
بیماران مبتلا به افسردگی اساسی آتیپیک که دچار اختلال بدشکلی بدن بودند، بررسی شدند. ویژگی این مبتلایان، سن شروع افسردگی در آنان زود هنگامتر است (تقریبا ۱۱ سال) و مدت طولانی تری عود دورههای افسردگی طول میکشد (۵ برابر بیشتر) و بیماری آنها نیز شدیدتر است و رفتارهای وسواسی مانند وارسی در آیینه و اطمینان طلبی در این مبتلایان مشاهده نمیشود. (فیلیپس و همکاران، ۱۹۹۶).
اطلاعات موجود نشان میدهند که اختلال بدشکلی بدن ممکن است به تمام درمانهای افسردگی جواب ندهد و ممکن است به مدت درمان طولانی تری نسبت به آنچه برای افسردگی لازم است، نیاز باشد. تشخیص بیماری اختلال بدشکلی بدن در افراد افسرده مشکل است. چون علائم، معمولا به علت شرم و حیای بیمار، پنهان میمانند.
2-1-5-3- رابطه اختلال با اختلال وسواس فکری – عملی
شباهت اختلال بدشکلی بدن (BDD) و وسواس فکری – عملی (OCD) از قرن گذشته مورد توجه بوده است و در اواخر ۱۸۰۰ مرسلی تاکید کرد که نشانههای اختلال بدشکلی بدن، ماهیت شبیه افکار و اعمال وسواسی دارند (جرم، ۱۹۹۶)، او اشاره کرد که مبتلایان به اختلال بدشکلی بدن دچار تردید درباره بدشکلی خود هستند و قیافه خود را بطور اجباری وارسی میکنند. در ۱۹۰۳، پیرژانه نشانههای اختلال بدشکلی بدن را در طبقه سندرمهای مشابه اختلال وسواس فکری – عملی طبقه بندی کرد و اختلال بدشکلی بدن را با نام وسواس شرم از نمای بدن توصیف کرد. (هلندر و همکاران، ۱۹۹۲).
بررسیهای بالینی در گذشته و حال، و دادههای تجربی موجود نشان دادهاند که اختلال بدشکلی بدن جزئی از طیف اختلالات وسواس فکری-عملی است (فیلیپس و همکاران،۲۰۰۶).
هر دو اختلال بدشکلی بدن و وسواس فکری – عملی به دلیل همپوشی نشانهها، پیوستگی خانوادگی، پاسخ به درمان و فرضیه شباهت سببشناسی، ارتباط نزدیکی دارند. اگر سایر ویژگیها مانند سن شروع، سیربالینی، همبودی، سطح اختلال، شیوع، در نظر گرفته شود، این شباهت بیشتر خواهند شد (هلندر و همکاران، ۱۹۹۲).
ویژگی مهم دیگری که در مبتلایان به اختلال بدشکلی وجود دارد، نگرانی بسیار شدید، ناتوان کننده و مقامی است که در زندگی فرد اختلال ایجاد میکند (هلندر و همکاران، ۱۹۹۳). این اشتغال ذهنی از فکر وسواسی که در اختلال وسواس فکری – عملی وجود دارد، غیرقابل تشخیص است و اینکه هر دو اختلال زیر بنای زیستشناختی مشابهی دارند را تایید میکند (هلندر و همکاران، ۱۹۹۳).
شواهد نشان میدهد، اعضاء خانواده افراد مبتلا به اختلال وسواس فکری_عملی بیشتر در معرض خطر ابتلا به اختلالات طیف وسواسی_جبری از قبیل اختلال بدشکلی بدن هستند (فانگ و همکاران، ۲۰۱۰).
پژوهشها همچنین به طور فزایندهای از همپوشی علتها حکایت دارند. برای مثال، ساختارهای مغزی یکسانی در این دو اختلال درگیر هستند (راچ و همکاران، ۲۰۰۳ ; ریورا و بوردا، ۲۰۰۱ به نقل از باچر و همکاران، ۱۳۸۸).
