسالارانه با آنها این خشونت را پنهان می کنند، کم اهمیت جلوه می دهند و یا تقصير آن را به گردن زنان مي اندازند. فمینیست های رادیکال، علاوه بر این به موضوعات زیر پرداخته اند: پرده برداشتن از «تاریخ زنان» باز یافتن تاریخ و میراث فرهنگی زنان برای آنان و آشکار کردن شیوه هایی که با آنها دانش زنان هم از لحاظ تاریخی و هم در جوامع متفاوت کم ارج می شود.
فمينيسم راديكال از اوضاعي پرده برداشته است كه در آن حتي نزديك ترين و شخصي ترين روابط سياسي اند – يعني، روابط قدرت اند. گذشته از این، آنان جهانشمولی روابط مرد سالاری را با سند و مدرک اثبات کردهاند. با وجود این آنان نمی توانند شیوه هایی را که مردان با آنها زنان را فرودست ميسازند و استثمار ميكنند به نحوي بسنده تبيين كنند. آنان نمي توانند به اشكال مختلفي که روابط مرد سالاری را با سند و مدرك اثبات كرده اند. با وجود اين آنان نمي توانند شيوه هايي را كه مردان با آنها زنان را فرودست ميسازند و استثمار مي كنند به نحوي بسنده تبيين كنند. آنان نمي توانند به اشكال مختلفي كه روابط مردسالاري جوامع مختلف مییابند، به اندازه کافی توجه کنند. آنان همچنین تفاوتهای موجود در تجارب زنان طبقات اجتماعی متفاوت را نادیده می گیرند. اگرچه، تببین های زیست شناختی فمینیست های رادیکال با تببین هایی که نظریه پردازان مرد ارائه کرده اند بسیار متفاوت اند، ولی به اندازه آنها تحویل گرا هستند و نمی توانند ایدئولوژی و فرهنگ را به حساب آورند. همچنین آنان به نظریه های زیست شناختی اجتماعی فرصت می دهند تا بر ضدگروهی از نظریه های فمینیستی گسترش یابند؛ منظور نظریههایی هستند که معتقدند نقش زنان به نحوی که در حال حاضر شکل می گیرد به طور طبیعی تعیین می شود. در هر حال بخشی از فمینیست های رادیکال نظریه های زیست شناختی را قبول ندارند؛ به اعتقاد آنان این نظریه ها برای توجیه فرودستی زنان به وجود آمده اند، و باید این عقیده را که دو جنس با ویژگی های زیست شناختی معین وجود دارند، زیر سوال برد.
د – فمينيسم سوسياليستی
این دیدگاه که اغلب به آن نسبت «دوگانه گرايي» میدهند، می کوشد تحلیلی ارائه دهد که دو نظام را باز میشناسد: نظام اقتصادی، و نظام جنس – جنسیت. این دیدگاه مرد سالاری را نظامی فرا تاریخی میداند – یعنی مردان در تمام جوامع بر زنان اعمال قدرت می کنند. با وجود این، فمینیستهای سوسیالیست معتقدند كه يك نظريه بسنده فمنيستي بايد بپذيرد كه مرد سالاري در جوامع سرمایهداری شکل خاصی می یابد . آنان سرمایه داری و مردسالاری را دو نظام جداگانه میدانند. هدف آنان پرداختن نظریه ای درباره مرد سالاري سرمایه داری است که فهم اوضاعی را که در آن نظام سرمایه داری با سلطه مردانه ساخته می شود، ممکن می سازد.
در جوامع معاصر هر انسانی به طبقه اجتماعی و جنسیت مشخصی تعلق دارد. فمینیستهای سوسیالیست معتقدند که جنس، طبقه، نژاد، سن، و ملیت همگی ستمدیدگي زنان را پدید می آورند، ولی در مورد بنیادیتر بودن هر يک از این ستم ها نسبت به دیگری نظری نمیدهند. از نظر آنان اشکال خاص فرو دستي زنان در جامعه سرمايه داري، به اين نظام معين اقتصادي – اجتماعي اختصاص دارند. فقدان آزادی زنان حاصل اوضاعی است که زنان در آن درحوزههای عمومی و خانگی به سلطه درمیآیند و رهایی زنان تنها زمانی فرا خواهد رسيد كه تقسيم جنسي كار در تمام حوزهها از بين برود؛ به بيان دیگر، روابط اجتماعیای که مردم را به صورت کارگران و سرمایه داران، و نیز زنان و مردان در ميآورند برچيده شوند.
