
استوف(2002).در تحقيقات صورت گرفته در زمينه هوش هيجاني معمولا يكي از اين مدلها مورد توجه قرار ميگيرد كه در پژوهش حاضر نيز از مدل شايستگيهاي گلمن استفاده ميشود، اجزاء تشكيل دهنده هوش هيجاني در اين مدل عبارتند از:
1- خود آگاهي: شناخت احساسات و عواطف خود به طور آني و عميق و استفاده از آن براي راهنمايي در تصميم گيريهاي مناسب
2- خودكنترلي يا مديريت خود: توانايي مهار و مديريت هيجانات و حفظ آرامش براي كمك به تصميم گيري و بهره گيري از توانمنديهاي شناختي به نحو مناسب، هماهنگي با هيجانات به نحوي كه به جاي اختلال در كارها، در تسهيل آن به ما ياري رساند
3- خود انگيختگي: استفاده از عميقترين علائق خود براي حركت دادن و هدايت به سمت اهداف تا كمك كند پيشقدم شده و در جهت تكامل و پيشرفت تلاش كنيم، نه اينكه منتظر مانده تا يك واقعه يا شخص باعث ايجاد انگيزه و حركت در ما گردد.
4- مهارت همدلي: توانايي حس كردن آنچه كه ديگران احساس ميکنند و اين كه قادر باشند ديدگاه آنها درك شود.
5- مهارتهاي اجتماعي: توانايي تشخيص موقعيتهاي اجتماعي و كنترل داشتن بر احساسات خود تا بتوان روابط خوبي با ديگران برقرار گرددGolman , 1998).).
2-2-30- تاريخچه هوش هيجاني
گرچه هوش هيجاني را برخي مفهومي جديد قلمداد ميکنند اما ريشههاي تاريخي آن در طول قرون گذشته است. بسياري از تحقيقاتي که در قرون گذشته وصرت گرفته است متمرکز بر توصيف، تعريف و ارزيابي رفتارهايي است که از نظر اجتماعي شايسته هستند. ادگار دول اولين کسي بود که نخستين ابزار را براي اندازه گيري رفتار هوشمندانه در جوانان منتشر کرد. ثورندايک در سال 1920 کار بر روي هوش اجتماعي را آغاز نمود او توانايي هوش شناختي افراد را مورد بازبيني قرار داد و در پايان هوش اجتماعي را براي شرح ابعاد و جنبههاي خاص از موفقيت که به تنهايي از طريق هوش شناختي قابل دستيابي نبودند. بيان نمود، به همين دليل او سه نوع هوش اجتماعي، عيني و انتزاعي را مطرح کرد(خشگو، 1388). پس از او تا اوايل دهه 1980 توجه چنداني به مفهوم هوش هيجاني نشد. در ابتداي اين دهه محققان مفهوم سازي ايده هوش هيجاني را به طور نظامند شروع نمودهاند. سال 1983 هوارد گاردنر 80 با مدل هوش چندگانهاش به شهرت رسيد. او عقيده داشت که همه افراد صاحب حداقل هفت نوع هوش هستند
1- هوش جسماني – حرکتي؛
2- هوش رياضي – منطقي؛
3- هوش کلامي – زباني؛
4- هوش موسيقيايي؛
5- هوش ديداري – فضايي؛
6- هوش ميان فردي؛
7- هوش درون فردي.
در سال 1985 يک دانشجوي مقطع دکتري در رشته هنر در يکي از دانشگاهها آمريکا پايان نامه خود را به تمام رساند او در پايان نامهاش از عنوان هوش هيجاني استفاده کرده بود به نظر ميرسد اولين کاربرد هوش هيجاني در محافل علمي و آکادميک به اين دانشجو برميگردد (خائف الهي، 1382).