هر دو اختلال در سنین پایین تری شروع میشوند. سیر مزمنی دارند (هلندر و همکاران، ۱۹۹۳).
در هر دو اختلال، رفتارهای وسواسی متداول است. وارسی (در آینه، در اختلال بدشکلی و بسته بودن درها در وسواس)، پوست خراشیده (بهبود ظاهر در بدشکلی و رفتار اجباری پاکیزه و تمیز نمودن در وسواس) و نیاز به اطمینان بخشی (درباره ظاهر در بدشکلی و اطمینان از آسیب نرساندن به دیگران در وسواس) وجود دارد (فیلیپس، ۱۹۹۶).
مبتلایان به اختلال بدشکلی بدن همانند بیماران وسواسی از احساس درونی کمال گرایی و نارضایتی از کامل نبودن دقیق کارها رنج میبرند (روزن و رایتر، ۱۹۹۶).
در یک مطالعه دیگر برای تعیین شباهت آسیبشناختی این دو اختلال، مبتلایان به اختلال بدشکلی بدن با گروهی از بیماران مبتلا به وسواس فکری، وسواس عملی، عقاید بیش بها داده شده، افسرده و مضطرب مقایسه شدند. نتایج مطالعه نشان داد که مبتلایان به اختلال بدشکلی بدن هنگام ارزیابی افکار وسواسی و اعمال وسواسی، به مبتلایان وسواس فکری – عملی شباهت دارند و هر دو گروه حالت افسردگی و صفات اضطرابی دارند. بیماران وسواسی هنگام ارزیابی واکنشهای عاطفی، اضطراب بیشتری نشان دادند و مبتلایان به اختلال بدشکلی بدن نسبت به نشانههای فکر و عمل وسواسی، باورهای بیش بها داده شده بیشتر دارند (مک کی112 و همکاران، ۱۹۹۷).
آنها خیلی بیشتر از افراد مبتلا به اختلال وسواس فکری- عملی متقاعد شدهاند که عقاید وسواسی آنها دقیق هستند (ایزن و همکاران، ۲۰۰۳به نقل از باچر و همکاران، ۱۳۸۸).
افراد مبتلا به اختلال وسواس فکری-عملی یا مبتلا به اختلال بدشکلی بدن معمولا کمال گرا هستند اما تفاوت این است که در بیماران مبتلا به اختلال بدشکلی بدن معمولا به نقص ظاهرشان فکر دائم (وسواس) دارند در حالی که بیماران مبتلا به اختلال وسواس فکری-عملی میتواند به بیشتر حوزهها وسواس داشته باشند.
افراد مبتلا به اختلال بدشکلی بدن، هم چنین رفتار وسواسی، اجباریشان نسبت به بیماران مبتلا به اختلال وسواس فکری-عملی به نقص ظاهرشان متمرکز است. افراد مبتلا به اختلال وسواس فکری-عملی، رفتار وسواسی مرتبط با یک ترس وسواسی، اجتناب از موقعیتها، یا اطمینان طلبی، دارند.
محتوای فکر در اختلال بدشکلی بدن متفاوت از محتوای فکر در وسواس است، میتوان اختلال وسواس را بعنوان تشخیص جداگانهای برای مبتلایان بدشکلی بدن مطرح کرد (کتلن113، ۱۹۹۶).
در اختلال بدشکلی بدن تمرکز بر بد شکلی ظاهر و در اختلال وسواس فکری-عملی ترس از بیماری، آسیب زدن به دیگران و احتمالا روی دادن حوادث وحشتناک وجود دارد. زیربنای ترس در اختلال وسواس فکری –عملی مانند این است: “اگر اتفاق وحشتناکی روی دهد چه پیش میآید و من مسئولم” در مقابل، زیربنای ترس در اختلال بدشکلی بدن، احساس شرم، اعتماد به نفس پایین است و ماهیتی بین فردی دارد،”اگر جذاب نباشم تنها خواهم ماند و باید زندگیم را در انزوا سپری کنم”،”من جذاب نیستم پس کسی مرا دوست نخواهد داشت”(فیلیپس، ۱۹۹۶). افکار انتسابی در اختلال بدشکلی بدن متداولتر از اختلال وسواس است و آیینهای اجباری که مبتلایان به اختلال بدشکلی بدن انجام میدهند کمتر از آیینها در وسواس فکری-عملی، اضطراب را کاهش میدهد و ارتباط صمیمانه و اجتماعی در اختلال بد شکلی، آسیب بیشتری میبیند (فیلیپس، ۱۹۹۶).