نظريه ماركسيستي جهان را از ديدگاه پرولتار يا (طبقه كارگر) نشان ميدهد؛ فمينيستهاي سوسياليست معتقدند كه پديدآوردن جهان بينياي از ديدگاه زنان ضروري است. نظريه ماركسيستي سنتي كار زن را در خارج از بازار (كارخانگي) و خصلت كار زنان را در بازار، كه بر طبق جنسيت تعيين ميشود، ناديده ميگيرد؛ از اين رو، اين نظريه سلطه نظام دار مردان را بر زنان پنهان مي دارد. با وجود اين هم طبقه حاكم و هم مردان بر زنان مسلطاند. سرمايه داران مرد شرايطي را كه تحت آنها كارشان را ميفروشند، تعيين ميكنند؛ كارگران مرد از اين واقعيت كه كارمزدي زنان با نرخي پايين تر از كار مردان جبران مي شود، و از اينكه كار بي مزد خانگي انجام ميدهند، پول و منافع ديگر به دست ميآورند. به علاوه، در تعريف زنان به عنوان بتهاي جنسي، اميال جنسي مردان اصل فرض مي شوند. براي فهم كامل ستمديدگي زنان لازم است تقسيم جنسي كار در حوزه خانگي و نيز در بازار كار، و روابط ميان اين دو را بررسي كرد. كار زنان در توليد مثل، دسترسي آنان را به كارمزدي محدود مي كند؛ ولي آنچه كه بسياري از زنان را به سوي ازدواج سوق ميدهد، محدوديت دامنه كارمزدي در دسترس آنان است. ايدئولوژي ازدواج و مادري، به عنوان نقش اصلي زنان، به كار پنهان كردن اين محدوديت مي آيد. تمايز ميان عمومي و خصوصي نه تنها به نفع سرمايه داري بلكه به نفع مردان نيز هست. كنار گذاشتن زنان از حوزه عمومي به نفع مردان و سرمايه داران هر دو است، گو اينكه كار خانگي بدون دستمزد نيز به نفع هم مردان و هم سرمايه داران است.
سیلویا والبی (1988) در حالی که بر لزوم تحلیلی دوگانه تاکید می کند، معتقد است که مرد سالاری هرگز تنها شیوه تولید نیست، بلکه همواره با شيوهای دیگر پیوند دارد او همچنین به تحلیل اشکال متنوع مردسالاری اشاره می کند. او معتقد است که در جامعه سرمایه داری اشکال اصلی روابط مرد سالار را باید در کار خانگی، کار مزدی، دولت، خشونت مردانه، و تمایلات جنسی یافت. روابط اجتماعی در کار خانگی شیوه مردسالارانه تولید را به وجود می آورند؛ و این امر، به اعتقاد او، در تعیین روابط جنسیتی از اهمیت ویژه ای برخوردار است.
با وجود این، زمانی که مرد سالاری با شیوه تولید سرمایه داری پیوند دارد، روابط مرد سالاری در کار مزدی برای بقای نظام دارای اهمیت اساسی اند.
شکلی که مرد سالاری در سرمایه داری پیدا می کند، از اشکالی که در دیگر نظام های اجتماعی – اقتصادی می پذیرد، متفاوت است. مرد سالاری قدیمی تر از سرمایه داری است، ولی با گسترش سرمایه داری اشکال جدیدی می یابد. در انگلستان فئودالی و صنعتی قدیم، تقسیم کار جنسی کاملاً گسترش یافته ای وجود داشت. در انگستان ما قبل صنعتی، مردان مجبور بودن برای کار خانه را ترك کنند و زنان فقیر در مزارع کار می کردند. با صنعتی شدن، مردان برای کار از خانه بیرون رفتند، و اگرچه زنان به تدریج از بسیاری از کارهای مزدی کنار گذاشته می شدند، زنان فقیر به کار کردن برای دیگران، به جز خانواده خود ادامه دادند.
محدود كردن زنان به خانه منحصر به جامعه سرمايه داري نيست، در بیشتر جوامع اسلامی – صنعتی و ما قبل صنعتی زنان در خانه محدودند، و در بریتانیای ماقبل صنعتی یا صنعتی زنان طبقات بالا کار نمی کردند.
با وجود این، گسترش سرمایه داری صنعتي به تغییراتی منجر شد. زنان از برخی انواع کار مزدی، به ویژه کار تخصصی، کنار گذاشته شدند، و حقوق قانونياي را كه پیش از این نسبت به اموال دارا بودند، از دست دادند. گذشته از این مردان به پیشرفتهایی نائل آمدند: امتیازات در اختیار مردان بودند، برخی از مردان به عرصههاي سياسي از جمله مجلس دست يافتند ولي هيچ زني به اين عرصه ها راه پیدا نکرد. مردان در حوزه عمومی مبانی قدرت جدید بسیاری به دست آورند که زنان را به آنها راهی نبود؛ و به این ترتیب، ایدئولوژی های خانگی بیشتر مسلط شدند. فرودستی زنان در جامعه سرمایه داری به شکلی در میآید که حاصل منطق سرمایه داری یا مرد سالاری نیست، بلکه نتیجه تغییری در منابع قدرت مردانه در پی گسترش سرمایه داری است. هنگامی که اقتصاد خانگي محدود و توليد سرمايه داري جايگزين آن شد، مردان در موقعیت کسب مبانی قدرت جدید قرار گرفتند.
والبی، همچنین معتقد است که شکل مرد سالاری تغییر می کند. از زمان پیدایش سرمایه داری،