در سال 1990 ماير و سالووي به شرح دو مورد از هوشهاي هفتگانه گاردنر پرداختند: هوش درون فردي و هوش ميان فردي. گلمن نيز در سال 1996 در کتاب خود به مفهوم هوش هيجاني پرداخته و در گسترش اين مفهوم نقش مهمي را ايفا نموده است (خشگو، 1388)
سالهاست كه بزرگترين نظريه پردازان حوزه هوش کوشيدهاند تا به جاي آن كه عواطف و هوش 2 را دو سازه متضاد و ناهمساز در نظر بگيرند، احساسات را به حيطه هوش وارد كنند. از سال 1920 تا 1990 علاقه به پژوهش در زمينه هوش هيجاني دستخوش تحول بوده است و ديدگاههاي مختلفي به وجود آمدهاند. در طول اين دوره ديدگاههاي صرفا مبتني بر هوش شناختي جاي خود را به مطالعه ساير تواناييهاي مؤثر در عملكرد دادهاند.
گلمن در سال 1995 به سنجش هوش هيجاني جهت آماده ساختن افراد جامعه براي ماز هزار توي پيچيده زندگي تاكيد ورزيد. وي توضيح داد كه هوش هيجاني، تواناييهايي با خود به همراه دارد. مثل توانايي براي برانگيختگي خود، پايداري در مواقع شكست، توانايي كنترل انگيزههاي ناگهاني )تكانه ها( و تمايلات، به تاخير انداختن و ارضاي تمايلات، توانايي نظم بخشيدن به حالتهاي رواني و خلق و خو، توانايي اصرار ورزيدن و اميدواري (خسروجردي، 1387).
هوش هيجاني شامل آگاهي داشتن نسبت به عواطف و چگونگي ارتباط و تعامل اين عواطف با بهره هوشي ميباشد. يعني فردي كه ميخواهد در زندگي خود موفق بوده و جزء بهترين افراد باشد بايد از عواطف و احساسات خود و ديگران آگاه بوده و از عواطف استفاده منطقي ببرد (Kierstead, 1999). دانيل گلمن با مطرح ساختن پژوهشهاي خارق العاده اي كه در زمينه مغز و رفتار انجام شده است، نشان ميدهد كه عوامل ديگري دست اندر كارند كه موجب ميشوند افرادي كه بهره هوشي بالايي دارند، در زندگي موفقيت چنداني به دست نياورند، اما كساني كه هوش متوسطي دارند در مسير موفقيت قرار گيرند. اين عوامل جنبه ديگري از هوشمندي را شامل ميشود كه گلمن آن را هوش هيجاني مينامد (Golman et al, 2002).
مفهوم هوش هيجاني چيز جديدي نيست بلكه استفاده از اين اصطلاح در نوع خود جديد ميباشد، شايد ارسطو اولين كسي باشد كه به اهميت احساسات در تعاملات انساني توجه نمود. ارسطو ميگويد، عصباني شدن آسان است، همه ميتوانند عصباني شوند، اما عصباني شدن در مقابل شخص صحيح، به ميزان صحيح، در زمان صحيح، به دليل صحيح، به طريق صحيح آسان نيست (Golman et al, 2002). در سال 1985 يك دانشجوي مقطع دكتري در رشته هنر در يكي از دانشگاههاي امريكا پايان نامهاي را به اتمام رساند كه در آن از واژه هوش هيجاني استفاده شده بود. اين چنين به نظر ميرسد كه اين اولين استفاده علمي و آكادميك از واژه هوش هيجاني باشد در سال 1990 پيتر سالووي و ماير، اصطلاح هوش هيجاني را به كار بردند. آنها اصطلاح هوش هيجاني را به عنوان شكلي از هوش اجتماعي كه شامل توانايي در كنترل احساسات و عواطف خود و ديگران و توانايي تمايز قائل شدن بين آنها و استفاده از اين اطلاعات به عنوان راهنمايي براي فكر و عمل فرد به كار بردند (Cherniss, 2000). اين دو دانشمند بيان داشتند كه هوش هيجاني اين امكان را براي ما فراهم ميکند كه به طور خلاقانهتر بينديشيم و از عواطف و احساسات خود در حل مسائل و مشكلات استفاده كنيم. اين دو دانشمند با ادامه تحقيقات خود در زمينه انداره گيري و سنجش هوش هيجاني بيان داشتند كه هوش هيجاني بايد داراي چهار ويژگي زير باشد:
1- تشخيص عواطف
2- استفاده از احساسات و عواطف
3- فهم عواطف
4- تنظيم و كنترل عواطف (Cherniss, 2000).