نیاز به تقارن و ترتیب اشیا یا فعالیتها نشانهای است که در اختلال وسواس فکری – عملی وجود دارد و معمولا با مرتب کردن، جور کردن، اعمال اجباری تکراری، شمردن ارتباط دارد (بیر114، ۱۹۹۴).
مبتلایان به اختلال بدشکلی بدن به نسبت مبتلایان به اختلال وسواس فکری-عملی احتمال کمی دارد که ازدواج کنند (۱۳ % در مقابل ۳۹%).
مطالعات جمعیتشناختی نشان میدهند که نرخ بیکاری در افراد مبتلا به اختلال بدشکلی بدن نسبت به گروه کنترل بهنجار و حتی مبتلایان به اختلال وسواس فکری_عملی، بیشتر است و آنها کمتر به موفقیتهای دانشگاهی دست مییابند (فراره115 و همکاران، ۲۰۰۴).
در پژوهشی دیگر گزارش شده است که نزدیک به نیمی از بیماران مبتلا به اختلال بدشکلی بدن در طول زندگیشان حداقل یک بار به خودکشی فکر کردهاند (آلتامور116 و همکاران، ۲۰۰۱). اما نکته قابل توجه این است که خطر خودکشی در بیماران مبتلا به اختلال بدشکلی بدن بسیار بیشتر از اختلال وسواس فکری _عملی است (کان117 و همکاران، ۲۰۰۲). افکار خودکشی (۷۰ % در مقابل ۴۷ %) یا اقدام به خودکشی (۲۲ % در مقابل ۸ %) در آنان متداولتر است. آنان در مقایسه با مبتلایان به اختلال وسواس فکری – عملی به افسردگی زودهنگام دچار میشوند (۱۹ سال در مقابل ۲۵ سال) و در مدت عمر میزان بالاتری از افسردگی (۸۵ % در مقابل ۵۰ %) و فوبیای اجتماعی (۴۹ % در مقابل ۱۹ %) را تجربه میکنند. در بستگان درجه اول مبتلایان به بدشکلی، میزان بالاتری از سو مصرف یا وابستگی به الکل یا مواد مشاهده میشود، این نتایج نشان میدهد که با وجود شباهتهای بسیار، ارتباط نزدیکی بین دو اختلال وجود دارد، اما این دو اختلال یکسان نیستند (فیلیپس، ۱۹۹۶).
تفاوتهای مهمی که بین دو اختلال وجود دارد نشان میدهند که، اختلال بدشکلی بدن گونهای از اختلال وسواس نیست و بدون همبودی با این اختلال وجود دارد، ولی میتوان هر دو اختلال را به دلیل آسیبشناسی در فکر و پاسخ دارویی در یک مجموعه با دو گروه تشخیصی قرار داد.
2-1-5-4- رابطه اختلال با اختلالات خوردن
بیاشتهایی و پراشتهایی روانی و اختلال بدشکلی بدن، در اشتغال ذهنی با ظاهر جسمانی و اختلال در تصویر تن شباهتهایی دارند، علائم برخی از اختلالات خوردن در افراد مبتلا به اختلالات خوردن در افراد مبتلا به اختلال بدشکلی بدن میتواند دیده شود(گلدارت و همکاران،2002؛ راسن و رامیرز118، 1998).
شباهتهای دیگر بین اختلالات خوردن و اختلال بدشکلی بدن شامل ویژگی وسواس برجسته و پرهیز دیوانه وار از موقعیتها یا پوشیدن لباسهایی است که ویژگی (قسمت) مورد نگرانی را آشکار سازد، میباشد.