كساني بودهاند كه براي اولين بار اصطلاح هوش هيجاني را به كار بردند، اما دانيل گلمن كسي است كه بيش از همه نامش با عنوان هوش هيجاني گره خورده است (Hein, 2004) وي كه خبرنگار روزنامه نيويورك تايمز بود، رشته روانشناسي را در هاروارد به پايان رساند و مدتي را نيز با ديويد مك كلند و ديگران كار كرد.گروه مك كلند خواستند كه بدانند چرا آزمونهاي هوش نميتوانند مشخص كنند كه افراد در زندگي موفق ميشوند يا نه (Cherniss, 2000). گلمن در سال 1995 كتابي تحت عنوان هوش هيجاني مطرح كرد كه اين كتاب پر فروش ترين كتاب سال شد و تلويزيون امريكا مصاحبههاي گستردهاي كه با وي در زمينه هوش هيجاني داشتند، موجب معروف شدن وي در سطح جهان گرديد. گلمن در كتاب خود اطلاعات جانبي درباره در ارتباط با مغز، عواطف و رفتارهاي آدمي ارائه کرد (Hein, 2004).
تعريف گلمن از هوش هيجاني چنين است: هوش هيجاني ظرفيت ما رادر شناخت احساساتمان و احساسات ديگران تعيين ميکند و كمك ميکند تا ما در خودمان انگيزش ايجاد كرده و هيجانات خودمان را كنترل و اداره كرده و روابط خودمان را با يكديگر به نظم و حساب در آوريم. هوش هيجاني شامل توانايي ما در ايجاد مهارتهاي كافي در به وجود آوردن روابط سالم با ديگران و حس مسئوليت پذيري در مقابل وظايف ميباشد (Golman, 1995).
مديريت) مهار( هيجانها نيز به توانايي فرد براي تنظيم هيجانها در خود و ديگران به منظور ارتقاء رشد هيجاني و عقلي گفته ميشود. قدرت مديريت وقتي در خدمت سازماندهي هيجانها قرار گيرد، فرايندهايي كه در سايه مديريت ضعيف به سادگي دچار اغتشاش و آشفتگي ميشوند، از بحرانهاي هيجاني پيشگيري ميکنند. مديريت(مهار) هيجاني با پيشگيري و افزايش قدرت سازش، زمينههاي لازم را براي موفقيت در ورزشهاي گروهي فراهم ميسازد (بشارت، 1384). به اعتقاد بار – آن هوش هيجاني مجموعهاي از تواناييها و قابليتهايي است كه فرد را براي سازگاري موثر با محيط و كسب موفقيت در زندگي تجهيز ميکند و صفت هيجاني در اين نوع هوش ركن اساسي است كه آن را از هوش شناختي متمايز ميکند (ترابي، 1382 )
مهارتهاي اصلي و مركزي صرفا قابليت و توانايي تشخيص و شناسايي احساسات و عواطف اعضاي تيم به هنگام بروز اين احساسات و عواطف است. مهارتهاي چهارگانه مربوط به هوش هيجاني تيمي عبارتند از:
آگاهي احساسي- عاطفي- مديريت احساسات، مديريت روابط دروني (ميان فردي) و مديريت روابط خارجي ( ميان اعضاي تيم و افراد يا گروههاي خارجي).