در اختلالات خوردن و اختلال بدشکلی بدن، رفتارهای وسواسی مانند وارسی در آینه، اندازه گیری بدن، دورههایی از پرخوری غیرعادی ورژیمهای سخت و بیحد، متداول است (فیلیپس، ۱۹۹۰). هر دو گروه بیماران، اعتماد به نفس بسیار منفی دارند. پاسخ درمانی شباهت بین دو اختلال را تایید میکندولی بیاشتهایی با احتمال کمتری به بازدارندههای باز جذب سروتونین پاسخ میدهد، در حالی که پاسخ پر اشتهایی به این گروه دارو بسیار خوب است. البته این تفاوت وجود دارد که بر خلاف اختلال بدشکلی بدن، بیشتر داروهای ضد افسردگی در درمان پراشتهایی موثرند (فیلیپس، ۱۹۹۶).
با وجود شباهت در سن شروع و سیر بیماری، نسبت جنسی زن به مرد در این دو اختلال متفاوت است. مبتلایان به اختلالات خوردن بیشتر زنان هستند (۹۰ درصد). مبتلایان به اختلال خوردن نشانگان روانشناختی بیشتری را تجربه میکنند (روزن و رامیرز، ۱۹۹۸).
نتایج یک مطالعه مقایسهای، برای این دو گروه اختلال نشان داد که مبتلایان به بیاشتهایی یا پر اشتهایی روانی بیشتر با وزن و شکل بدن اشتغال ذهنی دارند و به اندازه کلی بدنشان توجه دارند، در حالی که مبتلایان به اختلال بدشکلی از ظاهرجسمانی خود شکایت میکنند و به بخشهای خاصی از بدنشان توجه میکنند. ارزیابی آنها از خودشان منفیتر است و از شکل و ظاهر خود اجتناب میکنند.
تفاوت دیگر میان دو اختلال، ناشی از ویژگیهای مبتلایان است. بر خلاف مبتلایان به بیاشتهایی روانی، بیماران دچار اختلال بدشکلی، ظاهری طبیعی دارند. مبتلایان به بیاشتهایی روانی با وجود ظاهر غیر طبیعی، از کاهش وزن خود رضایت دارند و نابهنجاری خود را تایید میکنند. مبتلایان به اختلالات خوردن بیشتر به وزن عمومی بدن توجه دارند، در حالی که مبتلایان به اختلال بدشکلی بدن بیشتر درباره اجزا خاصی از بدن، به ویژه صورت نگرانند. البته تمایز این تمایل کاملا مشخص نیست. زیراگاه مبتلایان به بیاشتهایی روانی از اندازه شکم و رانهای خود شکایت دارند و برخی از مبتلایان به بد شکلی بدن از ظاهر عمومی مانند زشتی کلی یا ساختمان بدنی نارضایتیاند (هلندر و همکاران، ۱۹۹۳).
رویکردهای شناختی–رفتاری متضاد، برای هر دو اختلال بیاشتهایی روانی و بیماران مبتلا به اختلال بدشکلی بدن کاربرد دارد. در مبتلایان به بیاشتهایی روانی، رویارویی با آینه و در مبتلایان به اختلال بدشکلی بدن اجتناب از آینه موثر است (هلندر وهمکاران، ۱۹۹۳).
دادههای تاریخچهای از خانواده، فرضیه ارتباط دو اختلال را تایید نکردهاند. تنها ۴ درصد از بستگان درجه اول مبتلایان به اختلال بدشکلی بدن دچار اختلال خوردن هستند (هلندر وهمکاران، ۱۹۹۳).
2-1-6- تشخیص افتراقی اختلال بدشکلی بدن
علاوه بر تشخیص اندک اختلال بدشکلی بدن، این اختلال به راحتی میتواند به عنوان یک اختلال روانی دیگر به اشتباه تشخیص داده شود.در دو مطالعه ای که از بیماران سرپائی روانپزشکی صورت گرفته است ذکر شده هیچ کدام از بیمارانی که اختلال بد شکلی بدن داشتند علائم