آگاهي احساسي- عاطفي تيم عبارت است از قابليت و توانايي تيم در شناسايي و تعريف دقيق احساسات و عواطفي كه بر تيم يا گروه تاثير ميگذارند. اين نوع از آگاهي مستلزم تشخيص و درك تمايلات هر يك از اعضاي تيم در برخورد با موقعيتهاي خاص و ديگران است. اگر داراي سطح بالايي از هوش هيجاني باشيم ميتوانيم انتظار نتايج عملكرد مطلوب، افزايش فروش، موفقيت تحصيلي، ازدواج موفق، روابط دوستانه و صميمي با ديگران و برخورداري از سلامت جسمي و رواني داشته باشيم (سيروس، 1386، ژوزف، 1383)
دالويچ و هيگز81 بيان کردند که ميزان آاگهي فرد از احساسات و هيجانات خود و توانايي مديريت کردن آنها ميزان احساسات نسبت به هيجانهاي ديگران و توانايي تحت تاثير قرار دادن آنها، ميزان حفظ انگيزه و همچنين ميزان توانايي برقراري توازن بين انگيزش و عمل براساس رفتارهاي شهودي و اخلاقي، بيانگر سطح هوش هيجاني فرد ميباشد. به راين اساس، آنها هفت مولفه را در ارتباط با هوش هيجاني افراد مطرح ميکنند. اين مولفه ها عبارتند از:
1- خوداگاهي: آگاهي از احساسات خود
2- برگشت هيجاني: توانايي فرد در حفظ و نگهداري عملکرد خود، درست در زماني که تحت فشار قرار دارد
3- انگيزش: برخورداري از نيرو و انرژي لازم از نيرو و انرژي لازم جهت دستيابي به اهداف و مقاصد چالشي
4- حساسيت ميان فردي: نشان دادن حساسيت و همدردي به ديگران
5- نفوذ: نفوذ در ديگران و متقاعد ساختن آنها براي پذيرفتن اهداف و چشم اندازها
6- شهود: تصميم گيري و استفاده از دليل و شهود در جايگاه مناسب
7- وظيفه شناسي: سازگاري گفتار و عمل فرد مطابق استانداردهاي اخلاقي از قبل تعييت شده (خشگو، 1388)
2-2-31- مولفه هاي هوش هيجاني
حيطههاي اصلي هوش هيجاني به شرح زير هستند:
1- شناخت عواطف شخصي:خودآگاهي، يعني تشخيص هراحساس به همان صورتي که بروز ميکند سنگ بناي هوش هيجاني است. توانايي نظارت بر احساسات در هر لحظه براي به دست آوردن بينش روان شناختي و ادراک خويشتن نقشي تعيين کننده دارد. ناتواني در تشخيص احساسات راستين، ما را به سردرگمي دچار ميکند. افرادي که نسبت به احساسات خود اطمينان بيشتري دارند بهتر ميتوانند زندگي خويش را هدايت کنند. اين افراد درباره احساسات واقعي خود در زمينه اتخاذ تصميمات زندگي، از انتخاب همسر گرفته تا شغلي که برمي گزينند، احساس اطمينان بيشتري دارند.
بعضي از افراد واقعا در زمينه شناخت عواطف شخصي خود فاقد خودآگاهياند. اين عده وقتي از لحاظ عاطفي و هيجاني به هم ميريزند نميدانند کهآيا خشمگينند يا غمگين؟ خوشحال ا ند يا صرفا پرانرژي؟ اين افراد بهاي “بي سوادي هيجاني” خود را در روابط بين فردي و حتي دروني مختل ميپردازند.
2- به کار بردن درست هيجانها: قدرت تنظيم احساسات خود، توانايياي است که بر حس خودآگاهي متکي باشد و به ظرفيت شخص براي تسکين دادن خود، دورکردن اضطرابها، افسردگيها يا بي حوصلگي هاي متداول اشاره دارد. افرادي که به لحاظ اين توانايي ضعيفند، دايما با احساس نوميدي، خشم مزمن و افسردگي دست به گريبانند، در حالي که افرادي که در آن
